دوشنبه, مهر ۲

مرکزیت لنینیسم

اندیشه‌های تئوریک رهبر انقلاب بلشویکی، که این هفته هشتاد و نهمین سالگرد آن را جشن می‌گیریم، معمولاً به عنوان ادامه مارکسیسم در عصر سرمایه‌داری انحصاری توصیف می‌شوند. در درستی این تردیدی نیست. اما، لنینیسم چیز بیش‌تری نیز هست، لنینیسم، تئوری عمل مارکسیستی است. در خود مارکسیسم تلویحاً یک تئوری عمل وجود دارد؛ لنینیسم آن را آشکار می‌کند، و از این نظر نیز بسط مارکسیسم به شمار می‌آید. به این دلیل که عمل عینیت است، یک تئوری عمل باید به شرایط عینی مربوط باشد.

اندیشه‌های تئوریک رهبر انقلاب بلشویکی، که این هفته هشتاد و نهمین سالگرد آن را جشن می‌گیریم، معمولاً به عنوان ادامه مارکسیسم در عصر سرمایه‌داری انحصاری توصیف می‌شوند. در درستی این تردیدی نیست. اما، لنینیسم چیز بیش‌تری نیز هست، لنینیسم، تئوری عمل مارکسیستی است. در خود مارکسیسم تلویحاً یک تئوری عمل وجود دارد؛ لنینیسم آن را آشکار می‌کند، و از این نظر نیز بسط مارکسیسم به شمار می‌آید. به این دلیل که عمل عینیت است، یک تئوری عمل باید به شرایط عینی مربوط باشد.

تارنگاشت عدالت
 

منبع: دموکراسی مردم (۱۲ نوامبر ۲۰۰۶)

نویسنده: پرابهات پتناییک

برگردان: ع. سهند

 

اندیشه‌های تئوریک رهبر انقلاب بلشویکی، که این هفته هشتاد و نهمین سالگرد آن را جشن می‌گیریم، معمولاً به عنوان ادامه مارکسیسم در عصر سرمایه‌داری انحصاری توصیف می‌شوند. در درستی این تردیدی نیست. اما، لنینیسم چیز بیش‌تری نیز هست، لنینیسم، تئوری عمل مارکسیستی است. در خود مارکسیسم تلویحاً یک تئوری عمل وجود دارد؛ لنینیسم آن را آشکار می‌کند، و از این نظر نیز بسط مارکسیسم به شمار می‌آید. به این دلیل که عمل عینیت است، یک تئوری عمل باید به شرایط عینی مربوط باشد. در مورد لنین، شرایط عینی شرایطی بود که سرمایه‌داری انحصاری ایجاد کرده بود و در نتیجه، تئوری عمل او به سرمایه‌داری انحصاری مربوط می‌شد. ما در چند مورد مدیون او هستیم: به روز کردن مارکسیسم، تحلیل مرحله جدید سرمایه‌داری، غنا بخشیدن به آن و پل زدن کل فاصله بین انتزاعی بودن تئوری و عینیت تجربه. او در متن سرمایه‌داری انحصاری، تئوری مارکسیستی را به سطحی بسط داد که به گفته جورج لوکاس، فیلسوف مارکسیست معروف «انفجار تئوری به عمل صورت گرفت».

قطعیت انقلاب

ما در اینجا به بحث پیرامون خصوصیات تئوری لنین، که معروف هستند، نخواهیم پرداخت. بلکه، این سؤال را طرح می‌کنیم که لنین چگونه تئوری عمل خود را پروراند؟ به عبارت دیگر، از نظر شناختی، نقطه حرکت لنین که او را در «غنا بخشیدن» به تئوری مارکسیستی آنقدر توانمند کرد، که بتواند کل فاصله بین تئوری و عمل را بپیماید، کدام بود؟ جورج لوکاس در کتاب خود به نام «لنین: بررسی وحدت افکار او» جواب قانع کننده‌ای به این سؤال می‌دهد و می‌گوید لنین همیشه به مسلم بودن انقلاب می‌اندیشید.

برای لنین انقلاب چیزی نبود که ما باید بپذیریم یک روز در آینده‌ای نامعلوم، و از راهی غیرقابل پیش‌بینی و غیرقابل پیش‌گویی از راه خواهد رسید. او به طور مستمر مشغول کشیدن راه بین اینجا و حال، از یک طرف، و انقلاب، در طرف دیگر بود. این‌که در مسیر آن راه رسیدن به هدف چقدر طول خواهد کشید، سؤالی بود که او خود را با آن مشغول نمی‌کرد؛ در واقع او این را سؤال نادرستی می‌دانست. دغدغه او نه طول زمانی سفر، بلکه مسیر سفر بود. با تغییر شرایط، مسیر نیز ممکن است تغییر کند، اما نقطه اصلی شیوه لنین این است که حال باید همیشه در بستر راهی که می‌تواند بین حال و انقلاب کشیده شود، از منظر انقلاب به عنوان یک چیز واقعی که راه از حال به آن منتهی می‌شود، بررسی و تحلیل شود.

بنابراین، مشغولیت کامل لنین با «قطعیت انقلاب» را می‌توان از منظر انقلاب به عنوان یک شیوه شناخت حال، شناخت تک تک لحظاتی که حال همیشه متغیر را تشکیل می‌دهند، نیز دانست. برای او، این تنها راه شناخت حال بود. با نگاه متفاوت به انقلاب، از منظر حال- همانطور که لنین به آن نگاه می‌کرد- انقلاب پیش رو در غبار مه‌آلود گم نیست و از جایی که ما امروز ایستاده ایم نامریی به نظر نمی‌رسد. انقلاب یک چیز حقیقی است که همیشه در میدان دید ماست، حتا اگر ندانیم چقدر طول خواهد کشید به آنجا برسیم.

نقطه عزیمت لنین

این درک در تقابل کامل با «خودبخودگرایی» که منشأ انحرافات چپ و راست است، قرار دارد. انحراف چپ از این باور برمی‌خیزد که چون انقلاب به هرحال یک روز، موقعی که شرایط برای آن آماده باشد اتفاق خواهد افتاد، تنها کاری که ما در آینده قابل پیش‌بینی باید بکنیم این است که به تبلیغات عام خود ادامه بدهیم، بدون آن‌که دست‌های خود را آلوده «درگیر شدن با» خرحمالی فعالیت‌های سازمانی روزمره در حزب و جبهه‌های توده‌ای بنماییم. انحراف راست از این باور برمی‌خیزد که چون انقلاب به هرحال یک روز، موقعی که شرایط برای آن آماده باشد اتفاق خواهد افتاد، تنها کاری که ما اکنون و در آینده قابل پیش‌بینی باید بکنیم، صرفاً این است که به کارهای روزمره در حزب و جبهه‌های توده‌ای بپردازیم و باقی را به تاریخ واگذار کنیم.

درک «قطعیت انقلاب» که نقطه عزیمت لنبن بود، از امکان این دو انحراف فاصله گرفت و شالوده نه تنها عمل انقلابی درست، بلکه تئوری عمل انقلابی درست را بنا کرد. این بدین معنا نیست که اوضاع همیشه به دلخواه ما اتفاق خواهند افتاد، و در شکل‌گیری آن‌ها عنصر خودبخودی تأثیری ندارد. اما، صرف پذیرش این نکته نمی‌تواند نقطه عزیمت یک تئوری انقلابی- علمی باشد. آن نقطه عزیمت درک ضرورت در کانون نگه‌داشت قطعیت انقلاب، و ترسیم راهی بین حال و انقلاب است، راهی که با تغییر شرایط ممکن است تغییر کند.

این رویکرد هم‌چنین از پایه با چیزی که می‌توان آن را «تئوری مراحل» نامید متفاوت است، تئوری که می‌گوید مرحله سرمایه‌داری موجود پس از آن‌که به حد خود رسید، جایش را به مرحله سوسیالیسم خواهد داد. با پیدایش شناخت علمی از «کلیت روند تاریخی»- چیزی که مارکسیسم آن را انجام داد- و ظهور پرولتاریا در صحنه- چیزی که با ظهور سرمایه‌داری اتفاق افتاد- و از ترکیب آن دو، نیروی قدرتمندی به وجود می‌آید که الهام دهنده یک روحیه علمی انقلابی است. با قرار گرفتن علم در دست پرولتاریا، تئوری مراحل بی‌ربط می‌شود. از این به بعد بحث آنچه که بعد از سرمایه‌داری خواهد آمد، یک بحث مدرسی نبوده، بلکه بحث از منظر این نیروی انقلابی است که با حفط دیدگاه قطعیت انقلاب، راهی را که از اینجا و اکنون به انقلاب منتهی خواهد شد، بررسی می‌کند. (چیزی که خود یک رخداد نبوده، بلکه روند رسیدن به هدف نهایی است)

انقلاب دمکراتیک و عمل مارکسیستی*

در یک جامعه عقب‌مانده که انقلاب بورژوازی در آن کامل نشده است، این نیروی انقلابی منتظر کامل شدن انقلاب بورژوازی نمی‌ماند تا به منظور مبارزه برای انقلاب سوسیالیستی وارد صحنه شود. برعکس، این نیروی انقلابی مسؤولیت انقلاب بورژوازی را خود به عهده می‌گیرد، هژمونی خود را نشان می‌دهد، و با این کار یکدست‌ترین، و کامل‌ترین انقلاب بورژوازی ممکن را، برخلاف همه محدودیت‌ها، دودلی‌ها و تغییرات ناشی از سازش‌های طبقات حاکم پیشین، که خود بورژوازی به آن نام «انقلاب بورژوازی» داده است، پیش می‌برد. «انقلاب بورژوازی» که در دستور کار دولت کرنسکی بود آن انقلاب بورژوازی نبود که در دستور کار بلشویک‌ها قرار داشت. پرولتاریای انقلابی علاقه‌مند بود که کامل‌ترین انقلاب بورژوازی را، فراتر از آنچه که هر نیروی بورژوازی علاقه‌مند یا قادر به انجام آن بود، پیش ببرد. همانطور که لنین گفت: «انقلاب بورژوازی از لحاظ معینی برای پرولتاریا بیش‌تر سودمند است تا برای بورژوازی.» (دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک، منتخب آثار سه جلدی، جلد اول، ص. ۴۵۲، مسکو، ١۹۷۶)

اما پرولتاریا که مسؤولیت انقلاب بورژوازی را به عهده گرفته و برای انجام کامل و یکدست آن، رهبری خود را نشان داده است، قبل از آن‌که این بار برای یک انقلاب سوسیالیستی مبارزه کند از صحنه خارج نمی‌شود تا اجازه دهد انقلاب بورژوازی ظرفیت‌های خود را کاملاً مصرف کند. پرولتاریا از انقلاب بورژوازی به انقلاب سوسیالیستی ادامه می‌دهد. این دو از طریق یک روند تاریخی به هم پیوند می‌خورند، همانطور که لنین به روشنی آن را در «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک» پیش‌بینی کرده بود: «پرولتاریا باید انقلاب دمکراتیک را به آخر برساند، بدین‌ طریق که تودۀ دهقان را به خود ملحق نماید تا بتواند نیروی مقاومت حکومت مطلقه را جبراً منکوب و ناپیگیری بورژوازی را فلج سازد. پرولتاریا باید انقلاب سوسیالیستی را به انجام برساند، بدین طریق که تودۀ عناصر نیمه پرولتاریای اهالی را به خود ملحق کند تا بتواند نیروی مقاومت بورژوازی را جبراً در هم شکند و ناپیگری دهقانان و خرده بورژوازی را فلج سازد.» (همانجا، ص. ۴۹۴)

در دام «تئوری مراحل»

از این می‌توان نتیجه گرفت که حتا موقعی که پرولتاریا شالوده‌های تکامل سرمایه را می‌ریزد، این کار ضرورتاً با شیوه‌ای که بورژوازی شالوده‌های جامعه سرمایه‌داری را می‌ریزد فرق خواهد داشت؛ حتا موقعی که حزب پرولتری از نظر تاریخی خود را در وضعیتی می‌بیند که مجبور به ساختمان سرمایه‌داری است، شیوه انجام این کار باید با شیوه‌ای که احزاب بورژوازی سرمایه‌داری را بنا می‌کنند، متفاوت باشد. این دو نمی‌توانند شبیه هم باشند. اگر حزب پرولتری سرمایه‌داری را دقیقاً همانطوری بسازد که احزاب بورژوازی می‌سازند، به این بهانه که چون مرحله سرمایه‌داری در دستور کار تاریخی است، و چون تاریخ باید از این مرحله بگذرد، و حزب پرولتری نمی‌تواند متفاوت با احزاب بورژوازی عمل کند، آنموقع است که حزب دید خود نسبت به «قطعیت انقلاب» را از دست داده، و در دام «تئوری مراحل» افتاده است و در این روند، ادراک‌شناسی را پذیرفته است که انحراف از لنینیسم به شمار می‌آید. «تئوری مراحل» اساساً مخالف لنینسم است، و به «خودبخودگرایی» مربوط است، به این باور که «چیزها، بخودی خود و موقعی که زمان مناسب فرا برسد، اتفاق می‌افتند.»

سقوط اتحاد شوروی بدون تردید به چند عامل بستگی داشت، اما لازم به یادآوری است که باور به «خودبخودگرایی» و از دست دادن دید قطعیت انقلاب، پیش‌درآمد تئوریک این سقوط بود. موقعی که میخائیل گورباچف اصلاحات در نظام‌های سیاسی و اقتصادی اتحاد شوروی را شروع کرد، او به خصوص علاقه داشت، تا حدی با غرور، تأکید کند که راجع به پی‌آمدها و عواقب اصلاحات فکر نشده است. به طور خلاصه، «تاریخ»  به عنوان یک نیروی خودبخودی، باید نتیجه اصلاحات را تعیین می‌کرد، به جای آن‌که تاریخ به عنوان عمل انقلابی آن را تعیین کند. این کاملاً مخالف دیدگاه لنینیستی بود، زیرا دیدگاه لنینیستی «قطعیت انقلاب» قرار بود دقیقاً از طریق مداخله عمل انقلابی، تاریخ را بسازد. این نکته آموزنده است که انقلاب بلشویکی که از طریق پذیرش دیدگاه لنینیستی در برابر خودبخودگرایی پیروز شده بود، با پذیرش دیگاه خودبخودگرایانه در برابر لنینیسم سقوط کند.

موضع خطا

ممکن است به این فکر شود که چون مقطع کنونی از آنچه که لنین در آن زندگی می‌کرد بسیار دور است، همه این مباحث اهمیت خود را از دست داده اند. صحبت از «قطعیت انقلاب» چه سودی دارد وقتی که هیچ چشم‌انداز انقلابی مشخصی در افق وجود ندارد، وقتی که سوسیالیسم در سراسر جهان عقب‌گرد داشته است، وقتی که به رغم بارقه‌های مشخصی در آمریکای لاتین، موج ضدانقلابی نیرومند است، و وقتی که هژمونی سرمایه مالی بین‌المللی کاملاً حاکم است؟ مطمئناً ما در زمان متفاوتی زندگی می‌کنیم و باید خودمان را با زمان «منطبق» کنیم!

این موضعی تجربه‌گرایانه و خطاست. دیدگاه «قطعیت انقلاب» هیچ ارتباطی با قریب‌الوقوع بودن انقلاب ندارد. «قطعیت انقلاب» یک نقطه ادراک‌شناسانه برای حرکت درک مارکسیستی است، به عبارت دیگر، دیدن هر لحظه، هر حال از منظر انقلاب، از طریق ترسیم راهی از حال به هدف انقلابی، و به طور خلاصه از طریق ترسیم عمل و فعالیت، با شروع از حال، که از هر نوع «خودبخودگرایی» و به اصطلاح تئوری مراحل آزاد است.

این، همانطور که لنین نشان داده بود، تنها راه درک مارکسیستی از واقعیت است، تنها شالوده برای یک عمل درست مارکسیستی؛ و امروزه، همانقدر معتبر است که در زمان لنین بود، بودن در شرایط خاص از اعتبار آن نمی‌کاهد. براساس این شناخت، مرکزیت لنینیسم، ذره‌ای تغییر نکرده است، اگر چه شرایطی که لنین در آن زیسته بود با شرایط ما ممکن است متفاوت باشد.

***

* توضیح مترجم:

برنامه حزب کمونیست هند (مارکسیست) مرحله کنونی انقلاب در هند را مرحله انقلاب دمکراتیک تعریف کرده است. طبیعی است که موضوع و مفاهیم علمی و دقیق این نوشته را به انقلاب ملی- دمکراتیک و راه رسیدن به آن نیز می‌توان تعمیم داد:

http://www.edalat.net/lire/artikeln/right/marhaleenghelab.html

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *