مخالفت بسیاری از آنها با احمدی نژاد و بسیج و غیره نه به دلیل فرهیختگی بلکه به دلیل تنگ نظری طبقاتی نوع آریستوکراسی است. آنها می گویند: چطور می توان قبول کرد که بسیجی جوراب پاره (بقول رفسنجانی جلنبر باز) حق دخالت در سیاست را داشته باشد؟ او باید کماکان مین روب آقازاده ها باقی بماند. بنظر من باید هرچه بیشتر این بخش محروم جامعه را مخاطب قرار داد و آنها را برای توقف اجرای سیاستهای تعدیل به میدان آورد. اما این ظرافت ویژه ای را می طلبد …
مخالفت بسیاری از آنها با احمدی نژاد و بسیج و غیره نه به دلیل فرهیختگی بلکه به دلیل تنگ نظری طبقاتی نوع آریستوکراسی است. آنها می گویند: چطور می توان قبول کرد که بسیجی جوراب پاره (بقول رفسنجانی جلنبر باز) حق دخالت در سیاست را داشته باشد؟ او باید کماکان مین روب آقازاده ها باقی بماند. بنظر من باید هرچه بیشتر این بخش محروم جامعه را مخاطب قرار داد و آنها را برای توقف اجرای سیاستهای تعدیل به میدان آورد. اما این ظرافت ویژه ای را می طلبد …
تارنگاشت عدالت
ا. آذرنگ
بهمن ۱۳۸۵
گفتگو با یک توده ای (۳)
رفیق گرامی دوباره سلام،
نوشته شما بهمراه پاسخ برخی از پرسشهایم دریافت شد (به پیوست). تشکر. در ادامه دیدگاههای خود را با توجه به پاسخهای شما روشنتر میکنم.
در ابتدا باید بگویم که بنظر من انقلاب بهمن را نمیتوان شکست خورده قلمداد کرد. زیرا که اولاً دست بدست شدن قدرت حاکمه هنوز به ایجاد تسلط کامل سرمایه داری وابسته بر جامعه نیانجامیده است (گرچه سمت و سوی حرکت گروههایی در هیئت حاکمه در آن جهت می باشد). همانطور که گفتم هیئت حاکمه از چند گروه تشکیل شده است و خرده بورژوازی نیز در آن حضور دارد (یک شرکت سهامی است و یا متشکل از چندین گروه قدرت). با این وجود، بدلیل بالا بودن قدرت طبقات سرمایه داران بزرگ، این ساختار قدرت در جهت اعمال حاکمیت آنها عمل کرده است (بویژه پس از درگذشت آیت الله خمینی). اگر چه لایه های دیگر اجتماعی ممکن است در دولت (ماشین دولتی)، و یا حتی بدلایل ویژه ای در حکومت هم حضور داشته باشند، اما آن حکومت از این نظر که در حرکت کلی خود منافع سرمایه بزرگ را تحکیم می کند، یکدست است. بنابر این حکومت حتی در دوران خاتمی «یکدست» بود یعنی حاکمیت سرمایه بزرگ اعمال می شد و به همین دلیل برنامه ساماندهی اقتصادی رها شد و تعدیل ساختاری بورژوازی تجاری و بوروکراتیک کماکان پیگیری شد. البته در این زمینه من برآنم که اجرای برنامه تعدیل را نمیتوان بخودی خود نمودار وابسته و ضد ملی بودن احزاب سیاسی دانست کما اینکه جبهه مشارکت و حزب اعتماد ملی (بویژه اولی) کم و بیش این برنامه را پذیرفته اند و مجلس ششم نقش عمده ای در اجرای آن داشت. یعنی برخی گروههای ملی-دموکراتیک (ذینفع در انجام انقلاب ملی-دموکراتیک) میتوانند اینجا و آنجا مواضعی اتخاذ کنند که نه ملی است و نه دموکراتیک).
با توجه به اینکه انقلاب دربعد سیاسی خود هنوز شکست نخورده است (یعنی کشور هنوز از استقلال نسبی سیاسی برخوردار است)، و همچنین حیات جامعه نیز دستخوش تحولاتی بسیاری شده است (نسبت به زمان شاه) نمیتوان از شکست انقلاب سخن گفت. لازم به توضیح است که هدف اصلی فاز اول انقلابهای رهایی بخش ملی کسب استقلال سیاسی بوده است نه سمت گیری سوسیالیستی. گرچه پیمودن راه رشد سرمایه داری عملاً میتواند استقلال نسبی سیاسی بدست آمده را از میان ببرد. و از میان بردن این استقلال، جوهر سیاستهای امپریالیستی بویژه سیاستهای تعدیل بوده و می باشد. اما تجربه برخی دیگر کشورها (هند و آفریقای جنوبی و سوریه و …) به ما نشان میدهد که اتخاذ راه رشد سرمایه داری بخودی خود به معنای شکست جنبش رهایی بخش ملی و یا ناقض استقلال سیاسی نیست.
