انتقاد سخت رئیس جمهور روسیه علیه کوششهای واشنگتن برای حکمفرمائی جهان که در کنفرانس امنیتی مونیخ در فوریه سال جاری ایراد شد، مثل بمب در بین رسانههای جمعی و انظار عمومی ترکید. برای کسانی که رشد و تکامل روسیه را کمی عمیقتر بررسی میکردند، این حمله زیاد غیرمترقبه نبود. این گروهها از چندی پیش به خودآگاهی نوین روسیه و نتیجتاً تغییرات در سیاست خارجی این کشور اشاره کرده بودند.
انتقاد سخت رئیس جمهور روسیه علیه کوششهای واشنگتن برای حکمفرمائی جهان که در کنفرانس امنیتی مونیخ در فوریه سال جاری ایراد شد، مثل بمب در بین رسانههای جمعی و انظار عمومی ترکید. برای کسانی که رشد و تکامل روسیه را کمی عمیقتر بررسی میکردند، این حمله زیاد غیرمترقبه نبود. این گروهها از چندی پیش به خودآگاهی نوین روسیه و نتیجتاً تغییرات در سیاست خارجی این کشور اشاره کرده بودند.
تارنگاشت عدالت
ویلی گرنس، عضو کادر رهبری حزب کمونیست آلمان
برگردان: خ. طهوری
برای یک روسیه قوی در یک جهان چند قطبی
انتقاد سخت رئیس جمهور روسیه علیه کوششهای واشنگتن برای حکمفرمائی جهان که در کنفرانس امنیتی مونیخ در فوریه سال جاری ایراد شد، مثل بمب در بین رسانههای جمعی و انظار عمومی ترکید. برای کسانی که رشد و تکامل روسیه را کمی عمیقتر بررسی میکردند، این حمله زیاد غیرمترقبه نبود. این گروهها از چندی پیش به خودآگاهی نوین روسیه و نتیجتاً تغییرات در سیاست خارجی این کشور اشاره کرده بودند.
مثلاًDimitri Trenin معاون رئیس مرکز کارنگی مسکو در سال گذشته طی نگاشتهای بنام «تحلیلات مسکو»(88/06) مشخص میکندکه روسیه در حال طی روندی است که « میتوان آنرا انقلاب در سیاست خارجی نام نهاد. این کشور میرود که واقعاً در مقام یک قدرت بزرگ و مدرن تجدید حیات کند. دورترین سیاره منظومه خورشیدی غرب مدار خود را ترک گفته تا مدار نو و مستقلی را برای خود بیابد.»
ترنین سال ۲۰۰۵ را سال ترک عقب نشینی و شروع حمله میداند. وی بعنوان مثال درخواست بازگشت نیروهای نظامی ایالات متحده آمریکا از آسیای مرکزی، بحران گاز با اوکرائین و قانون جدید در موردNGO که وظیفه از میان بردن نفوذ سیاسی کشورهای خارجی بر این سازمانها در روسیه است را مطرح میکند.
توماس کونتزه، دبیر دفتر بنیاد «کنراد آدنائور» در مسکو طی مصاحبهای که در تاریخ ۵ مارس توسط این بنیاد انتشار یافت تاکید میکند: «پرزیدنت پوتین تاکید کرد که کشور وی مصمم است، مجدداً موضع یک قدرت جهانی را بدست آورد. در دهه ۹۰ یک پریود ضعف وجود داشت ولی اکنون روسیه کوشش میکند تا در دنیای جهانی شده امروز موضع و مقام نوینی کسب کند. مثال در این باره زیاد است: در دعوا با ایران بخاطر سیاست اتمی این کشور روسیه سعی به ایفای نقش واسطه دارد، ولادیمیر پوتین در سیاست خاور نزدیک نغمههای نوینی آغاز کرده، در آسیای مرکزی، کشورهای سابق اتحادجماهیر شوروی که در سال ۱۹۹۱ به استقلال دست یافته بودند، مجدداً بسوی روسیه بعنوان نیروی محافظ روکردند و پوتین روابط با کشورهای اسلامی را از نو برقرارکرد. روسیه رابطه خود با ایالات متحده آمریکا و جامعه اروپا را با خودآگاهی نوینی که ما در سالهای ۹۰ نمیشناختیم، شکل داده است.»
از یلتسین تا پوتین
تغییرات در سیستم قدرت
پس از پیروزی ضدانقلاب و انحلال اتحادجماهیر شوروی، روسیه در دهه ۹۰ از موضع مرکزی ابر قدرت اتحادجماهیر شوروی چه از نظر اقتصادی و چه سیاسی به موضع یک قدرت منطقهای درجه دو یا درجه سه سقوط کرد. در این دوران صندوق بینالمللی ارز و بانک جهانی سیاست اقتصادی آنرا دیکته میکرد. پیامدهای این روند مهلک بود. بخشهای وسیعی از اقتصاد از بین رفت. تولید ناخالص داخلی نصف شد. در چارچوب خصوصی سازی تبهکارانه، الیگارشها ثروتهای عمومی را تصاحب کردند. توده وسیع خلق به قعر فقر سقوط کرد. «مشاورین» آمریکائی و اروپائی برسر اهرمهای سیاست جولان میدادند.
تبعیت از متروپلهای امپریالیستی با منافع خودپرستانه ایل یلتسین و پایههای اجتماعی آن و همینطور با منافع فرصت طلبان کادر رهبری که یکشبه به «اصلاحطلبان»سرمایهدار تبدیل شده بودند و همینطور با منافع الیگارشها همخوانی داشت. در این دوران نسبتاً بیثبات که حزب کمونیست فدراسیون روسیه هنوز قویترین فراکسیون در دوما بود و بیش از نیم میلیون نفر عضو داشت، مهمتر از همه چیز برای یلتسین و باند نامبرده تثبیت قدرت غصبی، ثروتهای بسرقت برده شده، تاراج منابع طبیعی و انباشتن سودهای کلان خود در غرب بود. برای اینکار آنها به متروپولهای امپریالیستی نیاز داشتند و بهمین دلیل حاضر بودند که بی قید و شرط از آنها تبعیت کنند.
با بقدرت رسیدن پوتین تغییراتی در نیروهای حامل رژیم پدید آمد. و در رابطه با این تغییرات روند تکاملی پرتناقضی از جمله در سیاست خارجی آغاز شد. ارباب اقتصاد همان الیگارشها باقی ماندند. مناسبات جدید مالکیت بر وسائل تولید که عمدتاً تحت نفوذ آنها بود عملاً دست نخورده باقی ماند. اما رهبری سیاسی در روسیه در این اواخر کنترل خود را در بخشهای کاربردی اقتصاد مثل نفت، گاز، انرژی اتمی و کمپلکس صنایع نظامی تشدید کرد. بنا بر گزارش آژانس اطلاعاتی دولت که Own Matthews و Anna Nemzowa در مقاله خود در نیوزویک ۱۶ اکتبر ۲۰۰۶ بدان استناد میکنند، هفت نفر که جزو «اطرافیان نزدیک» پوتین محسوب میشوند، شرکتهای دولتی و یا شرکتهای نیمه دولتی که ۴۰ درصد تولید ناخالص داخلی را بعهده دارد، تحت کنترل دارند. معاون نخست وزیر دیمیتری مدودیف در مقام رئیس شورای نظارت شرکت «گازپروم» از آن جمله است.
نفوذ مستقیم الیگارشها بر سیاست محدود شد. برخی از آنها مثل Bresowski و Gusinski که در دوران یلتسین مستقیماً در تصمیمگیریهای سیاسی شریک بودند، مجبور به ترک کشور شدند و دیگرانی مثل Chodorkowski که نمیخواستند از انگیزهای سیاسی خود دست بردارند بکمک قوه قضائی خنثی شدند. ولی نمایندگان سرمایههای بزرگ که به رژیم وفادار باقی ماندند از طرف پوتین پاداش گرفته و منصوب به مقامات مهم گشتند. یکی دیگر از اجزا سیستم پوتین جلسات منظم وی با نمایندگان انجمن سرمایهداران و الیگارشهای دستچین شده است که در ضمن صرف چای مسائل مربوط به سیاست اقتصادی را نیز مورد بحث و مشاورت قرار میدهد.
مهمترین تغییر در ساختار نیروهای حامل رژیم در این نهفته که که به اصطلاح «سیلوویکی» (سازمان امنیت، ارتش و ارگانهای وزارت کشور) نفوذ خود را بر تمامی حیات اجتماعی گسترش داده و توسعه بخشیده است. بنابر تحقیقات جامعه شناسان روس در پایان دوره اول ریاست جمهوری پوتین ۶۰ در صد افرادی که در سطوح بالای سیستم صاحب پست و مقامی بودند از افراد پاگوندار بوده است.
رابطه با غرب
از نظر اقتصادی همه فراکسیون های طبقات حاکمه خواستار روابط باثبات با متروپولهای امپریالیستی است. الیگارشها با حراج ثروتهای زیرزمینی روسیه در بازارهای غربی، سودهای کلان پارو میکنند و همین سودها را در ابعاد وسیع در غرب سرمایهگذاری میکنند. بخش عمده ثروت آنها هماکنون در شرکتهای غربی سرمایهگذاری شده و یا در صندوقهای بانکی بصورت دلار و یا یور پسانداز گردیده است. تعداد نسبتاً زیادی از آنها بطور دائم و یا بطور عمده در غرب زندگی میکنند.
فروش منابع زیرزمینی در عینحال وسائل مادی لازم را برای مدرنیزه کردن اجتماعی و اقتصادی روسیه و افزایش قدرت دفاعی کشور فراهم میسازد. سرمایهگذاری غرب در روسیه نیز به این هدف کمک میکند. «سیلوویکی» که برایشان یک روسیه قوی حائز اهمیتی بسیار است، از این زاویه به روابط اقتصادی با غرب مینگرند. گرچه که آنها کوشش میکنند تا نفوذ کنسرنهای غربی را در بخش تولید انرژی و دیگر بخشهای کاربردی در چارچوب نسبتاً محدودی خلاصه کنند.
آنچه که مربوط به روابط سیاسی با متروپولهای امپریالیستی میگردد، باید گفت که تاکنون نوسانات زیادی وجود داشته است. در سالهای آغازین حکومت پوتین این روابط سرشار از عقب نشینیهای یک جانبه بود. در چارچوب همکاری در «ائتلاف ضد تروریسم» روسیه پذیرفت که ایالات متحده آمریکا در جمهوریهای اسبق شوروی در آسیای مرکزی و همینطور گرجستان درست در مرز روسیه پایگاههای نظامی ایجاد سازد، در حالیکه خود آخرین پایگاههای خود خارج از GUS (جامعه کشورهای مستقل) مثل پایگاه دریائی Cam Ranh در ویتنام و پایگاه مخابراتی در «لوردس» کوبا را منحل کرده بود. بدون مقاومت ملموسی عضویت جمهوریهای اسبق شوروی در دریای بالتیک در ناتو پذیرفته شد. همینطور بدون سر و صدا خروج ایالات متحده آمریکا از قرارداد ABM (Anti-Ballistic Missile) مورد قبول واقع گردید. درمقابل در رابطه با کاهش تعداد کلاهکهای هستهای طی معاهدهای با بوش، پوتین به ایالات متحده آمریکا اجازه داد تا بخش عظیمی از کلاهکهای هستهای خود را نابود نکند، بلکه انبار نماید.
اما طی همین دوران در مقایسه با پریود یلتسین، جوانههائی از سیاست مستقل خارجی بچشم میخورد. این ویژگی در رابطه با تشدید همکاری با چین و همینطور توسعه رابطه با کشورهائی که از طرف ایالات متحده آمریکا کشورهای«خبیث» نام گرفته بودند، بچشم میخورد.
طرد خشونت ایالات متحده آمریکا در عراق را نیز باید در همین رابطه دید. برعکس یلتسین که در زمان تلاشی اتحادجماهیر شوروی به تجزیه طلبان میگفت:« هرقدر استقلال که میتوانید حمل کنید، باخود ببرید!»، پوتین چه در گذشته و چه حال سعی دارد تا از نظر اقتصادی، سیاسی و نظامی مجدداً روابط نزدیکتری با کشورهای جانشین اتحادجماهیر شوروی که در مقام «خارجه نزدیک» مورد توجه ویژه سیاست خارجی روسیه است، برقرار کند.
در روند بعدی این گرایشات روزبروز غالب گردید، گرچه که نباید فراموش شود، نوسانات و عقبنشینیهائی هم وجود داشت. مثلاً به ناتو که بدنبال توسعه در شرق، حلقه بدور روسیه را همواره تنگتر کرده است، در سال گذشته اجازه داده شد یک نمایش بزرگ تبلیغاتی برای مردم در روسیه برگزار کند که تحت نام «روسیه ـ ناتو، مساعی مشترک» اجرا شد و ناتو بعنوان یک « نیروی صلح دوست» قلمداد گردید.
خودآگاهی جدید در سیاست خارجی
در تائید اینکه گرایشات در جهت سیاست مستقل خارجی روسیه غالب است، دلایل مختلفی وجود دارد:
یک: سرخوردگی بدنبال نتایج منفی عقبنشینیهای متعدد در قبال ایالات متحده آمریکا و همپیمانانش. سیاست محاصره نظامی روسیه توسط ایالات متحده آمریکا و ناتو کماکان و بطور مستمر ادامه یافته است. بموازات آن آنها سعی کردهاند تا با «انقلابات رنگین» در گرجستان، اوکرائین، قرقیزستان و دیگر جمهوریهای اسبق اتحادجماهیر شوروی، روسیه را از نظر سیاسی منفرد کرده و از حیطه نفوذ سنتی خود بیرون کنند و این کشورها را به اقمار متروپولهای امپریالیستی تبدیل سازند.
دوم: این گرایش توسط تضعیف ایالات متحده آمریکا تقویت میشود. نتایج فاجعه بار ماجراجوئی جنگی ایالات متحده آمریکا در افغانستان و عراق به اینکار کمک میکند. علاوه براین شکستهای سیاسی ایالات متحده آمریکا در کانونهای بحرانی جهان مثل اسرائیل ـ فلسطین، لبنان، ایران و بطور کل روابط آنها با جهان عرب و مسلمان و همینطور در آمریکای لاتین که به روسیه اجازه میدهد تا با سیاست مستقل، نفوذ خود را توسعه بخشد.
سوم و مهمتر از همه این دلیل را باید در خودآگاهی نوین روسیه که نتیجه رشد قدرت روسیه است، جستجو کرد.
موقعیت این کشور از نظر منابع انرژی در مقام قدرت جهانی قابل انکار نیست. از نظر حجم گاز، روسیه با ۲۷،۵ درصد از کل منابع گازی جهان غنیترین کشور است. در سال ۲۰۰۵ روسیه 12،۱ درصد نفت جهان را تولید کرد که بدنبال عربستان سعودی با (۱۳،۵) در صد در مقام دوم قرارداشت. در ردیف کشورهای دارنده نفت (حجم شناخته شده) روسیه در مقام هشتم قرار دارد. با داشتن یک چنین منابع عظیمی و با در نظر گرفتن اهمیت این منبع انرژی زا برای اقتصاد جهانی و محدود بودن مقدار آن، بدیهی است که بتوان در تعیین سیاست جهانی دخالت کرد.
روسیه از نظر نظامی امروز بمراتب ضعیفتر از اتحادجماهیر شوروی است. ولی با درنظر گرفتن پتانسیل اتمی، و همینطور موشکهای کاربردی موجود، این کشور کمافیالسابق یک قدرت نظامی جهانی است. بنا بر سندی که در ۲۳ مارس ۲۰۰۷ توسط آژانس خبری RIA Novosti انتشار یافت این کشور هماکنون دارای ۷۶۲ موشک کاربردی که قادر به حمل ۳۳۷۳ کلاهک هستهای است، میباشد. این البته از زرادخانه هستهای ایالات متحده آمریکا که دارای ۵۵۲۱ کلاهک هستهای است، کمتر است ولی کافی است تا عقابهای واشنگتن را از استفاده از اولین ضربه هستهای باز دارد، زیرا که به اندازه کافی توان برای پاسخی نابود کننده باقی خواهد ماند.
روسیه میرود تا در مقام یک قدرت دارنده حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد نقش سیاسی خود را بعنوان یک قدرت جهانی مجدداً بعهده گیرد. حتا سیاستمداران و ژورنالیستهای بورژوازی هرروز بیشتر بهاین نتیجه میرسند که در رابطه با همه بحرانهای بزرگ در جهان امروز بدون روسیه هیچ راه حلی به نتیجه نخواهد رسید.
در رابطه با اقتصاد، روسیه هنوز از موضعی که اتحادجماهیر شوروی بعنوان دومین قدرت اقتصادی دنیا داشت، خیلی دور است. ولی با اینحال می رود تا پس از سقوط عمیق در دهه ۹۰ مجدداً قدراست کند . در سالهای بین ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ تولید ناخالص داخلی از ۲۵۹ میلیارد دلار به ۶۳۵ میلیارد دلار افزایش یافته است که در سال ۲۰۰۶ بیش از ۶،۷ درصد به آنها افزوده شده. صندوق بینالمللی ارز برای سال ۲۰۰۷ رشدی معادل ۶،۵ درصد تخمین میزند. متاسفانه هنوز این شکوفائی اقتصادی نتیجه فروش سرسامآور مواد خام است.
با در نظر گرفتن این مسائل، رهبری امروزی روسیه در صدد است خود را در بخشهای اقتصادی، نظامی و سیاسی از نفوذ ایالات متحده آمریکا و جامعه اروپا برهاند و سدی علیه سلطه جهانی ایالات متحده آمریکا گردد و در این میان هدفش ایجاد نظم جهانی چند قطبی است.
این اهداف واقعیتهای امروز است. آنها از یک طرف نتیجه تضعیف اقتصادی، سیاسی و همچنین تضعیف مواضع نظامی ایالات متحده آمریکا است که خود پیامد توقع زیاده از حد و کوشش لجام گسیخته این کشور برای احراز حاکمیت برجهان است. از طرف دیگر روندی در جریان است که پیدایش مراکز قدرت مختلفی را آماده میسازد که دارای اهمیت منطقهای و جهانی هست. از این قبیل است «کشورهای BRIC » (برزیل، روسیه، هندوستان و چین). همانطور که پوتین در مونیخ تکیه کرد، تولید ناخالص داخلی کشورهای چین و هندوستان اگر به نسبت قدرت خرید درنظر گرفته شود، هماکنون بیشتر از ایالات متحده آمریکا خواهد بود. اگر بهمین صورت محاسبه کنیم تولید ناخالص داخلی کشورهای «بریس» بزرگتر از تولید ناخالص داخلی کشورهای جامعه اروپا است. پوتین گفت: « شکی وجود ندارد که توان اقتصادی مراکز نوین رشدیابنده، اجباراً روزی به افزایش نفوذ سیاسی آنها منجر گردیده و چندقطبی شدن در جهان را تحکیم خواهد کرد.»
زمان غالب بودن یک «ابرقدرت» و کلوبهای استثنائی که میل خود را به جهان تحمیل میکند در حال پایان گرفتن است.