یکشنبه, مهر ۱

خاورمیانه در نیمه راه

باد رادیکالیسم در کوچه‌ها و زاغه‌های دوزخیان امروزین زمین، که با ثروت افسانه‌ای نفت احاطه شده اند، در ‏حال وزیدن است. تا آنجا که این رادیکالیسم مجذوب قرآن است، محدودیت‌های آن روشن است. انگیزه‌های ‏مهرپروری و همبستگی، بی‌نهایت از حرص همایونی امپراتوری و انقیاد کمپرادوری برترند، اما مادام که برنامه ‏آن‌ها تسکین دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد، دیر یا زود در نظم موجود تحلیل خواهند رفت. ‏رهبرانی مانند چاوز یا مورالس با بینشی که توانایی فرارفتن از تقسیمات ملی و طایفه‌ای را داشته باشند و ‏بتوانند اشاعه‌گر حس اتحاد قاره‌ای و اعتماد به نفس باشند، هنوز ظاهر نشده اند. به برکت شهردار سابق ‏تهران، مجسمه‌ای از بولیوار هم اکنون در آن شهر برپاست و منطقه شبح او را چشم در راه است.‏

باد رادیکالیسم در کوچه‌ها و زاغه‌های دوزخیان امروزین زمین، که با ثروت افسانه‌ای نفت احاطه شده اند، در ‏حال وزیدن است. تا آنجا که این رادیکالیسم مجذوب قرآن است، محدودیت‌های آن روشن است. انگیزه‌های ‏مهرپروری و همبستگی، بی‌نهایت از حرص همایونی امپراتوری و انقیاد کمپرادوری برترند، اما مادام که برنامه ‏آن‌ها تسکین دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد، دیر یا زود در نظم موجود تحلیل خواهند رفت. ‏رهبرانی مانند چاوز یا مورالس با بینشی که توانایی فرارفتن از تقسیمات ملی و طایفه‌ای را داشته باشند و ‏بتوانند اشاعه‌گر حس اتحاد قاره‌ای و اعتماد به نفس باشند، هنوز ظاهر نشده اند. به برکت شهردار سابق ‏تهران، مجسمه‌ای از بولیوار هم اکنون در آن شهر برپاست و منطقه شبح او را چشم در راه است.‏

تارنگاشت عدالت

 

منبع: مارکسیسم – لنینیسم امروز*‏

نویسنده: طارق علی

برگردان: ا. آذرنگ

 

در حالی که در دستگاه دولتی آمریکا زمزمه ترس از شکست مفتضحانه قریب‌الوقوع در عراق به گوش ‏می‌رسد، طارق علی بر آنست که نگاه به میدان مبارزه از بغداد، رام‌الله و تهران تا بیروت و دمشق نشانگر ‏آنست که کنترل از دست آمریکا خارج می‌شود –  اما هنوز زود است که روی شکست امپراتوری حساب ‏شود.‏

در پاییز ٢۰۰۱، زمانی که تیم چینی- بوش از جایگاه باشکوه امپراتوری در دفتر کاخ سفید  به دنیا ‏می‌نگریست، از توانایی خود برای استفاده از وقایع یازده سپتامبر در جهت تغییر مدل جهان، مطمئن بود. ‏دریاسالار سبراوسکی از وزارت دفاع آمریکا، پیوند سرمایه‌داری و جنگ را چنین خلاصه کرد: «خطراتی که ‏نیروهای ایالات متحده باید علیه آن‌ها صف‌آرایی کنند، از کشورها و مناطقی سرچشمه می‌گیرند که از روند ‏غالب جهانی‌سازی "جدا افتاده اند".»  پس از پنج سال، ترازنامه چگونه به نظر می‌رسد؟

در ستون بستانکار، روسیه، چین و هند همراه با اروپای شرقی و جنوب شرقی آسیا سربراه هستند. اینجا، ‏به رغم تلاش دانشکده‌های علوم سیاسی غرب برای پوشاندن تمایلات ابزارگرایانه سیاست آمریکا از طریق  ‏مفهوم‌سازی‌هایی مانند «دمکراسی محدود»، «دمکراسی نظارتی»، «دمکراسی غیرلیبرال»، «خودکامگی ‏غیرحذفی»، «خودکامگی‌های غیرلیبرال»- واقعیت این است که پذیرش هنجارهای اجماع واشنگتن، ملاک ‏اصلی برای مورد پذیرش واقع شدن از سوی امپراتوری بوده است. در اروپای غربی، پس از کمی هیاهو ‏پیرامون عراق، جامعه اروپا  محکم در کنار امپراتوری قرار گرفته است. شیراک اکنون در مورد خاورمیانه از ‏بوش هم جنگ‌طلب‌تر شده است، و نخبگان آلمان شدیداً در پی راضی نگه‌داشتن واشنگتن هستند.‏

در ستون بدهکار، تأثیر کاراکاس در حال گسترش است. انزوای طولانی کوبا شکسته شده است، ‏الیگارشی بولیوی در لاپاز در هم شکسته شده و  جمهوری بولیواری ونزوئلا نقش مرکزی در بسیج ‏جنبش‌های ضدنولیبرالی، تقریباً در همه کشورهای آمریکای لاتین را به عهده گرفته است.‏

برای واشنگتن هراس‌آورتر آن است که کنترل آمریکا بر خاورمیانه دارد از دست می‌رود. هیچ عقب‌نشنیی ‏بازگشت‌ناپذیری رخ نداده است، اما در سالی که گذشت موضع آمریکا در منطقه تضعیف شده است. تغییر ‏در منطقه یکدست نبوده است – حداقل در  یک جبهه، با دخالت موفقیت‌آمیز در لبنان،  حرکت در جهت ‏مخالف بوده است، ولی در دیگر کشورها، امواج رویدادها در خلاف جهت واشنگتن در حرکتند.‏

انتخابات در  ایران و فلسطین، آن‌هایی را که واشنگتن به عنوان ابزارهایی انعطاف‌پذیر یا هم‌نوا رویشان ‏حساب باز کرده بود، تحقیر کرد و نیروهای رادیکال‌تری را به قدرت رساند. مقاومت در عراق، ضربات سنگین ‏مداومی بر اشغالگران آمریکایی وارد می‌سازد که باعث جلوگیری از ثبات رژیم دست‌نشانده و هم‌چنین ‏تضعیف حمایت از جنگ در افکار عمومی آمریکا شده است. پروژه سیاسی چینی- ولفوویتز برای ایجاد  ‏دولتی اقماری به مثابه الگویی برای منطقه، در زیر آوار فلوجه دفن شده است. ‏

در افغانستان، چریک‌ها دوباره به جنب و جوش در آمده اند، و واشنگتن کوشش دارد جناح‌هایی از طالبان را ‏که به سازمان امنیت ارتش پاکستان نزدیکند، جذب کند. افشای مجدد شکنجه به دست نیروهای ‏انگلیسی، و چپاول منابع محلی توسط اشغالگران و عوامل آن‌ها، تنفر عمومی  از غرب را در جهان عرب ‏تشدید کرده است. نیروهای آمریکا در کشورهای مختلف پراکنده شده اند و باور نظامیان به مأموریت‌شان  ‏رو به کاهش است. زمزمه‌هایی مبنی بر ترس از به وقوع پیوستن شکستی مفتضحانه در حد ویتنام و حتا ‏بدتر از آن، در دستگاه حکومتی آمریکا به گوش می‌رسد. اما نتیجه در کل صحنه مبارزه هنوز نامعلوم است و ‏بعید است که کلاً یکدست باشد.‏

 

ایران هدف گرفته شده است‏

در استان‌های بصره و میثان در جنوب شرقی عراق، مقامات محلی شیعه اکنون از همکاری با اشغالگران ‏انگلیسی خودداری می‌کنند. تغییر رفتار آن‌ها احتمالاً با وضعیت آن سوی مرز در ارتباط است. پیروزی محمود ‏احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری ایران بزرگ‌ترین شکست سیاسی غیرمترقبه منطقه در قرن جدید ‏است. شهردار تهران، مبارزی سرسخت از خانواده‌ایی کارگری، سرباز جنگ با عراق، شکستی دلنشین ‏نصیب هاشمی رفسنجانی، نامزد محبوب رسانه‌های غرب و اربابانشان: روحانیون سرمایه‌دار فاسد و ‏کارگزار سیاسی که دراواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود بر ایران حاکم بود- کرد. فعالیت انتخاباتی هاشمی ‏که با اسراف مالی، گردهم‌آیی‌هایی مدرن، تراکت‌ها و دختران بی‌حجاب همراه بود، با رأی اعتراضی ‏محرومین، متلاشی شد.‏

احمدی نژاد با پلاتفرم بازتوزیع عادلانه ثروت – با شعار نفت بر سر سفره مردم- و با استفاده از لوح فشرده ‏‏(سی- دی) که او را انسانی نشان می‌داد، که بخش بیش‌تر درآمدش را به فقرا می‌بخشد ولی رقیب  ‏میلیونرش غرق در تجمل زندگی می‌کند، در انتخابات شرکت کرد. احمدی نژاد تنها نامزدی بود که ‏می‌توانست به طور متقاعدکننده‌ای لباس رفتگران را به تن کرده و جوی‌های تهران را تمیز کند. در مقابل ‏لفاظی‌های پوچ حکومتی رفسنجانی، احمدی نژاد برای حل بحران مسکن و بیکاری و مشکلاتی که در ‏نتیجه آن برای جوانان آماده ازدواج به وجود آمده، راه‌حل‌های مشخصی پیشنهاد کرد و قول داد که فساد و ‏گردن نهادن بر دیکتات آمریکا در زمینه انرژی را ریشه‌کن کند. در نتیجه، فعالیت‌های انتخاباتی ایران در ‏مقایسه با فعالیت‌های انتخاباتی سال ٢۰۰۴ آمریکا یا ٢۰۰۵ انگلیس برّاتر بود و در زمینه سیاست اجتماعی ‏گزینه جدی‌تری را ارایه می‌داد و درصد بیش‌تری از رأی‌دهندگان در آن شرکت کردند.‏

احمدی نژاد محصول نارضایتی عمومی، نه فقط  کارنامه فاسد و بی‌رحمانه ریاست جمهوری رفسنجانی، ‏بلکه دوران جانشین ضعیف‌النفس او خاتمی را نیز درو کرد. در دوره خاتمی اصلاح‌طلب، در شرایط افزایش ‏متداوم قیمت نفت، اوضاع اقتصادی بدتر شد. از ابتکارات خام او در سیاست خارجی، به شیوه گارباچف، ‏فقط «محور شیطانی» به دست آمد، همان‌طور که گونه روسی آن «امپراتوری شیطانی» ریگان را به همراه ‏آورد. خاتمی آماده دفاع از حقوق سرمایه‌گذاران خارجی بود، ولی آماده نبود از روزنامه‌های مستقل و یا ‏دانشجویان معترض دفاع کند؛ شیفته گفت و گوهای بی‌سر و ته با پاپ پیرامون ارزش‌های معنوی بود، ولی ‏در دفاع از حقوق مدنی ناتوان بود. خاتمی بی‌تأثیر، میان فشارهای متضاد تا آنجا مانور داد، که دیگر هیچ  ‏اعتبار معنوی برایش باقی نماند.‏

پایگاه احمدی نژاد در طبقات مردمی، حساسیت اجتماعی بیش‌تری در ریاست چمهوری جدید قرار داده ‏است، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که نتایج عملی آن بهتر باشد. میلیون‌ها نفر از جوانان بیکار طبقه کارگر ‏که در محله‌های پرجمعیت به سر می‌برند، شدیداً به یک سیاست منسجم توسعه ملی نیازمندند. اما ‏ولونتاریسم اسلامی گزینه باثباتی در برابر نولیبرالسیم خزنده نیست و وسوسه افزایش سرکوب فرهنگی ‏برای جبران محرومیت‌های اقتصادی معمولا غیرقابل مقاومت است.‏

