باد رادیکالیسم در کوچهها و زاغههای دوزخیان امروزین زمین، که با ثروت افسانهای نفت احاطه شده اند، در حال وزیدن است. تا آنجا که این رادیکالیسم مجذوب قرآن است، محدودیتهای آن روشن است. انگیزههای مهرپروری و همبستگی، بینهایت از حرص همایونی امپراتوری و انقیاد کمپرادوری برترند، اما مادام که برنامه آنها تسکین دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد، دیر یا زود در نظم موجود تحلیل خواهند رفت. رهبرانی مانند چاوز یا مورالس با بینشی که توانایی فرارفتن از تقسیمات ملی و طایفهای را داشته باشند و بتوانند اشاعهگر حس اتحاد قارهای و اعتماد به نفس باشند، هنوز ظاهر نشده اند. به برکت شهردار سابق تهران، مجسمهای از بولیوار هم اکنون در آن شهر برپاست و منطقه شبح او را چشم در راه است.
باد رادیکالیسم در کوچهها و زاغههای دوزخیان امروزین زمین، که با ثروت افسانهای نفت احاطه شده اند، در حال وزیدن است. تا آنجا که این رادیکالیسم مجذوب قرآن است، محدودیتهای آن روشن است. انگیزههای مهرپروری و همبستگی، بینهایت از حرص همایونی امپراتوری و انقیاد کمپرادوری برترند، اما مادام که برنامه آنها تسکین دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد، دیر یا زود در نظم موجود تحلیل خواهند رفت. رهبرانی مانند چاوز یا مورالس با بینشی که توانایی فرارفتن از تقسیمات ملی و طایفهای را داشته باشند و بتوانند اشاعهگر حس اتحاد قارهای و اعتماد به نفس باشند، هنوز ظاهر نشده اند. به برکت شهردار سابق تهران، مجسمهای از بولیوار هم اکنون در آن شهر برپاست و منطقه شبح او را چشم در راه است.
تارنگاشت عدالت
منبع: مارکسیسم – لنینیسم امروز*
نویسنده: طارق علی
برگردان: ا. آذرنگ
در حالی که در دستگاه دولتی آمریکا زمزمه ترس از شکست مفتضحانه قریبالوقوع در عراق به گوش میرسد، طارق علی بر آنست که نگاه به میدان مبارزه از بغداد، رامالله و تهران تا بیروت و دمشق نشانگر آنست که کنترل از دست آمریکا خارج میشود – اما هنوز زود است که روی شکست امپراتوری حساب شود.
در پاییز ٢۰۰۱، زمانی که تیم چینی- بوش از جایگاه باشکوه امپراتوری در دفتر کاخ سفید به دنیا مینگریست، از توانایی خود برای استفاده از وقایع یازده سپتامبر در جهت تغییر مدل جهان، مطمئن بود. دریاسالار سبراوسکی از وزارت دفاع آمریکا، پیوند سرمایهداری و جنگ را چنین خلاصه کرد: «خطراتی که نیروهای ایالات متحده باید علیه آنها صفآرایی کنند، از کشورها و مناطقی سرچشمه میگیرند که از روند غالب جهانیسازی "جدا افتاده اند".» پس از پنج سال، ترازنامه چگونه به نظر میرسد؟
در ستون بستانکار، روسیه، چین و هند همراه با اروپای شرقی و جنوب شرقی آسیا سربراه هستند. اینجا، به رغم تلاش دانشکدههای علوم سیاسی غرب برای پوشاندن تمایلات ابزارگرایانه سیاست آمریکا از طریق مفهومسازیهایی مانند «دمکراسی محدود»، «دمکراسی نظارتی»، «دمکراسی غیرلیبرال»، «خودکامگی غیرحذفی»، «خودکامگیهای غیرلیبرال»- واقعیت این است که پذیرش هنجارهای اجماع واشنگتن، ملاک اصلی برای مورد پذیرش واقع شدن از سوی امپراتوری بوده است. در اروپای غربی، پس از کمی هیاهو پیرامون عراق، جامعه اروپا محکم در کنار امپراتوری قرار گرفته است. شیراک اکنون در مورد خاورمیانه از بوش هم جنگطلبتر شده است، و نخبگان آلمان شدیداً در پی راضی نگهداشتن واشنگتن هستند.
در ستون بدهکار، تأثیر کاراکاس در حال گسترش است. انزوای طولانی کوبا شکسته شده است، الیگارشی بولیوی در لاپاز در هم شکسته شده و جمهوری بولیواری ونزوئلا نقش مرکزی در بسیج جنبشهای ضدنولیبرالی، تقریباً در همه کشورهای آمریکای لاتین را به عهده گرفته است.
برای واشنگتن هراسآورتر آن است که کنترل آمریکا بر خاورمیانه دارد از دست میرود. هیچ عقبنشنیی بازگشتناپذیری رخ نداده است، اما در سالی که گذشت موضع آمریکا در منطقه تضعیف شده است. تغییر در منطقه یکدست نبوده است – حداقل در یک جبهه، با دخالت موفقیتآمیز در لبنان، حرکت در جهت مخالف بوده است، ولی در دیگر کشورها، امواج رویدادها در خلاف جهت واشنگتن در حرکتند.
انتخابات در ایران و فلسطین، آنهایی را که واشنگتن به عنوان ابزارهایی انعطافپذیر یا همنوا رویشان حساب باز کرده بود، تحقیر کرد و نیروهای رادیکالتری را به قدرت رساند. مقاومت در عراق، ضربات سنگین مداومی بر اشغالگران آمریکایی وارد میسازد که باعث جلوگیری از ثبات رژیم دستنشانده و همچنین تضعیف حمایت از جنگ در افکار عمومی آمریکا شده است. پروژه سیاسی چینی- ولفوویتز برای ایجاد دولتی اقماری به مثابه الگویی برای منطقه، در زیر آوار فلوجه دفن شده است.
در افغانستان، چریکها دوباره به جنب و جوش در آمده اند، و واشنگتن کوشش دارد جناحهایی از طالبان را که به سازمان امنیت ارتش پاکستان نزدیکند، جذب کند. افشای مجدد شکنجه به دست نیروهای انگلیسی، و چپاول منابع محلی توسط اشغالگران و عوامل آنها، تنفر عمومی از غرب را در جهان عرب تشدید کرده است. نیروهای آمریکا در کشورهای مختلف پراکنده شده اند و باور نظامیان به مأموریتشان رو به کاهش است. زمزمههایی مبنی بر ترس از به وقوع پیوستن شکستی مفتضحانه در حد ویتنام و حتا بدتر از آن، در دستگاه حکومتی آمریکا به گوش میرسد. اما نتیجه در کل صحنه مبارزه هنوز نامعلوم است و بعید است که کلاً یکدست باشد.
ایران هدف گرفته شده است
در استانهای بصره و میثان در جنوب شرقی عراق، مقامات محلی شیعه اکنون از همکاری با اشغالگران انگلیسی خودداری میکنند. تغییر رفتار آنها احتمالاً با وضعیت آن سوی مرز در ارتباط است. پیروزی محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری ایران بزرگترین شکست سیاسی غیرمترقبه منطقه در قرن جدید است. شهردار تهران، مبارزی سرسخت از خانوادهایی کارگری، سرباز جنگ با عراق، شکستی دلنشین نصیب هاشمی رفسنجانی، نامزد محبوب رسانههای غرب و اربابانشان: روحانیون سرمایهدار فاسد و کارگزار سیاسی که دراواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود بر ایران حاکم بود- کرد. فعالیت انتخاباتی هاشمی که با اسراف مالی، گردهمآییهایی مدرن، تراکتها و دختران بیحجاب همراه بود، با رأی اعتراضی محرومین، متلاشی شد.
احمدی نژاد با پلاتفرم بازتوزیع عادلانه ثروت – با شعار نفت بر سر سفره مردم- و با استفاده از لوح فشرده (سی- دی) که او را انسانی نشان میداد، که بخش بیشتر درآمدش را به فقرا میبخشد ولی رقیب میلیونرش غرق در تجمل زندگی میکند، در انتخابات شرکت کرد. احمدی نژاد تنها نامزدی بود که میتوانست به طور متقاعدکنندهای لباس رفتگران را به تن کرده و جویهای تهران را تمیز کند. در مقابل لفاظیهای پوچ حکومتی رفسنجانی، احمدی نژاد برای حل بحران مسکن و بیکاری و مشکلاتی که در نتیجه آن برای جوانان آماده ازدواج به وجود آمده، راهحلهای مشخصی پیشنهاد کرد و قول داد که فساد و گردن نهادن بر دیکتات آمریکا در زمینه انرژی را ریشهکن کند. در نتیجه، فعالیتهای انتخاباتی ایران در مقایسه با فعالیتهای انتخاباتی سال ٢۰۰۴ آمریکا یا ٢۰۰۵ انگلیس برّاتر بود و در زمینه سیاست اجتماعی گزینه جدیتری را ارایه میداد و درصد بیشتری از رأیدهندگان در آن شرکت کردند.
احمدی نژاد محصول نارضایتی عمومی، نه فقط کارنامه فاسد و بیرحمانه ریاست جمهوری رفسنجانی، بلکه دوران جانشین ضعیفالنفس او خاتمی را نیز درو کرد. در دوره خاتمی اصلاحطلب، در شرایط افزایش متداوم قیمت نفت، اوضاع اقتصادی بدتر شد. از ابتکارات خام او در سیاست خارجی، به شیوه گارباچف، فقط «محور شیطانی» به دست آمد، همانطور که گونه روسی آن «امپراتوری شیطانی» ریگان را به همراه آورد. خاتمی آماده دفاع از حقوق سرمایهگذاران خارجی بود، ولی آماده نبود از روزنامههای مستقل و یا دانشجویان معترض دفاع کند؛ شیفته گفت و گوهای بیسر و ته با پاپ پیرامون ارزشهای معنوی بود، ولی در دفاع از حقوق مدنی ناتوان بود. خاتمی بیتأثیر، میان فشارهای متضاد تا آنجا مانور داد، که دیگر هیچ اعتبار معنوی برایش باقی نماند.
پایگاه احمدی نژاد در طبقات مردمی، حساسیت اجتماعی بیشتری در ریاست چمهوری جدید قرار داده است، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که نتایج عملی آن بهتر باشد. میلیونها نفر از جوانان بیکار طبقه کارگر که در محلههای پرجمعیت به سر میبرند، شدیداً به یک سیاست منسجم توسعه ملی نیازمندند. اما ولونتاریسم اسلامی گزینه باثباتی در برابر نولیبرالسیم خزنده نیست و وسوسه افزایش سرکوب فرهنگی برای جبران محرومیتهای اقتصادی معمولا غیرقابل مقاومت است.
در ساختار سیاسی گل و گشاد و غیرشفاف ایران، ریاست جمهوری در محاصره کانونهای قدرت رقیب قرار گرفته است، که تقریباً همه آنها از احمدی نژاد محافظهکارترند. خامنهای رهبر کشور مایل نیست تحتالشعار یک جوان آتشین قرار گیرد. حلقه بازار- روحانیون پشتیبان رفسنجانی، تلاش احمدی نژاد برای سر و سامان دادن به وزارت نفت و پاک کردن آن را عقیم گذاشته است و در سنگر مجمع تشخیص مصلحت جا گرفته است. طبقه متوسط- مرفه هوادار غرب که خود را در خاتمی میدید مشغول مرحم نهادن بر زخمهای خویش و مترصد بازگشت به قدرت است. همه آنها آماده اند در صورت هر گام اشتباه یا ناشیانه که تعدادشان هم کم نخواهد بود، خیز بردارند. بستر اجتماعی این مشاجرات خود به اندازه کافی ملتهب است. الگوی توسعه ناموزون بازمانده از شاه، پس از ضربات ناشی از یک دهه جنگ و سپس رونق تورمی رفسنجانی و خصوصیسازی خاتمی، موجب ایجاد بازار سیاه گسترده، بیکاری ٢۵ درصدی و بحران قریبالوقوع کشاورزی شده است. دانشجویان ناراضی، کارگران شورشی، جنوب غربی عرب، شمال آذری و کرد، و جنوب شرقی بلوچ در قلیان است. در این جای پر پیچ و خم، به اندازه کافی ملات برای هر گونه دسیسه داخلی و امپریالیستی، برای سرنگون کردن برنده ناخوانده رقابت اجتماعی وجود دارد. در عین حال، آنهایی که رؤیای «آزادی» از راه مداخله آمریکا را در سر داشتند باید به کابوس عراق که روز به روز بدتر میشود، توجه کنند.
اما در این هنگام، نقش خارجی ایران است که در مرکز صحنه قرار دارد. دولت سرگردان روحانی، در اینجا نیز صحنه گیجکنندهای آفریده است. از پایان جنگ ایران- عراق، سیاست خارجی ایران کیسه مندرسی از اپورتونیسم غیرمنسجم، شامل دیپلماسی پیش پاافتاده از نوع احتیاط همدستانه نسبت به غرب و ژستهای اغلب بیهزینه همبستگی با شیعیان خارجی- عمدتاً حزبالله جنوب لبنان- همرا با خرده شیرینیهایی برای فلسطینیها، بوده است. تهران، در جنگ ۱٩٩۱ سکوت ملاحظهکارانهای اختیار کرد، حتا نسبت به استقرار نظامیان آمریکایی در اماکن مقدس، جیک گلایهآمیزی نزد. به عوامل خود در اتحاد شمال رهنمود داد که راه را برای تهاجم آمریکا به افغانستان هموار کنند. دولت ایران با سازمان «سیا» برای آماده ساختن شرایط برای اشغال عراق همکاری کرد و به مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق و دیگر داراییهای خود دستور داد از حاکمیت آمریکا در بغداد پشتیبانی کنند. در مقابل این خدمات به شیطان بزرگ چه دریافت کرد؟ استقرار ارتش آمریکا در مرزهای شرقی آن و تهدیدهای آمریکایی پیرامون نابودی رآکتورهایش.
حتا با معیارهای امروزین «جامعه جهانی»، کارزار غرب برای اجبار ایران به دست برداشتن از پژوهش هستهای- که در چارچوب پیمان منع گسترش حق آن را دارد- تعجببرانگیز است. ایران با دولتهای اتمی هند، پاکستان، اسرائیل، روسیه، و چین احاطه شده است – و زیردریاییهای اتمی آمریکا در سواحل آبهای جنوبی آن گشت میزنند. به گواهی تاریخ، ایران حق دارد از تهدیدات خارجی بهراسد. اگرچه در جنگ جهانی دوم بیطرف بود، اما توسط نیروهای انگلیسی و شوروی اشغال شد. در سال ۱٩۵٣ دولت انتخابی آن با کودتای انگلیسی- آمریکایی سرنگون شد و اپوزیسیون سکولار آن نابود گشت. از سال ١٩٨۰ تا ۱٩٨٨، قدرتهای غربی از تجاوز صدام حسین، که طی آن صدها هزار ایرانی جان باختند، حمایت کردند. در مراحل نهایی جنگ، آمریکا نیمی از نیروی دریایی ایران را در خلیج فارس نابود کرد و برای محکمکاری هواپیمای پر از مسافر آن را هم سرنگون ساخت.
در حال حاضر، ایران چیزی بیشتر از آزمایشهای ابتدایی برای رسیدن به فنآوری لازم جهت دفاع از خود را ندارد. اما همین هم از سوی بوش، بلر، شیراک و اولمرت که دولتهایشان به صدها- و در مورد آمریکا به هزاران- سلاح اتمی مجهز هستند، به عنوان دلیل موجهی برای آغاز جنگ معرفی میشود. نالیدن و خرده گرفتن پیرامون زیرنویس ریز پروتکل وین، هر قدر هم که موجه باشد، برای دیپلماسی ایران عمل بیحاصلی خواهد بود. ایران بهتر است لحظه مناسب را انتخاب کند و از پیمان منع گسترش خارج شود. از همه امپراتورهای از نظر تاریخی نابهنگام جهان، پیمان منع گسترش به بیشرمانهترین شکل ممکن عریان است. هیچگونه توجیهی برای الیگاپولی قدرتهای اتمی وجود ندارد؛ ریاکارانهتر اینکه حتا اسمی از اسرائیل مجهز به ٢۰۰ بمب اتمی در میان نیست. بدون در هم شکستن این الیگاپولی، خلع سلاح اتمی وجود نخواهد داشت.
مقابله با دشمنانی که در برابر ایران صف کشیده اند، به انسجام و انضباطی نیاز دارد که هماکنون، کمترین نشانی از آن به چشم نمیخورد. روحانیون ایران، با عادات عملی و آموزههای خود در نگهداشتن احزاب شیعه و سلطان ریشدار تهران (سیستانی) در صفحه شطرنج عراق، نقش تفرقهافکنانهای علیه نیروهای مقاومت ایفا کرده اند. اتحاد به زبان نیامده نیروها از تهران تا دمشق، از راه بصره و بغداد، میتواند درگیریهای طایفهای و قومی را کاهش داده و همزمان موضع ایران را تقویت کند. در کارنامه اخیر ایرانیها، به غیر از بیلیاقتی چندجانبه، چیزی وجود ندارد که نشان بدهد نهادهای حاکم، در صورت مواجهه با گستاخی امپریالیستی، توانایی مقابله با آن را دارند. معذالک، شرایط کنونی ممکن است آنها را به اتخاذ تصمیمهای مجبور کند، که تاکنون از آن طفره رفته اند. مشکل بتوان تسلیم در برابر تهدیدات غرب را به شکل خردورزی ملی بزک کرد. در آن سوی مرز، شوراندن تودهها و میلیشیای شیعه علیه اشغالگران غربی دشوار نخواهد بود. در حال حاضر، تهران گروگانهای مهمتری از یک سفارتخانه صرف را در اختیار دارد. اگر کشور بر اعصاب خود مسلط بماند، دست زدن واشنگتن یا عوامل آن به یک حمله علیه ایران، محتمل نخواهد بود.
فلسطین
شور و شوق غرب برای انقلابات رنگی، همانطور که انتظار میرفت، وقتی به رنگ سبز برخورد، زود فروکش کرد. حکام و روزنامهنگاران جهان غرب به پیروزی حماس در انتخابات شورای قانونگذاری فسطین، به مثابه یک آیت شوم ظهور بینادگرایی، و ضربهای ترسناک به چشمانداز صلح با اسرائیل برخورد کرده اند. برای واداشتن حماس به پذیرش همان سیاستهایی که مردم فلسطین پای صندوقهای رأی به آنها نه گفتند، از فشارهای مالی و دیپلماتیک فوری استفاده میشود. از نظر آماری در باره این پیروزی نباید غلو کرد- ۷٨ درصد رأیدهندگان در انتخابات شرکت کردند و حماس با ۴۵ درصد آرا توانست ۵۴ کرسی به دست آورد. اما اخلاقاً، با توجه به دخالت آشکار اسرائیل، آمریکا و اتحادیه اروپا در جهت تضمین پیروزی الفتح، نتیجه انتخابات شبیه زمینلرزه بود.
رأیدهندگان فلسیطنی، در جریان یک کارزار انتخاباتی که طی آن شاهد بازداشت و ضرب و شتم اعضای حماس و دیگر بخشهای اپوزیسیون از طرف نیروهای اشغالگر اسرائیل، ضبط و تخریب پوسترهای انتخاباتی آنها، استفاده از پول آمریکا و اتحادیه اروپا به سود کارزار انتخاباتی الفتح، و سخنرانی نمایندگان کنگره آمریکا برای جلوگیری از شرکت حماس در انتخابات بودند، تهدیدات و رشوههای «جامعه بینالمللی» را رد کردند و به حماس رأی دادند.
حتا زمان برگزاری انتخابات هم با هدف تأثیر گذاشتن بر نتایج آن، انتخاب شده بود. انتخابات که اول قرار بود در تابستان ٢۰۰۵ برگزار شود، برای آنکه عباس بتواند در غزه دست به توزیع اموال بزند، تا ژانویه ٢۰۰۶ به تعویق افتاد. به گفته یک افسر اطلاعاتی مصر: «با این کار افکار عمومی از دولت خودگردان در برابر حماس حمایت خواهد کرد.» خواست عمومی برای یک جاروکاری تمیز بعد از ده سال فساد، زورگویی و لافزنی الفتح قویتر از همه اینها بود.
برخلاف آلودگی دولت خودگردان به معجونی از حرص و وابستگی، ثروتاندوزی سخنگویان و پلیسهای نوکرصفت آن، و تسلیمطلبی آن در «روند صلح» که تنها به محرومیت و فقر بیشتر مردم منجر شده بود، حماس آلترناتیو یک سرمشق ساده را در برابر مردم قرار داد. حماس بدون داشتن منابعی نظیر رقیب خود، برای فقرا شبکهای از درمانگاهها، مدارس، بیمارستانها، مراکز حرفهای، و برنامههای تأمین اجتماعی را فراهم کرده است. رهبران و کادرهای آن، با صرفهجویی و امساک زندگی میکنند و همیشه در دسترس مردم عادی قرار دارند. پاسخ این چنین به نیازهای روزمره مردم، و نه قرائت روزانه آیات قرآن است که برای حماس پایگاه اجتماعی وسیعی فراهم کرده است.
اینکه عملکرد حماس در طول انتفاضه دوم چقدر به اعتبار آن افزوده است، روشن نیست. عملیات مسلحانه آن علیه اسرائیل، مانند حملات لشکر شهدای الاقصی وابسته به الفتح، یا جهاد اسلامی که عملیاتی انتقامی علیه اشغال به حساب میآیند، مرگبارتر از هر اقدامی است که حماس تاکنون به آن دست زده است. در مقایسه با مقیاس حملات مرگبار «نیروهای دفاعی اسرائیل»، عملیات مسلحانه فلسطینیها بسیار کمتر بوده است. نابرابری در این زمینه، به نحو برجستهای خود را در جریان آتشبس یکجانبه حماس نشان داد. این آتشبس که به رغم کارزار نظامی، حملات و دستگیریهای گسترده از طرف اسرائیلیها، که منجر به اسارت بیش از ٣۰۰ تن از کادرهای حماس شد، در ژوئن ٢۰۰٣ آغاز و در طول تابستان ادامه یافت.
روز ۱٩ اوت ٢۰۰٣، یک هسته هوادار «حماس» در هبرون، پس از انتقاد از رهبری رسمی و محکوم کردن آن، یک اتوبوس را در بیتالمقدس غربی منفجر کرد. اسرائیل بلافاصله اسماعیل ابو شناب، نماینده حماس در مذاکرات آتشبس را ترور کرد. حماس تلافی کرد، و در سپتامبر ٢۰۰٣، دولت خودگردان و دولتهای عرب کمکهای مالی خود به سازمانهای خیریه وابسته به حماس را قطع کردند، اتحادیه اروپا کل جنبش حماس را یک سازمان تروریستی اعلام کرد- چیزی که اسرائیل از مدتها پیش آن را طلب کرده بود.
آنچه در یک نبرد کاملاً نابرابر حماس را از دیگران متمایز میکند، نه اعزام واحدهای انتحاری- که طیفی از گروههای رقیب به آن متوسل میشوند- بلکه دیسیپلین برتر آن است- که آن را در اعلام و اجرای آتشبس یک طرفه سال گذشته به نمایش گذاشت. همه تلفات غیرنظامی را باید محکوم کرد، اما به این دلیل که بیشتر افراد غیرنظامی به دست اسرائیل کشته میشوند، لفاظیهای اروپا- آمریکا در این مورد فقط خود آنها را افشا میکند. چکمه جنایت، عمدتاً به پای طرف دیگر است، که بیرحمانه با استفاده از یک ارتش مدرن مجهز به جتهای جنگنده، تانک و موشک، طی طولانیترین ستم نظامی در تاریخ مدرن، در فلسطین یکهتازی میکند. به قول ژنرال اشلومو گازیت، رییس پیشین ضداظلاعات ارتش اسرائیل: «هیچکس نمیتواند شورش خلقی را- که ۴۵ سال تحت اشغال نظامی بوده است- علیه نیروی اشغالگر، رد یا محکوم کند.»
نارضایتی اصلی اتحادیه اروپا و آمریکا از حماس از اینجاست، که حاضر نشده است تسلیمطلبی قرارداد اسلو را بپذیرد، و همه تلاشهای بعدی را – از طبا تا ژنو- که میخواستند همه مصیبتها را به گردن فلسطینیها بیاندازند، رد کرده است. اولویت کنونی غرب، درهم شکستن این مقاومت است. قطع کمک مالی به تشکیلات خودگردان فلسطین سلاح آشکاری است، که با چماق آن میخواهند حماس را به زانو درآورند. تقویت قدرت ریاست جمهوری عباس در مقابل شورای قانونگذاری فلسطین- که علناً از طرف واشنگتن برای این پست انتخاب شده است، همانطور که در بغداد پل برمر را دستچین کرده بودند- چماق دوم است. اما به این دلیل که هر یک از این دو میتواند به ضد خود تبدیل شود، به احتمال قوی، هدف اهلی کردن حماس است، به این امید که حماس هم با میوههای قدرت آرام خواهد گرفت و مانند پیشینیان خود با گذشت زمان «پراگماتیست» خواهد شد. مطمئناً این محاسبه منطقی است. حماس از نظر تاریخی یکی از منشعبات اخوانالمسلمین است که شعبه مصری آن مواضع رادیکالتری نسبت به شعبه آن در ترکیه (حزب توسعه و عدالت، حزب حاکم ترکیه) دارد. اسلام، مانند همه ادیان طیف کاملی از مواضع ایدئولوژیک را ارایه میکند، از همدستی نفرتانگیز با سرمایه و امپریالیسم تا مخالفت شورانگیز با آنها، همراه با مقدار زیادی نوسانات به این یا آن سو.
در اینکه حماس سریعاً فریب اهداف غرب و اسرائیل را خواهد خود یا نه میتوان تردید داشت، اما چنین امری بیسابقه نیست. میراث پراگماتیک حماس در گرو مرگبارترین ضعف ناسیونالیسم فلسطین قرار دارد: این باور که گزینههای سیاسی آن یا رد کامل وجود اسرائیل است، یا پذیرش یک پنجم باقیمانده و تجزیه شده کشور. همانطور که تاریخ الفتح نشان میدهد، از رؤیای حداکثرطلبی اولی، تا حداقلپذیری تهوعآور دومی، فاصله کمی وجود دارد.
آزمونی که در برابر حماس قرار دارد این نیست که آیا برای رضایت افکار عمومی غرب، دستآموز خواهد شد یا نه، بلکه آیا قادر خواهد بود از این سنت فلج کننده فاصله بگیرد. برای این کار لازم است امر ملی فلسطین بر شالوده درستی قرار داده شود: با تقاضا برای تقسیم مساوی کشور و منابع آن، بین دو جمعیت که تقریباً یک اندازه هستند- و نه ٨۰ درصد به یکی و ٢۰ درصد به دیگری- و ریشهکن کردن نابرابری که در درازمدت هیچ خلق خودآگاهی حاضر به قبول آن نخواهد شد. تنها گزینه قابل قبول به نظر میرسد چیزی باشد که ویرجینیا تیلی در این شماره مطرح کرده است: یک دولت واحد برای یهودیان و فلسطینیها، که در آن زیادهطلبی صهیونیسم ترمیم خواهد شد.
لبنان و سوریه
در شمال، استقلال نسبی رژیم بعث سوریه، و ثبات نهادینهای که به آن امکان داده است در منطقه بیشتر از وزن خود نقش بازی کند، از مدتها پیش تلآویو و واشنگتن را خشمگین کرده است. تاریخ اپورتونیسم سیاسی آن هرچه باشد، دمشق برخلاف قاهره از رها کردن مسأله فلسطین و امضای پیمان جداگانه صلح با اسرائیل، یا همدستی با اشغالگران آمریکایی در عراق، خودداری کرده است. با گسترش مقاومت عراق به ایالات هممرز با سوریه و استفاده آن از جانبداری مناطق دور افتاده، خنثاکردن یا از سرراه برداشتن اسد جوان، در رأس سیاست خارجی آمریکا قرار گرفته است. به این دلیل که نیروهای آمریکایی در وضعیتی نیستند که دست به تجاوز دومی بزنند، راه بدیهی برای سرنگون کردن دولت سوریه، ایجاد نقطه فشار در لبنان بود، جایی که دولتهای غربی امکان مانور آزادانه را دارند. با توجه به اینکه استقرار نیروهای سوریه در لبنان از ۱٩۷۶ به بعد، حضوری آشکار و فاقد حمایت مردمی بود، انتظار میرفت واداشتن آن به خروج از لبنان، به ناآرامیهای لازم برای تغییر رژیم دامن بزند.
لبنان معاصر به مقدار زیادی همچنان مانند روز اول، مخلوق تصنعی استعمار فرانسه باقی مانده است- یک نوار ساحلی که به دست پاریس، موقعی که معلوم شد استقلال سوریه غیرقابل اجتناب است از سوریه بزرگ جدا شد- هدف ایجاد یک کشور وابسته تحت سلطه اقلیت مارونی در منطقه بود، اقلیتی که از زمانهای قدیم آلت دست فرانسه در شرق مدیترانه بوده است. صفحه شطرنج سیاست لبنان از ترس اینکه معلوم شود اکثریت مردم، مسلمان و امروزه شاید شیعه باشند، و برای جلوگیری از حضور متناسب آنها در نظام سیاسی، هرگز اجازه یک سرشماری دقیق را نداده است. در اواسط دهه ۱٩۷۰، تنشهای فرقهای، همراه با وضع بد آوارگان فلسطینی، به انفجار جنگ داخلی منجر شد و زمینه لازم برای ورود نیروهای سوری به لبنان را فراهم کرد. هدف از این حضور که تأیید ضمنی آمریکا را داشت، ایجاد یک منطقه حایل بین گروههای متخاصم و مانعی بر سر اشغال کامل کشور به دست اسرائیل بود (امری که نیروهای دفاعی اسرائیل طی تجاوزات سالهای ۱٩۷٨ و ۱٩٨٢ در نظر داشتند). دمشق در طول زمان، کنترل خود را بر بخشهای بزرگی از حیات سیاسی لبنان گسترش داد. دستگاههای نظامی و امنیتی آن، نامزدهای مورد نظر را برای مقامات بالای دولت تعیین میکردند و در این روند ثروت و داراییهای شخصی به دست میآوردند.
در سال ۱٩٩۴، رفیق حریری، بساز و بفروش میلیاردی که ساخته و پرورده خاندان سعود بود، برای پست نحست وزیری تأیید شد. به محض رسیدن به قدرت، او به برلوسکونی یا تاکسین [نخستوزیر تایلند] سرزمین بومی خود تبدیل شد، با شرکتهای ساختمانی خود، مرکز شهر بیروت را بازسازی کرد، سود هنگفتی به جیب زد و موجب آنچنان بحران ارزی شد که پس از برکناری، تنها فرد به اندازه کافی ثروتمندی بود که میتوانست برای حل آن فراخوانده شود. حریری با پول هنگفتی که داشت میتوانست روابطی را بخرد که در برخورد با دمشق دست او را قوی کنند. در میان دوستانی که طی سالها به دست آورد، ساستمدار پولکی دیگری بنام ژان شیراک وجود داشت، که گفته میشود حریری به با دست و دلبازی به کارزار انتخاباتی او کمک مالی کرده است.
فرانسه هیچگاه علاقه به جاپای استعماریش را از دست نداده است. در اوایل سال ٢۰۰۴، شیراک در صدد بود فاصله گرفتن خود از آمریکا بر سر عراق را- که در نتیجه ملاحظات داخلی بود- جبران کند، و پس از کودتای مشترک فرانسه – آمریکا در هائیتی، دلایل کافی داشت به بوش و حریری برای اخراج سوریه از عراق کمک کند. البته، دمشق میدانست چه خبر است. در اوت، بشار اسد حریری را فراخواند و به گفته پسر حریری به او گفت: «اشتباه میکنید اگر فکر کنید شما و پرزیدنت شیراک میتوانید بر لبنان حکومت کنید. تمدید این [ریاست جمهوری پرزیدنت لحود] قطعی است، در غیر این صورت من لبنان را بر سر شما و ولید جمبلاط خراب میکنم.»
هفته بعد، فرانسه و آمریکا قطعنامهای را از شورای امنیت سازمان ملل گذراندند که خواهان خروج سوریه از لبنان و خلع سلاح حزبالله میشد. در فوریه، در شروع فصل مبارزات انتخاباتی لبنان، خودروی حریری طی یک بمبگذاری در بیرون هتل سنت ژورژز بیروت منفجر شد. او اولین سیاستمدار لبنانی نبود که به این سرنوشت دچار میشد- دو رییسجمهور پیشین، بشیر جمایل در سال ۱٩٨٢ و رنه معوض در سال ۱٩٨٩ همانطور از بین رفتند، بدون آنکه سر و صدایی به راه انداخته شود. اما این بار، دبیرکل سازمان ملل، فوراً یک کمیسیون تحقیق تشکیل داد و دادستان آلمان را با اختیارات کامل برای رسیدگی به این جنایت اعزام کرد. او هم، چنان که انتظار میرفت نتیجه گرفت مسؤولیت با سوریه است. با توجه به اینکه این از اول معلوم بود، کمیسیون در واقع نشان داد سازمان ملل تحت رهبری چهره رقتانگیز عنان، تا چه حد به آدمک ماشینی غرب تبدیل شده است. البته، ترور رهبران حزبالله، الفتح، حماس به دست اسرائیل، در دبیرخانه حتا نجوای سرزنش را بر نیانگیخت، چه برسد به تشکیل کمیسیون تحقیق. سرنوشت لومومبا، بن برکه، چه گوارا، آلنده، میشل به اندازه کافی تداوم سنن غرب در این زمینه را نشان میدهد.
در خود لبنان، قتل حریری- که بخششهایش هواداران زیادی برایش دست و پا کرده بود- واکنش بسیار و اعتراضات گسترده طبقه متوسط، که خواهان خروج نیروهای نظامی و پلیس سوریه بودند را برانگیخت؛ همزمان گروهی از سازمانهای غربی برای کمک به پیشرفت انقلاب کاج [علامت ملی لبنان] وارد لبنان شدند. برخوردار از پشتیبانی واشنگتن و پاریس، نیروی حرکت اعتراضی به حدی بود که توانست سوریه را مجبور به خروج از لبنان کرده و دولتی مقبول را در بیروت سرکار آورد. اما گروههای مختلف لبنان هنوز هم، بیش از هر زمان دیگری پراکنده هستند، حزبالله خلع سلاح نشده است و اسد سقوط نکرده است. آمریکا در این بازی شطرنج یک مهره را گرفته است، اما قلعه هنوز تسخیر نشده است.
جهنم عراق
اگر سوریه است که در شرق به مقاومت عراق پناه میدهد، و آمریکا به این دلیل سوریه را هدف قرار داده است، به این دلیل است که جنگ برای واشنگتن بدتر شده است. پس از سه سال و صرف بیش از ٢۰۰میلیارد دلار، اشغال، رو در رو با یک شورش بی محابا، از تأمین آب و برق مردمی که به انقیاد کشیده، ناتوان است. کارخانهها تعطیل اند. بیمارستانها و مدارس به ندرت کار میکنند. درآمد نفتی از طرف میلیونرهای محلی آمریکا و گلّه مقاطعهکاران آمریکایی غارت شده است. شرایط مصیبتبار زندگی اکثریت جمعیت در سالهای تحریم، در نتیجه اشغال آمریکایی وخیمتر شده است. کشتارهای فرقهای چند برابر شده و حداقل امنیت مردم، ناپدید شده است.
در میان این صحنههای جهنمی، نشانههایی وجود دارد که خود اشغالگران روحیهشان را باخته اند. با از دست رفتن امکان حملات بدون تلفات از ارتفاع ۴۵هزار متری، نیروهای آمریکایی در پادگانها پناه گرفته اند، فقط تحت حمایت هوایی یا پوشش زمینی فوقالعاده، به مأموریت میروند، با این وجود هر روز متحمل تلفات نیز میشوند. مؤسسه نظرسنجی زاگبی در فوریه ٢۰۰۶ نتایج یک نظرسنجی از سربازان آمریکایی مستقر در عراق را منتشر کرد که در آن ۷٢ درصد معتقدند آمریکا باید در عرض یک سال و ٢٩ درصد معتقدند آمریکا باید «بلافاصله» از عراق خارج شود. کمتر از یک چهارم، ٢٣ درصد، از موضع رسمی رییسجمهور و دستگاههای دولتی که میگوید آمریکا باید «در این خط بماند» پشتیبانی کردند. پرسنل ذخیره ارتش اکنون آنچنان ته کشیده است، که پنتاگون اعلام کرد از این پس افراد دارای پیشینه جنایی را هم میپذیرد، و مجبور شده است به مزدوران خریده شده در بازار تکیه کند.
پوشش سیاسی که با زحمت برای حمله به عراق سرهم بندی شده بود، عاقبت بهتری نداشته است. دور اول انتخابات برای دولت دستنشانده به طور یکپارچه از طرف سنیها تحریم شد. قانون اساسی ساخت آمریکا با زور یک رفراندوم مخدوش به تصویب رسید. انتخابات دومین دوره به درگیری بین گروههای مختلف وابسته به آمریکا و بنبست پارلمانی انجامید. پول هنگفتی که بین چهرههای مختلف و به نفع نامزدهای مختلف پخش شد، کمترین نتیجهای همراه نداشت، و حقوقبگیران «سیا» و پنتاگون، مانند ایاد علاوی و احمد چلبی، تحقیر شدند. در زمان نوشتن این سطور، فرمانفرمای آمریکایی از یک رییسجمهور کُرد برای برکنار کردن یک نخستوزیر شیعه که دیگر قابل بهرهرسانی نیست، استفاده میکند. بدبینی مردم در باره «انقلاب ارغوانی» همگانی است، و مقامات بغداد کمترین اعتباری ندارند.
البته این به معنای نزدیک بودن آزادی عراق نیست. ادامه اشغال که بر افزایش تنشهای فرقهای قرار دارد، موجب تشدید آن نیز شده است. حملات مرگبار سنیها علیه شیعیان و شیعیان علیه سنیها، امری روزمره شده و در آن، تلفات بیشماری به دو طرف وارد آمده است. اگر در ابتدا متعصبین سنی در صفوف مقاومت عامل آن بودند، اما مسؤولیت سقوط آن به جنگ طایفهای فاجعهآور در کنار و در هم آمیخته با مبارزه میهندوستانه علیه اشغالگران، متوجه روحانیون شیعه و در درجه اول آیتالله سیستانی است، که در سمت اشغالگران کشور قرار گرفته اند و تا جایی که مردم از رهبرانشان تبعیت میکنند، آنها با این کار شیعیان عراق را در معرض انتقامجویی مقاومت قرار داده اند. سر و صدای احساسی پیرامون برخورد سیستانی با برمر، نگروپونته، و خلیلزاد و سکوت او در موارد دیگر، سیستانی را چهرهای معرفی کرد که در غروب عمر خود برای حمایت از مردمش و حفظ فاصله خود از اشغالگران گام بر میدارد. اما آینده بهتری در انتظار پتن نجف قرار دارد. قدردانی از نقش او در کمک به حفظ حضور آمریکا در عراق، همانطور که توماس فریدمان، یکی از هواداران خودفروش تجاوز به عراق توصیه کرده است، میتوان برای او جایزه صلح نوبل را در پی داشته باشد.
اگر رهبری شیعه به طور اعم، و سیستانی به طور اخص، زمانی که در سال ٢۰۰۴ سنیها و شیعیان علیه اشغال قیام کرده بودند، به آمریکاییها میگفتند بار و بندیل خود را جمع کنید، عراق میتوانست در حال حاضر یک کشور آزاد، و متکی بر مبارزه مشترک علیه متجاوزین، در زمینه هماهنگی قومی و مذهبی، یک چشمانداز روشن هماهنگی مذهبی و قومی در برابر خود داشته باشد. اما در عوض، سیستانی و اطرافیانش با هدف به دست آوردن قدرت در بغداد – تحت انقیاد آمریکا و ایجاد یک رژیم سکتاریستی متکی بر شیعیان و اسلحه خارجی- در سرکوب شورش ارتش المهدی مقتدا صدر در جنوب و سرکوب مقاومت در شمال و غرب کشور به آمریکاییان پیوستند. همانطور که انتظار میرفت، پارلمانتاریسم ظاهری این گزینه با گسترش همدستی با دشمن از بالا به پایین، موجب تعمیق نفرت سکتاریستی و انتقامجویی کور و کشتارهای متقابل جهادیها در یک طرف، و جوخههای مرگ در طرف دیگر، شده است. حامیان اولیه این خونریزی همراه با رشوه به سیاستمداران سنی، برای اینکه آنها از آمریکاییها بخواهند در عراق باقی بمانند، اکنون آن را به عنوان بهانهای برای طولانیتر کردن اشغال کشور به کار میگیرند؛ گویا اشغال که علت اصلی این خونریزی و فاجعه است میتواند درمان آن هم باشد.
واقعیت این است که تنها یک راه برای پایان دادن به چرخه خشونت وجود دارد: همان راهی که سیستانی در سال ٢۰۰۴ آن را رد کرد، همان راهی که مقتدا صدر یک بار دیگر آن را انتخاب کرده است- یک موافقتنامه ملی بین رهیران شیعه و سنی، بین چریکهای ایالات و میلیشیای پایتخت، برای تأمین اخراج بدون تأخیر همه نیروهای اشغالگر از کشور. مقتدا صدر در حالی که از لبنان به سامره و بغداد تکان خورده بر میگشت گفت: «سر مار را قطع کنید و همه شرارتها از بین خواهد رفت!» میلیشیای او که عمدتاً از فقرای شهری هستند، در مناطقی جلب میشوند که زمانی پایگاه قدرت کمونیستهای عراقی بود. اگر شیعیان عموماً از سرمشق هممیهنان سنی خود پیروی کنند، ارتشهای متصرفاتی آمریکا و انگلیس حتا یک ماه هم در عراق دوام نخواهند آورد. در واقع تنها یک رأی در مجلس فرمایشی و تقاضای خروج فوری نیروهای خارجی کافی است تا موضع واشنگتن و لندن را غیرقابل ادامه نماید. با توجه به تاریخ معاصر عراق، و نقش اخیر کردها به عنوان گورکاهای [نپالیهای عضو ارتش استعماری-متصرفاتی ارتش امپراتوری بریتانیا] نیروهای متجاوز به کنار، تنشهای جدی بسیاری بین شیعیان و سنیها وجود خواهد داشت. اما تا زهر در حال گسترش دخالت بیگانه دفع نشود، امیدی نیست که زخمهای گذشته و حال التیام پیدا کنند. برای اینکه عراق آیندهای داشته باشد، ارتشهای آمریکایی – انگلیسی با بار و بندیلهایشان باید بیرون انداخته شوند.
چشمانداز
برای بحران خاورمیانه که در سال ٢۰۰۱ آغاز شد، پایانی دیده نمیشود. در بهترین حالت، ما در نیمه درام در حال وقوعی هستیم. نبروها و چهرههای نویی در حال ظهورند که دارای نکته مشترکی هستند. مقتدا، هانیه، نصرالله، احمدی نژاد: هر کدام با سازماندهی فقرای شهری در مناطق خود ظهور کرده اند – بغداد و بصره، غزه و جنین، بیروت و صیدون، تهران و شیراز. حماس، حزبالله، و ارتش صدر و بسیجیها در زاغهها ریشه دارند. فرق آنها با چلبیها، کرزایها، علاویها – میلیونرهای خارجهنشیین، بانکداران فاسد، جاسوسان «سیا»- که غربیها بر آنها تکیه میکنند، چشمگیرتر از این نمیتواند باشد.
باد رادیکالیسم در کوچهها و زاغههای دوزخیان امروزین زمین، که با ثروت افسانهای نفت احاطه شده اند، در حال وزیدن است. تا آنجا که این رادیکالیسم مجذوب قرآن است، محدودیتهای آن روشن است. انگیزههای مهرپروری و همبستگی، بینهایت از حرص همایونی امپراتوری و انقیاد کمپرادوری برترند، اما مادام که برنامه آنها تسکین دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد، دیر یا زود در نظم موجود تحلیل خواهند رفت. رهبرانی مانند چاوز یا مورالس با بینشی که توانایی فرارفتن از تقسیمات ملی و طایفهای را داشته باشند و بتوانند اشاعهگر حس اتحاد قارهای و اعتماد به نفس باشند، هنوز ظاهر نشده اند. به برکت شهردار سابق تهران، مجسمهای از بولیوار هماکنون در آن شهر برپاست و منطقه شبح او را چشم در راه است.
در ضمن، گماشتگان قدرت مسلط کمتر تکان خورده اند. آشفتگی کنونی به آن مناطقی از خاورمیانه محدود است که در بیست سال گذشته قدرت آمریکا در آنها نفوذ نکرده است: ساحل غربی، عراق بعثی، و ایران خمینیست. لنگرگاه واقعی آمریکا در منطقه جای دیگریست: مصر، عربستان، حکومتهای خلیج [فارس] و اردن. در این کشورها، وابستگان سنتی سنگرها را حفظ کرده اند و در ارتباط با مشکلات منطقه آماده کمکرسانی هستند. گذشته از آنها، اروپا و ژاپن دوش به دوش آمریکا در برابر ایران و فلسطین قرار گرفته اند؛ در حالی که روسیه، چین و هند دردسری ایجاد نمیکنند. هنوز زود است که روی شکست امپراتوری حساب شود.
* به نقل از New Left Review مارس- آوریل ٢۰۰۶