(در پیرامون ترور حسنعلی منصور و تیراندازی به سوی شاه در کاخ مرمر)
در شرایطی که سؤاستفاده تبلیغاتی امپریالیسم از «ترور» بر بحثها و موضع گیریهای بخشهایی از جنبش مردمی کشور ما غالب شده است و شاهد صدور «مانیفست»ها و بیانیههای «خط سومی» و «صدای سومی» علیه امپریالیسم و «تروریسم» هستیم، آشنائی با تحلیل اصولی کلاسیکهای مارکسیستی در مورد مسئلۀ ترور واجد اهمیت جدی است. نوشته زیر که بیش از چهل سال از تاریخ انتشار آن میگذرد، اصول تحلیل مارکسیستی از تروریسم را نشان میدهد.
(در پیرامون ترور حسنعلی منصور و تیراندازی به سوی شاه در کاخ مرمر)
در شرایطی که سؤاستفاده تبلیغاتی امپریالیسم از «ترور» بر بحثها و موضع گیریهای بخشهایی از جنبش مردمی کشور ما غالب شده است و شاهد صدور «مانیفست»ها و بیانیههای «خط سومی» و «صدای سومی» علیه امپریالیسم و «تروریسم» هستیم، آشنائی با تحلیل اصولی کلاسیکهای مارکسیستی در مورد مسئلۀ ترور واجد اهمیت جدی است. نوشته زیر که بیش از چهل سال از تاریخ انتشار آن میگذرد، اصول تحلیل مارکسیستی از تروریسم را نشان میدهد.
تارنگاشت عدالت
دنیا، نشریۀ سیاسی و تئوریک کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، سال ششم (دوره دوم)، شماره ۲، تابستان ١٣۴۴
احسان طبری
در شرایطی که سؤاستفاده تبلیغاتی امپریالیسم از «ترور» بر بحثها و موضع گیریهای بخشهایی از جنبش مردمی کشور ما غالب شده است و شاهد صدور «مانیفست»ها و بیانیههای «خط سومی» و «صدای سومی» علیه امپریالیسم و «تروریسم» هستیم، آشنائی با تحلیل اصولی کلاسیکهای مارکسیستی در مورد مسئلۀ ترور واجد اهمیت جدی است. نوشته زیر که بیش از چهل سال از تاریخ انتشار آن میگذرد، اصول تحلیل مارکسیستی از تروریسم را نشان میدهد.
ترور حسنعلی منصور به دست محمد بخارایی و تیراندازی سرباز گارد رضا شمسآبادی به سوی شاه در کاخ مرمر حوادث تکان دهندهای در محیط مختنق رژیم کنونی ایران بود و طبیعی است که در میان محافل وسیع مخالفین رژیم ضدملی و ضددمکراتیک موجود بحثها و ارزیابیهایی را در بارۀ نقش ترور انفرادی و ثمربخشی انقلابی این اسلوب برانگیخت. آیا باید ترور انفرادی را مجاز شمرد یا ممنوع؟ آیا باید تروریستهایی مانند بخارایی و شمسآبادی را تجلیل کرد یا تقبیح؟ آیا از اسلوب ترور انفرادی باید در مباره علیه رژیم جابرانۀ کنونی استفاده کرد یا نه؟
برخی محافل ملی و دمکراتیک گاه ضمن تحلیلهای ویژه و گاه در جریان ارزیابی حوادث جاری بدین سؤالات پاسخ داده اند. ما به نوبۀ خود میکوشیم نظر خود را در اطراف این موضوع مهم مورد بحث روشن سازیم. از آنجا که جهانبینی حزب ما مارکسیسم- لنینیسم است، بجا خواهد بود اگر نخست ببینیم طبق احکام موجود و متداول مارکسیستی ترور انفرادی چگونه ارزیابی میشود.
ترور را به دو نوع جمعی و انفرادی تقسیم میکنند. ترور جمعی هنگامی است که هیأت حاکمه با اجراء بازداشتها، اعدامها، تبعیدها، سلب حقها و غیره به شکل جمعی و در مقیاس وسیع میکوشد هرگونه نیروی مقاومت مخالفین خود را خورد سازد. تروز جمعی گاه سیاه یا ارتجاعی است و گاه سرخ یا انقلابی است. برای ترور جمعی انقلابی میتوان از دوران ترور ژاکوبنها در انقلاب کبیر فرانسه علیه دشمنان انقلاب یاد کرد. نمونههای ترور سیاه یا ارتجاعی در ایران و جهان فراوان است. هماکنون باند ایمبرت در جمهوری دومینیکن علیه جنبش رهاییبخش شیوۀ ترور سیاه را به کار میبرد. محمد رضاشاه پس از اعزام قوا به آذربایجان روش ترور ارتجاعی موحشی را در این سامان دنبال کرد. پس از کودتای ٢۸ مرداد نیز رژیم شاه دست به ترور ارتجاعی زد و از طریق حبسها، شکنجهها، اعدامها، تبعیدها، قتل افراد در کوچه و خیابان و انواع اقدامات تضییقی دیگر در مقیاس وسیع کوشید تا نهضت رهاییبخش را خورد سازد و آن را از پا درآورد.
اما ترور انفرادی هنگامی است که تروریست مخالف سیاسی معینی را که برای وی نقشی خاص قایل است نابود سازد. این نیز بر دو قسم است. ترور انقلابی و ترور ارتجاعی. مثلاً در تاریخ معاصر ایران ترور واعظ قزوینی مدیر «نصیحت» و ترور میرزادۀ عشقی شاعر ملی ایران از طرف تروریستهای رضا شاه ترور ارتجاعی است ولی ترور ناصرالدین شاه، اتابک، رزم آرا و امثال آن که در آن یکی از دشمنان سرسخت مردم نابود میشود ترور انقلابی به شمار میرود. بدین ترتیب ترور شدیدترین شکل مبارزه علیه مخالف سیاسی است که در آن اعمال قهر تا حد نابود ساختن طرف به کار میرود.
به مناسبت بحثی که مارکسیستهای روس تا حد پلخانف و لنین با طرفداران ترور انفرادی (مانند نارودنیکها، اس ارها، آنارشیستها) داشتند، مسألۀ ترور انفرادی به عنوان اسلوب تحول اجتماعی مورد بررسی کافی قرار گرفته است. پلخانف از گروه نارودنیکها بر سر همین اختلاف جدا شد. گروه نارودنیکی موسوم به «نارودنا یاولیا» (آزادی خلق») با آن که موفق شد تزار الکساندر دوم را به قتل برساند نتوانست از این طریق تغییری در وضع روسیه پدید آورد. مارکسیستها میگفتند: اسلوب ترور فردی اسلوب اثربخشی برای اعمال تحول اجتماعی نیست. این تحول را باید جنبش متشکل و آگاه زحمتکشان که مجهز به برنامۀ علمی است و میداند چه چیز را ویران کند و چه چیز را بنا مینهد به هنگام نضج شرایط اجتماعی تحول یعنی به هنگام وجود شرایط عینی و ذهنی انقلاب پدید آورد. مارکسیستها توضیح میدادند همان طور که فرماندهی در جریان جنگ ممکن است ترور فرمانده طرف را در یک لحظۀ معین تکامل جنگ سودمند و مؤثر در اخذ نتیجه بشمرد، همان طور هم در صورت وجود جنبش متشکل، در صورت اجراء نبرد منظم علیه دشمن میتوان از اسلوب ترور به مثابۀ یک اقدام فرعی و جزیی در داخل یک اقدام وسیع تودهای اگر ضرورت اقتضا کند، استفاده کرد. ولی ترور به مثابه اسلوب تحول اجتماعی نه تنها بیثمر، بلکه گاه مضر است. زیرا اولاً این پندار غلط را پدید میآورد که گویا از این راه میتوان به جایی رسید و موجب فلج شدن اراده و تحرک نبرد اجتماعی در تودههای مستعد میگردد. ثانیاً به هیأت حاکمه امکان میدهد ضربات سنگینی بر مبارزان اجتماعی وارد آورد و بندهای تسلط خود را محکمتر سازد. چنین است به بیان ساده استدلالی که مارکسیستها در مقابل موافقین ترور فردی میکرده اند.
لنین و مسألۀ ترور انفرادی
از آن جایی که لنین در مبارزه با انواع طرفداران ترور انفرادی مانند نارودنیکها، اس ارها و غیره طی حیات سیاسی خود بارها اظهارنظرهای منجز و ارزنده کرده است، بیفایده نمیدانیم خوانندگان را از این اظهارنظرها با سیری اجمالی در کلیات آثار وی آگاه سازیم.
لنین در مقالۀ خود تحت عنوان طرح برنامۀ حزب ما که در سال ١۸٩٩ نوشته به مسألۀ ترور انفرادی توجه میکند و چنین مینویسد:
«برای آن که جایی برای سوءتفاهم نگذاریم هماکنون تصریح میکنیم که به نظر شخصی ما ترور در زمان حاضر وسیلۀ صالحی برای مبارزه نیست و حزب ما (به عنوان حزب) باید آن را رد کند (تا زمان تغییر شرایط که ممکن است موجب تغییر تاکتیک شود) و کلیۀ قوای خود را به تحکیم سازمان، رساندن مرتب نوشتهها مصروف دارد» (کلیات لنین، طبع چهارم روسی، جلد ۴ صفحۀ ٢١۸).
لنین در اثر معروف خود چه باید کرد که برای اولین بار در ۱٩٠٢ در روزنامه ایسکرا درج شد، تروریسم سیاسی را مانند اکونومیسم (که مبارزه را تنها به مبارزۀ مطالباتی برای تأمین حقوق صنفی محدود میساخت) نوعی «کرنش» و تسلیم در برابر جریان خودبهخودی میشمرد و مینویسد:
«اکونومیستها و تروریستهای معاصر ریشۀ مشترکی دارند و آن هم تسلیم و کرنش در مقابل جریان خودبهخودی است، مطلبی که ما در فصل پیشین از آن به مثابۀ پدیدهای عام سخن گفته ایم و اکنون به تأثیر آن در زمینۀ فعالیت سیاسی و نبرد سیاسی میپردازیم. در نظر اول ممکن است محتوای دعوی ما متناقض به نظر رسد، زیرا فرق بین کسانی که «مبارزه بیرنگ روزانه» را برجسته میکنند و کسانی که افراد را به جانبازانهترین مبارزات دعوت میکنند بسیار است، ولی در اینجا تناقضی نیست. اکونومیستها و تروریستها در قبال قطبهای مختلف جریان خودبهخودی سر تسلیم فرود میآورند: اکونومیستها در قبال جریان خودبهخودی "جنبش حالص کارگری" و تروریستها در قبال جریان خودبهخودی سوزانترین خشم روشنفکری که نمیداند یا نمیتواند کار انقلابی را با جنبش کارگری پیوند دهد. برای کسی که به چنین امکانی بیباور شده است یا هرگز باور نداشته است، واقعاً دشوار است برای عواطف برآشفته و انرژی انقلابی خویش بروزگاه دیگری جز ترور جستوجو کند» (جلد ۵، صفحۀ ٣۸۸).
لنین تروریسم انفرادی را به عنوان اسلوب تحول اجتماعی از زمرۀ ماجراجویی و آوانتوریسم انقلابی میدانسته. وی در مقالۀ آوانتوریسم انقلابی که در ١٩٠۲ نوشته است روش تروریستی اس ارها را مورد انتقاد وسیع و همهجانبه قرار داده است و دعوی آنها را دایر بر آن که آنها تروریسم را در ارتباط با جنبش مطرح میکنند نه مجزا از آن، رد میکند. لنین بیثمری نقشههای اس آری را برای از میان بردن سی پیاگین- نخستوزیر وقت- ذکر میکند و از جمله به تعریض و کنایه مینویسد:
«آیا واقعاً به نحو تعجبآوری عاقلانه نیست: جان یک انقلابی را به عنوان قصاص خون یک سی پیاگین پستفطرت به هدر بدهیم تا یک پلوۀ پستفطرت جانشین او بشود- واقعاً کار بزرگی است.» (جلد ۶، صفحۀ ۱٧۲).
در همان سال لنین مقالۀ حوادث نو و مسایل کهن را نوشت و در آن بار دیگر مسألۀ ترور فردی را مطرح ساخت. در این مقاله لنین استدلال کسانی را که میگفتند ترور فردی موجب برانگیختن احساسات و تربیت سیاسی تودههاست رد میکند و مینویسد:
«نباید به وسیلۀ تیراندازی بهانۀ تهییج و موضوع تبلیغ و تفکر سیاسی ایجاد کرد، بلکه باید آن مصالحی را فرا گرفت، تنظیم کرد، به کار برد و به دست گرفت که زندگی روس به اندازۀ کافی به دست میدهد. این است تنها وظیفۀ درخورد یک انقلابی. اس ارها به تأثیر «تبلیغی» قتلهای سیاسی که در بارۀ آن در اتاق پذیرایی لیبرالها و قهوهخانههای عمومی زیاد پچپچه میکنند سخت مینازند. برای آنها کاری ندارد که برانگیختن هیجانات و سانساسیون سیاسی را جانشین تربیت سیاسی پرولتاریا سازند (یا آن را بدین نحو تکمیل نمایند زیرا بحمدالله از دگمهای تنگ هرگونه تئوری سوسیالیستی آزاد هستند). ولی ما برآنیم که عمل واقعاً و جداً «تبلیغ کننده» (تهییج کننده) و نه تنها تهییج کننده بلکه (آنچه که به مراتب مهمتراست) تربیت کننده تنها آن وقایعی است که در آن خود تودهها بازیگر اساسی هستند و محصول روحیات خود آنهاست و نه آنچه که «با قصد خاص» از طرف این یا آن سازمان به صحنه گذارده میشود. ما بر آنیم که صدها شاهکشی گاه آن تأثیر مهیج و تربیت کننده را ندارد که شرکت دهها هزار کارگر در جلساتی که در آن منافع اساسی آنها و ارتباط سیاست با این منافع مطرح است، دارد و این شرکت و مبارزه است که قشرهای تازه به تازه «به میدان نیامده» پرولتاریا را به سطح زندگی آگاهانهتر و مبارزۀ انقلابی وسیعتر ارتقاء میدهد» (جلد ۶، صفحۀ ٢۴٩).
یکی دیگر از اسنادی که لنین طی آن نظر خود را دربارۀ ترور فردی با صراحت فرمولبندی کرده است نامهای است که وی در سال ۱٩١۶ به فرانتس کریچونر در بارۀ یک ترور سیاسی نوشته است. توضیح آن که یکی از لیدرهای سوسیال دمکراسی موسوم به فردریش آدلر در آن ایام شتورک، نخستوزیر اتریش را به قتل رساند. لنین مینویسد:
«خواهشمندم با تفصیل بیشتری راجع به این مسایل و اطلاعات زیادتری دربارۀ فریدریش آدلر مرقوم دارید… دربارۀ ارزیابی سیاسی عمل (یعنی قتل شتورک- ا. ط.) طبیعی است که ما روی اعتقاد سابق خودمان که تجربه آن را تأیید کرده است باقی هستیم و آن این که سوءقصد تروریستی فردی وسیلۀ صالحی برای مبارزۀ سیاسی نیست. روزنامۀ «ایسکرای» سابق ما دربارۀ سوءقصدها مینوشت که “ Killing is no murder” (کشتن قتل نفس نیست- ا. ط.). ما به هیچ وجه مخالف قتل سیاسی نیستیم (و از این جهت نوشتههای چاکرانۀ اپورتونیستها “Vorwarts” و “Arbeiter Zeitung” وین نفرتآور است) ولی از جهت تاکتیک انقلابی سوءقصدهای انفرادی مصلحت نیست و مضر است. تنها جنبش تودهها را میتوان مبارزۀ واقعی سیاسی شمرد. عمل تروریستی انفرادی تنها در ارتباط مستقیم و بلاواسطه با جنبش تودهها میتواند و باید سود رساند. در روسیه تروریستهایی ( که ما همیشه علیه آنها مبارزه کرده ایم) یک سلسله سوءقصدهای انفرادی کردند ولی در دسامبر ۱٩٠۵ وقتی که کار سرانجام به جنبش تودهها و به قیام رسید، هنگامی که لازم بود به تودهها یاری شود تا اعمال قهر را به کار برند، درست در آن موقع این «تروریستها» از صحنه غایب بودند. این اشتباه تروریستها بود» (جلد ٣۵، صفحۀ ۱٩١).
برای آن که نقطه نظر لنین در این سیر اجمالی همهجانبه روشن گردد، نقل قول دیگری نیز از وی بیاوریم و آن در بارۀ برخورد مارکسیستها به اشکال مختلف مبارزه و از آن جمله ترور است که لنین آن را در کادر معین، یعنی در ارتباط مستقیم و بلاواسطه با جنبش تودهها مجاز میشمرد. لنین در مقالۀ بسیار جالب خود موسوم به جنگ پارتیزانی دربارۀ استفاده از اشکال مختلف مبارزه مینویسد:
«مارکسیسم به هیچوجه به نحوی بلاشرط از هیچ یک از اشکال مبارزه استنکاف ندارد. مارکسیسم در هیچ حالتی به آن اشکال مبارزه که تنها در لحظۀ حاضر ممکن و موجودند اکتفا نمیورزد و در صورت تحول وضغ معین اجتماعی به ضرورت اشکال مبارزهای که برای فعالان دوران معین نو و ناشناخته است قایل است. از این جهت مارکسیسم، اگر بتوان چنین بیان کرد، در مکتب پراتیک تودهها درس میگیرد و از آن دور است که به تودهها اشکال «سیستماتیک» مبارزۀ ساخت داخل کابینهها را درس بدهد.» (جلد ۱۱، صفحۀ ۱۸٧- ١۸۶).
چنین است یک سلسله تحلیلهای راهنما از یکی از نوابغ بزرگ انقلاب- ولادیمیر ایلیچ لنین.
ترور انفرادی در تاریخ کشور ما
به کار بردن اسلوب ترور فردی در مورد مخالفان سیاسی و رؤسای دولتها در ایران دارای سوابق طولانی است. کسی که خلیفۀ دوم عمربن الخطاب را ترور کرد یک ایرانی بود به نام فیروز مکنی به ابولؤلؤ. جنبش اسمعیلیه اسلوب ترور فردی را در مقیاس وسیع به کار برد و دو خلیفۀ عباسی و یک خلیفۀ فاطمی و عدهای از شاهان و امراء و صدور و فرماندهان و روحانیون مخالف را از راه ترور فردی از پا درآورد. تروریستهای اسمعیلی «فدایی» نام داشتند و از میان دهقانان، اهل حرف و فقرای شهر دستچین میشدند و در کسوت بازرگان، سایل، درویش، چاکر و غیره در کاخ و سرای دشمنان اسمعیلیه راه مییافتند و به ضرب خنجر و علی رئوس الاشهاد وی را از پای در میآوردند. در قرن هشتم هجری در جنبش حروفیان نیز روش ترور انفرادی دیده میشود. احمد لر از شاگردان فضلالله حروفی به جان شاهرخ تیموری سوءقصدی کرد و پس از تحقیق دانسته شد که عضو سازمان سری تروریستی است که بر رأس آن مولانا معروفی خوشنویس نامدار زمان قرار دارد و این جمعیت با شاعر و صوفی مشهور قاسم انوار نیز مربوط بوده است.
یکی از مشهورترین ترورهای دوران اخیر تاریخ ما ترور شاه مستبد قاجار ناصرالدین شاه است که در روز آدینه از ماه ذیالقعده سال ۱٣۱٣ هجری قمری در شاه عبدالعظیم به دست میرزا رضای کرمانی از شاگردان و ارادتمندان سید جمالالدین اسدآبادی صورت گرفت. ناصرالدین شاه در سال پنجاهم سلطنت خود بود، و قدرتی عظیم داشت و قتل او بیشک ضربت سنگینی به استبداد فئودالی قاجار وارد ساخت. میرزا رضای کرمانی در بازجویی خود (مندرج در «تاریخ بیداری ایرانیان» ناظمالاسلام کرمانی- چاپ کتابخانۀ ابن سینا- صفحۀ ۸٠) تئوری نمونهوار یک تروریست انقلابی را بیان داشت. وی گفت:
«پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد، هنوز امور را به اشتباه کاری به عرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمر آن درخت وکیلالدوله، آقای عزیزالسلطان، امین خاقان و این اراذل و اوباش بیپدر و مادرهایی که ثمرۀ این شجره شده اند، بلای جان عموم مسلمین گشته اند. چنین شجره را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمره ندهد. ماهی از سر گنده گردد، نی ز دم. اگر ظلمی میشد از بالا میشد».
یکی دیگر از ترورهای مهم انقلابی دوران اخیر ترور میرزا علی اضغرخان اتابک به دست عباس آقا صراف تبریزی است. وی با ششلول، این صدراعظم محیل و مرتجع را در برابر بهارستان از پای درآورد. عباس آقا با حیدر عمو اوغلی انقلابی معروف ایران ارتباط داشت و نام او پس از این عمل شجاعانه به سرعت جزو قهرمانان آزادی شد. در جیب عباس آقا پس از خودکشی وی (که بلافاصله بعد از ترور روی داد) کارتی با این عنوان بیرون آوردند: «عضو انجمن نمرۀ ۴۱ فدایی ملت». با آن که این عنوان واقعی نبود ولی عمل عباس آقا و شایعۀ وجود یک شبکۀ وسیع تروریستی و یک سیاهۀ طولانی کسانی که باید ترور شوند، چنان که شادروان کسروی در تاریخ ارزندۀ مشروطیت خویش آورده، موجب رعب و سکوت و نرمش سه ماهۀ مستبدین شد.
جنبش تروریستی حتا در دوران استبداد رضا شاه قطع نشد، ولی پس از سقوط این استبداد بار دیگر در مقیاس وسیع تجدید گردید و ترورهای با موفقیت و بدون موفقیت متعددی انجام گرفت. از آن جمله «جمعیت فدائیان اسلام» که یکی از مهمترین جمعیتهای تروریستی در تاریخ اخیر کشور ماست، دست به ترورهای مختلف زد که یکی از آنها یعنی ترور حاجی علی رزم آرا نخستوزیر وقت در آستانۀ اوج نهضت نجاتبخش ملی و به مثابه یکی از عوامل ایجاد محیط مساعد در روی کار آمدن حکومت ملی مصدق تأثیر داشت. محمد رضا شاه با اعدام بی رحمانۀ اعضای جمعیت فدائیان اسلام تصور کرد تروریسم، این پدیدۀ دیرینه تاریخ ما را به قول خود ریشهکن کرده است، ولی بخارایی و شمسآبادی به او فهماندند که پدیدههای اجتماعی ریشهدار را نمیتوان بدون از میان بردن علل موجب آنها از میان برد. هیچ چیز از آه و ناله دستگاه جابر حکومت کنونی که بارها روش ترور سیاه ارتجاعی را در مقیاس وسیع بر ضد مردم و مخالفان خود به کار برده است در قبال واکنشهای تروریستی مردم سالوسانه و مضحکتر نیست. باید از زبان روبسپیر به این زاری کنندگان گفت:
«ای کسانی که به "جنایات" انقلاب میگریید، کمی به آن جنایاتی بگریید که انقلاب را پدید آورد».
حزب ما و مسألۀ ترور
تروریست انقلابی، از جان گذشتهای از صفوف خلق است که معمولاً با این اندیشه و عزم مقدس که جان خود را در راه نابود کردن یکی از ستمگران بزرگ فدا نماید وارد میدان میشود. شرف و وجدان تاریخ نمیتواند در قبال جانبازی این انتقام جویان خلق حقشناس نباشد. تروریست انقلابی معمولاً دارای تهور ذاتی بیش از حد است، به ویژه اگر بخواهد مانند رضا شمسآبادی در محیط خطر محتوم عمل کند. این ایثار نفس و تهور در مردم احساس احترام و علاقه ایجاد میکند، ولی همۀ اینها نمیتواند دلیل ثمربخشی عمل باشد و حتا نمیتواند دلیل آن باشد که این عمل به امر عام خلق یعنی رهایی وی زیان نزند. در اینجا اساس نیات و عواطف ذهنی نیست، بلکه نتایج عینی عمل در سیر عینی تاریخ است.
آری ما تصدیق داریم که گاه ترور انفرادی نقشی برای تسهیل مبارزه ایفا میکند. در تاریخ اتفاق میافتد که اشخاصی مظهر تمام جهات ارتجاعی جامعه اند و با عناد و لجاج سخت تکامل اجتماعی را ترمز میکنند. نقش ارتجاعی یا انقلابی، بزرگ و کوچک، اندک یا مهم و حتا گاه قاطع شخصیت در تاریخ برای دورانی معین و در عرصههای معین انکارناپذیر است. روشن است که اگر چنین شخصیتی نابود شود اثراتش در سیر حوادث بسیار محسوس است. مثلاً در مورد ناصرالدین شاه تاریخ نشان داد که فقدان وجود او، ضعف شخصی جانشینش و مرعوبیت هیأت حاکمۀ وقت، کار مبارزۀ مشروطه خواهان را تسهیل کرد. یا در مورد رزم آرا نیز وضع بدین منوال بود. ولی در هر دو مورد این خود ترور نیست که حلّال است، بلکه جنبش است که اگر موجود باشد و به استفاده از وضع دست زند، میتواند کاری انجام دهد، مواضع دشمن را از وی بستاند، گامی به جلو بردارد، ترور در بهترین و مناسبترین حالاتش در صورت وجود جنبش میتواند کارش را تسهیل کند و این نیز همان جواز محدودی است که در مواردی خاص، مارکسیسم برای ترور انفرادی قایل شده است.
در مورد شاه مستبد کنونی باید گفت که بیشک وی نقش درجۀ اولی در حفظ نظام موجود دارد و مهرۀ درجۀ اول ارتجاع و استعمار ایرانست و فقدان او در ضعف نظام موجود مؤثر است، ولی در اینجا دو چیز را نباید از نظر دور داشت. اول آن که امروز قدرت واکنش هیأت حاکمه به سرپرستی امپریالیستها به مراتب بیشتر از سابق است و فقدان شخصیت را میتوانند به سرعت جبران کنند. دوم آن که در شرایط کنونی وضع جنبش، شکل و اتحاد آن، توافق آن بر سر یک برنامه مشترک به هیچ وجه رضایتبخش نیست و امکان بهرهبرداری از وضع مناسبی که در صورت فقدان شخصیت ارتجاعی باید بشود ضعیف است. به این ترتیب ترور انفرادی که در مورد مهرههایی درجۀ اول مانند منصور بیفایده است و به قول لنین فرو مایهای را جانشین فرومایۀ دیگری میسازد و در عوض جان چند انقلابی را به هدر میدهد، در مورد سردمداران عمدۀ ارتجاع ایران یعنی شاه نیز نمیتواند در شرایط مشخص موجود نتایج محسوسی به بار آورد.
راه اساسی عبارت است از تشکل و اتحاد عمل سازمانهای اپوزیسیون دمکراتیک و ملی و استفادۀ جدی آنها از کلیۀ وسایل ممکن برای غلبه بر دشمن و ایجاد حکومت ملی یا در صورت فقدان وسایل کافی برای غلبه، حداقل به عقبنشینی واداشتن دشمن به منظور ایجاد شرایط زیست نهضت در جامعۀ کشور. موضعگیری اصولی حزب ما در برابر ترور انفرادی یک مطلب امروزی نیست. ما همیشه و از آن جمله موقعی که حزب ما را به شرکت در سوءقصد ناصر فخرآیی متهم کرده بودند، همه جا و از آن جمله در دادگاه نظامی این موضع خود را توضیح دادیم. حزب ما هرگز ترور انفرادی را جانشین مبارزۀ سیاسی متشکل تودهها نکرده و نخواهد کرد و در مسألۀ برخورد به ترور، تحلیل اصولی کلاسیکهای مارکسیستی را واجد ارزش علمی میشمرد.
حزب ما در تحلیل خود راجع به ترور منصور و تیراندازی در کاخ مرمر به درستی تصریح کرده است که این حوادث مظهر خشم مردم و انفراد روزافزون رژیم است. خشم مردم که نتوانند شکل صحیحی برای بروز و تأثیر خود بیابد به صورت عصیانهای انفرادی متهورترین فرزندان حلق فوران میکنند و نتیجۀ دست به نقد آن فداشدن عدهای از جان نثاران نهضت است. برای آرزوها و عواطف مردم باید دورنمای واقعبینانهای به وجود آوریم. نهصت را از پراکندگی سازمانی و آشفتگی فکری کنونی نجات دهیم؛ آن را به وحدت عمل و برنامۀ مشترک مبارزه مجهز سازیم. تا زمانی که چنین نکنیم انرژی جوشان انقلابی خلق به بیراه خواهد رفت و انفجارهای جدا جدا و بینقشه و هدف قادر نخواهد بود تحولی در جامعه ما پدید آورد.