در ساختار سیاسی گل و گشاد و غیرشفاف ایران، ریاست جمهوری در محاصره کانون‌های قدرت رقیب قرار ‏گرفته است، که تقریباً همه آن‌ها از احمدی نژاد محافظه‌کارترند. خامنه‌ای رهبر کشور مایل نیست ‏تحت‌الشعار یک جوان آتشین قرار گیرد. حلقه بازار- روحانیون پشتیبان رفسنجانی، تلاش احمدی نژاد برای ‏سر و سامان دادن به وزارت نفت و پاک کردن آن را عقیم گذاشته است و در سنگر مجمع تشخیص مصلحت ‏جا گرفته است. طبقه متوسط- مرفه هوادار غرب که خود را در خاتمی می‌دید مشغول مرحم نهادن بر ‏زخم‌های خویش و مترصد بازگشت به قدرت است. همه آن‌ها آماده اند در صورت هر گام اشتباه یا ناشیانه ‏که تعدادشان هم کم نخواهد بود، خیز بردارند. بستر اجتماعی این مشاجرات خود به اندازه کافی ملتهب ‏است. الگوی توسعه ناموزون بازمانده از شاه، پس از ضربات ناشی از یک دهه جنگ و سپس رونق تورمی ‏رفسنجانی و خصوصی‌سازی خاتمی، موجب ایجاد بازار سیاه گسترده، بیکاری ٢۵ درصدی و بحران ‏قریب‌الوقوع کشاورزی شده است. دانشجویان ناراضی، کارگران شورشی، جنوب غربی عرب، شمال آذری ‏و کرد، و جنوب شرقی بلوچ در قلیان است. در این جای پر پیچ و خم، به اندازه کافی ملات برای هر گونه ‏دسیسه داخلی و امپریالیستی، برای سرنگون کردن برنده ناخوانده رقابت اجتماعی وجود دارد. در عین ‏حال، آن‌هایی که رؤیای «آزادی» از راه مداخله آمریکا را در سر داشتند باید به کابوس عراق که روز به ‌روز ‏بدتر می‌شود، توجه کنند.‏

اما در این هنگام، نقش خارجی ایران است که در مرکز صحنه قرار دارد. دولت سرگردان روحانی، در اینجا ‏نیز صحنه گیج‌کننده‌ای آفریده است. از پایان جنگ ایران- عراق، سیاست خارجی ایران کیسه مندرسی از ‏اپورتونیسم غیرمنسجم، شامل دیپلماسی پیش پاافتاده از نوع احتیاط هم‌دستانه نسبت به غرب و ‏ژست‌های اغلب بی‌هزینه همبستگی با شیعیان خارجی- عمدتاً حزب‌الله جنوب لبنان- همرا با خرده ‏شیرینی‌هایی برای فلسطینی‌ها، بوده است. تهران، در جنگ ۱٩٩۱ سکوت ملاحظه‌کارانه‌ای اختیار کرد، ‏حتا نسبت به استقرار نظامیان آمریکایی در اماکن مقدس، جیک گلایه‌آمیزی نزد. به عوامل خود در اتحاد ‏شمال رهنمود داد که راه را برای تهاجم آمریکا به افغانستان هموار کنند. دولت ایران با سازمان «سیا» برای ‏آماده ساختن شرایط برای اشغال عراق همکاری کرد و به مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق و دیگر ‏دارایی‌های خود دستور داد از حاکمیت آمریکا در بغداد پشتیبانی کنند. در مقابل این خدمات به شیطان ‏بزرگ چه دریافت کرد؟ استقرار ارتش آمریکا در مرزهای شرقی آن و تهدیدهای آمریکایی پیرامون نابودی ‏رآکتورهایش.  ‏

حتا با معیارهای امروزین «جامعه جهانی»، کارزار غرب برای اجبار ایران به دست برداشتن از پژوهش ‏هسته‌ای- که در چارچوب پیمان منع گسترش حق آن را دارد- تعجب‌برانگیز است. ایران با دولت‌های اتمی ‏هند، پاکستان، اسرائیل، روسیه، و چین احاطه شده است – و زیردریایی‌های اتمی آمریکا در سواحل ‏آب‌های جنوبی آن گشت می‌زنند. به گواهی تاریخ، ایران حق دارد از تهدیدات خارجی بهراسد. اگرچه در ‏جنگ جهانی دوم بی‌طرف بود، اما توسط نیروهای انگلیسی و شوروی اشغال شد. در سال ۱٩۵٣ دولت ‏انتخابی آن با کودتای انگلیسی- آمریکایی سرنگون شد و اپوزیسیون سکولار آن نابود گشت. از سال ١٩٨۰ ‏تا ۱٩٨٨، قدرت‌های غربی از تجاوز صدام حسین، که طی آن صدها هزار ایرانی جان باختند، حمایت کردند. ‏در مراحل نهایی جنگ، آمریکا نیمی از نیروی دریایی ایران را در خلیج فارس نابود کرد و برای محکم‌کاری ‏هواپیمای پر از مسافر آن را هم سرنگون ساخت. ‏

در حال حاضر،  ایران چیزی بیش‌تر از آزمایش‌های ابتدایی برای رسیدن به فن‌آوری لازم جهت دفاع از خود را ‏ندارد. اما همین هم از سوی بوش، بلر، شیراک و اولمرت که دولت‌هایشان به صدها- و در مورد آمریکا به ‏هزاران- سلاح اتمی مجهز هستند، به عنوان دلیل موجهی برای آغاز جنگ معرفی می‌شود. نالیدن و خرده ‏گرفتن پیرامون زیرنویس ریز پروتکل وین، هر قدر هم که موجه باشد، برای دیپلماسی ایران عمل بی‌حاصلی ‏خواهد بود. ایران بهتر است لحظه مناسب را انتخاب کند و از پیمان منع گسترش خارج شود. از همه ‏امپراتورهای از نظر تاریخی نابهنگام جهان، پیمان منع گسترش به بی‌شرمانه‌ترین شکل ممکن عریان است. ‏هیچ‌گونه توجیهی برای الیگاپولی قدرت‌های اتمی وجود ندارد؛ ریاکارانه‌تر این‌که حتا اسمی از اسرائیل ‏مجهز به ٢۰۰ بمب اتمی در میان نیست. بدون در هم شکستن این الیگاپولی، خلع سلاح اتمی وجود ‏نخواهد داشت.  ‏

مقابله با دشمنانی که در برابر ایران صف کشیده اند، به انسجام و انضباطی نیاز دارد که هم‌اکنون، کم‌ترین ‏نشانی از آن به چشم نمی‌خورد. روحانیون ایران، با عادات عملی و آموزه‌های خود در نگه‌داشتن احزاب ‏شیعه و سلطان ریش‌دار تهران (سیستانی) در صفحه شطرنج عراق، نقش تفرقه‌افکنانه‌ای علیه نیروهای ‏مقاومت ایفا کرده اند. اتحاد به زبان نیامده نیروها از تهران تا دمشق، از راه بصره و بغداد، می‌تواند ‏درگیری‌های طایفه‌ای و قومی را کاهش داده و هم‌زمان موضع ایران را تقویت کند. در کارنامه اخیر ایرانی‌ها، ‏به غیر از بی‌لیاقتی چندجانبه، چیزی وجود ندارد که نشان بدهد نهادهای حاکم، در صورت مواجهه با ‏گستاخی امپریالیستی، توانایی مقابله با آن را دارند. معذالک، شرایط کنونی ممکن است آن‌ها را به اتخاذ ‏تصمیم‌های مجبور کند، که تاکنون از آن طفره رفته اند. مشکل بتوان تسلیم در برابر تهدیدات غرب را به ‏شکل خردورزی ملی بزک کرد. در آن سوی مرز، شوراندن توده‌ها و میلیشیای شیعه علیه اشغالگران غربی ‏دشوار نخواهد بود. در حال حاضر، تهران گروگان‌های مهم‌تری از یک سفارتخانه صرف را در اختیار دارد. اگر ‏کشور بر اعصاب خود مسلط بماند، دست زدن واشنگتن یا عوامل آن به یک حمله علیه ایران، محتمل ‏نخواهد بود.  ‏

 

فلسطین

شور و شوق غرب برای انقلابات رنگی، همان‌طور که انتظار می‌رفت، وقتی به رنگ سبز برخورد، زود ‏فروکش کرد. حکام و روزنامه‌نگاران جهان غرب به پیروزی حماس در انتخابات شورای قانون‌گذاری فسطین، ‏به مثابه یک آیت شوم ظهور بینادگرایی، و ضربه‌ای ترسناک به چشم‌انداز صلح با اسرائیل برخورد کرده اند. ‏برای واداشتن حماس به پذیرش همان سیاست‌هایی که مردم فلسطین پای صندوق‌های رأی به آن‌ها نه ‏گفتند، از فشار‌های مالی و دیپلماتیک فوری استفاده می‌شود. از نظر آماری در باره این پیروزی نباید غلو ‏کرد-  ۷٨ درصد رأی‌دهندگان در انتخابات شرکت کردند و حماس با ۴۵ درصد آرا توانست ۵۴ کرسی به ‏دست آورد. اما اخلاقاً، با توجه به دخالت آشکار اسرائیل، آمریکا و اتحادیه اروپا در جهت تضمین پیروزی ‏الفتح، نتیجه انتخابات شبیه زمین‌لرزه بود.‏

‏ رأی‌دهندگان فلسیطنی، در جریان یک کارزار انتخاباتی که طی آن شاهد بازداشت و ضرب و شتم اعضای ‏حماس و دیگر بخش‌های اپوزیسیون از طرف نیروهای اشغالگر اسرائیل، ضبط و تخریب پوسترهای انتخاباتی ‏آن‌ها، استفاده از پول آمریکا و اتحادیه اروپا به سود کارزار انتخاباتی الفتح، و سخنرانی نمایندگان کنگره ‏آمریکا برای جلوگیری از شرکت حماس در انتخابات بودند، تهدیدات و رشوه‌های «جامعه بین‌المللی» را رد ‏کردند و به حماس  رأی دادند.‏‎ ‎‏ ‏

حتا زمان برگزاری انتخابات هم با هدف تأثیر گذاشتن بر نتایج آن، انتخاب شده بود. انتخابات که اول قرار بود ‏در تابستان ٢۰۰۵ برگزار شود، برای آن‌که عباس بتواند در غزه دست به توزیع اموال بزند، تا ژانویه ٢۰۰۶ به ‏تعویق افتاد. به گفته یک افسر اطلاعاتی مصر: «با این کار افکار عمومی از دولت خودگردان در برابر حماس ‏حمایت خواهد کرد.» خواست عمومی برای یک جارو‌کاری تمیز بعد از ده سال فساد، زورگویی و  لاف‌زنی ‏الفتح قوی‌تر از همه این‌ها بود. ‏

برخلاف آلودگی دولت خودگردان به معجونی از حرص و وابستگی، ثروت‌اندوزی سخنگویان و پلیس‌های ‏نوکرصفت آن، و تسلیم‌طلبی آن در «روند صلح» که تنها به محرومیت و فقر بیش‌تر مردم منجر شده بود، ‏حماس آلترناتیو یک سرمشق ساده را در برابر مردم قرار داد. حماس بدون داشتن منابعی نظیر رقیب خود، ‏برای فقرا شبکه‌ای از درمانگاه‌ها، مدارس، بیمارستان‌ها، مراکز حرفه‌ای، و برنامه‌های تأمین اجتماعی را ‏فراهم کرده است. رهبران و کادر‌های آن، با صرفه‌جویی و امساک زندگی می‌کنند و همیشه در  دسترس  ‏مردم عادی قرار دارند. پاسخ  این چنین به نیازهای روزمره مردم، و نه قرائت روزانه آیات قرآن است که برای ‏حماس پایگاه اجتماعی وسیعی فراهم کرده است.‏

این‌که عملکرد حماس در طول انتفاضه دوم چقدر به اعتبار آن افزوده است، روشن نیست. عملیات ‏مسلحانه آن علیه اسرائیل، مانند حملات لشکر شهدای الاقصی وابسته به الفتح، یا جهاد اسلامی که ‏عملیاتی انتقامی علیه اشغال به حساب می‌آیند، مرگبارتر از هر اقدامی است که حماس تاکنون به آن ‏دست زده است. در مقایسه با مقیاس حملات مرگبار «نیروهای دفاعی اسرائیل»، عملیات مسلحانه ‏فلسطینی‌ها بسیار کم‌تر بوده است. نابرابری در این زمینه، به نحو برجسته‌ای خود را در جریان آتش‌بس ‏یک‌جانبه حماس نشان داد. این آتش‌بس که به رغم کارزار نظامی، حملات و دستگیری‌های گسترده از ‏طرف  اسرائیلی‌ها، که منجر به اسارت بیش از ٣۰۰ تن از کادرهای حماس شد، در ژوئن ٢۰۰٣ آغاز و در ‏طول تابستان ادامه یافت. ‏

روز ۱٩ اوت ٢۰۰٣، یک هسته هوادار «حماس» در هبرون، پس از انتقاد از رهبری رسمی و محکوم کردن ‏آن، یک اتوبوس را در بیت‌المقدس غربی منفجر کرد. اسرائیل بلافاصله اسماعیل ابو شناب، نماینده حماس ‏در مذاکرات آتش‌بس را ترور کرد. حماس تلافی کرد، و در سپتامبر ٢۰۰٣، دولت خودگردان و دولت‌های عرب ‏کمک‌های مالی خود به سازمان‌های خیریه وابسته به حماس را قطع کردند، اتحادیه اروپا کل جنبش حماس ‏را یک سازمان تروریستی اعلام کرد- چیزی که اسرائیل از مدت‌ها پیش آن را طلب کرده بود.‏

آن‌چه در یک نبرد کاملاً نابرابر حماس را از دیگران  متمایز می‌کند، نه اعزام واحدهای انتحاری- که طیفی از ‏گروه‌های رقیب به آن متوسل می‌شوند- بلکه دیسیپلین برتر آن است- که آن را در اعلام و اجرای آتش‌بس ‏یک طرفه سال گذشته به نمایش گذاشت. همه تلفات غیرنظامی را باید محکوم کرد، اما به این دلیل که ‏بیش‌تر افراد غیرنظامی به دست اسرائیل کشته می‌شوند، لفاظی‌های اروپا- آمریکا در این مورد فقط خود ‏آن‌ها را افشا می‌کند. چکمه جنایت، عمدتاً به پای طرف دیگر است، که بی‌رحمانه با استفاده از یک ارتش ‏مدرن مجهز به جت‌های جنگنده، تانک و موشک، طی طولانی‌ترین ستم نظامی در تاریخ مدرن، در فلسطین ‏یکه‌تازی می‌کند. به قول ژنرال اشلومو گازیت، رییس پیشین ضداظلاعات ارتش اسرائیل: «هیچ‌کس ‏نمی‌تواند شورش خلقی را- که ۴۵ سال تحت اشغال نظامی بوده است- علیه نیروی اشغالگر، رد یا محکوم ‏کند.» ‏

نارضایتی اصلی اتحادیه اروپا و آمریکا از حماس از اینجاست، که حاضر نشده است تسلیم‌طلبی قرارداد ‏اسلو را بپذیرد، و همه تلاش‌های بعدی را – از طبا تا ژنو-  که می‌خواستند همه مصیبت‌ها را به گردن ‏فلسطینی‌ها بیاندازند، رد کرده است. اولویت کنونی غرب، درهم شکستن این مقاومت است. قطع کمک ‏مالی به تشکیلات خودگردان فلسطین سلاح آشکاری است، که با چماق آن می‌خواهند حماس را به زانو ‏درآورند. تقویت قدرت ریاست جمهوری عباس در مقابل شورای قانون‌گذاری فلسطین- که علناً از طرف ‏واشنگتن برای این پست انتخاب شده است، همان‌طور که در بغداد پل برمر را دست‌چین کرده بودند- چماق ‏دوم است. اما به این دلیل که هر یک از این دو می‌تواند به ضد خود تبدیل شود، به احتمال قوی، هدف ‏اهلی کردن حماس است، به این امید که حماس هم با میوه‌های قدرت آرام خواهد گرفت و مانند پیشینیان ‏خود با گذشت زمان «پراگماتیست» خواهد شد. مطمئناً این محاسبه منطقی است. حماس از نظر تاریخی ‏یکی از منشعبات اخوان‌المسلمین است که شعبه مصری آن مواضع رادیکال‌تری نسبت به شعبه آن در ‏ترکیه (حزب توسعه و عدالت، حزب حاکم ترکیه) دارد. اسلام، مانند همه ادیان طیف کاملی از مواضع ‏ایدئولوژیک را ارایه می‌کند، از همدستی نفرت‌انگیز با سرمایه و امپریالیسم تا مخالفت شورانگیز با آن‌ها، ‏همراه با مقدار زیادی نوسانات به این یا آن سو.‏

در این‌که حماس سریعاً فریب اهداف غرب و اسرائیل را خواهد خود یا نه می‌توان تردید داشت، اما چنین ‏امری بی‌سابقه نیست. میراث پراگماتیک حماس در گرو مرگبارترین ضعف ناسیونالیسم فلسطین قرار دارد: ‏این باور که گزینه‌های سیاسی آن یا رد کامل وجود اسرائیل است، یا پذیرش یک پنجم باقی‌مانده و تجزیه ‏شده کشور. همان‌طور که تاریخ الفتح نشان می‌دهد، از رؤیای حداکثرطلبی اولی، تا حداقل‌پذیری تهوع‌آور ‏دومی، فاصله کمی وجود دارد.    ‏

آزمونی که در برابر حماس قرار دارد این نیست که آیا برای رضایت افکار عمومی غرب، دست‌آموز خواهد شد ‏یا نه، بلکه آیا قادر خواهد بود از این سنت فلج کننده فاصله بگیرد. برای این کار لازم است امر ملی ‏فلسطین بر شالوده درستی قرار داده شود: با تقاضا برای تقسیم  مساوی کشور و منابع آن، بین دو ‏جمعیت که تقریباً یک اندازه هستند- و نه ٨۰ درصد به یکی و ٢۰ درصد به دیگری- و ریشه‌کن کردن نابرابری ‏که در درازمدت هیچ خلق خود‌آگاهی حاضر به قبول آن نخواهد شد. تنها گزینه قابل قبول به نظر می‌رسد ‏چیزی باشد که ویرجینیا تیلی در این شماره مطرح کرده است: یک دولت واحد برای یهودیان و ‏فلسطینی‌ها، که در آن زیاده‌طلبی صهیونیسم ترمیم خواهد شد. ‏

 

لبنان و سوریه

در شمال، استقلال نسبی رژیم بعث سوریه، و ثبات نهادینه‌ای که به آن امکان داده است در منطقه بیش‌تر ‏از وزن خود نقش بازی کند، از مدت‌ها پیش تل‌آویو و واشنگتن را خشمگین کرده است. تاریخ اپورتونیسم ‏سیاسی آن هرچه باشد، دمشق برخلاف قاهره از رها کردن مسأله فلسطین و امضای پیمان جداگانه صلح ‏با اسرائیل، یا همدستی با اشغالگران آمریکایی در عراق، خودداری کرده است. با گسترش مقاومت عراق ‏به ایالات هم‌مرز با سوریه و استفاده آن از جانبداری مناطق دور افتاده، خنثاکردن یا از سرراه برداشتن اسد ‏جوان، در رأس سیاست خارجی آمریکا قرار گرفته است. به این دلیل که نیروهای آمریکایی در وضعیتی ‏نیستند که دست به تجاوز دومی بزنند، راه بدیهی برای سرنگون کردن دولت سوریه، ایجاد نقطه فشار در ‏لبنان بود، جایی که دولت‌های غربی امکان مانور آزادانه را دارند. با توجه به این‌که استقرار نیروهای سوریه ‏در لبنان از ۱٩۷۶ به بعد، حضوری آشکار و فاقد حمایت مردمی بود، انتظار می‌رفت واداشتن آن به خروج از ‏لبنان، به ناآرامی‌های لازم برای تغییر رژیم دامن بزند. ‏

لبنان معاصر به مقدار زیادی هم‌چنان مانند روز اول، مخلوق تصنعی استعمار فرانسه باقی مانده است- یک ‏نوار ساحلی که به دست پاریس، موقعی که معلوم شد استقلال سوریه غیرقابل اجتناب است از سوریه ‏بزرگ جدا شد- هدف ایجاد یک کشور وابسته تحت سلطه اقلیت مارونی در منطقه بود، اقلیتی که از ‏زمان‌های قدیم آلت دست فرانسه در شرق مدیترانه بوده است. صفحه شطرنج سیاست لبنان از ترس ‏این‌که معلوم شود اکثریت مردم، مسلمان و امروزه شاید شیعه باشند، و برای جلوگیری از حضور متناسب ‏آن‌ها در نظام سیاسی، هرگز اجازه یک سرشماری دقیق را نداده است. در اواسط دهه ۱٩۷۰، تنش‌های ‏فرقه‌ای، همراه با وضع بد آوارگان فلسطینی، به انفجار جنگ داخلی منجر شد و زمینه لازم برای ورود ‏نیروهای سوری به لبنان را فراهم کرد. هدف از این حضور که تأیید ضمنی آمریکا را داشت، ایجاد یک منطقه ‏حایل بین گروه‌های متخاصم و مانعی بر سر اشغال کامل کشور به دست اسرائیل بود (امری که نیروهای ‏دفاعی اسرائیل طی تجاوزات سال‌های ۱٩۷٨ و ۱٩٨٢ در نظر داشتند). دمشق در طول زمان، کنترل خود را ‏بر بخش‌های بزرگی از حیات سیاسی لبنان گسترش داد. دستگاه‌های نظامی و امنیتی آن، نامزدهای مورد ‏نظر را برای مقامات بالای دولت تعیین می‌کردند و در این روند ثروت و دارایی‌های شخصی به دست ‏می‌آوردند. ‏

در سال ۱٩٩۴، رفیق حریری، بساز و بفروش میلیاردی که ساخته و پرورده خاندان سعود بود، برای پست ‏نحست وزیری تأیید شد. به محض رسیدن به قدرت، او به برلوسکونی یا تاکسین [نخست‌وزیر تایلند] ‏سرزمین بومی خود تبدیل شد، با شرکت‌های ساختمانی خود، مرکز شهر بیروت را بازسازی کرد، سود ‏هنگفتی به جیب زد و موجب آن‌چنان بحران ارزی شد که پس از برکناری، تنها فرد به اندازه کافی ثروتمندی ‏بود که می‌توانست برای حل آن فراخوانده شود. حریری با پول هنگفتی که داشت می‌توانست روابطی را ‏بخرد که در برخورد با دمشق دست او را قوی کنند. در میان دوستانی که طی سال‌ها به دست آورد، ‏ساست‌مدار پولکی دیگری بنام ژان شیراک وجود داشت، که گفته می‌شود حریری به با دست و دلبازی به ‏کارزار انتخاباتی او کمک مالی کرده است. ‏

فرانسه هیچ‌گاه علاقه به جاپای استعماریش را از دست نداده است. در اوایل سال ٢۰۰۴، شیراک در صدد ‏بود فاصله گرفتن خود از آمریکا بر سر عراق را- که در نتیجه ملاحظات داخلی بود- جبران کند، و پس از ‏کودتای مشترک فرانسه – آمریکا در هائیتی، دلایل کافی داشت به بوش و حریری برای اخراج سوریه از ‏عراق کمک کند. البته، دمشق می‌دانست چه خبر است. در اوت، بشار اسد حریری را فراخواند و به گفته ‏پسر حریری به او گفت: «اشتباه می‌کنید اگر فکر کنید شما و پرزیدنت شیراک می‌توانید بر لبنان حکومت ‏کنید. تمدید این [ریاست جمهوری پرزیدنت لحود] قطعی است، در غیر این صورت من لبنان را بر سر شما و ‏ولید جمبلاط خراب می‌کنم.» ‏

هفته بعد، فرانسه و آمریکا قطع‌نامه‌ای را از شورای امنیت سازمان ملل گذراندند که خواهان خروج سوریه از ‏لبنان و خلع سلاح حزب‌الله می‌شد. در فوریه، در شروع فصل مبارزات انتخاباتی لبنان، خودروی حریری طی ‏یک بمب‌گذاری در بیرون هتل سنت ژورژز بیروت منفجر شد. او اولین سیاست‌مدار لبنانی نبود که به این ‏سرنوشت دچار می‌شد- دو رییس‌جمهور پیشین، بشیر جمایل در سال ۱٩٨٢ و رنه معوض در سال ۱٩٨٩ ‏همان‌طور از بین رفتند، بدون آن‌که سر و صدایی به راه انداخته شود. اما این بار، دبیرکل سازمان ملل، فوراً ‏یک کمیسیون تحقیق تشکیل داد و دادستان آلمان را با اختیارات کامل برای رسیدگی به این جنایت اعزام ‏کرد. او هم، چنان که انتظار می‌رفت نتیجه گرفت مسؤولیت با سوریه است. با توجه به این‌که این از اول ‏معلوم بود، کمیسیون در واقع نشان داد سازمان ملل تحت رهبری چهره رقت‌انگیز عنان، تا چه حد به آدمک ‏ماشینی غرب تبدیل شده است. البته، ترور رهبران حزب‌الله، الفتح، حماس به دست اسرائیل، در دبیرخانه ‏حتا نجوای سرزنش را بر نیانگیخت، چه برسد به تشکیل کمیسیون تحقیق. سرنوشت لومومبا، بن برکه، ‏چه گوارا، آلنده، میشل به اندازه کافی تداوم سنن غرب در این زمینه را نشان می‌دهد. ‏

در خود لبنان، قتل حریری- که بخشش‌هایش هواداران زیادی برایش دست و پا کرده بود- واکنش بسیار و ‏اعتراضات گسترده طبقه متوسط، که خواهان خروج نیروهای نظامی و پلیس سوریه بودند را برانگیخت؛ ‏هم‌زمان گروهی از سازمان‌های غربی برای کمک به پیشرفت انقلاب کاج  [علامت ملی لبنان] وارد لبنان ‏شدند. برخوردار از پشتیبانی واشنگتن و پاریس، نیروی حرکت اعتراضی به حدی بود که توانست سوریه را ‏مجبور به خروج از لبنان کرده و دولتی مقبول را در بیروت سرکار آورد. اما گروه‌های مختلف لبنان هنوز هم، ‏بیش از هر زمان دیگری پراکنده هستند، حزب‌الله خلع سلاح نشده است و اسد سقوط نکرده است. آمریکا ‏در این بازی شطرنج یک مهره را گرفته است، اما قلعه هنوز تسخیر نشده است.  ‏

 

جهنم عراق

اگر سوریه است که در شرق به مقاومت عراق پناه می‌دهد، و آمریکا به این دلیل سوریه را هدف قرار داده ‏است، به این دلیل است که جنگ برای واشنگتن بدتر شده است. پس از سه سال و صرف بیش از ‏‏٢۰۰میلیارد دلار، اشغال، رو در رو با یک شورش بی محابا، از تأمین آب و برق مردمی که به انقیاد کشیده، ‏ناتوان است. کارخانه‌ها تعطیل اند. بیمارستان‌ها و مدارس به ندرت کار می‌کنند. درآمد نفتی از طرف ‏میلیونرهای محلی آمریکا و گلّه مقاطعه‌کاران آمریکایی غارت شده است. شرایط مصیبت‌بار زندگی اکثریت ‏جمعیت در سال‌های تحریم،  در نتیجه اشغال آمریکایی وخیم‌تر شده است. کشتارهای فرقه‌ای چند برابر ‏شده و  حداقل امنیت مردم، ناپدید شده است.‏

در میان این صحنه‌های جهنمی، نشانه‌هایی وجود دارد که خود اشغالگران روحیه‌شان را باخته اند. با از ‏دست رفتن امکان حملات بدون تلفات از ارتفاع ۴۵هزار متری، نیروهای آمریکایی در پادگان‌ها پناه گرفته اند، ‏فقط تحت حمایت هوایی یا پوشش زمینی فوق‌العاده، به مأموریت می‌روند، با این وجود هر روز متحمل ‏تلفات نیز می‌شوند. مؤسسه نظرسنجی زاگبی در فوریه ٢۰۰۶ نتایج یک نظرسنجی از سربازان آمریکایی ‏مستقر در عراق را منتشر کرد که در آن ۷٢ درصد معتقدند آمریکا باید در عرض یک سال و ٢٩ درصد معتقدند ‏آمریکا باید «بلافاصله»  از عراق خارج شود. کم‌تر از یک چهارم، ٢٣ درصد، از موضع رسمی رییس‌جمهور و ‏دستگاه‌های دولتی که می‌گوید آمریکا باید «در این خط بماند» پشتیبانی کردند. پرسنل ذخیره ارتش اکنون ‏آن‌چنان ته کشیده است، که پنتاگون اعلام کرد از این پس افراد دارای پیشینه جنایی را هم می‌پذیرد، و ‏مجبور شده است به مزدوران خریده شده در بازار تکیه کند.  ‏

پوشش سیاسی که با زحمت برای حمله به عراق سرهم بندی شده بود، عاقبت بهتری نداشته است. دور ‏اول انتخابات برای دولت دست‌نشانده به طور یکپارچه از طرف سنی‌ها تحریم شد. قانون اساسی ساخت ‏آمریکا با زور یک رفراندوم مخدوش به تصویب رسید. انتخابات دومین دوره به درگیری بین گروه‌های مختلف ‏وابسته به آمریکا و بن‌بست پارلمانی انجامید. پول هنگفتی که بین چهره‌های مختلف و به نفع نامزدهای ‏مختلف پخش شد، کم‌ترین نتیجه‌ای همراه نداشت، و حقوق‌بگیران «سیا» و پنتاگون، مانند ایاد علاوی و ‏احمد چلبی، تحقیر شدند. در زمان نوشتن این سطور، فرمانفرمای آمریکایی از یک رییس‌جمهور کُرد برای ‏برکنار کردن یک نخست‌وزیر شیعه که دیگر قابل بهره‌رسانی نیست، استفاده می‌کند. بدبینی مردم در باره ‏‏«انقلاب ارغوانی» همگانی است، و مقامات بغداد کم‌ترین اعتباری ندارند.‏

البته این به معنای نزدیک بودن آزادی عراق نیست. ادامه اشغال که بر افزایش تنش‌های فرقه‌ای قرار دارد، ‏موجب تشدید آن نیز شده است. حملات مرگبار سنی‌ها علیه شیعیان و شیعیان علیه سنی‌ها، امری ‏روزمره شده و در آن، تلفات بی‌شماری به دو طرف وارد آمده است. اگر در ابتدا متعصبین سنی در صفوف ‏مقاومت عامل آن بودند، اما مسؤولیت سقوط آن به جنگ طایفه‌ای فاجعه‌آور در کنار و در هم آمیخته با ‏مبارزه میهن‌دوستانه علیه اشغالگران، متوجه روحانیون شیعه و در درجه اول آیت‌الله سیستانی است، که ‏در سمت اشغالگران کشور قرار گرفته اند و تا جایی که مردم از رهبرانشان تبعیت می‌کنند، آن‌ها با این کار ‏شیعیان عراق را در معرض انتقام‌جویی مقاومت قرار داده اند. سر و صدای احساسی پیرامون برخورد ‏سیستانی با برمر، نگروپونته، و خلیل‌زاد و سکوت او در موارد دیگر، سیستانی را چهره‌ای معرفی کرد که در ‏غروب عمر خود برای حمایت از مردمش و حفظ فاصله خود از اشغالگران گام بر می‌دارد. اما آینده بهتری در ‏انتظار پتن نجف قرار دارد. قدردانی از نقش او در کمک به حفظ حضور آمریکا در عراق، همان‌طور که توماس ‏فریدمان، یکی از هواداران خودفروش تجاوز به عراق توصیه کرده است، می‌توان برای او جایزه صلح نوبل را ‏در پی داشته باشد.  ‏

اگر رهبری شیعه به طور اعم، و سیستانی به طور اخص، زمانی که در سال ٢۰۰۴ سنی‌ها و شیعیان علیه ‏اشغال قیام کرده بودند، به آمریکایی‌ها می‌گفتند بار و بندیل خود را جمع کنید، عراق می‌توانست در حال ‏حاضر یک کشور آزاد، و متکی بر مبارزه مشترک علیه متجاوزین، در زمینه هماهنگی قومی و مذهبی، یک ‏چشم‌انداز روشن هماهنگی مذهبی و قومی در برابر خود داشته باشد. اما در عوض، سیستانی و ‏اطرافیانش با هدف به دست آوردن قدرت در بغداد – تحت انقیاد آمریکا و ایجاد یک رژیم سکتاریستی متکی ‏بر شیعیان و اسلحه خارجی- در سرکوب شورش ارتش المهدی مقتدا صدر در جنوب و سرکوب مقاومت در ‏شمال و غرب کشور به آمریکاییان پیوستند. همان‌طور که انتظار می‌رفت، پارلمانتاریسم ظاهری این گزینه با ‏گسترش همدستی با دشمن از بالا به پایین، موجب تعمیق نفرت سکتاریستی و انتقام‌جویی کور و ‏کشتار‌های متقابل جهادی‌ها در یک طرف، و جوخه‌های مرگ در طرف دیگر، شده است. حامیان اولیه این ‏خونریزی همراه با رشوه به سیاست‌مداران سنی، برای این‌که آن‌ها از آمریکایی‌ها بخواهند در عراق باقی ‏بمانند، اکنون آن را به عنوان بهانه‌ای برای طولانی‌تر کردن اشغال کشور به کار می‌گیرند؛ گویا اشغال که ‏علت  اصلی این خونریزی و فاجعه است می‌تواند درمان آن هم باشد. ‏

واقعیت این است که تنها یک راه برای پایان دادن به چرخه خشونت وجود دارد: همان راهی که سیستانی ‏در سال ٢۰۰۴ آن را رد کرد، همان راهی که مقتدا صدر یک بار دیگر آن را انتخاب کرده است- یک ‏موافقت‌نامه ملی بین رهیران شیعه و سنی، بین چریک‌های ایالات و میلیشیای پایتخت، برای تأمین اخراج ‏بدون تأخیر همه نیروهای اشغالگر از کشور. مقتدا صدر در حالی که از لبنان به سامره و بغداد تکان خورده بر ‏می‌گشت گفت: «سر مار را قطع کنید و همه شرارت‌ها از بین خواهد رفت!» میلیشیای او که عمدتاً از ‏فقرای شهری هستند، در مناطقی جلب می‌شوند که زمانی پایگاه قدرت کمونیست‌های عراقی بود. اگر ‏شیعیان عموماً از سرمشق هم‌میهنان سنی خود پیروی کنند، ارتش‌های متصرفاتی آمریکا و انگلیس حتا ‏یک ماه هم در عراق دوام نخواهند آورد. در واقع تنها یک رأی در مجلس فرمایشی  و تقاضای خروج فوری ‏نیروهای خارجی کافی است تا موضع واشنگتن و لندن را غیرقابل ادامه نماید. با توجه به تاریخ معاصر ‏عراق، و نقش اخیر کردها به عنوان گورکا‌های [نپالی‌های عضو ارتش استعماری-متصرفاتی ارتش امپراتوری ‏بریتانیا] نیروهای متجاوز به کنار، تنش‌های جدی بسیاری بین شیعیان و سنی‌ها وجود خواهد داشت. اما تا ‏زهر در حال گسترش دخالت بیگانه دفع نشود، امیدی نیست که زخم‌های گذشته و حال التیام پیدا کنند. ‏برای این‌که عراق آینده‌ای داشته باشد، ارتش‌های آمریکایی – انگلیسی با بار و بندیل‌هایشان باید بیرون ‏انداخته شوند. ‏

 

چشم‌انداز

برای بحران خاورمیانه که در سال ٢۰۰۱ آغاز شد، پایانی دیده نمی‌شود. در بهترین حالت، ما در نیمه ‏درام در حال وقوعی هستیم. نبروها و چهره‌های نویی در حال ظهورند که دارای نکته مشترکی هستند. ‏مقتدا، هانیه، نصرالله، احمدی نژاد: هر کدام با سازماندهی فقرای شهری در مناطق خود ظهور کرده اند – ‏بغداد و بصره، غزه و جنین، بیروت و صیدون، تهران و شیراز. حماس، حزب‌الله، و ارتش صدر و بسیجی‌ها در ‏زاغه‌ها ریشه دارند. فرق آن‌ها با چلبی‌ها، کرزای‌ها، علاوی‌ها – میلیونر‌های خارجه‌نشیین، بانکداران فاسد، ‏جاسوسان «سیا»- که غربی‌ها بر آن‌ها تکیه می‌کنند، چشم‌گیرتر از این نمی‌تواند باشد.‏

باد رادیکالیسم در کوچه‌ها و زاغه‌های دوزخیان امروزین زمین، که با ثروت افسانه‌ای نفت احاطه شده اند، ‏در حال وزیدن است. تا آنجا که این رادیکالیسم مجذوب قرآن است، محدودیت‌های آن روشن است. ‏انگیزه‌های مهرپروری و همبستگی، بی‌نهایت از حرص همایونی امپراتوری و انقیاد کمپرادوری برترند، اما ‏مادام که برنامه آن‌ها تسکین دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد، دیر یا زود در نظم موجود ‏تحلیل خواهند رفت. رهبرانی مانند چاوز یا مورالس با بینشی که توانایی فرارفتن از تقسیمات ملی و ‏طایفه‌ای را داشته باشند و بتوانند اشاعه‌گر حس اتحاد قاره‌ای و اعتماد به نفس باشند، هنوز ظاهر نشده ‏اند. به برکت شهردار سابق تهران، مجسمه‌ای از بولیوار هم‌اکنون در آن شهر برپاست و منطقه شبح او را ‏چشم در راه است.‏

در ضمن، گماشتگان قدرت مسلط کم‌تر تکان خورده اند. آشفتگی کنونی به آن مناطقی از خاورمیانه محدود ‏است که در بیست سال گذشته قدرت آمریکا در آن‌ها نفوذ نکرده است: ساحل غربی، عراق بعثی، و ایران ‏خمینیست. لنگرگاه واقعی آمریکا در منطقه جای دیگریست: مصر، عربستان، حکومت‌های خلیج [فارس] و ‏اردن. در این کشورها، وابستگان سنتی سنگرها را حفظ کرده اند و در ارتباط با مشکلات منطقه آماده ‏کمک‌رسانی هستند. گذشته از آن‌ها، اروپا و ژاپن دوش به دوش آمریکا در برابر ایران و فلسطین قرار گرفته ‏اند؛ در حالی که روسیه، چین و هند دردسری ایجاد نمی‌کنند. هنوز زود است که روی شکست امپراتوری ‏حساب شود. ‏

 

* به نقل از ‏ New Left Review ‏ مارس- آوریل ٢۰۰۶‏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *