یکشنبه, مهر ۱

انقلاب ناتمام

کتاب حاضر زمینه‌های سیاسی و اقتصادی انقلاب مشروطیت ایران را از غروب صفویه تا واقعه رژی و جنبش قهرآمیز تحریم تنباکو که به منزله شروع حرکت عینی انقلاب مشروطه است، در برمی‌گیرد. امید که در جلدهای بعدی به اتفاق شما قدم در میدان‌های خونبار و پرتلاطم انقلاب مشروطه بگذاریم و در متن رویدادهای سترگ و گردبادهای حادثه‌پرور آن بایستیم و در روی این غرقاب و توفان خم شویم و به اعماق آن بنگریم. از منظرگاه این اقلیم پرحماسه و مرگ و شکفتن، طرح امروز روشن‌تر و شناخت شرایط حال، سهل‌تر و مقدروتر است.

کتاب حاضر زمینه‌های سیاسی و اقتصادی انقلاب مشروطیت ایران را از غروب صفویه تا واقعه رژی و جنبش قهرآمیز تحریم تنباکو که به منزله شروع حرکت عینی انقلاب مشروطه است، در برمی‌گیرد. امید که در جلدهای بعدی به اتفاق شما قدم در میدان‌های خونبار و پرتلاطم انقلاب مشروطه بگذاریم و در متن رویدادهای سترگ و گردبادهای حادثه‌پرور آن بایستیم و در روی این غرقاب و توفان خم شویم و به اعماق آن بنگریم. از منظرگاه این اقلیم پرحماسه و مرگ و شکفتن، طرح امروز روشن‌تر و شناخت شرایط حال، سهل‌تر و مقدروتر است.

تارنگاشت عدالت

 

رحمان‌ هاتفی

 

 

در صدمین سالگرد انقلاب مشروطه، اثر رفیق شهید، رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)، به پاس مبارزه خلق‌های ایران در راه استقرار نظامی دمکراتیک و مردمی، و با گرامی‌داشت یاد و خاطره رفیق فرهیخته و قهرمان «حیدر مهرگان»، از نظر خوانندگان گرامی «عدالت» می‌گذرد.

در پایان این پیش‌گفتار، به متن کامل کتاب، از انتشارات حزب تودۀ ایران، مراجعه کنید.

 

پیش‌گفتار 

درباره انقلاب مشروطیت سخن بسیار گفته شده و با این همه هنوز بسیار سخن در شناخت علمی این سرچشمه تاریخ معاصر ایران باقی است. هزاران کتاب و جزوه و رساله و مقاله که در این باب به رشته تحریر درآمده- به جز موارد انگشت شمار- در سطح متوقف شده و در کلاف پرپیچ و خم حوادث و فرود و فرازها وقایع سر درگم مانده و خواننده را نیز اغلب به دنبال خود کشیده اند. در این انبوه آثار که اکثراً با پرگویی‌های ملال‌آور و رجزخوانی‌ها و پریشان‌گویی‌های فلان چهره شناخته یا ناشناخته عصر مشروطه (که این یکی به تازگی خیلی هم مد شده) بر حجم آن‌ها می‌افزاید، کم‌تر عنایتی به منطق رویدادها و حرکت انگیزه‌ها و ماجرا‌ها در متن شرایط جامعه و ضرورت‌های تاریخی می‌شود. به عبارت دیگر تاریخ‌نماها نادیده گرفته شده و رویدادهای تاریخ تا حد یک مشت ماجراهای پراکنده که ربطی به هم ندارند و احتمالاً مربوط به شانس و تقدیر و آفریده دست قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌ها هستند، و می‌توانستند اصلاً به منصه ظهور نرسد، تنزل یافته و بی‌اصل و هویت شده اند.

کتاب حاضر – در حد بضاعت مؤلف- تلاشی است در دست‌یابی به رگه‌های اصلی مشروطیت و شناخت علمی مجموعه عوامل و دلایلی که به این انقلاب دروان‌ساز انجامید. تأکید می‌کنم که این کتاب تنها ردیابی شاخه‌های اصلی و عمده نهضتی است که در قرون و اعصار پیش از خود ریشه دارد و در فرآیند زمان با جریان‌ها و محرک‌ها و عوامل بیگانه‌ای روبرو شده و ناگزیر از آن‌ها تأثیر گرفته و گاه این تأثیرپذیری تا آن حد پرتوان و ژرف بوده که طبیعت و سرشت جنبش و خصایل آن را تا حد قابل ملاحظه و چشم‌گیر تغییر داده است.

اگر گاه در لحظه‌ها و موقعیت‌هایی از تاریخ بیش‌تر درنگ شده و شرح و بسط مفصل‌تر یک رویداد یا تحول، ظاهراً با روال کلی کتاب سازگار نیست، از آن رو است که آن لحظه‌ها و رویدادها یا در تاریخ و متون مرسوم و رایج، در گنگی و ابهام غوطه‌ورند و یا آن که مبدأ و زمینه دگرگونی‌های اساسی و پردامنه‌ای بوده اند که با آینده آمیخته و آینده را به اقتضای خود متحول و متغیر کرده اند. مؤلف بر این گمان است که رگه‌های اصیل و اساسی نهضت مشروطه در بسیاری از متون و اسناد و تواریخ موجود، به طور پراکنده، گذرا، گسیخته و بدون نظم منطقی وجود دارد، اما این رگه‌های ناب و بنیادی در زیر آوار وقایع فرعی و رسوب حاشیه‌پردازی‌های کم‌بها، گم و سرگردان شده است. تنها یک لاروبی دقیق که تحلیل علمی زمینه‌ها و رگه‌های رستاخیز مشروطه به آن مدد رساند و به سیر وقایع و حادثات نظم و شیرازه دهد و قانونمندی‌های آن را عیان سازد، می‌تواند تاریخ راستین و معتبری از مشروطیت ایران به دست دهد. بر شالوده این یقین، مؤلف تا حد امکان از منابع موجود سود جسته و به موقع خود حتا عین سطور و عبارات مورخان و مؤلفان و شارحان تاریخ را به سطور و کلمات خود تسبیح‌وار به یک رشته در آورده است. این کار اگر چه در موارد عدیده، یک‌دستی و همواری نثر کتاب را به هم زده، اما اعتقاد به این که در یک اثر تحقیقی، مضمون و محتوا و استحکام ادله و براهین و صحت نقل قول‌ها، بر شیوایی و رعنایی فرم و قالب ارجح است، آن را تحمل‌پذیر و قابل اغماض کرده است.

کتاب حاضر زمینه‌های سیاسی و اقتصادی انقلاب مشروطیت ایران را از غروب صفویه تا واقعه رژی و جنبش قهرآمیز تحریم تنباکو که به منزله شروع حرکت عینی انقلاب مشروطه است، در برمی‌گیرد. امید که در جلدهای بعدی به اتفاق شما قدم در میدان‌های خونبار و پرتلاطم انقلاب مشروطه بگذاریم و در متن رویدادهای سترگ و گردبادهای حادثه‌پرور آن بایستیم و در روی این غرقاب و توفان خم شویم و به اعماق آن بنگریم. از منظرگاه این اقلیم پرحماسه و مرگ و شکفتن، طرح امروز روشن‌تر و شناخت شرایط حال، سهل‌تر و مقدروتر است.

 

***

انقلاب مشروطه ایران در شرایطی وقوع یافت که ایران یک کشور فئودالی و نیمه مستعمره بود. ماهیت یک انقلاب در چنین شرایطی الزاماً خصلت ضدفئودالی و استعمارستیزی آن است. اما انقلاب مشروطه با وجود آن‌که یک انقلاب بورژوازی و در عین حال ضدامپریالیستی بود و به ظاهر به پیروزی نظامی و سیاسی رسید، نه موفق به سرنگونی فئودالیسم شد و نه امپریالیسم را ریشه‌کن کرد. دلیل این امر را نخست باید در ضعف نسبی بورژوازی ملی ایران و سستی نهادهای اساسی آن جست. بورژوازی ایران هویت کاملی نداشت. در کنار بورژوازی بازرگان، جای بورژوازی صنعتگر خالی مانده بود. این کمبود که خود محصول یک رشته حوادث تاریخی بود، به نوبه خود باعث وارد آمدن زخم عمیقی بر بدن انقلاب شد و ضعف ناشی از این خون‌ریزی، طبقه الهام‌بخش و رهبری کننده انقلاب را به تعدیل خویش و سازش با خصم دوگانه‌اش امپریالیسم و فئودالیسم واداشت.

در روند تکامل تاریخی، بورژوازی صناعت‌پیشه از بطن بورژوازی بازرگان متولد می‌شود، اما در ایران فشار نیروهای استعماری و تحمیل قراردادهای یک طرفه بازرگانی از طرف آن‌ها و تبدیل اقتصاد ایران به زائده‌ای از اقتصاد امپریالیست‌ها، بورژوازی صنعتی را تبدیل به جنین محتضر و نحیفی کرد که یک پایش در گهواره و پای دیگرش در لبه گور بود.

سرمایه‌های پولی که از توسعه تجارت داخلی و خارجی حاصل شده بود، در راه‌های تولیدی (صنعتی) امکان فعالیت نداشت. تلاش‌های مکرر برای ایجاد صنایع سبک با شکست روبرو می‌شد. رقابت محصولات پیشرفته خارجی، عدم یاری و پشتیبانی دولت و کارشکنی فئودال‌ها و عوامل استعمار، سنگ‌های بزرگی در راه بورژوازی صنعتگر می‌انداخت. به عنوان نمونه: «صنیع‌الدوله به سال ١٣٢١ هجری نخستین کارخانه نخ‌ریسی را به تهران آورد و محصول مناسبی تحویل بازار داد. اما این کارخانه در رقابت با خارجیان به زودی از کار افتاد و بانی آن به قتل رسید. کارخانه بلورسازی که به معلمی مسیو ولانژ دایر شد، دیری نپایید و پس از آن حاج محمد حسن اصفهانی، امین دارالضرب در تهران کارخانه بلورسازی دیگری احداث کرد. این کارخانه هم در میدان رقابت از پای درآمد و تعطیل شد. کارخانه چینی‌سازی معتمد السلطان حاج محمد حسن تاجر امین الضرب مشهور به کمپانی نیز که در تهران تأسیس شده و ظروف الوان می‌ساخت زیر ضربه‌های رقبای خارجی دچار رکود شد و از فعالیت بازماند. کارخانه‌های قند و کبریت‌سازی و نیز کاغذسازی تهران و اصفهان هم به همین سرنوشت مبتلا شدند.»۱

هجوم کالاهای اروپایی، به زوال مراکز صنعتی قدیمی و کسادی کار و پیشه‌وران و صنایع داخلی انجامید و طبیعتاً تکامل و توسعه کارخانه‌های ملی را که توان رقابت با تولیدات غربی را نداشتند، مانع شد. در عین حال توسعه تجارت خارجی، به افزایش مراکز تجاری و تقویت سرمایه‌داری کمپرادور انجامید.

بر اثر فشار سرمایه خارجی، کشاورزی جنبه کالایی به خود گرفت. فزونی تولید کالایی به استقرار روابط کم‌رنگ و مخدوشی از سرمایه‌داری منجر شد و دهقان در حالی که پیوند خود را با ارباب فئودال حفظ کرده بود، به سرمایه‌داری جهانی وابسته شد.

ایران به عنوان یک زائده مواد خام کشاورزی برای صناعت غربی در بازار سرمایه‌داری جهانی ادغام شد. طبیعی است که روابط اقتصادی بر مبادله ناعادلانه و نامساوی مبتنی بود که خود واضح و رسا از استثمار کشور توسط سرمایه خارجی حکایت می‌کرد.
به کار انداختن سرمایه در رشته‌های صنعتی، خطر کردن بود. این آزمون تلخ سرمایه‌ها را از گرد رشته‌های تولیدی تاراند. سرمایه‌داران ایران ترجیح می‌دادند سرمایه‌های پولی خود را صرف خرید زمین‌های زراعی کنند و به تولیدکنندگان خرده‌پا و خان‌ها وام دهند. آن‌ها تدریجاً اشتراک منافع وسیعی با زمین‌داران و شیوه استثمار آن‌ها یافتند. زمین سرچشمه ثروت بود. محصولات خام کشاورزی در ممالک صنعتی، به ویژه در روسیه تزاری بازار گرمی داشت.

سرمایه‌گذاری روی زمین با بازده مطمئن و سرشار، تضمین شده بود. این وضعیت سرمایه‌های هنگفت پولی را که در مسیر طبیعی رشد می‌بایست در رشته‌های صنعتی به کار افتد، جذب زمین کرد. قشرهای بالای بورژوازی بازرگان با خرید اراضی وسیع و شرکت در تولیدات کشاورزی، از یک سو با فئودالیسم پیوند یافت و از سوی دیگر با صدور این محصولات به خارج و خرید مصنوعات اروپایی، با امپریالیسم رابطه برقرار کرد و به صورت تکیه‌گاه او درآمد. بورژوا- فئودالیسم ایران بدین سان زاده شد.

در آستانه انقلاب مشروطه منابع عمده بازار ایران در دست امپریالیست‌ها بود، حکومت استبدادی در چنگ استثمارگران روسی و انگلیسی حکم ابزار بی‌اراده‌ای را داشت. استثمارگران از طریق فشارهای سیاسی و اقتصادی و در صورت لزوم نظامی، زمامداران را به تسلیم در برابر اهداف خود وامی‌داشتند و نظرات‌شان را به آن‌ها دیکته می‌کردند.

سرمایه‌های خارجی به دو شکل مولد و وام به ایران صادر می‌شد. سرمایه وام بیش‌تر مربوط به دولت بود که در ورطه افلاس و ورشکستگی غوطه می‌خورد و در ازای دریافت وام، امتیازات و منابع درآمد مهمی‌ نظیر گمرکات، معادن، راه‌ها و خطوط ارتباطی (تلگراف و تلفن) را به بیگانگان واگذار می‌کرد. انگلیس‌ها با تأسیس بانک شاهنشاهی و روس‌ها با تأسیس بانک استقراضی جریان پولی و داد و ستد داخلی و خارجی را تحت کنترل گرفته بودند. زالوها به شاهرگ‌های اقتصادی کشور چسبیده بودند. این وضع سرمایه‌داران تجارت‌پیشه ایران را در کار دایر کردن بانک‌ها و دیگر تأسیسات مهم مالی نیز ناموفق کرده بود. غارت بیگانگان با چپاول فئودال‌ها و بورژوازی کمپرادور تکمیل می‌شد، چنین شرایط دشوار و جابرانه‌ای، در عرصه سیاسی و اجتماعی، اختناق شدید و تضییع حقوق فردی و انسانی و سرکوب هر اعتراض و حرکت مترقیانه‌ای را ایجاب می‌کرد. خودکامگی و دیکتاتوری که بر تحمیل و تاراج تکیه داشت و بر دوش خلق، به ویژه روستاییان که ٨٠ درصد جمعیت کشور را تشکیل می‌دادند سنگینی تحمل‌ناپذیری داشت. زیر این فشار همه سویی، بورژوازی ملی به تدریج تجزیه شد و بسیاری از افراد این طبقه به خاک سیاه نشستند. ضربه‌های مداوم امپریالیسم، فئودالیسم و بورژوازی وابسته، گروه‌هایی از بورژوازی ملی را به صفوف ورشکستگان، تهی‌دستان و خیل عظیم بیکاران شهری راند و بسیاری از افراد شامخ این طبقه را که از خرده بورژوازی و قشر‌های زیرین طبقه خود برخاسته بودند، دیگر بار به خاستگاه نخستین خود فرو افکند. از بورژوازی ملی ایران آنچه ماند پاره‌هایی از قشر‌های زیرین و میانی آن بود که هم از نظر کمی و هم از جهت کیفی، ظرفیت و توان رهبری یک انقلاب اجتماعی را تا پیروزی قاطع، در شرایطی دشوار، بغرنج و پرمخاطره نداشت. این قشر‌های بازمانده از طبقه بورژوازی ملی ایران که به بهای حفظ اصالت خود، بخش عظیمی از قدرت خویش را از کف داده بود، طبیعتاً به خرده بورژوازی تکیه می‌کرد. او اگر چه در جلب و جذب خرده بورژوازی موفقیت داشت، در تأمین پشتیبانی و شرکت فعال و وسیع عمده رنجبران شهر و روستا در امر انقلاب تا حد زیادی ناکام ماند. نامرادی او در این زمینه همه‌جانبه نبود. شرایط خاص اجتماعی، اقتصادی، سیاسی ایران گروه‌های بزرگی از طبقات محروم شهری و روستایی به ویژه مزدوران نوظهور صنعتی را به میان امواج انقلاب انداخت و این سپاه جسور و قاطع، هسته اصلی مقاومت و مبارزه را تشکیل داد. شرایط ویژه ایران به گونه‌ای بی‌سابقه پیدایش و ترکیب‌بندی عالی صفوف کارگران را باعث آمد. این جنبه بی‌سابقه ناشی از موقعیت استثنایی جغرافیایی و اقتصادی ایران بود. در ایران، پیش از آن که بورژوازی ملی صنعتگر به وجود آید و به رشد قابل محاسبه‌ای برسد، پرولتاریای صنعتی چشم‌گیری پدید آمده بود. تجزیه بورژوازی ملی، تعطیل بی‌وقفه کارگاه‌ها و کارخانه‌ها، افزایش بی‌رویه مالیات‌ها، استثمار طاقت‌فرسای روستاییان، فرار بی‌وقفه و بی‌ثمر نفوس روستا به سوی شهرها، لشگر عظیمی از بیکاران، لمپن‌ها و تهی‌دستان به وجود آورده بود. جذب این نیروی عظیم انسانی به کارگاه‌ها و کارخانه‌های جنوب روسیه و تأسیسات نفتی باکو، به تدریج کارگران ایران را در خارج از کشور انبوه کرد.٢

بازگشت بسیاری از این کارگران در مرحله مقدماتی و در گرما گرم مبارزات مشروطه خواهی، نه تنها نیروی رزمنده‌ای را وارد سنگرهای مشروطه کرد، بلکه افکار و دست‌آورد‌های انقلابی تازه‌ای را در جامعه بی‌قرار آن روز پراکند، که به منزله یک قدرت معنوی انقلابی بود و طبیعتاً به نیروی مادی سرکش تبدیل می‌شد.

در داخل کشور نفوذ سرمایه امپریالیستی با وجود آن که رشد سرمایه‌داری ملی را سد می‌کرد و استحکام و توسعه مواضع سرمایه‌داری وابسته به امپریالیسم را یاری می‌داد، در افزونی مزدبگیران صنعتی بی‌تأثیر نبود. کارگران ایران که زیر استثمار سه لایه بورژوازی، امپریالیسم و فئودالیسم قرار داشتند، هنوز به صورت تعیین‌کننده‌ای در پهنه اجتماعی در نیامده بودند… چشم‌انداز ایران در یک نگرش کلی و گذرا- در آستانه انقلاب مشروطه چنین بود: در میان مجموعه تضادها، از یک سو تضاد بین بورژوازی ملی، خرده بورژوازی، دهقانان و کارگران با فئودالیسم و بورژوازی وابسته به امپریالسم و از دیگر سو تضاد بین خلق و امپریالسم روس و انگلیس، دو تضاد اصلی جامعه ایران بود. این تضادها هر روز شدیدتر می‌شدند. فرهنگ بورژوازی در کنار اندیشه‌های نوین انقلابی چونان گردباد از مغرب زمین و از مرزهای شمالی کشور به جامعه فرسوده و مجروح ایران می‌تاخت. کالاهای بورژوازی گرده‌ای از فکر و فرهنگ بورژوازی را در شهرها می‌پراکند. در متن این جریان فکری و فرهنگی تضادهای اجتماعی و سیاسی برجسته‌تر می‌شدند. در اواخر قرن نوزدهم این تضادها به مرحله حاد و انفجارآمیزی رسیدند. رشد آتی جامعه ایران و تبدیل آن به جامعه نوین، بستگی تام به حل دو تضاد اصلی یاد شده داشت. حل نهایی این دو تضاد نیز مربوط به آن بود که کدام یک از چهار طبقه انقلابی مذکور در فوق، رهبری دیگر نیروهای اجتماعی را قبضه کند.

در مجموعه شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در هم‌جواری دایمی رقابت و خصومت پنهان و آشکار و گاه سازش امپریالیست‌های روس و انگلیس باعث شد که رهبری انقلاب مشروطه نخست به دست بورژوازی ملی و خرده بورژوازی افتد و در مرحله دوم انقلاب که با استبداد صغیر آغاز شد، فئودال‌ها و بورژوازی وابسته نیز به درون نهضت راه یابند و بر دستگاه رهبری چیره شوند.

بدین سان انقلاب مشروطه و جنبش‌های بعدی که از آن ریشه گرفتند و از فرهنگ آن تغذیه کردند، تا حد بسیار ناکام ماندند. بنیادهای جامعه فئودالی و نیمه مستعمره ضربه خوردند. اما واژگون نشدند. نظام کهنه قسمتی از عناصر و نیروهای نوین را به درون خود جذب کرد و با آن آمیخت. تحولات در عرصه فرهنگی و روبنایی نیز به صورت نیم‌بند باقی ماند. گروه‌های اجتماعی در منازعه بر سر قدرت جا به جا شدند، اما بعضی از طبقات تنها با هم آمیختند، بی آن که این آمیزش و هم‌سازی، فئودالیسم ریشه‌دار ایران را از قدرت سیاسی محروم کند.

انقلاب مشروطه ایران، یک انقلاب بغرنج و محدود بود. عناصر متشکله این حادثه تاریخی، متنوع، ناهمگون، متضاد و گسترده است و شناخت همه‌جانبه انقلاب بدون آشنایی دقیق با خصلت و جوهر یکایک این عناصر ممکن نیست.
نخستین مسأله مشروطه ایران، خاستگاه و تکیه‌گاه‌های طبقاتی جنبش و مسأله اساسی دیگر نقش امپریالیسم جهانی، از نخستین خیزها تا مرحله توقف چرخ‌های آسیب دیده آن است.

تشکیل مجلس شورای ملی به سال ١٢٨۵ شمسی دوره نوینی در مبارزات مشروطیت گشود. مجلس مرکز تلاقی اندیشه‌ها شد. در «خانه ملت» نمایندگان طبقات و قشر‌ها و گروه‌های متفاوت اجتماعی، به اقتضای طبیعت خود موضع‌گیری کرده بودند. تمامی اختلافات و جبهه‌بندی‌ها و ناسازگاری‌ها سراسر جامعه، در محدوده مجلس متبلور شده بود. نگاهی گذرا به ترکیب طبقاتی و منشأ اجتماعی نمایندگان نخستین مجلس ایران، عمق اختلافات و تنوع شگفتی‌آور ایدئولوژی‌های حاکم بر این مجلس را فاش می‌کند.

٢١ درصد نمایندگان مجلس اول را ملاکین تشکیل می‌دادند. ۴١ درصد وکلاء از میان بازاریان (تجار و اصناف) برخاسته بودند. ٢٠ درصد روحانی بودند. بقیه کرسی‌های مجلس بین صاحبان مشاغل آزاد، کارمندان دولت و کارمندان بخش خصوصی تقسیم شده بود.

در این فضای ناهمرنگ و آمیخته به تضاد و ستیز، تندر‌های انقلاب دایم در خروش بودند. برخورد آرا و عقاید، به صورت امواج آگاهی و معرفت سیاسی در جامعه، به ویژه در میان شهروندان ایران منعکس می‌شد. هر یک از این عقاید و نظرات حاوی جهان‌بینی متمایزی بودند. تأثیر متقابل شور و التهاب سیاسی و حرکت‌های انقلابی از میان جامعه به مجلس می‌تافت و از مجلس به میان مردم بر می‌گشت و تصادم‌ها را دامن می‌زد.

هر روز و هر ماه که از عمر انقلاب می‌گذشت جامعه بی‌قرارتر و متحول‌تر می‌شد. به سال ١٩٠٧ انقلاب به اوج خود رسید. در سراسر کشور به طور وسیعی انجمن‌های مختلف تشکیل شد. با این که این انجمن‌ها بر حسب ماهیت و خط فعالیت خود بر شالوده بورژوازی پا می‌گرفتند، شکل مهم و عمده تجمع و تمرکز قشر‌های دمکراتیک مردم بودند. انجمن‌ها، در بسیاری از شهرها نفوذ و قدرت فوق‌العاده به هم زدند و حتا زمام امور را قبضه کردند. آن‌ها مراکز دادگستری ایجاد می‌کردند، قیمت نان را تعیین می‌نمودند و کتابخانه و مدرسه به وجود می‌آوردند.

در نواحی شمالی کشور، انجمن‌های مخفی مجاهدان، با شرکت پیشه‌وران، خرده‌مالکان و کارگران و دهقانان تشکیل شد. آن‌ها با سوسیال دمکرات‌های روسیه تماس و حشر و نشر داشتند و خود را انقلابی‌ترین سازمان‌های دمکراتیک کشور می‌دانستند.

مجاهدان دسته‌های مسلح داوطلب و فدایی تشکیل دادند، این دسته‌ها که از کارگران، خرده بورژواها و تهی‌دستان شهر ترکیب شده بودند، به بازوی مسلح انقلاب و پشتوانه آن مبدل شدند.

انقلاب زمین‌ها را شیار می‌زد. جنبش‌های کارگری نیز به تدریج قوام گرفت. سازمان‌های کارگری در حال ایجاد و استحکام بودند. روستاها که قرن‌ها قلعه محصور فئودالیسم شمرده می‌شدند، از تأثیر شهاب‌ها و غلیان‌های انقلاب برکنار نماندند. ابتدا در شمال و آنگاه در نواحی مرکزی و جنوبی ایران جنبش‌های ضد فئودالی بر پا شد. دهقانان در موارد عدیده از پرداخت مالیات و بهره مالکانه سر باز زدند و بذر و دام مالکان را تصاحب کردند و املاک و دارایی آن‌ها را مورد تاراج قرار دادند.

سال ١٩٠٧ با قیام دهقانان در گیلان، سیستان، ماکو، طالش، قوچان و نواحی اصفهان مشخص می‌شود. در حصار کهنه فئودالیسم شکاف افتاده بود. انقلاب با چشم‌های آتش بارش از این شکاف روستاها را می‌نگریست.

مجلس اول نمی‌توانست از جاذبه این دگرگونی‌ها بر کنار بماند. مجلس به نوعی هم به توده‌های بسیج شده الهام و ایده می‌داد و هم از آن‌ها روحیه می‌گرفت. تا این هنگام مالکان لیبرال، روحانیون، عمده بورژوازی، همواره با تجار و کسبه و پیشه‌وران- که در میانشان تهی‌دستان شهری بسیار بودند- در یک جبهه ائتلافی فعالیت می‌کردند. تضاد با امپریالیسم با این که تضاد اصلی جامعه نبود، محوری ایجاد می‌کرد که اتحاد طبقات گونه‌گون و نا‌متجانس در اطراف آن امکان می‌یافت. رشد و شدت تضاد خلق با امپریالیسم که ثمره اوج‌گیری انقلاب و عمیق شدن آن بود، عناصر لیبرال، روحانیون بزرگ و مالکان روشنفکر را وحشت‌زده کرده و به ارتجاع نزدیک ساخت. حضور فعال و رو به تزاید عناصر اصیل انقلابی در نهضت، آینده این طبقات متزلزل را به طور جدی تهدید می‌کرد.

امپریالیسم نیز از گسترش انقلاب به شدت ناراضی بود. این امر امپریالیسم را به طور علنی در کنار ارتجاع داخلی و قشر‌های متزلزلی که به تازگی از نهضت جدا شده بودند و می‌خواستند این توسن سرکش را مهار کنند، قرار داد. جبهه ضدانقلاب فشرده و نیرومند شد و هجوم وحشیانه‌ای به سنگر‌های مشروطه آغاز گردید. پیش از این هجوم امپریالیست‌های انگلیسی و روس، علیرغم تضادهای دیرینه بر سر ایران به یک توافق تاریخی رسیده بودند و این توافق آن‌ها را در یک صف، در کنار هم نهاد. نزدیکی دو خصم و رقیب پیشین تا حدی مربوط به آن بود که رقیب زورمند تازه‌ای فعالانه در عرصه شرق ظاهر شده بود. آلمان با سودا‌های دور و دراز و با ماهیتی به سان رقیبان امپریالیست خود، وارد ایران شد. رخنه اقتصادی و سیاسی امپریالیست جدید در سال‌های انقلاب به سرعت فزونی گرفت. آلمانی‌ها از سال ١٩٠۶ راه دریایی نوینی از‌هامبورگ به خیلج فارس ایجاد کردند و عواید بندری خلیج فارس را به اجاره گرفتند. آن‌ها امتیازات قابل توجهی مانند امتیاز تأسیس بانک، اعطای قرضه و تأسیس مدرسه آلمانی در تهران را به دست آوردند. عوامل آلمان در ایران علناً دست به تبلیغات ضدانگلیسی و ضدروسی زدند.

نفوذ رو به توسعه آلمان در ایران و خاور نزدیک، اوج‌گیری انقلاب ایران و جنبش رهایی‌بخش هندوستان علیه سلطه بریتانیا، سبب شد که تضاد بین روس و انگلیس موقتاً تعدیل شود و آن‌ها به آشتی و هم داستانی بگرایند. از مبارزات حاد و آشکار، تنها رقابتی پنهانی به جا ماند.

روسیه تا پیش از این مرحله، در ایران نقشی آن چنان وسیع که بعداً به عهده گرفت، نداشت. این تشدید نقش زاییده وضع داخلی روسیه بود، چرا که جنگ با ژاپن که در سال ١٩٠۴ به پیروزی ژاپن انجامید و نیز انقلاب ١٩٠۵ تزاریسم را ناتوان کرده بود. مشکلات داخلی و تحلیل رفتن نسبی نیرو و رمق روسیه در مرحله اول انقلاب مشروطه (تا آغاز استبداد صغیر) او را از درگیری مستقیم با نهضت و دخالت فعال در امور داخلی ایران باز می‌داشت. سرعت گرفتن چرخ‌های انقلاب و عمیق شدن تضادهای طبقاتی در داخل کشور پایگاه‌های اقتصادی و سیاسی روس و انگلیس را به خطر انداخت.٣ و طبقات و قشر‌های مرتجع و دمکرات‌های متزلزل را به دامن امپریالیست‌ها انداخت. این وضع شرایط را بیش از پیش برای حمله مشترک ارتجاع داخلی و امپریالیسم به سنگرهای مشروطه مهیا ساخت. و در چنین فضای مساعدی بود که قرارداد استعماری ١٩٠٧ بین روسیه تزاری و بریتانیا به امضا رسید. قرارداد استعماری ١٩٠٧ تعیین‌کننده مناطق نفوذ دو امپریالیست یاد شده در ایران بود و استقلال سیاسی ایران را علناً نقض می‌کرد. بر اساس این قرارداد شمال ایران از خراسان تا آذربایجان تحت کنترل بلامنازع روس‌ها قرا می‌گرفت و جنوب حریم انگلیسی‌ها می‌شد. برای این که تصادمی بین دو حریف به وجود نیاید قسمت مرکزی ایران بی‌طرف اعلام شد، ولی روس‌ها بعداً موافقت کردند که مرکز کشور نیز تحت نفوذ انگلیسی‌ها قرار گیرد. با امضای این قرارداد دخالت روس و انگلیس در امور داخلی کشور و سرکوبی نهضت انقلابی مصممانه و همه‌جانبه شد. ورود سربازان روسی از سال ١٩٠٧ به بعد به ایران و پشتیبانی و گاه بی‌طرفی انگلیس در قبال تهاجمات این مهمانان ناخوانده، انعکاس مستقیم معاهده دو قدرت امپریالیستی بود. قرارداد ١٩٠٧ مردم سراسر مملکت را به هیجان و خشم آورد. طغیان عمومی، دولت را به اعتراض و مجلس را به مخالفت قاطع با قرارداد برانگیخت.

عقد قرارداد تحمیلی فوق، مواضع مرتجعین داخلی را که به نحو وسیعی آماده هجوم به مشروطه‌طلبان می‌شدند، استحکام بخشید. اولین تشبث اینان با تکیه بر امپریالیسم، برای کودتایی ضدانقلابی، بر اثر مقاومت و هوشیاری مردم نقش بر آب شد. در هجوم بعدی امپریالیسم رل مستقیم‌تر و بی‌پروا‌تری به عهده گرفت. نیکلای دوم تزار روسیه برای محمد علی شاه پیام فرستاد که: «نجات ایران و سلطنت شاه فقط با انحلال فوری مجلس و سرکوبی اجتماعات انقلابی میسر است.» و به دنبال آن، توطئه تعطیل مجلس و خفه کردن انقلاب در پترزبورگ طراحی شد و در لندن تأیید شد و محمد علی شاه آن را به اجرا درآورد. سرهنگ لیاخوف روسی، فرمانده بریگاد قزاق با همراهی افسران و سرجوخه‌های روسی در ژوئن ١٩٠٨ مجلس را به توپ بست و طی یک نبرد خونین، بسیاری از آزادی‌خواهان را کشت و یا توقیف کرد. حکومت نظامی در سراسر کشور برقرار شد. انجمن‌های انقلابی در هم کوبیده شدند، روزنامه‌ها تعطیل گشتند و ترور و شکنجه و تعقیب مشروطه‌خواهان آغاز شد.