بنابر این، با بررسی پدیده پیش روی ما (عملکرد و سمتگیری جمهوری اسلامی) میتوان چنین برداشت کرد که جناحهای سرمایه بزرگ حکومت نه تنها خواهان ایجاد تسلط کامل بر جامعه هستند، بلکه در راستای منافع خود، خواهان وابسته کردن کشور به امپریالیسم نیز می باشند. آنها در اینجا با یک مشکل روبرو هستند و آن عدم انطباق اکثریت جامعه و بخشهایی از هیئت حاکمه با برنامه های آنهاست. البته مقاومت این بخش از دولت لزوماً بر پایه نگرش ضد سرمایه داری نیست، و بنابراین مخالفت جدی در برابر سیاستهای اقتصادی نشان نمیدهد و فقط خواهان اجرای محدود عدالت بیشتر در جهت حفظ قدرت دولتی خود می باشد (اینجا شاید بتوان گفت که آنها احساس خطر کرده اند که در آینده به کنار نهاده خواهند شد- در اینجا می توان به کشمکشها بر سر مالکیت و مدیریت دولتی اشاره کرد. بورژوازی تجاری انتقال مالکیت را ناکافی میداند و انتقال مدیریت به بخش خصوصی را هم خواستار است).
در این ارتباط با شما موافقم که باید علت نیاز حکومت به پوشش انقلابى و ضدامپریالیستی را بطور عمده در انتظارات مردم، لایههاى پائینى جامعه، از جمله در نیروهاى بسیج، سپاه و غیره ارزیابى کرد. البته بخش عمده اینها ولایت فقیه را نماینده خود میدانند و خواهان دفاع از رزشها منجمله «عدالت اجتماعی» نوع اسلامی هستند و رای احمدى نژاد در دور دوم انتخابات ریاست جمهورى به همین دلیل بود. آری، به جرات می توان گفت که برخی در حاکمیت تصورى از آنکه نسخه نولیبرال، جامعه را به کجا میراند ندارند و نمی دانند که آن سیاست نهایتاً کدام نیروها را مسلط می سازد. شاید تصور می کنند که میتوان این نسخه را اجرا کرد، اما مواضع ضد «استکباری» هم داشت. البته آنها راه حل جلوگیری از پیامدهای فرهنگی این نسخه ها را در بسته بودن فضای سیاسی-فرهنگی جستجو می کنند و در این راستا با بورژوازی تجاری دارای مواضع مشترکی هستند. سخنرانی آیت الله خامنه ای پیرامون نفوذ لیبرالها زیر پوشش نام توده ای را نیز میتوان مصداق چنین اندیشه ای دانست. او از آزادی اندیشه در چارچوب «بازار اسلامی» دفاع کرد و تنوع اندیشه را در آن محدوده پذیرفت، یعنی لیبرالیسم اگر اسلامی باشد و در چارچوب ارزشی مورد نظر آنها بلامانع است. در عین حال مخالفتهای این جناح با یورش امپریالیستی را نباید و نمیتوان در چارچوب فرهنگی محدود ساخت. این جناح در زمینه استقلال کشور دغدغه هایی دارد و نباید آنرا همسطح دو جناح بورژوازی بزرگ قرارداد. این خود بازهم بدان خاطر است که مخالفت لایه های پایین جامعه را نمیتوان در این محدوه تنگ حبس کرد و مبارزه این نیروها دیر یا زود هر چه آگاهتر و از نظر طبقاتی برجسته تر خواهد شد. تسریع این روند بخش عمده ای از وظایف ماست.
در این راستا نباید به افشای جنبه های خرافی سیاستها و باورها پرداخت (آنچنان که جریان راه توده-پیک نت عمل کرده است) بلکه باید جنبه طبقاتی را برجسته کرد. هوچی گری حول چاه جمکران آب در هاون کوفتن و دلخوش بودن به اقشار مدرن متمایل به سلطه امپریالیستی است. در استفاده از چنین نیرویی باید بسیار محتاط عمل کرد. گرچه آنها از زاویه احترام به برخی آزادیهای فردی و اجتماعی پیشروتر هستند اما در تحلیل نهایی جانب سیاستهای نولیبرالی را خواهند گرفت. لایه هایی از آنها خود در نتیجه اعمال سیاستهای آزاد سازی اقتصادی پدیدار گشته اند و در اثر آن به نقدینگی قابل ملاحظه ای دست یافته اند و در نتیجه عشق مصرف در آنها موج میزند. آنها خواهان پذیرفتن نقش مورد نظر ارباب اعظم در منطقه هستند. مخالفت بسیاری از آنها با احمدی نژاد و بسیج و غیره نه به دلیل فرهیختگی بلکه به دلیل تنگ نظری طبقاتی نوع آریستوکراسی است. آنها می گویند: چطور می توان قبول کرد که بسیجی جوراب پاره (بقول رفسنجانی جلنبر باز) حق دخالت در سیاست را داشته باشد؟ او باید کماکان مین روب آقازاده ها باقی بماند. بنظر من باید هرچه بیشتر این بخش محروم جامعه را مخاطب قرار داد و آنها را برای توقف اجرای سیاستهای تعدیل به میدان آورد. اما این ظرافت ویژه ای را می طلبد. بستن اجرای سیاستها تعدیل بطور مکانیکی به رهبر راهگشا نخواهد بود. باید نشان داد که ریشه این سیاستها کجاست و اجرای آنها نتیجه ای جز تحکیم سرمایه وابسته نخواهد داشت. باید بر اصول مبارزه ضد امپریالیستی پافشاری کرد و از زمینه سازی حاکمین برای «معامله بزرگ» جلوگیری کرد. حال اگر رهبر و هر کسی با آن سیاستها هم آوا شد هزینه آن را خواهد پرداخت. البته به دلیل نآگاهی، که ریشه در رشد ناموزون جامعه دارد، این اقشار قدر زیادی علف هرزه نیز دارا هستند که باید با حوصله و مبارزه اصولی وجین شود.
نکته دیگر اینست که اگر نتوانیم از تسخیر خاکریز اول جلوگیری کنیم و برنامه تعدیل را به عقب برانیم، از کدام الگوی اجرایی آن باید جلوگیری کنیم؟ در اینجا مقاله سیمونیا در ستون سمت راست و کتاب وی، «سرنوشت سرمایه داری در خاور»، سودمند است.
در اینجا و با توجه به شرایط جهان ومنطقه سیاست خارجی نیز نقش مهمی ایفا میکند. برخی از جناحها در این زمینه فقط به معامله میاندیشند و بس. برخورد ما چگونه باید باشد؟ مقاله تی که فرستاده شد نیز در این زمینه بازتاب میدهد. اینکه آیا ما در شرایط کنونی توانایی کمک به جنبشهای ملی رهایی بخش را داریم یا نه بحثی است که میتوان در آینده بیشتر بدان پرداخت. اما از ابن مهم نباید غافل بود که در شرایط یورش استعماری عدم همبستگی تامین کننده منافع ملی نخواهد بود.
در پایان باید بگویم که شکی نیست که ما احترام ویژه ای برای شما و سابقه مبارزاتی تان داریم. و اشاره به تحکیم بحث و وحدت بر پایه ایدئولوژی نه از روی ظن بلکه برای جلوگیری از تکراری شدن مباحثات و سیال بودن نتایج آن بوده است.
با احترام
ا.آذرنگ
***
رفیق گرامى، سلام
نامه مفصل شما را دریافت کردم و براى زحمتى که براى ارزیابى نوشتار به خودتان دادهاید، تشکر مىکنم.
در این امر توافق وجود دارد که نمىتوان و نباید انقلاب را شکست خورده ارزیابى کرد. دلیل عمده این امر این نکته نیست که آیا مىتوان در سطوح متفاوت حاکمیت، گروهها و یا افراد معتقد به اهداف انقلاب را یافت و نشان داد، بلکه باید دلیل تداوم انقلاب را در وجود انتظارات مردم و باور مردم به اهداف انقلاب بهمن دانست.
انقلاب بهمن، اگر قرار بود به هدف عدالت اجتماعى، به آزادىهاى قانونى و استقلال کشور دست یابد، مىبایستى از مرز انقلاب سیاسى، یعنى تعویض و دست به دست شدن قدرت حاکمه، گذشته و به ایجاد زیربناى اقتصادى به سود اقشار و طبقات انقلابى دست مىیافت. اگرچه در این زمینه موفقیتهاى زیادى در سالهاى آغازین انقلاب بدست آمد، اما ارزیابى حزب آن بود که از سال ١٣۶٠، روند بازگشت انقلاب آغاز شد. اسناد حزب، براى مثال ارزیابى پلنوم هفدهم، اعلامیه اردیبهشت ۶١ (؟ یا ۶٢)، نظر کیانورى در “سخنى با همه تودهاىها“، در این زمینه صراحت دارد. اکنون و بهویژه با رسمى شدن و به مورد اجرا درآمدن “حکم حکومتى“ خامنهاى مىتوان به این ارزیابى نایل شد، که چنانچه نتوان به این روند هرچه زودتر پایان داد، زیربناى اقتصادىاى در شرف تکوین است که همان زیربناى سرمایهدارى وابسته بوده و بدون تردید مىتوان آن را مشابهه زیربناى اقتصادى دوران سلطنت ارزیابى کرد. شکل حکومتى و اشکال سرکوب آن نیز اجباراً خود را با آن زیربنا انطباق خواهند داد. ایجاد دادگاههاى “اختصاصى“، اگر هنوز هم کسى را دادگاهى نکردهاند، باید بهمثابه ابزار لازم براى آینده ارزیابى شوند. این تدارک “قانونى“ سرکوب، تنها مشخصه ایران نیست! نولیبرالیسم، بهمثابه یک Konzept حاکمیتى و نه تنها بهمثابه یک نسخه اقتصادى، در کشورهاى متروپل نیز بطور روزانه در صدد تشدید قوانین و انطباق آنها با نیازهاى جهانبینى خود است. هدف عمده قانون اساسى اروپا که فرانسوىها و هلندىها آن را رد کردند، ارتقاء نولیبرالیسم و “آزادى اقتصادى“ مورد نظر آن به اصل قانون اساسى براى جوامع اروپایى بود.
اگر بتوان بر اصل و عمده بودن زیربناى اقتصادى براى تعریف خصلت جامعه کنونى توافق داشت، نظرى که پایه در مارکسیسم دارد، آنوقت مىتوان مفهوم “یک دست شدن حاکمیت“ را براین پایه به رسمیت شناخت و هم عمده دانست. لایههایى که قدرت دولتى- حاکمیتى را در دست دارند و هم آنانى که به کنار رانده و یا به هر علتى غیرفعال شدهاند، همانطور که خود شما نیز نوشتید، به مدافعال اجراى نسخه نولیبرال تبدیل شدهاند. اگر سرمایهدارى تجارى از آغاز مایل بود ایران را به سوى ایجاد ارتباط وسیع اقتصادى با امپریالیسم براند، سرمایهدارى بوروکراتیک و همچنین لایههاى انقلابى و “چپ“ در درون وپیرامون حاکمیت و باز هم وسیعتر، حتى چپهایى که موضع عوض کردهاند، در ایران و خارج، جانشین و آلترناتیوى براى سیاست اقتصادى دیگرى نمىبینند و لذا به مواضع پوزیتویستى نولیبرالیسم تمایل نشان مىدهند.
درست این آن کمبودى است که مىبایستى چپ انقلابى هم از نطر تئوریک و هم از نظر ارایه شعارهاى مبارزاتى جبران مىکرد و بکند، اگر قرار است دوباره اقشار انقلابى و مومن و به طریق اولى چپ بتوانند دوباره معتقد به موضع انقلابى شده و “بازگردند“.
سیاست حزب ما همیشه برپایه تحلیل مشخص وضع قرار داشته است و من در این زمینه نیز با شما کاملاً هم عقیده هستم، براى کوششى که باید انجام شود. در این ارزیابى مشخص، همانطور که نوشتید، توجه به شرایط از ٢ خرداد تا کنون، به نیروهاى درون حاکمیت که متحد بالقوه ما هستند و یا مىتوانند باشند و برشمردن محور چنین اتحادهایى، ضرورى است.
در کنار این وظیفه، وظیفه دیگرى نیز همیشه مورد توجه حزب ما بوده و بدان عمل کرده است. این وظیفه دوم، وظیفه ارایه برنامهاى بوده است که دورنماى مورد نظر ما را براى ایران ترسیم کرده و مستدل مىسازد. همدورنماى مبارزه مرحله کنونى و همچنین دورنماى تاریخى را. بدیهى است که براى ارایه چنین برنامهاى شناخت اوضاع دقیق جهان و منطقه، ارزیابى استراتژى امپریالیسم و نبرد طبقاتى جهانى وغیره همانقدر باید مورد توجه قرار گیرد که شرایط مشخص داخلى باید قرار گیرد. به نظر من فقدان چنین برنامه مستدلى، کمبود عمده و سنگینى است که چپ انقلابى ایران با آن روبروست.
اگر این کمبود برطرف شود، آنوقت ارزیابى ما از قشربندىهاى درون و بیرون حاکمیت، متحدان بالقوه وغیره ما در دوران کنونى از این تنگنا خارج مىشود، مجبور باشد سیاست خود را براى تجمیع نیروهاى انقلابى، براى ایجاد جبهه مشترک انقلابى با آنان، تنها بر پایه خواست و نظریات آنان تنظیم کند. توجه به نظریات آنان و کوشش براى بیان قابل درک براى آنان، یک مسئله است، بیان و نشان دادن اهداف دورنمایى براى تعمیق و پیشبرد انقلاب از دیدگاه برنامه ما، مسئله دیگر مىباشد. در این زمینه ما کمبود سنگینى داریم، که به نظر من برطرف ساختن آن از مبرم و عاجلترین وظایف است. با برطرف شدن این کمبود، آنوقت بسیارى از نیروها باید سیاست خودشان را با آن منطبق سازند. این نکته خود بزرگ بینى نیست، بلکه شناختى است برپایه درک علمى هستى اجتماعى، رهنمودى است مارکسیست- لنینیستى. بشهادت برنامه و پیشنهادهاى حزب ما براى انقلاب بهمن و تداوم آن، ادعایى است مستدل.
اگر این کمبود برطرف شود، آنوقت ارزیابى ما از قشربندىهاى درون و بیرون حاکمیت، متحدان بالقوه وغیره ما در دوران کنونى از این تنگنا خارج مىشود، مجبور باشد سیاست خود را براى تجمیع نیروهاى انقلابى، براى ایجاد جبهه مشترک انقلابى با آنان، تنها بر پایه خواست و نظریات آنان تنظیم کند. توجه به نظریات آنان و کوشش براى بیان قابل درک براى آنان، یک مسئله است، بیان و نشان دادن اهداف دورنمایى براى تعمیق و پیشبرد انقلاب از دیدگاه برنامه ما، مسئله دیگر مىباشد. در این زمینه ما کمبود سنگینى داریم، که به نظر من برطرف ساختن آن از مبرم و عاجلترین وظایف است. با برطرف شدن این کمبود، آنوقت بسیارى از نیروها باید سیاست خودشان را با آن منطبق سازند. این نکته خود بزرگ بینى نیست، بلکه شناختى است برپایه درک علمى هستى اجتماعى، رهنمودى است مارکسیست- لنینیستى. بشهادت برنامه و پیشنهادهاى حزب ما براى انقلاب بهمن و تداوم آن، ادعایى است مستدل،
با این توضیحات مقدماتى، بازمىگردم به نکات مشخصى که شما برجسته ساختهاید.
«… شرایط امروز با شرایط ٢ خرداد چه تفاوتهایى دارند … در درون حاکمیت متحدان بالقوه داریم [؟] … محور اتحاد چیست»
کلیاتى از نظر اقتصادى- زیربنایى پیشتر گفته شد که البته مىتوان آن را براى عموم در مقالاتى توسعه هم داد، از نظر سیاسى باید برجسته ساخت که نیروهاى دوم خردادى با تداوم اجراى نسخه نولیبرال اقتصادى و با عدم درک ضرورت تجهیز و سازماندهى مردم در احزاب طبقاتى مربوطه، امرى که به آن نه از نظر فلسفى و نه تئوریک و نهایتاً سیاسى نیز معتقد نبودند، نزد مردم عادى بشدت اعتبار خود را از دست دادهاند. مهمتر اما این نکته است، امرى که در جریان مبارزه براى انتخاباتهاى اخیر خود را به روشنى نشان داد، این امر است که همه قشربندىهاى این نیروها فاقد یک برنامهاى مىباشند که به کمک آن بتوانند نیروهاى اقشار زحمتکش شهرى و روستایى و لایههاى دیگر خورده بورژوازى و سرمایهداران ملى را به خود جلب کنند و سازمان دهند. این خلائى است که باید پرشود، اگر نباید آن را نیروى راست بتواند پرکند. چنانچه احمدىنژاد با چند جمله درباره همین اهداف انقلاب بهمن، براى دورانى انجام داد. این وظیفهاى بسیار خطیر است.
به نظر مىرسد که دیگر تنها ما نیستیم که باید متحدان خود را جستجو کنیم، بلکه اگر بتوانیم دورنماى مبارزه را نشان دهیم، آنها نیز باید به جستجوى ما بپردازند. برافراشتن چراغ راهنما توسط ما از این اهمیت تاریخى برخوردار است. این نکته نیز امرى تنها مربوط به جامعه ایرانى نیست، بلکه در سطح جهانى هم مطرح است. اکنون کمونیستها در کشورهاى متروپل به مدافعان “آرمانهاى جامعه بورژوازى“ تبدیل شدهاند، نه تنها در امر “آزادى و دمکراسى“ که ازجمله در مقالهاى از دفاتر مارکسیستى آلمان که در “عدالت“ ترجمه شده بود، بلکه همچنین درباره حفظ دستاوردهاى “دوران روشنگرى“ در برابر یورش بنیادگرایى مذهبى کلیساى کاتولیک و دیگر مذاهب و یا “دستاوردهاى نبرد صد و پنجاه ساله جنبش کارگرى“ در این کشورها!
محور اتحاد با متحدان بالقوه، در وحله نخست، اهداف انقلاب بهمن است. اهدافى که مىتواند راه را براى پایهریزى جامعه سوسیالیستى در آینده هموار سازد. ازاینرو نیز است که باید بر جهت حرکت به این سو، در برنامههاى اتحادهاى آینده، تاکید داشت. وضع انقلاب نه تنها در ونزوئلا در دوران کنونى، نشانى از اهمیت این تاکید بر دورنما است.
چرا حاکمیت «… نیاز به پوشش انقلابى و ضدآمریکایى دارد؟ … براى چه اقشارى نقش بازى مىکنند؟»
علت آن را باید بطور عمده انتظارات مردم، لایههاى پائینى جامعه، ازجمله در نیروهاى بسیج، سپاه و غیره ارزیابى کرد. تبلیغات احمدىنژاد را در انتخابات ریاست جمهورى به خاطر داشته باشیم.
شاید برخىها در حاکمیت نیز، محجوبانه، تصورى ندارند از آنکه نسخه نولیبرال جامعه را به کجا مىراند و کدام نیروها را مسلط مىسازد. شاید تصور مىکنند که مىتوان این نسخه را اجرا کرد، اما مواضع ضدآمریکایى هم داشت. چنین مواضعى نزد آنان نه عجیب است و نه غیرمحتمل، زیرا براى شناخت دورنماى راه، آشنا بودن با مارکسیسم و معتقد بودن به تعیین کننده بودن وضع اقتصادى- زیربناى جامعه ضرورى است. بازهم این نکته امرى “ایرانى“ نیست. در کشورهاى متروپل نیز در محافل سندیکایى و چپ بسیارى، براى مثال در حزب PDS آلمان نیز این نظر وجود دارد و چه بسا حاکم است که مىتوان با تعدیلهایى برپایه نظریات “کینز“، بندهایى بر دست و پاى نولیبرالیسم زد و مثلاً با سرمایهگذارىهاى دولتى، ایجاد اشتغال کرد و قدرت خرید مردم را بالا برد وغیره.
«چرا مىخواهد امپریالیسم چنین حاکمیت وابستهاى را از سر راه بردارد؟»
سیاست امپریالیسم در مورد ایران دو چهره دارد. یکى نصیحت و پاداشت و پیشنهاد “مذاکره و تشویق“ و دوم شمشیر را از رو بستن و ضربههاى کوچک و بزرگ زدن. یورش به دفتر و یا کنسولگرى در اربیل، آخرین نمونه است. جنگ لبنان بخاطر دستگیرى دو سرباز اسرائیلى نبود، بلکه ازبین بردن امکانى بود که مىتوانست در صورت حمله به ایران، در پشت جبهه دشمن وارد صحنه نبرد شود. (به این مفهوم، ازبین بردن “اهرمى“ در اختیار ج ا که مىتواند گویا با موشکهاى میان برد تلآویو را هم بمباران کند).
بدون تردید از برنامه اجراى نسخه نولیبرال توسط ارتجاع در ایران امپریالیسم واقف است. تاکنون امپریالیسم توانسته است سهم ١٠ درصدى براى سرمایه خارجى را، همانطور که خاموشى در بازگشت از سفر به لندن اعلام داشت، به بیش از ۵٠ درصد نیز ارتقا دهد. اما این کافى نیست. حالا حالاها کافى نیست. استراتژى سیاه و روىسفید اعلام شده سیاسى- نظامى آمریکا ایجاد واحدهاى قومى- مذهبى در ایران به جاى یک دولت مرکزى قوى مىباشد، نکتهاى که بر آن برژینسکى در سالهاى آغازین دهه پیش در برنامه “نظمنوین جهانى“، تصریح مىکند. مضافاً به این، امپریالیسم نیز به توان بالقوه انقلابى در ایران واقف است و مایل است پیش از آنکه این نیرو بتواند مواضع خود را تحکیم کند، کار را یکسره سازد! محافل حاکمه امپریالیسم آمریکا، برنامه تثبیت حاکمیت خود را منوط به چانه زدنهاى حاکمیت ارتجاعى ج ا نمىکنند، حتى حاضر نیستند به توصیههاى گروههاى خودى نیز تن بدهند و فعلاً با مذاکره با ایران و سوریه، وضع عراق را آنطور که مىخواهند سازمان دهند و سپس به حساب ایران برسند! هارى امپریالیسم، نه تنها از روى بدتینتى آن است، که هست، بلکه امپریالیسم آمریکا براى ادامه حاکمیت خود و به قول بوش “براى حفظ سطح زندگى آمریکایىها“ به جنگ احتیاج دارد. جنگ بىپایان علیه “تروریسم“، هیچ معناى دیگرى ندارد.
«… علائم و ویژگىهاى وابستگى به امپریالیسم …»
به نظر من عمدهترین آن سیاست اقتصادى- زیربنایى حاکمیت یک دست شده ارتجاع در ج ا مىباشد. امرى که همه قشربندىها بر سر آن توافق دارند، همانطور که پیشتر نیز آمد، حتى آنانى که صادقانه نمىداند، راه به کجا ختم مىشود.
«مفهوم طبقه بورژوازى بوروکراتیک را نباید هم سطح رانتخوارى قرار داد».
این نظر درست است. رانتخوارى عمدتاً ناشى از ویژگى وجود نفت در ایران است. درحالىکه «طبقه [قشر] بورژوازى بوروکراتیک» ریشه در وجود بخش دولتى اقتصاد ایران دارد. هر دو امکان نفت و بخش دولتى که مىتوانست به حلقههاى پرتوان رشد اقتصادى- اجتماعى کشور ما بدنبال پیروزى انقلاب بهمن تبدیل شود، اکنون به بختک براى آن تبدیل شده است.
خصلت «جنبش ملى لبنان» و چرا نباید آن را «تا سطح عامل ارتجاع تقلیل» داد؟ «مولفههاى سیاست واقعاً ضدامپریالیستى- ملى و مردمى … نیروهاى ذینفع در مقابله با یورش نوین استعمارى کدامند؟».
این نظر کاملا درست است و من نیز به آن معتقدم که جنبش ملى لبنان، پدیده تاریخى ملى این کشور و با تجربه جنگ اخیر باید اضافه نمود، جنبش موفق در براى یورش “استعمار نوین“ است. همکارى حزب کمونیست لبنان با حزباله در جنگ اخیر و ٨ رفیق شهید در این نبردها تائیدى است بر این امر.
بدون تردید، جهان و نیروهاى ترقىخواه با موج جدیدى از “جنبشهاى آزادیبخش“ روبرو هستند. باید نظر لنین را درباره اهمیت اتحاد جنبش پرولترى و چپ انقلابى با این جنبش بار دیگر برجسته ساخت و بر اهمیت جهانى- تاریخى آن انگشت گذاشت. تردیدى نباید داشت که در صورت وجود کشورهاى سوسیالیستى سابق، کمک به جنبش ملى لبنان، همانقدر در صدر وظایف آنها قرار مىگرفت، که در زمان خود دفاع از PLO و یا انقلاب ایران، قرار داشت. اگر در دوران کنونى به عللى که موضوع بحث فعلى نیست، ایران به حامى این جنبش تبدیل شده است، نه تغییرى در خصلت آن مىدهد و نه باید نقشى در ارزیابى از آن داشته باشد. همین نکته درباره اعتقادات مذهبى و ایدئولوژیک این جنبش نیز صادق است. در رشد این نیرو در جهت تاریخى- سوسیالیستى، نقش کمى و کیفى کمک نیروهاى ترقىخواه تعیین کننده است. بطور عینى این نقش اما در شرایط کنونى محدود مىباشد.
برنامه حاکمیت ج ا در گذشته در ارتباط با حزباله لبنان، نه در تضاد با مطالب فوق است و نه به معناى تقلیل و یا نفى خصلت ملى- ضدامپریالیستى این جنبش. لذا اشاره به موضع و برنامه و انتظارات ج ا از این جنبش ملى را نباید لزوماً به معناى ارزیابى از خصلت این جنبش دانست و به طریق اولى نباید آن را به مفهوم تقلیل ارزش تاریخى آن ارزیابى کرد.
در مورد “دادگاههاى اختصاصى“ پیشتر توضیح داده شد.
در مورد جنبش دوم خردادى و سیاست خاتمى نیز در ارتباط با بىبرنامگى و عدم درک آنکه راه “تعدیل اقتصادى“ حتى با نام “ساماندهى“ به کجا ختم مىشود، پیشتر توضیح داده شد. این پرسش بجایى است که «منظور کدام جریان سیاسى» و در کدام «کشور مانند ایران سرمایه خصوصى ملى نقش عامل سیستم ساز را ایفا کرد؟»
واقعیت آنست که نمونه مشخصى نمىتوان برشمرد. درست به همین علت نیز نقش و وظیفه چپ انقلابى، چپ مارکسیست- لنینیست در این زمینه و بهویژه در دوران کنونى، نقشى بسیار پراهمیت مىباشد، بر ضرورت و اهمیت حفظ “دولت ملى“ و “مرزهاى ملى“ و به ویژه “اقتصاد ملى“ تکیه کند. براى ایران، با توجه به سابقه تاریخى “سرمایهدارى ملى“ با نقشى میهندوستانه، و بىتوجه به مواضع متاسفانه ضدتودهاى در اقشار وسیع آن که اما خوشبختانه در سالهاى اخیر تقلیل یافته است، موضع دفاع مستدل از مواضع “سرمایهدارى ملى“ مىتواند با بازده پرثمرى براى همکارى و اتحادها روبرو باشد و بشود. نکتهاى که از آن اهمیت تاریخى وحدت فلسفى- تئوریک- ایدئولوژیک و سیاسى و عمل حزب ما نتیجهگیرى باید بشود. چنین وحدتى در حزب ما مىتواند در برگرداندن ورق به سود پیشبرد انقلاب نقش سرنوشت سازى ایفا سازد.
در مورد تزلزلها در «لایههاى میانى» در ارتباط با مطلبى که شما درباره موتلفه ارسال کردید، پیشتر اشاره شد. با نظر شما موافقم که «موتلفه همان ارتجاع حاکم است». اهمیت موضوع براى من و نکتهاى که مایل بودم برجسته سازم، این نکته بود و هست که ما با دستیافتن به ارزیابى همهجانبه و علمى خود برپایه اندیشه مارکس- انگلس و لنین، بانیان سوسیالیسم علمى، از کلیت اوضاع جهان، منطقه و ایران، وزن مخصوص دیگرى به نگاه موشکافانه خود به قشربندى و به ویژه به تلاطمهاى درونى لایههاى میانى خواهیم داشت و باید داشته باشیم. این نظر در ارتباط با مطلب ارسال شده گفته شد، منظور از آن اما عامیت این امر بود. توجه به این تلاطمات ضرورى و بجا مىباشد، اما قاعدتاً وظیفه اصلى و عمده ما پیاده کردن برنامه خودمان است با این اطمینان که چنین برنامه و هدفگیرى، مىتواند نقش قطبنما را براى نیروهاى صادق غیر چپ نیز ایفا کند. بازهم مىخواهم عامیت این نکته را یکبار دیگر برجسته سازم.
بدون تردید عمدهترین نکته، نکته پایانى نامه شما است درباره «پایه نظرى که مىتواند بستر ایجاد وحدت [در حزب] گردد.»
تصور ندارم که باید در این ارتباط سخنى درباره پایبندى به اندیشه مارکسیسم- لنینیسم و مسائل عام تکرار شود. همچنین نمىخواهم نکاتى که پیشتر در لابلاى مطالب دیگر به آن اشاره رفت را تکرار کنم. نکتهاى که اما برجسته ساختن آن پایه واساس برخوردهاى نظرى بین همه تودهاىها باید باشد براى یافتن وحدت نظر، تکیه به اسلوب پژوهش مارکسیستى است. یعنى ارزیابى و توضیح وقایع تاریخى برپایه توجه و بررسى شیوه بازتولید هستى اجتماعى، در وحله نخست هستى اقتصادى اجتماع. براین پایه، اگر بتوان بر این امر توافق یافت که در ایران کنونى سرمایهدارىاى حاکم شده است که مایل است مجرى نسخه نولیبرال سرمایه مالى امپریالیستى باشد، آنوقت عمدهترین سنگ بناى اندیشه تئوریک و ایدئولوژیک مشترک ارزیابى گذاشته شده است.
اگر اجازه باشد، من هم «فعلاً بحث را در اینجا درز گرفته»، با این امید که بر سر اسلوب و شیوه بررسى وضع اجتماعى توافق است. اگر چنین نیست، آنوقت باید بحث را در جایى دیگر آغاز کرد. یعنى در برداشت از تاریخ برپایه “ماتریالیسم تاریخى- دیالکتیکى“.
یک توده ای