مارکسیستها و دیگرانی که مشروحاً یا به طور سطحی پیرامون آنچه مارکس در باره هند گفته است نوشته اند، تقریباً به اتفاق آرا پذیرفته اند که نوشتههای سالهای ١٨۵٠ او در باره هند، به ویژه نظر او مبنی بر اینکه حکومت بریتانیا بر هند یک مأموریت دوگانه را پیش میبرد- مأموریتی ویرانگر و در عین حال حیاتبخش- آخرین کلام مارکس در این مورد بوده است. در حالی که برخی از آنها با مارکس سالهای ١٨۵٠ موافقند، برخی دیگر با او مخالف بوده و او را مورد انتقاد قرار میدهند.
مارکسیستها و دیگرانی که مشروحاً یا به طور سطحی پیرامون آنچه مارکس در باره هند گفته است نوشته اند، تقریباً به اتفاق آرا پذیرفته اند که نوشتههای سالهای ١٨۵٠ او در باره هند، به ویژه نظر او مبنی بر اینکه حکومت بریتانیا بر هند یک مأموریت دوگانه را پیش میبرد- مأموریتی ویرانگر و در عین حال حیاتبخش- آخرین کلام مارکس در این مورد بوده است. در حالی که برخی از آنها با مارکس سالهای ١٨۵٠ موافقند، برخی دیگر با او مخالف بوده و او را مورد انتقاد قرار میدهند.
تارنگاشت عدالت
منبع: مانتلی ریویو (ژانویه ١٩٨۴)
نویسنده: سونیتی کومار قوش
برگردان: ع. سهند
مارکسیستها و دیگرانی که مشروحاً یا به طور سطحی پیرامون آنچه مارکس در باره هند گفته است نوشته اند، تقریباً به اتفاق آرا پذیرفته اند که نوشتههای سالهای ١٨۵٠ او در باره هند، به ویژه نظر او مبنی بر اینکه حکومت بریتانیا بر هند یک مأموریت دوگانه را پیش میبرد- مأموریتی ویرانگر و در عین حال حیاتبخش- آخرین کلام مارکس در این مورد بوده است. در حالی که برخی از آنها با مارکس سالهای ١٨۵٠ موافقند، برخی دیگر با او مخالف بوده و او را مورد انتقاد قرار میدهند. در گروه اول «آر. پالمه دوت»R. Palme Dutt ، «آ. آر. دسایی»A. R. Desai «و. جی. کیمان» V. G. Kiema و «شلومو آوینری» Shlomo Avineri؛ و در گروه دوم «سمیر امین»Samir Amin و «ام. بارات براون»M. Barrat Brown قرار دارند.
این درست است که مارکس و انگلس در سالهای دو دهه ١٨۴٠ و ١٨۵٠ امیدهای خود را بر تجارت آزاد و توسعه بازار جهانی به عنوان افزاری برای تضمین پیروزی سرمایهداری در همه جا قرار داده بودند، ولی همانطور که «اچ. ب. دیویس»H. B. Davis به درستی خاطر نشان شده است «اما با انباشت فاکتها در ارتباط با استعمار، شور و شوق مارکس برای سرمایهداری به مثابه یک افزار تغییر به سردی گرایید.» چنانکه خواهیم دید مارکس بعداً نظر اولیه خود در باره نقش حیاتبخش سرمایه بریتانیا در هند را رها کرد. اما این تحول در اندیشه مارکس معمولاً نادیده گرفته میشود.
در سال ١٨۵٣، زمانی که مارکس مقالات خود در باره هند را برای «نیویورک دیلی تریبیون» مینوشت، حکومت بریتانیا در هند را به مثابه «یک ابزار ناخودآگاه تاریخ» ستود. او معتقد بود حکومت بریتانیا در هند موجب «یک انقلاب اساسی در وضعیت اجتماعی آسیا» خواهد شد، و قاره را از کثافات قرون و اعصار خواهد زدود- گرچه این روند ممکن است برای مردم آسیا دردناک باشد. او امیدوار بود که ماشین بخار و تجارت آزاد انگلیسی، از طریق ریختن محصولات ارزان کارخانههای صنعتی بریتانیا به هند، به ویژه منسوجات «لانکاشیر»، موجب از هم پاشیدن جوامع روستایی و «نوع هستی راکد و منفعل» آنها که شالوده محکم استبددا شرقی را تشکیل میداد، شده، اتحاد بین کشاورزی و صنعت، خودکفایی و انزوای آنها را در هم شکسته و نهایتاً موجب اضمحلال «زیربنای اقتصادی آنها» بشود. مارکس تئوری «مأموریت دوگانه» سرمایه بریتانیا را فرموله کرد- مأموریتی ویرانگر و در عین حال حیاتبخش. به نظر او، سرمایه بریتانیا تار و پود «جامعه کهن آسیایی» را از هم جدا میکرد و «شالودههای مادی جامعه غربی در آسیا» را بنا مینهاد. در آن زمان، امید داستانی به مراتب بهتر از واقعیات را بازگو میکرد، و مارکس معتقد بود که خرابی و ویرانی به بار آمده از طرف حکومت استعماری بریتانیا هزینهای دهشتناک اما ضروری برای «تنها انقلاب اجتماعی است که تاکنون در آسیا اتفاق افتاده است.»
مارکس در سال ١٨۵٣ خاطر نشان نمود که ویژگیهای جامعه ماقبل استعماری هند عبارت بودند از: (١) «نبود مالکیت خصوصی بر زمین»، نظری که او و انگلس آن را مدیون «برنیه» Bernier بودند؛ (٢) وابستگی به آبیاری مصنوعی که همانطور که انگلس گفت در شرق «اولین شرط کشاورزی» بود و «موضوعی که کمونها، مناطق، یا دولت مرکزی به آن میپرداختند»؛ (٣) جامعهای متشکل از «اتمهای یکجور و پراکنده»، جوامع روستایی خود- زایی که «با سطح پایینی از امکانات، تقریباً بدون ارتباط با روستاهای دیگر، بدون تمایل و کوشش ضرور برای پیشرفت اجتماعی به حیات خود ادامه میدادند»؛ (۴) «اتحاد داخلی فعالیتهای کشاورزی و صنعتی»، ازدواج بسیار کهن بین خیش و دستگاه بافندگی دستی و دیگر افزار کارگران حرفهها و «یک تقسیم کار تغییرناپذیر» (در کنار «مالکیت عمومی بر زمین») به مثابه شالوده این جوامع روستایی خود- کفا و منزوی؛ (۵) تعهدات سنتی که از طریق آنها مبادله کالاها و خدمات بین تولیدکنندگان کشاورزی و صنعتی و خادمان جامعه صورت میگرفت، و نبود کامل تولید برای بازار؛ (۶) وجود شهرکها و شهرهایی که چیزی به غیر از اردوگاههای نظامی «تحمیل شده بر ساختار اقتصادی واقعی» نبودند؛ و (٧) مقاومت آن در برابر تغییر: جوامع روستایی یک وضعیت اجتماعی درونزا را به یک سرنوشت طبیعی لاتغییر مبدل نمودند….»
بعد از آنکه مارکس مطالب فوق را نوشت، پژوهشهای انجام گرفته در تایخ هند، به ویژه تاریخ هند دوران مغول، قاطعانه ثابت کرده است که تصویری که مارکس در دهه ١٨۵٠ از جامعه هند ماقبل استعمار ترسیم کرد، براساس گزارشهای برخی از مقامات ارشد بریتانیا بود و نمیتواند درست باشد. ما به طور گذرا یادآور میشویم که، اولاً، مالکیت و استفاده از زمین نه اشتراکی، بلکه فردی بود. فرد دهقان مادام که عوارض بر درآمد از زمین را میپرداخت، از حق موروثی بر قطعه زمینی که اشغال کرده بود برخوردار بود. مالکیت خصوصی بر زمین کاملاً غایب نیست، گرچه موارد مالکیت اراضی کشاورزی به خاطر مالکیت، نسبتاً نادر است. ثانیاً، جامعه روستایی یک واحد اداری بود و نه یک واحد مالکانه. ثالثاً، جامعه برابر وجود نداشت، بلکه در جامعه تفاوتهای طبقاتی آشکاری وجود داشت. میان خود دهقانان تفاوت وجود داشت و حتا در جاهایی کار- مزدی کشاورزی ظهور کرده بود. رابعاً، روستا یک واحد مستقل منزوی نبود، گرچه به طور عمده اقتصاد طبیعی غالب بود. در آمد ارضی عموماً به صورت نقدی پرداخت میشد، در نتیجه یکسوم تا یکچهارم تولید کشاورزی به کالا تبدیل میشد. در بسیاری از مناطق، بخشی از تولیدات روستایی- هم دهقانی و هم صنعتکاری- مانند محصولات غذایی اعلاء، پنبه، ابریشم، نیل، تنباکو، نمک، الیاف پنبهای، و منسوجات به بازار عرضه میشد. در مناطق شهری، تولید کالایی خُرد شکل اصلی سازمان صنعتی بود و نظام به کار گرفتن و اخراج غلبه داشت. صنعتکاران دستی و دیگران میتوانستند در قبال دستمزد افراد را اجیر نمایند. در برخی مناطق این غیرعادی نبود که یک تاجر سرمایهدار چند صنعتکار دستی را استخدام کرده و در قبال دستمزد در زیر یک سقف به کار گیرد. در برخی صنایع، مانند کشتیسازی، معدنکاوی، آهن و چدن، بافت ابریشم و لباس، ریسندگی و بافندگی پنبه، شکر، و رنگرزی، تولید سرمایهداری در یک شکل جنینی ظهور کرده بود. جمعیت شهری بزرگ و بازار شهری بزرگ وجود داشت. تجارت بین مناطق شهری و تجارت خارجی قابل توجه بود.
به این نکته نیز میتوان اشاره نمود که امیدهای مارکس در باره احیای جامعه هند تحت تأثیر حکومت استعماری کلاً دروغ از آب درآمد. خود او، بعد از مطالعه و بررسی بیشتر در سالهای متأخر عمرش، بیشتر نظرات اولیه خود، به ویژه تزهای مربوط به خصوصیت انقلابی تجارت آزاد و «مأموریت دوگانه» حکومت استعماری بریتانیا، را دور انداخت.
مارکس در مقالاتی که در سال ١٨۵٣ نوشت، از جامعه هند به عنوان یک «جامعه آسیایی» یا «نظام آسیایی» نام برد. «یادداشتهای اقتصادی ١٨۵٩- ١٨۵٧» که بعداً تحت عنوان Grundrisse der Kritik der politischen Okonomie منتشر شد، اولین جایی است که او از اصطلاح «شیوه تولید آسیایی» استفاده کرد. در بخش هایی از «گروندیسه» که تحت عنوان «فرماسیونهای اقتصادی ماقبل سرمایهداری» در جلد اول «سرمایه» به انگلیسی ترجمه شده است، او جامعه ماقبل استعماری هند را به عنوان یک شیوه آسیایی توصیف میکند.
در میان ویژگیهای شیوه آسیایی، او بر وجود کمونهای روستایی، نبود مالکیت خصوصی و مالکیت اشتراکی، و «یک سیکل تولیدی خود- کفا، و وحدت کشاورزی و صنعتکاری دستی» تأکید میکند. تحت چنان نظامی، شهرها چیزی نبودند به جز «اردوهای نظامی، که بر ساختار اقتصادی واقعی تحمیل شده بودند.» به نظر مارکس، جامعه آسیایی، که مطمئنترین شالوده استبداد شرقی را تأمین میکرد، یک جامعه بدون طبقه یا یک جامعه طبقاتی در ابتداییترین شکل بود. و به مثابه جامعهای که در آن کمترین تمایز طبقاتی وجود داشت، تناقضات درونی که شالوده تغییر بودند وجود نداشته و چنان جامعهای از خود کمترین ظرفیت برای تغییر یا انقلاب را داشت.
اما به نظر میرسد مارکس هیچگاه در باره مفهوم شیوه تولید آسیایی خود مطمئن نبود. او در سال ١٨۵٣ در اشاره به هند نوشت: «در ارتباط با موضوع مالکیت، این یک موضع بسیار بحثانگیز در بین نویسندگان انگلیسی است که در باره هند مینویسند. در منطقه پر از تپه و ماهور جنوب کریشنا، به نظر میرسد مالکیت بر زمین وجود داشته است.» و حتا در سال ١٨۵٣، او به «یک دوگانگی درونی» در جوامع روستایی در هند اشاره نمود. او نوشت گرچه زمین به کل جامعه روستایی تعلق داشت، و گرچه در برخی از این جوامع «زمینهای روستا به طور اشتراکی کشت و زرع میشوند، در اکثر موارد هر یک از سکنه بر روی زمین خود کشت و کار میکند.» علاوه بر این، در داخل آنها بردهداری و نظام کاست وجود داشت. خیلی بعد از این، او در حالی که بخشاً نظر پیشین خود در باره «مالکیت اشتراکی بر زمین» را نقض میکرد گفت: «مالکیت خصوصی بر زمین وجود ندارد، گرچه هم مالکیت خصوصی و هم مالکیت اشتراکی بر زمین زیر کشت وجود دارد.»
مارکس در صحبت از کمون روسی که او آن را برابر با نظام آسیایی قرار داده بود گفت: «من اکنون به لُب مطلب میپردازم. ما نمیتوانیم این فاکت را نادیده بگیریم که نوع کهنی که کمون روسی به آن تعلق دارد، یک دوگانگی درونی را پنهان میکند، که تحت شرایط تاریخی مشخص به نابودی آن میانجامد. مالکیت بر زمین اشتراکی است، اما هر دهقانی برای خود، قطعه خود را کشت و اداره میکند- به نوعی دهقان خردهپای غرب را به یاد میآورد. مالکیت اشتراکی، کشت و زرع خردهپای تقسیم شده: این ترکیب که در اعصار بسیار دور مفید بود، در زمان ما خطرناک میشود. از یک طرف، مالکیت متغیر، عنصری که نقش فزایندهای حتا در کشاورزی بازی میکند، به تدریج به اختلاف ثروت در میان اعضای جامعه میانجامد، و در نتیجه ظهور اختلاف منافع را ممکن میسازد، به ویژه در شرایط فشار مالی دولت.»
یک بار دیگر، در پیشنویس جواب خود به «ورا زاسولیچ»Vera Zasulich ، مارکس به «دوگانگی ذاتی در "کمون ارضی" که در طول زمان میتواند منشا از هم گسیختگی آن بشود» اشاره میکند. آشکار است که مارکس، حداقل در سالهای آخر عمر خود، بر این نظر بود که کمون روسی از تناقضات درونی که نیروی انگیزشی اصلی برای تغییرند، عاری نیست. اظهارات زبانبازانه «آوینری» در پیشگفتار خود بر «کارل مارکس در باره استعمار و مدرنیزاسیون»، مبنی بر اینکه مارکس معتقد بود جامعه شرقی «هیچ مکانیسم درونی برای تغییر ندارد» (صفحه ١١) نشان دهنده درک مغرضانه و نادرست او از آثار مارکس است.*
دومین چیزی که در پیشنویس پاسخ مارکس به «ورا زاسولیچ» باید به آن توجه کرد این است که مارکس جامعه روستایی را ایستا و تغییرناپذیر نمیدید، بلکه آن را متحول یا در حال فرپاشی و دادن جای خود به یک جامعه نسبتاً پیشرفتهتر میدید. حتا در «مقدمه بر مباحثه در نقد اقتصاد سیاسی» او مشاهد نمود که شیوههای تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوایی «اعصاری بودند که ترقی در توسعه اقتصادی جامعه را نشان میدادند» (تأکید افزوده شده است) این نکته مهمی است که مشاهدات فوق بعد از چیزی آمده است که میتوان آن را خلاصهای از دکترین ماتریالیسم تاریخی او دانست، که در آن مارکس اظهار میدارد در هر مرحله مشخص رشد نیروهای مولده مادی، به طور تغییرناپذیری بین آن نیروهای مولده و روابط تولیدی موجود تناقض ظهور خواهد نمود، و این مرحله عصر انقلاب اجتماعی را به دنبال دارد.
مارکس در دومین پیشنویس پاسخ خود به «زاسولیچ» در داخل پرانتز نوشت: «ضمناً من مشاهده میکنم که شکل مالکیت کمونیستی در روسیه مدرنترین شکل نوع کهن است، که به نوبه خود از چندین مرحله تکاملی گذشه است.» او افزود: «درست همانطور که فرماسیون کهن جامعه در تعدادی از انواع گوناگون ظاهر میشود، که اعصار مختلف و پیاپی را تعیین میکنند» (صفحه ١۴٢، تأکید افزوده شده است). و او در سومین پیشنویس نوشت: «جوامع اولیه همه با یک طرح واحد درست نشده اند. برعکس، آنها رویهمرفته یک سری از گروهبندیهای اجتماعی را تشکیل میدهند، که هم در نوع و هم در عمر متفاوتند، و فازهای متوالی توسعه را میسازند…. جامعه کشاورزی به مثابه آخرین فاز فرماسیون ابتدایی جامعه، در عین حال یک فاز گذار به یک فرماسیون ثانوی است، یعنی گذار از جامعه مبتنی بر مالکیت اشتراکی به جامعه مبتنی بر مالکیت خصوصی.» (صفحات ١۴۴- ٢۴۵، تأکید افزوده شده است). تقریباً در همان زمان او کمون روستایی در «هند شرقی» (یعنی هندوستان) را به عنوان «آخرین مرحله در آخرین دوره در فرماسیون کهن» توصیف نمود.
«آوینری»، که اذعان میکند به نظر مارکس «دیالکتیک توسعه تاریخی در آسیا عمل نمیکند»، از «پارادوکسی» صحبت میکند که «هر چه تحلیل مارکس از جامعه آسیایی نافذتر میشود، به همان نسبت مشکلات جدیتری در برابر ساختار درونی فلسفه تاریخ مارکس قرار میگیرد (صفحات ١١- ١٢). درستتر این است که گفته شود «پارادوکس» در تخیلات «آوینری» قرار دارد، چرا که دشواریهایی که در نوشتههای اولیه مارکس با تحلیل نادرست از جامعه ماقبل استعماری هند، براساس برخی نوشتههای زمان او وجود داشت، بعداً ناپدید شد. بین آنچه که مارکس در نوشتههای متأخر خود در باره جامعه شرقی نوشت و دیالکتیک ماتریالیستی او تناقضی وجود ندارد.
«دانیل تورنر» Daniel Thorner به درستی میگوید: «مارکس در سال ١٨٨١ جامعه آسیایی ایستا را کاملاً از تصویر بیرون میگذارد.» «تورنر» ضمن اشاره به یادداشتهای مارکس بعد از سال ١٨۶٧ یادآور میشود مارکس در این یادداشتها در باره شیوه تولید آسیایی سکوت کرده است.
این نکته مهمی است که جلد سوم «سرمایه» شیوه تولیدی را که قبل از آمدن اروپاییان در هند و چین وجود داشت، نه به عنوان شیوه تولید آسیایی، بلکه به مثابه «شیوههای ماقبل سرمایهداری تولید ملی» توصیف میکند» (صفحه ٣٣٣). این نیز مهم است که انگلس در «سوسیالیسم: تخیلی و علمی» از طبقات استثمار شدهای صحبت میکند که از طرف دولت با قهر «در شرایط ستمی نگه داشته میشوند که وابسته به یک شیوه تولید مشخص (بردهداری، سرواژ، کار- مزدی) است»، اما اشارهای به شیوه تولید آسیایی نمیکند.
همینطور هم در «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» که بر اساس یادداشتهای مارکس قرار داشت، انگلس اشارهای به دولت آسیایی نمیکند، در حالی که او از «دولت باستانی»، «دولت فئودالی»، و «دولت نمایندگی مدرن» صحبت میکند.
در حالی که تئوری شیوه تولید آسیایی مارکس، تئوری یک جامعه آسیایی تغییرناپذیر، دستخوش تغییر کامل شد، همراه با آن نیز نظر امیدبخشی که او قبل از آن در باره حکومت بریتانیا در هند داشت تغییر نمود. مطالعه و پژوهش بیشتر، مارکس را متقاعد کرد که حکومت سرمایه خارجی موجب آغاز روند صنعت- زدایی، تبدیل اقتصاد هند به یک زایده اقتصاد کشور متروپل شده و هند را به عقبماندگی بیشتر محکوم کرده است. او خاطر نشان کرد:
«ماشینآلات با از بین بردن تولید صنایع دستی در کشورهای دیگر، با قهر آن کشورها را به میدانهایی برای عرضه مواد خام آن مبدل میکنند. هند شرقی از این راه مجبور به تولید پنبه، ابریشم، کنف، کنف هندی، و نیل برای بریتانیای کبیر شد…. یک تقسیم کار جدید و بینالمللی، تقسیمی که با الزامات این مراکز اصلی صنعت مدرن که قد کشیده اند متناسب باشد، و یک بخش از جهان را عمدتاً به میدانی برای تولید کشاورزی، برای تأمین بخش دیگری که عمدتاً صنعتی باقی مانده است، تبدیل کند.»
مارکس در ارتباط با راهآهن، که در اوایل دهه ١٨۵٠ در نوشتار «پیرامون استعمار» ساختمان آن را به عنوان کاتالیزور یک انقلاب صنعتی در هند تحسین کرده بود (صفحات ٨٧- ٨٨)، بعداً نوشت: «به طور کلی، راهآهن البته انگیزش بزرگی به رشد تجارت خارجی داد، اما تجارت در کشورهایی که عمدتاً مواد خام صادر میکردند موجب افزایش فلاکت تودهها شد.»
به نظر مارکس، راهآهن نشان داد «برای تولیدکننده واقعی بسیار سوت و کور است»، و به قول «عرفان حبیب» «به مثابه کاتالیزوری برای مستعمرهسازی کامل» خدمت میکند. مارکس نوشت: «خود تولید، منظورم نوع خاص تولید است، براساس بیشتر یا کمتر متناسب بودن آن برای صادرات، تغییر کرد….» بدین معنی که به مدار تجارت سرمایهداری جهانی کشیده شد، و بخش عمده نیروی تولیدی آن نابود شد یا متناسب با تقاضاهای بریتانیای صنعتی در آن تغییر داده شد، اقتصاد کشور یک ماهیت اقماری پیدا کرد.»
در باره فرار ثروت به بریتانیا، یعنی یکی از موانع صعب توسعه سرمایهداری در هند، مارکس چنین نوشت:
«آنچه انگلیسیها از آنها [هندیها] سالانه به شکل اجاره، درآمد از راهآهن غیرقابل استفاده برای هندوها، مزایا برای نظامیان و کارمندان غیرنظامی، برای جنگ افغانستان و دیگر جنگها و غیره و غیره میگرفتند- آنچه که آنها از هندوها به طور یکطرفه و کاملاً متمایز از آنچه که سالانه در داخل هند به خود اختصاص میدادند- صحبت فقط از ارزش کالاهایی است که هندیها بلاعوض و سالانه به انگلستان میفرستادند- بالغ بر مجموع درآمد ۶۰ میلیون کارگر کشاورزی و صنعتی هند میشود! این یک روند خونکشی کینهتوزانه است!»
در حالی که مارکس در سال ١٨۵٣ از نظام زمینداریZamindari و رعیتداری Ryotwari اسکان در اراضی برای معرفی مالکیت خصوصی بر زمین استقبال کرده بود، اما او در سال ١٨۵٨ «حقوق مالکانه انحصاری مورد ادعای تعلقداران Talukdars [زمینداران بزرگ- ع. س.] و زمینداران» را به عنوان «بختکی بر کشتکاران واقعی زمین و بر بهبود عمومی کشور» توصیف کرده بود. او در سال ١٨٨١ گفت: «به عنوان مثال، اگر به مورد هند شرقی نگاه کنیم، هیچکس به غیر از سٍر اچ. مینSir H. Maine و افرادی مانند او، نمیتوانند آنقدر نادان باشند که ندانند انقراض مالکیت همگانی بر زمین فقط یک گام خرابکارانه انگلیسی بود که مردم بومی را نه سمت جلو، بلکه به عقب راند.»
واضح است که مارکس خوشبینی اولیه خود در باره نقش انقلابی حکومت استمعاری بریتانیا را خیلی زود پشت سر گذاشت. او به این نظر رسید که حکومت استعماری نه تنها پیشفرضهای مادی یک جامعه سرمایهداری را فراهم نکرد، بلکه بخش عمده نیروهای مولده موجود را نابود کرد، رشد نیروهای مولده جدید را متوقف نمود، کشور را به عقب راند، و پایههای عقبماندگی آن را بنا نهاد. حکومت استعماری به جای ارتقای رشد نیروهای مولده جدید، هند را به مثابه «یک میدان عمدتاً کشاورزی» به بازار جهانی بست؛ به جای آنکه راهآهن به مثابه پیشدرآمد صنعت مدرن به کار گرفته شود، ثابت شد افزاری است برای تبدیل هند به یک زایده کشاورزی بریتانیا و بازاری برای کالاهای صنعتی آن.
جای تأسف است که نویسندگان بسیاری تز اولیه مارکس پیرامون «مأموریت دوگانه» حکومت بریتانیا در هند را حرف آخر او در این مورد میدانند. «آر. پالمه دوت» در مقدمهای بر مقالات مارکس در باره هند، آنها را «از جملۀ حاصلخیزترین آثار او، و نقطه حرکت تفکر مدرن پیرامون موضع مورد بحث» توصیف میکند. و او حتا در سال ١٩٧٠، هنگام انتشار شمارهای از «هند امروز»- آخرین شمارهای که در طول حیات او منتشر شد- تز به دور انداخته شدۀ فوق را به مثابه یک حقیقت بدیهی گرامی داشت، و جامعه هند، طبقات و مبارزات آن در دوران استعماری را با در نظر گرفتن این تز تجزیه و تحلیل میکرد. ستایش غلوآمیز «آر. پالمه دوت» از حکومت بریتانیا (صفحات ٢۵٢-٢۵٣) نشان میدهد که او در باور خود به نقش «مترقی» و «انقلابی» حکومت بریتانیا، مارکس دهه ١٨۵٠ را پشت سر گذاشت. او همچنین موقعی که شورش ١٨۵٧ هند را (که مارکس آن را به عنوان «یک قیام ملی» توصیف کرد) به عنوان «آخرین تلاش نیروهای فئودال رو به زوال، حکام پیشین کشور، برای به عقب برگرداندن موج سلطه خارجی» زیر سؤال برد از مارکس جلو زد. او افزود: «همانطور که قبلاً یادآور شد، نیروهای مترقی [کذا!] زمان، طبقه تحصیل کرده، نمایندگان بورژوازی نوپا، از حکومت بریتانیا علیه قیام پشتیبانی نمودند» (صفحه ٣۵٨).
دفاع از استعمار به نام مارکسیسم
یک دفاع آشکار از استعمار تحت نام مارکسیسم را «آوینری»، که نوشتههای مؤخر مارکس و نتایج واقعی حکومت استمعاری را نادیده میگیرد، به دست میدهد. او در حالی که «مائویست»ها را به «بیاطلاعی کامل» از نوشتههای مارکس در باره هند و چین متهم میکند، به نظر میرسد خود خبر نداشته باشد که مارکس بعد از تحقیق و پژوهش بیشتر این نظر خود در باره خصوصیت «حیاتبخش» را، به عنوان مثال، نظامهای دهقانی و راهآهنی که بریتانیا معرفی کرده بود، تغییر داد.
«آوینری» تز زیرین را به مارکس نسبت میدهد (صفحه ١٢):
«همانطور که دهشت و ترس صنعتی شدن به طور دیالکتیکی برای پیروزی کمونیسم ضروری است، همانطور هم دهشت و ترس استعمار به طور دیالکتیکی برای انقلاب جهانی پرولتاریا ضروری است، زیرا بدون آن کشورهای آسیا (و احتمالاً آفریقا نیز) قادر نخواهند بود خود را از انجماد عقبماندگی رها کنند.»
«آوینری» ادعا میکند: «پیآمد مستقیم [کشمکش بین «فلسفه تاریخ اروپاگرای مارکس» و «طبیعت غیردیالکتیکی راکد شیوه تولید آسیایی»] این خواهد بود که مارکس مجبور خواهد بود از رسوخ اروپایی به نسبت مستقیم با شدت آن حمایت کند: کنترل اروپایی هر جامعه آسیایی هر قدر مستقیمتر باشد، شانس بازسازی ساختار آن و ملحق کردن نهایی آن به بورژوازی، و از اینجا ملحق کردن آتی آن به جامعه سوسیالیستی بیشترخواهد بود» (صفحه ١٨). نکته بدیع اینکه «آوینری» این نظر احمقانه را به مارکس و انگلس نسبت میدهد (نظری که تاریخ نادرست بودن آن را ثابت کرده است) که «قبل از انقلاب پرولتری در اروپا، امکان جنگهای رهایی ملی» اصلاً وجود ندارد (صفحه ٢٠). او علاوه براین ادعا میکند که مارکس نسبت به آرمانهای شورش کبیر ١٨۵٨- ١٨۵٧ هند و با آنهایی که در آن شرکت داشتند، هیچگونه سمپاتی ندارد.
نخست آخرین جمله «آونیری» را بررسی میکنیم: مارکس، همانطور که دیدیم، شورش ١٨۵٧ هند را به عنوان «یک قیام ملی» معرفی کرد و انگلس آن را «شورش کبیر» نامید. مارکس نوشت: «در ارتباط با صحبت پیرامون بیتفاوتی هندوها [یعنی هندیها]، یا حتا سمپاتی آنها نسبت به حکومت بریتانیا، تمام آن حرفها مزخرف است.» مارکس افزود: «با توجه به این فاکتها، انسانهای متین و فکور ممکن است، شاید به این سؤال برسند که آیا مردم در تلاش برای بیرون راندن فاتحان خارجی که آنها را به عنوان زیردستان خود آنچنان مورد بدرفتاری قرار داده اند، محق نیستند.» مارکس نیروهای هندی را که برای برانداختن حکومت بریتانیا میجنگیدند، به عنوان «لیگ انقلابی» توصیف کرد؛ و او و انگلس حکومت بریتانیا را تقییح نموده و توحش ارتش بریتانیا را قاطعانه محکوم کردند.
مارکس تمام تحقیر خشمآگین خود را بر سر متحدین بومی بریتانیا فرو ریخت. او در سالهای واپسین عمر خود نوشت: «سیندهیاSindhia [حاکم گوالیور] وفادار به "سگهای انگلیسی"، برعکس او "سربازانش"؛ راجه پاتیالی- شرم بر او باد!- تعداد زیادی سرباز به کمک انگلیسیها فرستاد!» او در جای دیگر به کسانی تاخت که از بریتانیا حمایت میکردند: «سیندهایا جوان (سگ انساننمای انگلیسیها)، بعد از یک نبرد سخت، از ترس سربازانش مجبور به فرار از گولیور Gwalior شد، از ترس جان خود به اگرا Agra گریخت.» او لقب برگزیده «سگ انساننمای انگلیسیها» را برای پادشاه نپال نیز که به بریتانیاییها وفادار بود، به کار برد.
در یک مرحله از پیشرفت جنگ، مارکس امیدوار بود که پیروزی نصیب هندیها شود. او در «اولین جنگ استقلال هند» نوشت: «در جریان کارزار آتی، ما تقریباً میتوانیم انتظار تکرار فاجعه افغانستان را داشته باشیم» (صفحه ١٠٣). آیا فهم اینکه سمپاتی مارکس با کدام طرف است، خیلی دشوار است؟
در ارتباط با تئوری «آوینری»، که به مارکس نسبت داده میشود، و ادعا میکند جنگهای رهاییبخش ملی باید از انقلاب پرولتری در اروپا دنبالهروی کنند و نمیتوانند پیش از آن صورت گیرند، باید خاطر نشان ساخت که مارکس در «نتایج آینده حکومت بریتانیا در هند» (١٨۵٣) نوشت «میوههای عناصر نو جامعه» نمیتواند از طرف هندیها مورد بهرهبرداری قرار گیرد، مگر آنکه پرولتاریای صنعتی جای طبقات حاکم بریتانیای کبیر را بگیرد و یا خود هندیها «به اندازه کافی نیرومند باشند که بتوانند یوغ انگلیسی را کلاً از گردن خود باز کنند.» بنابراین، مارکس هرگز آنطور که «آوینری» مایل است باور کند، این نظر را نداشت که جنگهای رهاییبخش ملی را باید تا پیروزی انقلابهای پرولتری در اروپا به عقب انداخت.
مارکس در بحث از ایرلند، قدیمیترین مستعمره بریتانیا، در سال ١٨۶٧ نوشت: «هر موقع ایرلند میخواست خود را از نظر صنعتی توسعه دهد، "در هم کوبیده میشد" و مجبور به بازگشت به یک "کشور کشاورزی" صِرف میشد.»
انگلس در سال ١٨۶٩ گفت: «تاریخ ایرلند نشان میدهد چه بدبختی بزرگی برای یک ملت است که به انقیاد یک ملت دیگر در آید….» او در اوایل سال ١٨٧٠ نوشت: «من هر چه بیشتر موضوع را مطالعه میکنم برایم روشنتر میشود که ایرلند در نتیجه تهاجم انگلیسیها در توسعه خود متوقف شده است و قرنها به عقب رانده شده است.»
مارکس برای مدت زمان طولانی معتقد بود که «با به قدرت رسیدن طبقه کارگر انگلیس ممکن است بتوان رژیم ایرلند را سرنگون نمود»، اما بعداً نظر خود را تغییر داد «مطالعه عمیقتر اکنون مرا از خلاف آن متقاعد کرده است. طبقه کارگر انگلیس هرگز به چیزی نایل نخواهد آمد، مگر آنکه از ایرلند خلاص شود. اهرم باید در ایرلند به کار گرفته شود.» (تأکید افزوده شده است) او گفت آنچه که ایرلند احتیاج دارد عبارت است از (١) «حکومت بر خود و استقلال از انگلیس»؛ (٢) «یک انقلاب ارضی»؛ (٣) تعرفههای حمایتی علیه انگلستان.»
مارکس به این نظر رسید که نه فقط توسعه داخلی ایرلند، بلکه انقلاب پرولتری در انگلستان به رهایی ملی ایرلند بستگی دارد. او نوشت برای کارگران انگلستان «رهایی ملی ایرلند مسأله عدالت انتزاعی یا احساسات انسانی نبوده، بلکه شرط اول رهایی اجتماعی خود آنهاست.»
مارکس در اوایل از تجارت آزاد استقبال کرد، به این امید که موجب شتاب روند انقلاب اجتماعی بشود، گرچه «در شرایط کنونی جامعه» تجارت آزاد یعنی «آزادی سرمایه.» از این موضع انقلابی بود که او از نابود شدن صنعت روستایی هند به دست تجارت آزاد و تهاجم تولیدات کارخانههای صنعتی بریتانیا، و ویرانی جوامع روستایی ناشی از آن استقبال نمود. اما به زودی متقاعد شد که تجارت آزاد قدرت تولیدی کشورهایی را که قادر به حمایت از خود نیستند، نابود میکند. او در جلد اول «سرمایه» یادآور شد که دولتهای اروپایی «در کشورهای وابسته به خود با قهر تمام صنایع را ریشهکن کردند، همان کاری که مثلاً انگلستان با صنعت ابریشم ایرلند کرد» (صفحه ٧٠٣). مارکس یادآور شد تنها صنعتی که در ایرلند رشد کرده بود، صنعت تابوتسازی بود. از اینرو بود که او به این نظر رسید که بدون تعرفههای حمایتی در برابر انگلستان توسعه داخلی در ایرلند نمیتواند وجود داشته باشد. نظر اولیه او در باره نقش انقلابی تجارت آزاد دستخوش تغییر عظیمی شد، و در جلد اول «سرمایه» نوشت: «نظام حمایتی یک افزار مصنوعی بود برای تولید کارخانههای تولیدی، برای مصادره کارگران مستقل، برای سرمایهای کردن ابزار تولید و معاش ملی، برای کوتاه کردن قهری گذار از شیوه تولید قرون وسطایی به شیوه تولید مدرن» (صفحه ٧٠٨).
تز «آوینری» که میگوید «کشورهای آسیایی (و احتمالاً آفریقایی نیز) قادر نخواهند بود خود را از انجماد عقبماندگی رها کنند» بدون آنکه «دهشت و ترس استعمار» را تجربه کنند، و اینکه «کنترل اروپایی هر جامعه آسیایی هر قدر مستقیمتر باشد، شانس بازسازی ساختار آن و ملحق کردن نهایی آن به بورژوازی، و از اینجا ملحق کردن آتی آن به جامعه سوسیالیستی بیشترخواهد بود» احتیاجی به بحث ندارد.
اما برای نشان دادن درجه انحرافی بودن تز «آوینری» به طور گذرا به نمونههای ژاپن، چین و هند اشاره میکنیم. از تمام کشورهای آسیا و آفریقا، تنها ژاپن گرفتار دهشت و ترس استعمار و نیمهاستعمار نشد، گذار از ساختار اقتصادی ماقبل سرمایهداری خود را انجام داد، خود را از «عقبماندگی راکد» رها نمود، و رقیبی شد برای قدرتهای سرمایهداری- امپریالیستی غربی و حتا از برخی از آنها پیشی گرفت. از طرف دیگر، چین به نیمه مستعمره چند قدرت امپریالیستی غربی، روسیه و ژاپن- که در آنجا وحشت بسیاری آفریدند- مبدل شد. اما رسوخ آنها در چین به شدت رسوخ بریتانیا در هند، و کنترل آنها بر امور چین، به مستقیمی کنترل بریتانیا بر هند نبود. این عامل، که به هجوم قدرتهای امپریالیستی برای سلطه بر چین انجامید، در کنار عوامل دیگر، همانطور که مائو مشاهد نمود فرصت مناسبی برای انقلابی که حکومت امپریالیستها و متحدان بومی آنها را سرنگون نماید و چین را قادر سازد در مسیر سوسیالیستی گام بردارد، فراهم نمود. اما در هند، رسوخ بریتانیا و کنترل آن به شدیدترین نحو ممکن، مستقیم و طولانی بود. نتیجه همه اینها این است که حتا در حال حاضر جامعه هند را مشکل میتوان یک جامعه بورژوایی نامید، اینکه اقتصاد آن هنوز زایده اقتصاد کشورهای امپریالیستی است، اینکه طبقات حاکمه نقش شرکای کوچک و زیردست امرپالیسم را بازی میکنند، و اینکه هند یکی از فقیرترین کشورهایی است که در لجنزار «عقبماندگیهای راکد» گرفتار است.
فاکتهای تاریخی بدون خطا ثابت میکنند که هر چه رسوخ یک کشور امپریالیستی در یک کشور آسیایی یا آفریقایی (و آمریکای لاتین) ضعیفتر باشد، به همان نسبت گذار از مرحله ماقبل سرمایهداری به مرحله سرمایهداری یا به مرحله سوسیالیستی کمتر مشکل خواهد بود. از طرف دیگر، هر چه رسوخ بیشتر و کنترل مستقیمتر باشد، گذار دشوارتر خواهد بود. زیرا قدرتهای امپریالیستی برای در بند نگه داشتن مردم مستعمره، و برای ایجاد یک رابطه ابتدایی مکمل بین اقتصاد متروپل و اقتصاد مستعمره- رابطه تکمیلی که تأثیر منحرف کنندهای بر مستعمره داشته و موجب عقبماندگی و ایجاد زمینههای توسعه نیافتگی آن میشود- با تمام عقبماندهترین و ارتجاعیترین طبقات مستعمره متحد میشوند. بنابراین، آنچه «آوینری» میگوید توجیهاتی است در تضاد کامل با فاکتها، و در دفاع از دهشت و ترس استعماری.
آثار بعدی مارکس نشان میدهند که او نهایتاً به نظرات زیرین رسید:
{styleboxjp}
● اولاً، حکومت استعماری، از طریق ایجاد یک اقتصاد نامتوازن که مثل یک زایده به اقتصاد کشور متروپل وابسته است، یک نقش انقلابی ایفا نمیکند، و مردم مستعمره را به جای جلو بردن به عقب پرتاب میکند.
● ثانیاً، آن نوع تخریب نظام کهن که پیش شرط احیاء است میتواند به دست نیروهای داخلی و نه نیروهای خارجی- مثل حکومت سرمایه خارجی، که گرایش به حفظ ساختار اجتماعی کهن در شکل اصلاح شده دارد- صورت گیرد. چنان تخریب یا انقلاب اجتماعی به خود مردم مستعمره مربوط است.
● ثالثاً، برای چنان تخریبی، که بدون آن سازندگی و احیاء نمیتواند وجود داشته باشد، یک مستعمره در وهله نخست باید استقلال ملی خود را به دست آورد. حکومت بر خود و استقلال ضرورت اولیه برای ترقی مردم یک مستعمره یا نیمه مستعمره به شمار میآید. بدون در هم شکستن زنجیرهای استعماری، هیچ مستعمرهای نمیتواند به مرحله احیاء و سازندگی برسد.
{/styleboxjp}
* توصیخ مترجم: اخیراً آقای دکتر فریبرز رییسدانا، بخشهایی از نظرات «شلومو آوینری» Shlomo Avineri ، از کتاب «کارل مارکس در باره استعمار و مدرنیزاسیون» Karl Marx on Colonialism and Modernization را در مقالهای تحت عنوان «مارکس: استعمار و نوگرایی» منتشر کرده اند. با توجه به پیآمدهای سیاسی و عملی اینگونه نظرات در شرایط کنونی جامعه و جنبش ما، نوشته اخیر ایشان بررسی جداگانهای را میطلبد.