کودتای ضدانقلابی در تهران، سرآغاز یورش وسیع ارتجاع در تمامی کشور بود. مشروطه در خانه خود به خاک و خون افتاد، اما مرکز مقاومت و مبارزه به تبریز انتقال یافت. کبوتر سپید با بال شکسته و گلگون به تبریز پناهنده شد. روز ١٩ مهر ماه ١٢۶٨ شمسی ملیون شهر تبریز را تسخیر کردند. قشون‌های اعزامی برای سرکوبی شهر رستاخیز بهره‌ای جز ناکامی نبردند. قیام تبریز نیروهای ارتجاع را متوجه خود کرد و آزادی‌خواهان دیگر نواحی فرصت سر برداشتن یافتند. چهار ماه پس از خروش تبریزیان، در رشت و اصفهان و لار و شیراز و همدان و مشهد و استرآباد و بندر عباس و بوشهر آزادی‌خواهان پوزه استبداد را به خاک مالیدند و بر اوضاع مسلط شدند. وقتی ارتجاع داخلی از سرکوب جنبش سراسری مردم عاجز ماند، امپریالیسم مستقیماً پا به میدان گذاشت. در آوریل ١٩٠٩ چهار هزار قزاق روسی از بادکوبه به قزوین رسیدند. انگلیسی‌ها نیز در بوشهر و بندر عباس و بندر لنگه قشون پیاده کردند و جنبش دمکراتیک را در نواحی جنوبی منکوب ساختند و انجمن‌های ملی را بر انداختند. اما زمین در فصل مساعدی از تاریخ شیار خورده بود و جوانه‌های انقلاب همه جا در حال رویش بود. مشروطه‌طلبان که خان‌های بختیاری و پاره‌ای از فئودال‌های روشنفکر و در عین حال حسابگر به آن‌ها پیوسته بودند، در شهرهای اصفهان و رشت ارتجاع را به زیر کشیدند و از دو سو راهی فتح تهران، دژ اصلی ضدانقلاب شدند. به دنبال یک رشته نبردهای خونین و قهرمانانه، تهران سقوط کرد. با ورود افواج مسلح ملی به پایتخت، محمد علی شاه و همراهان و ملازمانش به سفارت روسیه پناهنده شدند و زیر چتر حمایت انگلیس و روس قرار گرفتند. بدین سان توطئه مشترک ارتجاع و امپریالیسم انگلیس به نیروی قهر انقلابی در هم کوبیده شد. مشروطیت احیا شد، اما با هویتی مخدوش‌تر و با پرداخت غرامتی که از اصالت خود مایه گذاشت. بورژوازی ملی و خرده بورژوازی که در مرحله نخستین انقلاب مشروطه (تا بستن مجلس و شروع دوره استبداد صغیر) نقش اساسی داشتند، بعد از کودتای «استبداد- امپریالیسم» و در جریان پیکار فرساینده با آن رنجور شدند. این طبقات در نبرد مرگ و زندگی با دشمن تنها دو راه در پیش داشتند. یا باید عناصر دمکرات فئودال و خان‌های روشنفکر را به یاری می‌گرفتند و از نیروی نظامی آن‌ها برای درهم شکستن صفوف متحد «استبداد- امپریالیسم» استفاده می‌کردند و یا به طبقات و قشر‌های تهیدست شهری و انبوه عظیم دهقانان رو می‌کردند و با بسیج این نیروهای بالقوه انقلابی، یک جبهه واحد خلقی در مقابل اردوی «ارتجاع- امپریالیسم» به وجود می‌آوردند. راه دوم عملاً دیرممکن و بیش از آن تهدید آمیز بود که برای خرده بورژوازی و بورژوازی ملی وسوسه‌انگیز باشد. انقلاب پیش از آن از رخنه همه‌جانبه به درون روستاها و تهییج توده‌های دهقانی و ارتقای سطح آگاهی سیاسی آن‌ها و جذب‌شان به درون نهضت غفلت ورزیده بود و اینک که روزگار عمل و خطر فرا رسیده بود ، به استثنای مناطقی محدود، در روستاها آن آمادگی لازم وجود نداشت که انقلاب زخم دیده را پناه دهند. گریزی جز روی آوردن به قشر‌های مترقی و فئودال‌ها و خان‌ها نبود. وجود تضاد و شکاف بین قشر‌ها و گروه‌های فئودالی ایران، این منظور را تسهیل کرد.

قوای عمده‌ای از جنگ‌جویان بختیاری و تفنگداران وابسته به فئودال‌های گیلان به انقلابیون پیوستند و از آنجا که شرایط نظامی حاکم بر شرایط سیاسی بود، در جریان فتح تهران ابتکار عمل را به دست گرفتند. وقتی مشروطه دوباره بازگشت، گروهی از خان‌های ایل‌نشین و فئودال‌های سرشناس در صدر آن قرار داشتند. آن‌ها به قهرمانان مشروطه تبدیل شده بودند و طبیعتاً قدرت سیاسی را نیز قبضه کردند.۴

تباهی آغاز شده بود. نگاهی به ترکیب نمایندگان دومین مجلس ایران که پس از به زانو در آمدن ارتجاع گشایش یافت، بهترین مشخصه شرایط سیاسی ایران در دومین مرحله انقلاب مشروطه است.

در مجلس دوم تعداد ملاکین به ٣٠ درصد افزایش یافت (در دوره قانون‌گذاری بعدی این طبقه ۴٩ درصد کرسی‌ها را تصاحب کرد) بورژوازی و خرده بورژوازی که در نخستین مجلس ۴١ درصد مجموع نمایندگان را تشکیل می‌دادند، در مجلس دوم تنها ٩ درصد کرسی‌ها را به دست آوردند. کارگران و کشاورزان و طبقات پایین شهری در مجلس دوم نماینده‌ای نداشتند.

موقعیت مجلس دوم، پیشروی فئودال‌ها و عقب‌نشینی برق‌آسای بورژوازی و خرده بورژوازی را آشکار می‌کند. قدرت سیاسی که تا پیش از انقلاب مشروطه در مشت فئودال‌ها بود، در جریان مبارزات نظامی و سیاسی بعد از امضای فرمان مشروطیت تقسیم شد، بی آن که این تقسیم‌بندی در نهایت، قدرت فائقه فئودالیسم را بگیرد.

 

چرا چنین شد؟

چگونه در جریان یک انقلاب بورژوازی که ضرورتاً خصلت‌های ضدفئودالی داشت، خان‌ها و فئودال‌ها به سرداران و سرکردگان نهضت تبدیل شدند؟ این بزرگ‌ترین سؤال انقلاب مشروطیت ایران است، پرسشی که اگر چه از دیدگاه‌های مختلف، با پاسخ‌های جورواجور رو به رو شده، اما کم‌تر جواب قطعی خود را یافته است. کلید معما را باید در شرایط خاصی که بعد از عقد قرارداد ١٩٠٧ بین روس و انگلیس و به توپ بستن مجلس بر ایران سایه گسترد، جست و جو کرد. تا آن هنگام امپریالیسم در ایران تا حد مقدور به طور غیرمستقیم و غیرعلنی عمل می‌کرد. سیاست انگلیس به ظاهر جانبداری از نهضت بود. درهای سفارت بریتانیا به روی مشروطه‌خواهان باز بود و آزادی‌خواهان در مواقع حساس و دشوار، در این قلعه سیاسی مطمئن بست می‌نشستند و ساده‌لوحانه حمایت معنوی سیاسی انگلیس را از مشروطه باور می‌کردند. انگلیس به مقتضای رژیم بورژوازی خود با انجام اصلاحاتی در ایران موافق بود. اصلاحات تا آن اندازه که بدون تغییر و تبدیلی در سیستم اقتصادی و سیاسی، قدرت خرید مردم را بالا ببرد و جذب کالاهای بورژوایی در بازارهای ایران را توسعه و تحکیم دهد. طبیعی بود که فراتر رفتن انقلاب از مرزی که انگلیس برای آن در نظر گرفته بود، نگرانی و مخالفت او را بر می‌انگیخت. روسیه تزاری نیز در مرحله اول نهضت به خاطر درگیری‌های داخلی (جنگ با ژاپن و انقلاب ١٩٠۵) توان و مجال دخالت مستقیم و فعالانه در امور داخلی ایران را نداشت. در چنین شرایطی تضاد عمده جامعه ایران تضاد طبقاتی بود و همه عناصر سیاسی و نظامی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی بر محور مبارزه رقبای اصلی – «فئودالیسم» و «بورژوازی و خرده بورژوازی»- مشخص بودند. در این احوال تضاد بین خلق و امپریالیسم در حالی که یکی از تضادهای عمده بود و قاعدتاً انگیزه نسبتاً نیرومند برای همراهی قشر‌ها و گروه‌های مختلف‌المنافع با نهضت به وجود می‌آورد، تضاد اصلی و برتر جامعه نبود. اما در مرحله دوم انقلاب، با یورش مشترک امپریالیسم و ارتجاع داخلی به مشروطه اوضاع به سرعت عوض شد. قرارداد ١٩٠٧ که احساسات توده‌ها را به شدت جریحه‌دار کرد و هیجان انفجارآمیزی علیه امپریالیست‌ها و پایگاه آن‌ها- دربار محمد علی شاه- برانگیخت، حضور مستقیم امپریالیسم در عرصه سیاسی کشور و مطامع استعماری آن‌ها را بدون پوشش نشان داد. این قرارداد زمینه حضور نظامی بیگانگان نیز بود. خانه ملت به وسیله افسران و سرجوخه‌های روسی به توپ بسته شد، نیروهای انگلیسی در جنوب کشور پیاده شدند و قزاق‌های روسی شمال ایران را تا قزوین مورد تاخت و تاز قرار دادند. مداخلات بی‌پرده بیگانگان در شکل‌های نظامی و سیاسی، چون خاری در چشم ملت نشست، تضادهای داخلی تحت‌الشعاع تضاد خلق و امپریالیسم قرار گرفت و چون تنها کانون ضدامپریالیستی جبهه مشروطه بود، ملیون از هر طبقه و قشر به این جبهه پیوستند. انقلاب مشروطه ایران در این حال و هوا دیگر سیمای بارز انقلاب بورژوازی را نداشت، یک انقلاب رهایی‌بخش ملی بود و وقتی پیروز شد هر طبقه سهم خود را از این پیروزی مطالبه کرد. فئودال‌ها و خان‌های عشیره‌نشین با پیروزی‌های نظامی خود، موقع سیاسی‌شان را تضمین و تحکیم کرده بودند و حضور همه‌جانبه اینان در دولت و قلب انقلاب، یعنی مجلس، به زودی به صورت ترمزی برای نهضت درآمد. انقلاب از سیر و رشد طبیعی خود دور افتاد و امواج آن رفته رفته در باتلاق فئودالیسم فروکش کرد، در حالی که رسوب حاصلخیزی از آن بر جای ماند.

 

پانوشت‌ها:

١- بزرگ مالکی ایران. از خسرو خسروی ( نقل از کتاب هفته کیهان شماره ٨)

٢- ایوانف تعداد مهاجران ایران را که در جست و جوی کار به ماوراء قفقاز و ماوراء خزر رفته بودند در اوایل قرن بیستم در حدود ٢۰۰هزار تخمین زده است. (انقلاب مشروطه ایران تألیف ایوانف. ص ۱۵)

٣- انگلیس بیش از روسیه از وسعت و همه‌گیری انقلاب مشروطه بیم‌ناک بود، چرا که این خطر وجود داشت که آتش به هندوستان نیز سرایت کند و دامنه و تشعشع انقلاب ایران تا هند برسد.

۴- سردار اسعد و صمصام السطنه بختیاری و سپهبد تنکابنی فئودال بزرگ گیلان، مشخص‌ترین نمایندگان خان‌ها و فئودال‌ها در اردوی مشروطه بودند.

http://www.tudehpartyiran.org/enghelabe_natamam.pdf

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *