دوشنبه, مهر ۲

طرد رژیم «ولایت فقیه»، نه استراتژی، نه تاکتیک

چند سالی است که نادرستی و ناکارآمدی شعار «طرد رژیم ولایت فقیه» برایم روشن شده است. این روشنی پس از خواندن نوشته ارزشمند منتسب به زنده یاد نورالدین کیانوری به نام «با انقلاب بزرگ مردم ایران چه کردند. به یقین مبدل شد. هربار که خواسته ام دست به قلم برم و دراین باره چیزی بنویسم، به دلیلی مشخص از آن سرباززده ام. اکنون، با وجود آنکه حاکمیت جمهوری اسلامی و «رژیم ولایت فقیه» با چالش تاریخی تازه‌ای روبروست و سرنوشت آن می‌رود که شاید برای همیشه رقم بخورد، نوشتن دراین باره را همچنان دیر و بی‌فایده نمی‌دانم؛ گرچه شاید بهتر بود که زودتر به این کار می‌پرداختم.

چند سالی است که نادرستی و ناکارآمدی شعار «طرد رژیم ولایت فقیه» برایم روشن شده است. این روشنی پس از خواندن نوشته ارزشمند منتسب به زنده یاد نورالدین کیانوری به نام «با انقلاب بزرگ مردم ایران چه کردند. به یقین مبدل شد. هربار که خواسته ام دست به قلم برم و دراین باره چیزی بنویسم، به دلیلی مشخص از آن سرباززده ام. اکنون، با وجود آنکه حاکمیت جمهوری اسلامی و «رژیم ولایت فقیه» با چالش تاریخی تازه‌ای روبروست و سرنوشت آن می‌رود که شاید برای همیشه رقم بخورد، نوشتن دراین باره را همچنان دیر و بی‌فایده نمی‌دانم؛ گرچه شاید بهتر بود که زودتر به این کار می‌پرداختم.

تارنگاشت عدالت

 

مقالۀ رسیده

 

نویسنده: ب.الف. بزرگمهر

۱۳ مه ۲۰۰۶

 

 

 

«… مبارزه درونی حزب به حزب نیرو و توان زندگی

می‌بخشد؛ بزرگ‌ترین نشان ناتوانی حزب درهم

برهمی و فقدان مرزهای دقیقا نشانه‌گذاری

شده آنست؛ تحکیم حزب از طریق تسویه صفوف

آن تحقق می‌پذیرد…»

از نامه لاسال به مارکس به تاریخ ۲۴ ژوئن ۱۸۵۲

 

 

 

به جای پیش‌گفتار

چند سالی است که نادرستی و ناکارآمدی شعار «طرد رژیم ولایت فقیه» برایم روشن شده است. این روشنی پس از خواندن نوشته ارزشمند منتسب به زنده یاد نورالدین کیانوری به نام «با انقلاب بزرگ مردم ایران چه کردند»۱ به یقین مبدل شد. هربار که خواسته ام دست به قلم برم و دراین باره چیزی بنویسم، به دلیلی مشخص از آن سرباززده ام. اکنون، با وجود آنکه حاکمیت جمهوری اسلامی و «رژیم ولایت فقیه» با چالش تاریخی تازه‌ای روبروست و سرنوشت آن می‌رود که شاید برای همیشه رقم بخورد، نوشتن دراین باره را همچنان دیر و بی‌فایده نمی‌دانم؛ گرچه شاید بهتر بود که زودتر به این کار می‌پرداختم.

در هفته های اخیر فرصتی دست داد که به این مهم بپردازم و به همین خاطر نگاهی دوباره به آن نوشته ارزشمند انداختم. تازگی این نوشته پس از گذشت نزدیک به دوازده سالی که از نگارش آن گذشته، برایم شگفت‌آور بود و بناچار در برابر این پرسش منطقی قرار گرفتم که آیا نوبری دارم که بر آن بیفزایم. شاید بهتر بود که در یک جمله کوتاه، خواننده را به خواندنش برمی‌انگیختم که آن را نیز نپسندیدم. حیفم آمد حتی اگر نوشته ام تنها یادآوری آن چیزی باشد که پیش از این دیگری نیز آن را بر زبان آورده و یا نوشته است، به راحتی از کنار آن بگذرم و آنچه در اندیشه دارم بر زبان نیاورم. به این خاطر، این نوشته با فرازهایی از اندیشه و گفتار آن زنده یاد که به نظرم هم از جهت درونمایه منطقی و هم از جهت اسلوب و نحوه طرح موضوع بی‌همتاست، آذین یافته است.  

 

«طرد رژیم ولایت فقیه»  و رابطه آن با شعار «سرنگونی رژیم»

شعار «طرد رژیم ولایت فقیه» برای دوره‌ای بسیار طولانی آذین‌بخش روزنامه «نامه مردم»، ارگان مرکزی حزب توده ایران بوده و همچنان نیز هست. گرچه شعارهای دیگری مانند «با هم به سوی تشکیل جبهه واحد ضد دیکتاتوری» و «برای آزادی، صلح، استقلال و عدالت اجتماعی»، بر این شعار افزوده شده اند و عنقریب شاید شعارهای تازه‌تری مانند «نان، کار، مسکن، …» نیز به آن‌ها بتوان افزود، شعار «طرد رژیم ولایت فقیه»، همچنان شعار محوری و استراتژیک این روزنامه است و بر آن پافشاری می‌شود. این پافشاری و اصرار بر درستی آن در تارو پود پیروان آن تا اندازه‌ای است که گاه با مایه‌گیری از بینش نادرست و خطرناک «هر که با ما نیست، بر ماست»، کسی را که با این شعار به ستیز برخیزد، پاداشی جز چوب تکفیر هواداری از رژیم ولایت فقیه نصیب نخواهد بود. اما چه باک. حقیقت را باید گفت، گرچه «گردنی نازک‌تر از مو داشته باشد».  

 شعار «طرد رژیم ولایت فقیه» را می‌توان شکل تعدیل‌یافته‌ای از شعار «سرنگونی رژیم ولایت فقیه» به حساب آورد و در واقع تفاو ت بنیادی با آن ندارد. این شعار غیرمنطقی، احساساتی و ناسازگار با شرایط سیاسی – اجتماعی حاکم بر کشورمان، در دوره سرکوب شدید نیروهای پیشرو و در رأس آن‌ها اعضا و هواداران حزب توده ایران در سال‌های ۶۲ – ۱۳۶۱ به دنبال شعار تندروانه سرنگونی رژیم شکل گرفت و در شرایط نبود رهبری آگاه و بحران سوسیالیسم جای خود را برای دوره‌ای دراز تثبیت نمود. در این مورد زنده یاد نورالدین کیانوری در نوشتار یاد شده چنین می‌گوید:

«شعار «طرد رژیم ولایت فقیه»، برای یک دوران معین، شعار درستی بود، اگر همین رژیم برآمده  از یک  انقلاب نیرومند مردمی نبود، اگر در سرتاسر جامعه مبارزه طبقاتی بسیار حاد و گسترده‌ای بر سر حاکمیت و راه رشد اقتصادی و اجتماعی جریان نداشت، اگر همین ولایت فقیه، برای آنکه عمر خود را چند صباحی طولانی‌تر کند، ناچار نبود، مدام از مستضعفان و محرومان صحبت کند. اینکه آن‌ها عوام‌فریبی می‌کنند، اصولاً اهمیتی ندارد. مسأله مهم این است، که چرا آن‌ها ناچار و ناگزیر به عوام‌فریبی هستند؟ چرا یک دیکتاتور عادی، مثل شاه، ناچار به عوام‌فریبی نیست؟ پاسخ روشن است، رژیم شاه حاصل یک کودتای ضد انقلابی در شرایط شکست جنبش مردم بود و رژیم ولایت فقیه  میوه‌چین یک انقلاب نیرومند مردمی در شرایط اعتلای جنبش و خواسته‌‌های خلق است.

ضربه به حزب توده ایران، ضربت عظیمی به این جنبش بود، اما اشتباه نکنیم، پایان این جنبش نبود. از اینرو تنها و تنها فشار عظیم و نیرومند توده مردم، تنها مهر و نشان عمیق خواست‌‌های انقلاب بر پیکر جامعه ماست که نیروهای حاکم کنونی در ج.ا. را به چنین موضع دفاعی عقب رانده است. تمام سیاست حزب ما در سال‌های پس از انقلاب، بر مبنای همین فشار، همین جنبش و ضرورت تشدید و تعمیق آن استوار شده بود. این فشار خلق و این جنبش مردمی واقعاً وجود دارد، چه ما آن را به حساب بیآوریم و چه به حساب نیآوریم. اگر آن را به حساب آوریم، می‌توانیم در نبرد واقعی جامعه شرکت کنیم و حزبی فعال و مؤثر باشیم. اگر آن را به حساب نیآوریم، مردم بدین خاطر دست از مبارزه نخواهند کشید، این مایـیم، که نظاره‌گر و منفعل شده‌ایم۲  … برای ما جنبش با سرکوب حزب پایان یافته تلقی شد، در حالیکه این جنبش بسیار بسیار نیرومندتر از آن بود که تنها با خروج حزب ما از صحنه خاتمه یابد.» ۳

و در جای دیگر:

«تصور اینکه «رژیم ولایت فقیه» در مجموع خود در سراشیب سقوط قرار دارد و بنابراین، حتی اگر سرمایه‌داری بزرگ و گروه‌بندی‌های وابسته به آن تمام قدرت را در دست گیرند، باز هم همراه با مجموعه رژیم به کنار خواهد رفت، اشتباه بسیار بزرگ دیگری است. اولاً که این شیوه برخورد، هیچ شباهتی به شیوه نگرش مارکسیستی و توده‌ای ندارد و بیشتر بدرد همان حجتیه و طرفداران شعار «هر چه بدتر، بهتر» می‌خورد. ثانیاً، معلوم نیست، که این «سراشیب سقوط» تا چندین سال طول بکشد و در این فاصله چه مقدار دیگر از امکانات و نیروهای مقاومت خلق را در کام خود فروکشد، و ثالثاً، اگر سرمایه‌داری بزرگ تجاری تمام اهرم‌های حاکمیت اقتصادی را در دست گیرد، در آن صورت حتی تغییر کل رژیم هم موجب کنار رفتن آن از قدرت واقعی نخواهد شد. چرا که او، باز هم از هر تغییری پیروزمند بیرون می‌آید، و به اتکاء مواضع اقتصادی خود، هرگونه مخالفت و مبارزه‌ای را در نطفه نابود می‌کند. این بار عده‌ای، آخوند حجتیه را از نمایندگی خود خلع و بجای آن، عده‌ای دیگر را با کت و شلوار و کراوات منصوب می‌کند، اما ماهیت سیاه حاکمیت آن دست نخورده باقی می‌ماند. آیا انقلاب ایران، با تمام قدرت و پشتوانه مردمی آن و با تمام نیرویی که حزب ما تلاش کرد برای آن بسیج کند، موفق شد، برای نمونه ملی شدن تجارت خارجی را عملی کند؟ چگونه انتظار داریم این طبقه، در حالی که قدرت آن ده‌ها برابر شده است و ایدئولوژی تجارت را مدام در جامعه رسوخ می‌دهد، در تحولات آتی، که اساس سمت و سوی اجتماعی و طبقاتی آن‌ها مشخص نخواهد بود، از قدرت کنار گذاشته شود؟ بنابراین، برای مبارزه با حاکمیت این طبقه، منتظر فردا، منتظر طرد رژیم نباید شد. باید همین امروز، بر اساس تضاد منافع آن با منافع اکثریت مطلق مردم، در کنار هر جنبش و نیروئی قرار گرفت، که حاضر است با آن به مقابله بپردازد. باید ماهیت سیاه واقعی حاکمیت آن را، چهره ریاکارانه و دستان خون‌آلوده آن را در مقابل همگان به نمایش گذاشت، باید آن را به عقب‌نشینی وادار کرد. برای این کار، امروز در جامعه ما امکانات واقعی وجود دارد، فردا هیچ چیز‌ معلوم نیست. بنابر مجموعه آنچه تا اینجا گفته شد، شعار «طرد رژیم ولایت فقیه» شعاری است نادرست، که بر پاره‌ای اشتراکات شکلی میان جنا‌ح‌های مختلف حکومت جمهوری اسلامی انگشت تأکید گذاشته، تفاوت‌های طبقاتی و ماهوی میان آن‌ها را نادیده می‌گیرد. جناح چپ جمهوری اسلامی را، به صرف اینکه زمانی بر سرکوب حزب ما صحه گذاشته است، از هر گونه توان و ظرفیت پیشرفت فکری و انقلابی محروم وانمود کرده، آن را با جناح راست حاکم (در عمل) همسنگ و در یک کفه قرار می‌دهد و عملاً به قدرت‌گیری این جناح یاری می‌رساند. این شعار، این توهم نادرست و خطرناک را بوجود می‌آورد که گویا حاکمیت. برای خلق و جامعه هر یک از جناح‌های موجود در ج. ‌ا بی‌تفاوت است و طرد همه آنها را با هم طلب می‌‌کند. این شعار، نیروی بسیج و مقاومت متشکل خلق را در مقابل حاکمیت سیاه سرمایه‌‌داری بزرگ مغشوش می‌کند.»۴

 

آیا انقلاب ایران شکست خورده است؟

طرح و تثبیت شعار «طرد رژیم ولایت فقیه»، صرف نظر از جنبه های هستی بخش آن، بازتاب اندیشه ایست که انقلاب بهمن را شکست خورده می‌پندارد. اما آیا انقلاب ایران به راستی شکست خورده است؟

همه شواهد و رویدادهای سال‌های اخیر به خودی خود، گواه آن است که انقلاب ایران، با وجود خون فراوانی که از آن رفته است، هنوز به پویه خود ادامه می‌دهد. به قول معروف: «آفتاب است دلیل آفتاب». این انقلاب که در نخستین مرحله خود  (فاز سیاسی۵) نظام شاهنشاهی را درهم کوبید و به سرمایه‌داری وابسته (کمپرادور) و همبود بزرگ مالکی آسیب بزرگی رسانید، در مرحله پسین، آنجا که سرنوشت نهایی انقلاب از جهت سمتگیری اقتصادی- اجتماعی آن می‌بایست تعیین می‌شد، دچار چالش‌های بسیار جدی شد که همچنان نیز ادامه دارد. در این زمینه، به ویژه نقش «عامل خارجی» در روند تحول رویدادها را نباید از نظر دور داشت. عاملی که از دوران صفویه به این طرف، در روندی پرشتاب و فزاینده، نقشی نیرومند در تحولات منطقه خاورمیانه و کشورمان ایران داشته و دارد. آنجا که پای منافع طبقاتی در میان است، استثمارگران بنا به غریزه طبقاتی‌شان، هیچ مرزی را به رسمیت نمی‌شناسند و به یاری یکدیگر می‌شتابند. به این خاطر و به گمان نگارنده، بخش‌بندی‌هایی مانند  «عامل داخلی»، «عامل خارجی» و مانند آن‌ها – با پیروی از اسلوب متافیزیک- بیشتر به کار روشن نمودن حدود و ثغور مسایل می‌آید و نه چیزی بیش از آن.

رویدادهای سالیان اخیر، از «دوم خرداد» گرفته تا روی کار آمدن احمدی نژاد، همه و همه  نمودهایی از این امر هستند که انقلاب، با وجود ضربات سنگینی که از جناح راست خورده و نیز جای خالی نیروهای چپ که بخشی از آن هم‌اکنون در جبهه دشمن جای گرفته است، هنوز از توش و توان زیادی برخوردار است. این رویدادها همچنین نشانه آن است که نبرد طبقاتی حتی در شعاع نسبی آن، نه تنها به سود طبقات استثمارگر داخلی (پایان دوره‌ای انقلابی و تسلط دوباره ارتجاع) پایان نیافته، که هر روز گسترش و ژرفش تازه‌ای در جهت سمتگیری هرچه بیشتر در جهت خواست‌های برآورده نشده انقلاب بهمن که همانا دستیابی کارگران و زحمتکشان به قدرت سیاسی – اقتصادی و پیروزی قطعی سپاه کار و کوشش در عرصه نبرد نهایی است، می‌یابد. همین امر است که به ویژه امپریالیست‌ها را به شتاب بیشتری برای کمک به واپسگرایان در  سرکوب فیزیکی زحمتکشان و متوقف کردن روند رویدادها واداشته است. آن‌ها آگاهند که واپسگرایان داخلی ایران با وجود همه امکانات مادی خود، توانایی سرکوب زحمتکشان و سد کردن روندی را که نیرویی مهیب دارد و می‌رود نوسازی و بازسازی شود، ندارند. آن‌ها همچنین نیک می‌دانند که نیروهای پراکنده‌فکر و متزلزل خرده بورژوازی که به طور مستمر بین پرولتاریا و سرمایه‌داران در نوسانند، با وجود گستره بزرگ خود در جامعه ایران که هنوز مهر و نشان واپس‌ماندگی و رشدنیافتگی را بر پیشانی دارد، به دلیل نداشتن افقی تاریخی، بدون همیاری – و در مرحله کنونی باید گفت: بدون سرکردگی- طبقه کارگر میهنمان توانایی پیشبرد و به ثمر رساندن آماج‌های انقلاب را ندارند. آیا همه این‌ها نمودار آن مبارزه‌ای نیست که در صورت عملکرد درست نیروهای سیاسی پیرو سوسیالیسم علمی و جایگیری در جبهه‌ای که به آن وابسته اند، از کژی‌ها و نوسانات نیروهای خرده بورژوا کاسته و به ژرفش هرچه بیشتر انقلاب می‌انجامد؟ آیا این همان نبردی نیست که به درستی نبرد «که بر که» نامیده شده است؟ جای نیروهای چپ و در رأس آن‌ها حزب توده ایران در کجای این نبرد است؟

آیا با طرح شعار «طرد رژیم ولایت فقیه»، بر نبردی که بین شکست خوردگان مرحله نخستین انقلاب (سرمایه‌داری وابسته و همبود بزرگ مالکی) که در بحبوحه انقلاب با آشکار شدن نشانه‌های شکست، جامه اسلامی دربر کردند با جبهه خلق دربرگیرنده کارگران، زحمتکشان، قشرهای متوسط شهری و سرمایه‌داری کوچک که به طور عمده دارای اعتقادات مذهبی هستند، سرپوش نگذاشته ایم؟ آیا به این ترتیب، خود را عملاً در کنار نیروهای ضدانقلابی مانند مشروطه‌خواهان، سلطنت‌طلبان و «سازمان مجاهدین خلق» قرار نداده ایم؟ آیا همچنان با چشمان بسته، مبارزه‌ای را که با بی‌رحمی هرچه تمام‌تر درون حاکمیت جمهوری اسلامی بر سر قدرت جریان دارد، صرفاً دعوایی بر سر لحاف ملا می‌دانیم و بازتاب نبرد «که بر که» را درون حاکمیت نادیده می‌گیریم؟ آیا با جداسازی مصنوعی رابطه ارگانیک حاکمیت با قشرهای گسترده‌ای از توده های مردم، رابطه دیالکتیکی موجود بین بخش‌های مختلف یک مجموعه را نادیده نگرفته ایم و همنهادی۶ را که هنوز مراحل جنینی خود را می‌گذراند، از زهدان خود بیرون نکشیده ایم؟

زنده یاد کیانوری، با درک درست و بینشی برخاسته از سال‌ها مبارزه انقلابی چنین می‌گوید:

«با پذیرش شکست انقلاب و با پذیرش اینکه همه این نیروها در مجموع خود، ارتجاع را تشکیل می‌دهند، ما تحلیل طبقاتی از جناح‌های حاکم را کنار گذاشتیم و آن‌ها را بر اساس مواضعی، که نسبت به حزب اتخاذ کرده‌اند، مد نظر قرار دادیم. چون همگی در سرکوب حزب اشتراک نظر داشته‌اند، پس همگی مرتجع هستند. پس دیگر هر مبارزه‌ای هم که با هم داشته باشند، جز دعوا بر سر لحاف ملا نخواهد بود. اما چنین شیوه نگرشی، هیچ تشابهی با مارکسیسم ندارد. سیاست حزب در سال‌‌های پس از انقلاب بر این مبتنی بود، که در صف حاکمیت برآمده از انقلاب، دو نیروی عمده در مقابل هم قرار گرفته‌اند. در یک سو نیروهای وابسته به لایه‌های پایین و توده‌های محروم جامعه، که نیروی تعیین کننده انقلاب بوده‌اند و در سوی دیگر، جناح‌های وابسته به بزرگ مالکان و سرمایه‌داران بزرگ. تضاد بین این دو نیرو، یک تضاد طبقاتی و بنیادین است، ولی اختلاف نگرش هر یک از آن‌ها با متحدین خود، یک پدیده روانی و اعتقادی و در نتیجه روبنایی و ثانوی است، که با رشد و توسعه جنبش و با حرکت در جهت تعمیق و گسترش انقلاب، به تدریج زایل خواهد شد. بنابراین، باید در کنار نیروهای وابسته به توده‌های مردم قرار گرفت، در مبارزه جاری آن‌ها شرکت کرد و به آن‌ها کمک کرد تا بتوانند بر پیشداوری‌ها و ذهنیات خود غلبه کنند. تنها در آن صورت است، که امر اتحاد انقلابی و تشکیل یک جبهه امکان‌پذیر خواهد بود. … اگر این مبارزه صرفاً برای کسب قدرت بود، در آن صورت و در شرایطی که با دشمنانی بسیار نیرومند از هر سو مواجه بودند، هرگز به صورت دو جناح در مقابل هم سینه سپر نمی‌کردند. در آن صورت، آن‌ها می‌توانستند به سازشی با یکدیگر دست یافته و قدرت را در میان خود تقسیم کنند. اگر هر یک از این جناح‌ها سهمی از قدرت حاکمه را در تصاحب دارند، به معنای آن نیست که هر دو برای اجرای یک «سیاست طبقاتی واحد» به توافق رسیده‌اند، بلکه به معنای آن است که هر یک بر مبنای تناسب نیروهای طبقاتی جامعه، سهمی از قدرت را در چنگ گرفته و آن را در جهت اهداف طبقاتی «خاص خود» و علیه اهداف طرف مقابل، مورد استفاده قرار می‌دهند.»۷   

و در جای دیگر:          

«تا لحظه‌ای که نبرد «که بر که» ادامه دارد، ایدئـولوژی انقلابی در جامعه از میدان بیرون نشده و جنبش توده‌ای فشار نیروهای انقلاب و مقاومت خلق تا بدان حد نیرومند است که جناح حاکم برای بقای خود در قدرت مجبور به عوام‌فریبی، مجبور به گرفتن ظاهر انقلابی است، برای ما این امید وجود دارد که بتوانیم ارتجاع را در چارچوب نظام موجود به عقب برانیم. چنین امکانی به عنوان یک «امکان» وجود دارد. وجود این امکان، از ماهیت رژیم ناشی نمی‌شود، بلکه از واقعیت انقلاب، مقاومت خلق و جنبش توده‌ها سرچشمه می‌گیرد.

اگر در مبارزه طبقات بر سر کسب حاکمیت شرکت نکرده ‌ایم، به خاطر آن نبوده است، که قادر به تلفیق اهداف استراتژیک و تاکتیکی نبوده ‌ایم، بلکه از آن جهت بوده است، که این مبارزه را فاقد چشم‌انداز واقعی ارزیابی کرده ‌ایم. و اگر این مبارزه را بدون چشم‌انداز واقعی ارزیابی‌کرده ‌ایم، به دلیل آن بوده است که نیروی تعیین کننده انقلاب و جنبش خلق را بسیار کم‌تر از آنچه که در واقع بوده است، پنداشته‌ایم … زمان، زمان شرکت در جنبش عمومی خلق، در مبارزه میان انقلاب و ارتجاع، در نبرد طبقاتی، قرار داشتن در کنار توده‌های مردم و مخالفت با حاکمیت بی‌بازگشت نیروهای واپسگراست. رهبری حزب، به خاطر نجات جان اعضا و برای باقی ماندن حزب در صحنه مبارزه توده‌ها، از قهرمانی چشم پوشید، و ما به جای اینکه قهرمانی آن‌ها را که دقیقاً در همین جا قرار داشت، به مردم نشان دهیم، سیاستی را در پیش گرفتیم که ما را از جنبش واقعی جامعه خارج ساخت و آن‌ها را موجوداتی تسلیم شده و وامانده به مردم معرفی کرد. چنان تسلیم خود را باور کرده بودیم، که از هر کدام آن‌ها، تا زمانی که زنده بودند، به تعداد انگشتان دست هم، یاد نکردیم. ده سال پیش، نبرد «که بر که» و امکان هر گونه تحول مثبت در چارچوب نظام را خاتمه یافته تلقی کردیم و خود را از آن کنار کشیدیم. در حالیکه این واقعیت بر ما عیان شده است، که تمام تحولات ده ساله اخیر، تنها در چارچوب همین نبرد قابل تحلیل است و نه گویا {آماده شدن تدریجی شرایط برای طرد رژیم ولایت فقیه}!»۸

می‌توان در گوشه ای نشست و نقش مفسر و تحلیل‌گر رویدادها را بر عهده گرفت. می‌توان با محافظه‌کاری عمل کرد؛ یکی به میخ زد و یکی به نعل و سپس نوشت: «…همانطور که پیش‌بینی نموده بودیم…» می‌توان حتی در قالب شخصیت بدبین کارتونی «آلیس در سرزمین عجایب» فرو رفت و آنگاه که همه چیز خراب شد، گفت: من می‌دونستم! اما همانطور که آن زنده یاد گفت: «… چنین شیوه نگرشی، هیچ تشابهی با مارکسیسم ندارد.»

وظایف ما چیست؟

لنین میگوید:

«…وظیفه حزب، برنامه‌سازی برای نوسازی جامعه … نیست که سازماندهی مبارزه طبقاتی پرولتاریا و رهبری این مبارزه است که تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا و سازمان دادن جامعه سوسیالیستی هدف نهایی آن را تشکیل می‌دهد… »۹

به راستی تا چه اندازه به این وظیفه عمل نموده ایم؟ شاید لحظه‌ای را می‌بیوسیم که خلق انقلاب کند و به ما بگوید: بفرمایید آقایان انقلابی! قدمتان روی چشم! ولی آیا خلق چنین خواهد کرد؟ می‌گویند: «آنچه کاشته‌ای، می‌دروی». اگر حزب توده ایران توانسته بود رابطه خود را با طبقه‌ای که مدعی طرفداری از آن است، حفظ نماید، بدون هیچ تردیدی کارگران و زحمتکشان ایران و به ویژه پرولتاریای صنایع نفت که نقش کلیدی در سرنگونی نظام شاهنشاهی داشتند، پس از آن نیز می‌توانستند نقش شایسته‌تری در روند انقلابی با خصلت  ملی- دمکراتیک داشته باشند. باید به این مهم توجه داشت که برآورده نشدن خواست‌های انقلاب بهمن به خودی خود نشانه پایان دوره انقلابی نبوده و  نیست. در یک بررسی دیالکتیکی، آنارشیسم و هرج و مرجی که طی دوره‌ای طولانی بر اقتصاد و سیاست  کشورمان سایه افکنده، تنها نشانه ناتوانی نیروهای حاکمیت ایران در برآوردن این خواست‌ها نیست که بازتاب خلاء ناشی از نبود نیروهای پیگیر انقلابی و در رأس همه آن‌ها حزب توده ایران در عرصه مبارزه اجتماعی نیز هست. به نظر نگارنده، به این جنبه از موضوع در بسیاری از تحلیل‌ها کم‌تر بها داده می‌شود. نتایج و پی‌آمدهای چنین وضعیتی به نوبه خود در سیاست و برنامه این نیروها که عملاً به حاشیه رانده شده اند و خود نیز تا حدود زیادی به آن گردن نهاده و خو گرفته اند، به شکل‌های زیر بازتاب می‌یابد:

–  بازماندن از روند پرشتاب رویدادها؛

–  نداشتن برنامه عمل مشخص، به ویژه در زمینه اتخاذ تاکتیک‌های مشخص سیاسی – اجتماعس؛

–  نوسانات پاندولی و زیگزاگ‌های سیاسی که به سرعت به وسیله نیروهای راست مورد استفاده مستقیم قرار می‌گیرد؛ و

– از دست دادن شهامت سیاسی برای برون‌رفت از وضعیت کنونی.

لنین در مورد وظایف یک حزب انقلابی چنین می‌گوید:

«ما باید به خاطر بسپاریم که یک حزب انقلابی تنها در صورتی شایستگی عنوان خود را خواهد داشت که جنبش طبقه انقلابی را در عرصه عمل [تأکید از لنین است] رهبری کند. ما باید به خاطر بسپاریم که هر جنبش خلق اشکال بی‌نهایت متنوع به خود می‌گیرد، بدین معنی که پیوسته اشکال نو پدید می‌آورد و اشکال کهنه را به دور می‌افکند، تغییراتی در آن‌ها وارد می‌کند و یا اشکال کهنه و نو را به گونه‌ای تاره درهم می‌آمیزد. وظیفه ماست که در ساختن و پرداختن این اسلوب‌ها و وسایل مبارزه، شرکت فعال داشته باشیم …»۱۰

آیا با طرح شعار «با هم به سوی تشکیل جبهه واحد ضد دیکتاتوری»، حاکمیت میراث‌خوار انقلاب را همسنگ حاکمیتی برآمده از کودتایی ضدانقلابی ننهاده ایم؟ آیا بهتر نیست که عینک تیره را از چشم برداریم و به سمت و سوی روندی که در جریان است، نگاهی دقیق‌تر بیندازیم و شعار «با هم به سوی سازماندهی جبهه متحد خلق» را جایگزین آن شعار نادرست نماییم.

«…باید در نظر داشته باشیم، که روح حاکم بر این فرمول‌بندی‌ها و در نتیجه، این شیوه برخورد به مسأله با تغییرات انقلابی در کشور ما، با واقعیات یک جامعه در جریان انقلاب، متناسب نیست و بیشتر در چارچوب یک رژیم اختناقی کلاسیک، مانند رژیم شاه، قرار دارد. در واقع این سیاست، وجود یک انقلاب و تأثیرات عظیم آن را در سرتاسر جامعه، به کلی نادیده می‌گیرد.» ۱۱

آبا بهتر نیست که «تعریف‌های کلاسیک» و کتابی بودن را به چپ‌روها و چپ‌نماها واگذاریم و بر پایه روش و رویه مارکس، انگلس و لنین به پدیده‌های نویی که هر روز بیش از پیش رخ می‌نمایند، توجه بیشتری نماییم؟ آیا ضروری نیست که در «تعریف»های خود از واژه‌هایی  که کاربردهای مشخص سیاسی دارند، با در نظرگرفتن ویژگی‌های تاریخی- سیاسی و اجتماعی- اقتصادی جامعه ایران بازنگری کنیم و در بررسی‌های مشخص خود همواره این جنبه را به طور اکید مد نظر قرار دهیم؟ مگر نه آنکه: «التجربه فوق‌العلم»؟

 آیا حتی از تاریخ معاصر خودمان، درس‌های لازم را گرفته ایم؟ آیا به این موضوع توجه کرده ایم که مرزبندی بین نیروهای پیشرفت‌خواه و  محافظه‌کار – صرف‌نظر از هر نامی که متناسب با شرایط به خود می‌گیرند – در میهن ما تا چه اندازه سیال و نیازمند دقت و توجه روزمره است؟ آیا می‌توان به عنوان مثال جنبش موسوم به «اصلاحات» را همسنگ جنبش پیشرفت‌خواه قرار داد؟    

آیا می‌ترسیم که ما را دنباله‌رو رژیم جمهوری اسلامی خطاب کنند؟ در این زمینه زنده یاد کیانوری در یکی از برنامه‌های «پرسش و پاسخ»، به این پرسش که «آیا حزب توده ایران دنباله‌روست؟» چنین پاسخ داده اند:

«به ما می‌گویند که حزب توده ایران سیاست مستقلی ندارد و در واقع دنباله‌روی روحانیت و امام خمینی است. می‌گویند با بورژوازی لیبرال سازش کرده و به دنبال آن می‌رود. می‌گویند چرا حزب در بعضی مواقع سکوت اختیار کرده و یا دیر اظهارنظر کرده است. می‌گویند حزب از آزادی‌های دمکراتیک به اندازه کافی دفاع نکرده و بایستی بیشتر دفاع کند. می‌گویند سیاست حزب نسبت به گروه‌های چپ‌گرا سیاست درستی نیست و به جای اینکه در کنار نیروهای «چپ» قرار بگیرد، در کنار نیروهای طرفدار خمینی قرار می‌گیرد و در میتینگ‌هایی که گروه‌های «چپ» تشکیل می‌دهند، شرکت نمی‌کند و غیره و غیره.

حزب ما یک حزب مارکسیستی است و در اساس با جهان‌بینی و شناخت‌های مارکسیسم – لنینیسم و سوسیالیسم علمی به حوادث و پدیده ها برخورد می‌کند. در سیاست کوتاه‌مدت و درازمدت، یا به اصطلاح علمی تاکتیک و استراتژی خود همه مسایل را بر این اساس تحلیل می‌کند.

ما بایستی این ادعای خود را ثابت کنیم زیرا برخی آن را مورد تردید قرار می‌دهند و می‌گویند شما در حرف این ادعا را می‌کنید ولی در عمل خلاف آن را انجام می‌دهید. برای ثابت کردن این ادعا باید روشن سازیم که سیاست کوتاه‌مدت و درازمدت ما چگونه با سوسیالیسم علمی تطبیق می‌کند. سیاست درازمدت ما برنامه حرب توده ایران است که می‌گوید ما خواستار جامعه سوسیالیستی هستیم و می‌خواهیم به سوی سوسیالیسم برویم. و برای این که به سوسیالیسم و کمونیسم برسیم مراحل معینی در پیش رو داریم. مرحله اول، انقلاب ملی و دمکراتیک است که دارای محتوای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی معین است. … این‌ها را ما با دقت تمام در برنامه حزب مطرح کرده ایم و به علاوه گفته ایم که برای رسیدن به این هدف تاکتیک یا سیاست روزمره خود را بر اساس تاکتیک لنینی ـ شیوه لنینی برخورد با مسایل تعیین می‌کنیم. یعنی از نیروهای موجود، ویژگی‌هایشان، سمتگیریشان در تحولات اجتماعی، در هر لحظه تاریخی ارزیابی دقیق به عمل آوریم و بعد نقطه‌ای را که باید روی آن تکیه کنیم، معین سازیم، تا به این طریق بتوانیم بر سیر حوادث بیشترین تأثیر را بگذاریم.

لنین تاکتیک را این طور تعریف می‌کند: تاکتیک این است که ما بتوانیم با ارزیابی دقیق نیروها در جامعه، حلقه اساسی تحول اجتماعی را پیدا کنیم، حلقه‌ای که اگر آن را به دست گرفته و به جلو ببریم، تمام جریان پدیده مانند حلقه‌های زنجیری که به حلقه اساسی بسته هستند، به سمت هدف جلو برده شود. سایر عوامل نسبت به این حلقه اساسی، فرعی هستند. به عنوان مثال، پیش از انقلاب اکتبر، لنین و بلشویک‌ها به این نتیجه می‌رسند که شعار اساسی، حلقه اساسی عبارت است از سه مسأله مهم که برای اکثریت عظیم مردم روسیه مطرح است و اگر این سه مسأله اصلی را مطرح کنند، می‌توانند حرکتی را به وجود آورند که با آن جاده را برای انقلاب سوسیالیستی بکوبند: «صلح، نان، زمین». یعنی برای انقلاب اکتبر نمی‌آیند شعار بدهند که مثلاً ما می‌خواهیم کمونیسم بسازیم. به جای اینکه بگویند مردم برخیزید، اسلحه به دست بگیرید و حکومت کرنسکی را سرنگون کنید، می‌گویند: صلح، نان و زمین می‌خواهیم. صلح برای تمام مردم و ارتش که از جنگ خسته شده، نان برای ده‌ها و ده‌ها میلیون مردم، مردم قحطی زده، زمین برای دهقانان، برای میلیون‌ها دهقان بی‌زمین که آرزوی زمین داشتند. توده‌های میلیونی که پس از انقلاب فوریه، کورکورانه به حکومت بورژوایی اعتماد داشت، زیر این شعار، که دولت کرنسکی نمی‌توانست به آن‌ها تحقق بخشد، به طرف حزب بلشویک آمدند. همان حزب بلشویکی که چند ماه پیش، در انقلاب فوریه، فقط اقلیت بسیار کوچکی از آن پشتیبانی کرده بودند. این است اهمیت حلقه اساسی، یعنی پیدا کردن آن نقطه اصلی در مجموعه مسایل عینی که در جامعه مطرح است، نقطه‌ای که بتواند تمام جریان را به دنبال خود بکشد.

ما نیز به همین شکل عمل می‌کنیم. یعنی با توجه به تمام تجربیات زندگی حزب و آموزش از تجربیات تمام خلق‌هایی که انقلاب کرده اند، می‌کوشیم چنین عمل کنیم. یعنی در هر لحظه‌ای از تاریخ جامعه خودمان، آن حلقه اساسی و مضمون عینی را پیدا کنیم و روی آن تکیه کنیم و تمام نیروی خود را روی آن متمرکز کنیم تا بتوانیم یک قدم جلو برویم. تاکتیک عبارت است از مبارزه برای یک قدم پیش رفتن – و نه برای رسیدن به تمام هدف. یعنی بتوانیم یک قدم جنبش را به پیش ببریم. در جریان انقلاب خودمان، در طول دو سه سال اخیر دو مسأله که حلقه اساسی را تشکیل می‌دادند، در برابر نهضت قرار گرفت. این دو مسأله توانست تمام خلق را صرف‌نظر از تمام اختلاف نظرهایی که با هم داشتند و علی‌رغم تضادها و خصومت‌هایی که میان آن‌ها بود، به دنبال خود بکشد، عبارت بود از: «آمریکای جانی که تمام ثروت ما را تصاحب کرده باید برود. شاه، که نوکر آمریکاست باید برود». دو شعار خیلی ساده که بحث بغرنج علمی پشت سر خود نداشت. مردم این دو شعار را فهمیدند و به این نتیجه رسیدند که تمام بدبختی‌هایشان از این دو منبع اصلی است. و وقتی این دو شعار مطرح شد، میلیون میلیون مردم به دنبال آن آمدند، با چه نیرویی؟ نیرویی که با دست خالی جلو تانک‌ها رفتند: «توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد. آمریکایی باید برود، شاه باید برود». ساده‌ترین راه برای حل مسأله بغرنج اجتماعی. حزب توده ایران این دو شعار را از سال‌های پیش مطرح کرده بود. در برنامه حزب توده ایران که در سال ۱۳۵۴ منتشر شده – آن را با دقت بخوانید- آمده است که اولین گام برای آزادی مردم ایران، سرنگون کردن رژیم پوسیده سلطنتی پهلوی است و تا این مانع از بین نرود، آزادی برای مردم ایران مفهومی ندارد. این رژیم به این سبب جانی و غیرملی است که دست نشانده امپریالیسم، به سرکردگی امپریالیسم آمریکاست که تمام حیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ما را قبضه کرده است و در معرض غارت خود قرار داده است. به این ترتیب ما با اختیار کردن این دو شعار اولاً در جهت تشکیل جبهه وسیع خلق قدم برداشتیم و این جبهه در واقع عملاً تشکیل شد.

در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۵۷ حزب توده ایران در مورد جبهه واحد ضد دیکتاتوری اعلامیه‌ای صادر کرد که هدفش عبارت بود از سرنگون کردن رژیم سلطنت پوسیده پهلوی و ایجاد جمهوری خلق، جمهوری آزاد، و برنامه‌ای تنظیم کرد که تا آن روز کسی چنین برنامه‌ای ارائه نداده بود … حال  ببینیم کسانی که مدعی هستند که ما دنباله‌روی روحانیون هستیم ، آیا می‌توانند گفته خود را ثابت کنند؟ ببینیم که از آن چه که حزب توده ایران به عنوان برنامه عمل جبهه واحد ضد دیکتاتوری مطرح کرده، چه مقدار دقیقاً، یکی پس از دیگری انجام گرفته است. این جبهه در عمل تشکیل شد و بدون اینکه گردانندگان و رهبران گروه‌ها و سازمان‌ها نشسته باشند و امضا کرده باشند، اکثریت خلق روی این برنامه سیاسی توافق کرده اند … این امر نشانه آن است که ما با دوراندیشی کامل پیش‌بینی کرده بودیم که حوادث به کدام طرف می‌رود و چه اقداماتی انجام خواهد شد و چه نیروهایی در آن شرکت می‌کنند.

برنامه پس از انقلاب ما به نام «جبهه متحد خلق» نیز درست مانند برنامه قبلی پیش‌بینی شده بود که به شکل دیگری تنظیم گردید.

ما بلافاصله بعد از انقلاب… پیشنهاد پلنوم کمیته مرکزی حزب توده ایران را… برای تشکیل جبهه متحد خلق چاپ کردیم. …نوشتیم در زمینه نظام سیاسی و حقوق و آزادی‌های سیاسی و فردی و اجتماعی چه تحولاتی باید انجام بگیرد. در زمینه سیاست خارجی، در زمینه‌های دفاع و حفظ امنیت کشور، در زمینه اقتصادی و فرهنگی، تغییرات بنیادی در جهت بهبود زندگی کارگران، روستاییان، و در زمینه حقوق زنان، جوانان، کارمندان دولت، پیشه‌وران و … چه وظایفی را ما بر عهده دولت انقلابی می‌دانیم.

اگر به این برنامه وسیع که ما پیشنهاد کرده ایم توجه شود و ایرادگیرندگان بر حزب اگر یک بار دیگر آن را بخوانند، من تصور می‌کنم که در مورد این اتهام که گویا حزب توده ایران دنباله‌رو است، تجدیدنظر جدی خواهند کرد. ما وقتی می‌بینیم برنامه حزب ما با تغییر اسامی، کلمات و بعضی اصطلاحات از سوی سایر نیروهای انقلابی عملی می‌شود، به جز اینکه خوشحال بشویم و پشتیبانی بکنیم که این کارها قاطع‌تر پیش برود، به عنوان یک نیروی انقلابی کار دیگری نمی‌توانیم بکنیم.

شخص آیت‌الله خمینی از ابتدا این حلقه اساسی را با برداشت مذهبی و روحانی خودش – نه با تحلیلی که ما از اوضاع سیاسی می‌کنیم- پیدا کرد. او هم به همان نتیجه‌ای رسید که ما رسیده بودیم. ما با تحلیل مارکسیستی خود به این نتیجه رسیده ایم که دشمن شماره یک ما امپریالیسم آمریکا و دشمن شماره دو ، شاه عامل امپریالیسم است، و تا این دو دشمن از ایران ریشه‌کن نشوند، آزادی برای مردم ایران مفهومی نخواهد داشت. آیت‌اله خمینی هم با برداشت خودش به همین نتیجه ساده دست یافته است و این موضوع در آخرین اعلامیه ایشان در بغداد هم تصریح شده است.

ما در واقع از نظریات خودمان پشتیبانی می‌کنیم. آیت‌اله خمینی با برداشت خودش به این نتیجه می‌رسد که جامعه ما جامعه‌ای است تیره روز با اکثریت توده‌های فقیر، که او نامش را می‌گذارد «مستضعفین». ما نیز به همین نتیجه می‌رسیم و آن را «طبقات زحمتکش» می‌نامیم که عبارتند از کارگران، دهقانان و پیشه‌وران خرده‌پا. و در سوی دیگر جامعه به تعبیر ما طبقات حاکمه سرمایه‌دار و ملاکین بزرگ وابسته به امپریالیسم قرار دارند که آیت‌الله خمینی با تعبیر خودش نام آن‌ها را مستکبرین وابسته به امپریالیسم می‌گذارد. ما اینجا بر سر کلمات و اصطلاحات دعوا نداریم، ما محتوای آن‌ها را می‌پذیریم و از آن پشتیبانی می‌کنیم.

به این ترتیب حزب ما با تمام دقت تاریخی از سال‌ها پیش، مراحل انقلاب ایران و گام‌ها و اقداماتی را که بایستی یکی پس از دیگری در جریان آن برداشته شود و انجام گیرد پیش‌بینی کرده، برای آن مبارزه کرده، برای آن خلق را تجهیز کرده و اکنون بسیار شادمان است که این نظریات و پیش‌بینی‌ها در جامعه ما به صورت نقطه‌نظر یک اکثریت عظیم اجتماعی با برداشت‌ها و جهان‌بینی‌های دیگر درآمده است.

کدام حزب کمونیست می‌تواند در جامعه‌ای که ۹۵ تا ۹۷ درصد مردم آن تمایلات مذهبی و اغلب تمایلات عمیق مذهبی دارند، تصور کند که بدون این نیروی عظیم می‌تواند انقلاب اجتماعی انجام دهد؟ مگر می‌توان انقلاب را با هلیکوپتر و یا با هواپیما به جایی وارد کرد. انقلاب کالا نیست که مثلاً از کارحانه زیمنس بتوان آن را وارد کرد. انقلاب اجتماعی را خلق باید انجام دهد، یعنی دهقانان، کارگران، پیشه‌وران و روشنفکران. اکثریت مطلق این طبقات و اقشار مذهبی هستند. ما تنها می‌توانیم خوشحال باشیم از اینکه تأثیر تحولات تاریخی جهان، در ایران کار را به جایی رسانده است که قشرهای وسیعی از نیروهای غیرمارکسیست، نیروهای طبقاتی مردم زحمتکش، با تجربه شخصی خودشان به صحت این شعارهایی که ما با تحلیلی دیگر به آن رسیده ایم، دست یافته اند و برای رسیدن به این هدف‌ها آماده مبارزه اند. این است مفهوم «جبهه متحد خلق» برای دست یافتن به هدف‌های انقلاب دمکراتیک ملی. …شعار این جبهه شعار واحدی بود و در درون آن اختلاف وجود نداشت، این جبهه هم‌اکنون هم وجود دارد، منتها از تحول انقلابی ۲۱ تا ۲۳ بهمن، یعنی پس از سرنگونی رژیم، در آن تغییراتی صورت گرفته و اختلافاتی پدید آمده است. بر خی از نیرو ها که پیش از انقلاب داخل این جبهه بودند، اکنون به ضدانقلاب پیوسته اند، یا در حال پیوستن اند، و یا در انقلاب کارشکنی می‌کنند.

البته در پیشرفت انقلاب، این امر کاملاً طبیعی است و حزب توده ایران این را نیز پیش‌بینی کرده است. در شماره اول «مردم» در تحلیل پلنوم کمیته مرکزی حزب ما به روشنی تمام گفته شده است که پس از انقلاب ، بورژوازی لیبرال از انقلاب روی بر خواهد گردانید و خواهد کوشید انقلاب را در چارچوب منافع خودش محدود کند و حتماً اول سعی خواهد کرد آن را ترمز کند و در مراحل بعدی با ضدانقلاب خواهد ساخت.

حزب توده ایران این‌ها را پیش‌بینی کرده و دنبال هیچ گروه و دسته‌ای راه نیفتاده است. اگر ما علیه طرفداران قانون اساسی که به نفع بختیار تظاهرات می‌کردند، موضع گرفتیم، و اگر در برابر تظاهراتی که به نام «دفاع از آزادی‌های دمکراتیک» به راه می‌اندازند و مثلاً پرچم سرخ بالا می‌برند، موضع می‌گیریم، برای همین است که برخی از نیروهایی که تا دیروز [تا قبل از سرنگونی رژیم] در جبهه انقلاب قرار داشتند، امروز کم کم دارند به نیروهای ترمزکننده و یا نیروهای ضدانقلاب می‌پیوندند و این هم کاملاً طبیعی و قابل پیش‌بینی بود.» ۱۲

آیا سیاست حزب توده ایران در دو دهه اخیر، این حزب را  در کنار همان نیروهایی قرار نداده است که به دروغ و ریاکارانه پرچم  «دفاع از آزادی‌های دمکراتیک» برافراشته اند و با امپریالیست‌ها و دشمنان قسم‌خورده مردم ایران همکاری می‌کنند؟ آیا همین سیاست نابخردانه، سبب آن نیست که رابطه آزادی‌های دمکراتیک و عدالت اجتماعی در سیر تحولات میهن‌مان نادیده  گرفته شده و جنبه طبقاتی دمکراسی به دست فراموشی سپرده شود؟ 

در شرایطی که خواست‌های برآورده نشده توده‌های زحمتکشان هرچه بیشتر متراکم می‌شود و جنبش خلق گسترش و ژرفش نوینی می‌یابد، رهبری حزب انقلابی طبقه کارگر در بحرانی که چندان نیز دور نیست به امری ضروری و حیاتی تبدیل می‌شود. آیا گردان پیشاهنگ، آمادگی برخورد با چنین بحرانی را داراست؟ آیا «اسب»های نیرومندی که زمانی بس دراز تسمه‌های خود را از «کالسکه» گسسته، به گوشه امنی گریخته و کار را به «درازگوش‌»های چموش خرده بورژوا که هر یک «کالسکه» را به سمتی می‌کشانند، واگذارده اند، وظیفه خود را درمی‌یابند؟ آیا آن‌ها سرانجام درخواهند یافت که این «درازگوش»ها «کالسکه» را که اکنون نیز به اندازه کافی زهوارش دررفته است، حتی پیش از راندن آن به سوی دره، لت و پار خواهند کرد؟

گاه به عنوان توجیهی برای سرپوش گذاشتن بر بی‌عملی، به مسأله پراکندگی طبقه کارگر و جنبش کارگری در میهن‌مان اشاره می‌شود وابعاد آن بسیار بزرگ‌تر از آنجه که واقعاً هست، به نمایش درمی‌آید. در اینجا نیز توجه نمی‌شود که جنبش طبقه کارگر ایران، با وجود پراکندگی نسبی آن که هم جنبه‌های عینی و هم جنبه‌های ذهنی دارد، دارای سنن انقلابی خوبی است و همواره به وظیفه خود – حتی آنگاه که از رهبری مستقیم حزب خود نیز برخوردار نبوده – کمابیش درست عمل نموده است. برای درستی این مدعا تنها کافی است که به نقش مهم کارگران صنایع نفت ایران در سرنگونی قطعی رژیم شاهنشاهی اشاره کنم. علاوه بر این، همانگونه که لنین در بسیاری از آثارش یادآور شده است، طبقه کارگر همیشه و همه جا از بخش‌های عقب‌مانده تا پیشرفته را دربرمی‌گیرد و این موضوع نمی‌تواند بهانه‌ای برای بیوسیدن باشد.

لنین با استفاده بهینه از حزب بلشویک به عنوان وسیله‌ای مؤثر در جهت تأمین منافع طبقه کارگر و زحمتکشان روسیه و اتحاد شوروی توانست برای اولین بار در تاریخ آموزه‌هایی را که تا پیش از آن هنوز در چارچوبی گسترده درستی و کاربرد خود را نشان نداده بودند، به نیروی مادی دگرگون نماید. برای وی و همه کمونیست‌هایی که در سراسر دنیا برای آفرینش جامعه‌ای نو و رها از ستم انسان بر انسان رزمیده اند و می‌رزمند، حزب هیچ‌گاه و هرگز هدف نبوده که تنها وسیله‌ای بوده است برای آن آماج‌های سترگ اجتماعی.

باید جنبید. باید آنچنان شهامتی در خود یافت که اشتباهات را به نقد کشید و درست نمود. به نقد نکشیدن اشتباهات و جبران ننمودن آن‌ها، گرچه تا کنون نیز ضربات جدی به حزب توده ایران به عنوان گردان پیشاهنگ جنبش انقلابی ایران وارد نموده و آن را در حد و اندازه یکی از شاخه‌های «جنبش چپ» پایین آورده است، آنگاه که بحران فرا می‌رسد و جامعه ایران در یکی دیگر از سرپیچ‌های تاریخی خود قرار می‌گیرد به ورشکستگی کامل نیروها خواهد انجامید. زنهار!

 

پیش به سوی سازماندهی جبهه متحد خلق به رهبری طبقه کارگر!

برای پیشبرد عدالت اجتماعی به سود طبقه کارگر، زحمتکشان شهری و روستایی و قشرهای میانه به پیش!

در راه گسترش و قدرت بیشتر شوراهای شهر و روستا به پیش!

برقرار باد دمکراسی خلقی!  

 

 

پانوشت‌ها:

۱- با انقلاب بزرگ مردم ایران چه کردند (در آستانه نیمه دوم سال ۱۳۷۳)، نورالدین کیانوری، ویژه‌نامه راه توده به مناسبت درگذشت نورالدین کیانوری، ۱۶ آبان ۱۳۷۸

۲- همه جا تأکیدها از من است.

۳- با انقلاب بزرگ مردم ایران چه کردند …

۴- همانجا

۵- این فرمول‌بندی نیازمند بازنگری است.

 Synthesis۶- 

۷- با انقلاب بزرگ مردم ایران چه کردند …

۸- همانجا

۹- برنامه ما، مجموعه کامل آثار (جلد چهار)، لنین، اکتبر ۱۸۹۹

۱۰- ماجراجویی انقلابی، لنین، ۱۹۰۲ (انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۵۴)

۱۱- با انقلاب بزرگ مردم ایران چه کردند …

۱۲- پرسش و پاسخ – حزب توده ایران در عرصه سیاست روز (آیا حزب توده ایران دنباله‌رو است؟)، سال ۱۳۵۸

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *