سه شنبه, مهر ۳

کالبدشکافی قدرت نـرم

 سیستم سیاسی آمریکا در حقیقت نظامی یک حزبی است با دو جناح که یک جناح به «حزب جمهوریخواه» موسوم است و جناح دیگر «حزب دموکرات» نامیده می شود. به عبارت دیگر این دو حزب به ایدئولوژی واحدی معتقدند و تفاوت های آنها ایدئولوژیک نیست. هردوی این احزاب از ایدئولوژی سرمایه داری آمریکایی حمایت می کنند و هر دوی آنها، لیبرالیزم غربی را با همه لوازم آن پذیرفته اند. تفاوت این دو حزب در دو نقطه است:

 سیستم سیاسی آمریکا در حقیقت نظامی یک حزبی است با دو جناح که یک جناح به «حزب جمهوریخواه» موسوم است و جناح دیگر «حزب دموکرات» نامیده می شود. به عبارت دیگر این دو حزب به ایدئولوژی واحدی معتقدند و تفاوت های آنها ایدئولوژیک نیست. هردوی این احزاب از ایدئولوژی سرمایه داری آمریکایی حمایت می کنند و هر دوی آنها، لیبرالیزم غربی را با همه لوازم آن پذیرفته اند. تفاوت این دو حزب در دو نقطه است:

روزنامه ایران
    

گفت وگو با پروفسور حمید مولانا
درباره ساختار سیاسی ایالات متحده آمریکا
علی عبدحق

کالبدشکافی قدرت نـرم

 

پروفسور سید حمید مولانا استاد روابط بین الملل دانشگاه «امریکن» در واشنگتن آمریکاست. نام وی با دو تن از سرشناس ترین اساتید بین المللی این رشته قرین است: «هربرت شیلر» و پس از او «جرج گردنر». در دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ رشته ارتباطات در حالی مرحله «بادیه نشینی» را طی می کرد که حتی در دانشگاه های اروپا نیز اثری از آن نبود. استادان و پژوهشگران علوم انسانی و اجتماعی از رشته های مختلف به این رشته کوچ می کردند و دوباره به کار اصلی خود بازمی گشتند.
«هارولد لاسول» از دانشگاه شیکاگو و دانشگاه نل که رشته اصلی اش علوم سیاسی و حقوق بود. «پاول لازار سفلد» استاد جامعه شناسی دانشگاه کلمبیا، «کورت لوین» استاد روانشناسی دانشگاه «ایوا»، «کارل دویچ» استاد رشته منطقه شناسی بین المللی دانشگاه هاروارد، «کنت بولدینگ» از دانشگاه دنور، «دانیل لرنر» و «ایتال دوسولوپول» از دانشگاه ام.آی. تی در رشته توسعه سیاسی و ‎/‎/‎/ همگی افرادی بودند که به ارتباطات بین المللی روی آورده بودند اما هنوز برای این رشته محل سکونتی وجود نداشت تا آن که مولانا وارد صحنه شد: « بین سال های ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۷ که در دانشگاه «شیکاگو» و «تنسی» تدریس می کردم، در احداث دروس رشته «ارتباطات بین المللی و جهانی» این دو دانشگاه شرکت داشتم، ولی «برنامه مطالعات عالی ارتباطات بین المللی و جهانی» دانشگاه امریکن در پایتخت آمریکا ـ واشنگتن ـ و در دانشکده خدمات بین المللی آن مؤسسه را در پائیز ۱۹۶۸ تأسیس کردم و بدین ترتیب شالوده این رشته در آمریکا رسماً ریخته شد.»او در تمام این سال ها ریاست این بخش را به عهده داشته است. این بخش هم اکنون یکصد استاد تمام وقت و دو هزار دانشجو در مقاطع لیسانس، فوق لیسانس و دکترا دارد و بزرگترین مرکز مطالعاتی در این رشته است.وی بین سال های ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۸ به عنوان رئیس «انجمن بین المللی پژوهش در علوم ارتباطات و رسانه ها» معرفی شد سازمانی کلان که ۴۰ سال قدمت داشته و مرکز اصلی پژوهشگران جهانی رشته های ارتباطی و اطلاعاتی به شمار می رود و دارای دو هزار عضو حقیقی و حقوقی از سراسر جهان است و از سوی سازمان ملل و یونسکو به عنوان سازمان جهانی غیردولتی این رشته شناخته می شود.دانشگاه امریکن در تجلیل از مقام علمی وی جایزه ویژه ای به نام «جایزه مولانا» را در رشته ارتباطات قرار داده که نخستین آن به دکتر جیمز باوند ـ پژوهشگر رشته مخابرات و انرژی بانک جهانی- اعطا شد ‎/‎/.گفت وگوی ما با حمید مولانا درباره ساختار سیاسی ایالات متحده را در ادامه بخوانید.

جناب آقای پروفسور! به عنوان سؤال نخست بفرمایید چه ایدئولوژی هایی در عرصه سیاسی آمریکا حاضرند و از چه طریقی این ایدئولوژی ها خود را در صحنه سیاسی به ظهور می رسانند؟ درواقع نسبت ایدئولوژی های گوناگون با ساختار سیاسی آمریکا چگونه است؟

سیستم سیاسی آمریکا در حقیقت نظامی یک حزبی است با دو جناح که یک جناح به «حزب جمهوریخواه» موسوم است و جناح دیگر «حزب دموکرات» نامیده می شود. به عبارت دیگر این دو حزب به ایدئولوژی واحدی معتقدند و تفاوت های آنها ایدئولوژیک نیست. هردوی این احزاب از ایدئولوژی سرمایه داری آمریکایی حمایت می کنند و هر دوی آنها، لیبرالیزم غربی را با همه لوازم آن پذیرفته اند. تفاوت این دو حزب در دو نقطه است:
یکی اختلاف در مسائل داخلی آمریکا مانند برنامه ریزی، رفاه، بهداشت، آموزش و پرورش و حدود نقش ایالات و نیز دولت مرکزی در آموزش و پرورش و ‎/‎/‎/ و دیگری اختلاف در مسائل مربوط به سیاست خارجی است اما در نقطه دوم اختلاف ها بسیار کم رنگ تر و ظریف تر است. در این نقطه اختلاف سلیقه به مدیریت اصولی ثابت برمی گردد و هیچ یک از دو حزب اصول را در این نقطه به چالش نمی کشند. به عنوان مثال هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات در تمام مدت پس از جنگ جهانی دوم تا فروپاشی شوروی، اصل جنگ سرد را به عنوان یکی از اصول اساسی سیاست خارجی ایالات متحده پذیرفته بودند و هم اکنون پس از فروپاشی شوروی نیز هر دو حزب اصل برتری و سلطه آمریکا بر همه جهان را به زبان های مختلف قبول دارند. تفاوت ها تنها به مدیریت این اصول مربوط است. این دو در اصل هیچ فرقی با هم ندارند. یک ذره هم تفاوت ندارند. این حرف از روی مطالعات علمی است و حدس نیست.

پس این رقابت شدید انتخاباتی که دوره جدید آن را هم پیش رو داریم چیست؟

این انتخابات آمریکا که هر روز هم بیش از روز قبل داغ می شود بیشتر از لذت تماشای یک مسابقه است و به علاوه این که چون آمریکا قدرت بزرگی است هر اتفاقی که در آنجا روی می دهد، تیتر می شود اما خود موضوع انتخابات فی نفسه موضوع مهمی نیست.
الان به نظر می رسد که یک خانم یعنی هیلاری کلینتون برای نخستین بار کاندیدای ریاست جمهوری آمریکاست و یک سیاهپوست آفریقایی تبار به نام باراک اوباما هم در میدان هست و به علاوه یک سناتور شناخته شده یعنی مک کین هم از طرف جمهوریخواهان در رقابت ها شرکت دارد. در ظاهر امر این ها با هم تفاوت زیادی دارند یکی زن است دیگری از اقلیت های نژادی و دیگری سناتوری با زمینه آنگلو ساکسون و اروپایی است. اما این تنها ظاهر ماجراست. آنها به لحاظ فکری هیچ فرقی با یکدیگر ندارند و تفاوت آنها فقط در نحوه مدیریت است. یعنی هر سه نفر به برتری و سلطه آمریکا به مثابه تنها قطب قدرت جهان اعتقاد دارند اما یکی معتقد است که قشون آمریکا با وضعی که در عراق پیدا کرده ظرف ۶ ماه یا ۱۲ ماه از عراق خارج شود اما دیگری بهتر می بیند که نظامیان را در عراق نگه دارد. در مسائل داخلی هم هیچگاه اصول را زیر سؤال نمی برند. رقابت آنها بیشتر مربوط به مدیریت چهار موضوع است که درباره آنها به مردم قول هایی می دهند که گاهی عمل می کنند و گاهی هم نمی کنند: ۱- مالیات، این که مالیات کمتر یا زیادتر باشد و نحوه دریافت چگونه باشد، کدام طبقه مالیات بیشتری بدهد و.‎/‎/ ۲- بهداشت، این که آیا بهداشت ملی باشد یا نه و آیا باید بخش بهداشت خصوصی باشد یا عمومی ۳- مسائل رفاهی مانند مسائل مربوط به حمل و نقل و راه ها و ۴- مسئله آموزش و پرورش اما هیچ یک از دو حزب هیچ اعتقادی به تغییرات زیرساختی در نهادها و یا تغییر در اساس نظام اقتصادی ندارند و این موضوعات در رقابت انتخاباتی نقشی بازی نمی کنند؛ زیرا دو حزب به لحاظ ایدئولوژی یکسانند به عبارت بهتر هیچ کدام از دو حزب نظام آمریکا را زیر سؤال نمی برد و به قانون اساسی آمریکا هم خدشه ای وارد نمی کند و اختلاف درباره اجرای برنامه هاست.

با این حساب نقش دانشگاه ها و بویژه جریان های فکری متفاوت علوم انسانی در فضای سیاسی آمریکا چه می شود؟ آیا شما معتقدید که جریان های علمی دانشگاه ها اثری بر فضای سیاسی آمریکا ندارد و به کلی بی تأثیر بر آن است؟

دانشگاه ها در آمریکا نقشی که دانشگاه و دانشجو در ایران و برخی کشورهای دیگر دارد را ندارند. در این باره تنها یک استثنا وجود دارد و آن هم دهه ۱۹۶۰ میلادی مطابق با ۱۳۴۰ هجری شمسی است که دانشجویان آمریکایی پس از حدود ،۵۰ ۶۰ سال سکون اجتماعی، جنبشی ایجاد کردند و با همراهی سیاهپوست ها نهضتی به راه انداختند.

آیا این جنبش تحت تأثیر جنبش های دانشجویی ۱۹۶۸ فرانسه بود؟

نه! این جنبش در اصل نهضتی بود که اوایل ۱۳۴۰ در خود آمریکا به وجود آمد و منبع آن در وهله اول سیاهپوست هایی بودند که آزادی های مدنی خود را دنبال می کردند و همان گونه که می دانید رهبر آنها مارتین لوترکینگ بود که بعدها ترور شد. در آن زمان تبعیض های نژادی زیاد بود و این نهضت برای احقاق حقوق مدنی سیاهان به وقوع پیوست اما از آنجا که ۱۹۶۰ سال سخت و بدی برای آمریکا بود، دانشجویان نیز به سیاهان پیوستند و حتی نظام آمریکا را زیر سؤال بردند. در این اثنا نارضایتی کارگران هم مزید بر علت شد. به موازات این جنبش در اروپا هم از همین قبیل نهضت ها روی داد. یکی در چکسلواکی سابق که خواستار خروج از سلطه شوروی بودند و نهایتاً موفق نشدند و در آخر تانک های شوروی در سال ۱۹۶۸ حرکت کردند و پراگ را تصرف کردند. همزمان با این واقعه در فرانسه تحت حکومت ژنرال دوگل کارگران و دانشجویان علیه دولت شوریدند. من این وقایع را به خوبی در خاطر دارم زیرا من آن موقع در واشنگتن و نیویورک بودم و بعد به اروپا رفتم. به پراگ و سپس تابستان همان سال به پاریس رفتم. سال ۱۹۶۸ هم در اروپا و هم در آمریکا سالی پرآشوب بود. در حوالی همان سال اتفاقات مهم دیگری نیز روی داد: مارتین لوترکینگ ترور شد و باب کندی، برادر جان اف کندی، کاندیدای ریاست جمهوری شده بود، اما او را هم ترور کردند در حالی که بیش از ۵ سال از ترور جان کندی نمی گذشت. این واقعه منجر به شورش های زیادی در شهرهای مختلف آمریکا شد. در همین زمان آمریکایی ها در جنگ ویتنام عقب نشینی کرده بودند و در حال شکست بودند.از این سال های عجیب که بگذریم هرچند جریانات فکری آمریکا در سیاست تأثیرگذار است اما این تأثیرگذاری با اروپا و نیز کشور ما قابل قیاس نیست. بویژه در ۲۰ سال گذشته با محدودیت هایی که در آمریکا به وجود آمد، اساتید دانشگاه کمتر در تغییر وضع سیاسی و اجتماعی آمریکا مؤثر بوده اند.در آمریکا استادان به لحاظ سیاسی اهمیتی که در اروپا و دیگر جاها دارند را ندارند. سیاست روزانه آمریکا تحت تأثیر سه گروه رقم می خورد: یکم، دولتمردان و احزاب، دوم روزنامه نگاران و دلال های سیاسی یا به اصطلاح کارشناسان که حتی به درجه دانشگاهی هم نرسیده اند اما وسط ماجرا هستند و دیده بانی کرده و اطلاعات را برای نظام فیلتر می کنند و سوم وکلای دادگستری و شرکت های بزرگ.

چرا وکلای دادگستری و شرکت های بزرگ را در یک دسته می گنجانید؟

در اجتماع آمریکا، وکلا وضع منحصر به فردی دارند. جمعیت نسبی حقوقدانان یا وکلا در آمریکا از تمام کشورهای دیگر جهان بیشتر است. جمعیت حقوقدانان در آمریکا بیش از جمعیت مهندسین آنجاست و از جمعیت استادان آمریکا هم بیشتر است. زیرا نظام آمریکا نظامی سرمایه داری است که روی قواعد بخصوصی به صورتی بسیار ظریف بنیان شده و همیشه اختلافات هست که این اختلافات باید حل و فصل بشود. درآمد وکلا هم وابسته به این اختلاف ها و رفع آنهاست. اساساً آمریکا یک جامعه اختلافی و حل و فصل اختلاف است. وکلای دادگستری در سیاست دستی قوی دارند. اغلب نمایندگان کنگره آمریکا حقوقدان هستند. این مربوط به ماهیت جامعه آمریکاست. منازعه و بحث جزو لاینفک جامعه آمریکاست. از سوی دیگر آرامش امپراتوری آمریکا نیز وابسته به قوانینی است که آن را تأمین کند. آمریکا کشوری قدیمی نیست که نظم در آن براساس سنتها باشد بلکه نظم درچنین جامعه ای کاملاً وابسته به مقررات است. این مقررات است که حکومت می کند و نه سنتها. در ایران اغلب منازعات در خود خانواده ها و بین خود طرفین حل می شود، به دادگاه نمی رویم و بخشش نیز نقش مهمی دارد. در حالی که آمریکا این طور نیست. آمریکا از آغاز براساس منفعت افراد و شاید بتوان گفت طمع شکل گرفته است. اصلاً یکی از روش های درآمد در آمریکا شکایت کردن از دیگران است و در این میان هم شاکی و هم وکیل پولی به جیب می زنند به این ترتیب دادگاه ها در آمریکا جزئی از نظام اجرای عدالت نیستند بلکه قسمتی از جریان پولی و اقتصادی ایالات متحده به شمار می روند. در واقع مسئله اجرای عدالت نیست بلکه مسئله رقابت برای بردن پولی است که در جریان این مسابقه وسط گذاشته شده است.

دراین میان آیا رسانه ها نمی توانند نقشی آگاهی بخش برای مردم شرکت کننده در انتخابات داشته باشند؟ آیا رسانه های آزاد توانایی آن را ندارند که به نفع مردم در نتیجه انتخابات اثرگذار باشند؟ به عبارت بهتر آیا رسانه ها نمی توانند حامل نظرات نخبگان دانشگاهی مجرای ظهور سیاسی جریانات فکری دانشگاه ها باشند؟

انتخابات در عالم مدرن در کشورهای جدید با دموکراسی یونان باستان با آن جمعیت محدود تفاوت زیادی دارد. دموکراسی امروز غرب که در قرن ۱۷ اروپا و انگلستان ریشه دارد، دموکراسی یونان باستان نیست. میراث دموکراسی در اروپا که در آمریکا به نهایت خودش رسیده دموکراسی آلیگارشی و کنترل شده توسط یک گروه برای مدیریت تمام مردم است. دموکراسی آن گونه که مردم و دانشجویان از طریق کتاب های درسی می آموزند برابر با مشارکت مردم در سرنوشت شان است، اما در عصر مدرن چنین چیزی اصلاً وجود ندارد. زیرا از زمانی که سرمایه داری و انقلاب صنعتی شروع شد، جمعیت زیاد شد و سازمانها پیچیدگی پیدا کرد، رسانه ها موظف شدند تا چه عامدانه و چه تحت تأثیر ماهیت بنیادین شان اطلاعات را فیلتر کنند و اطلاعاتی را که نظام فکر می کند که مردم باید داشته باشد به آنها برسانند. مردم آمریکا اغلب اطلاعاتشان را از رسانه ها به دست می آورند و رسانه ها هم چه از جنبه اقتصادی و چه از جنبه سیاسی و اجتماعی تحت اداره همان گروه خاص است. به این ترتیب رسانه ها تبدیل به دیوارهایی می شوندکه میان رأی دهندگان و انتخاب شوندگان واقع می شوند. در دنیای امروز کاندیداها و سیاستمداران در دسترس مردم نیستند، بلکه آنچه در دسترس مردم است تصاویر آنهاست، تصاویری که از طریق رسانه ها ترسیم می شود؛ بنابراین انتخابات به یک بازی جذاب تبدیل می شود. در آمریکا انتخابات یک مسابقه است مثل فوتبال که تماشای آن برای مردم جالب است. آنها از تماشای این مسابقه لذت می برند. شبکه های تلویزیونی آمریکا نحوه ارائه خبر، نحوه صحبت درباره فعالیت کاندیداها و ‎/‎/‎/ طوری به مردم ارائه می شودکه انگار کارشناسان فوتبال در حال بررسی یک مسابقه جذاب هستند: این که چه کسی گل زد و چه کسی نزد، این که اشتباهات چه تأثیری در برد و باخت گذاشت، اینکه چه کسی خواهد برد، بحث درباره نام آدمها یا این که چگونه موهایی دارند و.‎/.مطلب اخیر منحصر به آمریکا نیست ، در دنیای مدرن امروز انتخابات این گونه است اما در آمریکا این امر به نهایت خود رسیده است.

در صورت امکان کمی درباره نحوه برگزاری انتخابات در آمریکا صحبت کنید.

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا اول هفته نوامبر است یعنی اول پائیز. اما همین حالا که ما اینجا نشسته ایم یکی از دو نفر نهایی که باید مورد رأی گیری واقع شود معلوم شده که مک کین است. نفر دیگر هم در چند هفته آینده یا نهایتاً تابستان یعنی ۴ ماه قبل از انتخابات معلوم خواهد شد. یعنی از حداقل ۴ ماه قبل برای مردم تصمیم گیری شده است که چه کسانی را انتخاب کنند. تعداد این افراد هم سه نفر و چهار نفر و پنج نفر هم نیست ، دو نفر است.

نحوه انتخاب این دو نفر چگونه است؟

این دو نفر از طریق احزاب و نه از طریق مردم انتخاب می شوند. انتخابات های ایالتی انتخابات درون احزاب است و کسی که جزو حزب نباشد نمی تواند در آن شرکت کند.نکته مهم این که در انتخابات مقدماتی ایالات نه تنها رأی گیری تنها از میان اعضای حزب صورت می گیرد (و البته بنا به قوانین در برخی ایالات عده محدود دیگری هم اجازه رأی دادن دارند) بلکه بیش از ۳ تا ۱۰ درصد مردم در این انتخاب شرکت ندارند.

چه تعدادی از مردم در آمریکا عضو یکی از دو حزب هستند؟

امروز در آمریکا کمتر از ۴۰ درصد مردم عضو این احزابند اما آنچنان این دو حزب در سیاست آمریکا حکومت می کنند که همه مابقی مردم باید از آنها تبعیت کنند و در طول تاریخ آمریکا هیچ کس خارج از این دو حزب به ریاست جمهوری نرسیده است. علاوه بر این باید دانست که در آمریکا مردم مستقیماً رئیس جمهور را انتخاب نمی کنند بلکه رأی هر کس به یکی از دو کاندیدا نمادین است. رأی دهندگان با نوشتن نام هریک از دو کاندیدا درواقع به حزب او رأی می دهند به طوری که با برنده شدن هر کاندیدا در هر یک از ایالات حزب او به نسبت سهمیه ویژه ای که مطابق قانون برای آن ایالت تعیین شده نمایندگانی را انتخاب می کند. همین نمایندگان هستند که در نهایت درباره این که چه کسی رئیس جمهور بشود تصمیم می گیرند. بارها رخ داده است که رأی مردم به یکی از دو کاندیدا بیشتر بوده اما نمایندگان آنها طی اتفاقات بعدی طرف مقابل را انتخاب کرده اند که مورد آخر هفت سال پیش در رقابت میان بوش و ال گور اتفاق افتاد. مردم سراسر آمریکا ۵۱ درصد به ال گور و ۴۹ درصد به بوش رأی داده بودند. اما سهمیه بندی نمایندگان ایالات باعث شد تا تعداد نمایندگان دو طرف برابر شود. در این زمان برادر جورج بوش فرماندار فلوریدا بود. او با اظهار نفوذ خود تعدادی از آرا را باطل اعلام کرد و منجر به آن شد که تعداد آرای بوش در فلوریدا از آرای رقیبش بیشتر شود.ال گور در این باره شکایتی طرح کرد و موضوع شکایت به دیوان عالی آمریکا کشیده شد. اما از آنجا که حزب جمهوری خواه تعداد قضات بیشتری دردیوان عالی داشت، بوش توانست رأی دیوان عالی را به نفع خود بگیرد و در نتیجه بوش برنده انتخابات شد.

جناب دکتر! تحول خواهی مردم در آمریکا درچه حدی است؟ آیا ممکن است که ما شاهد تغییری اساسی در ساختار یا نگرش های آمریکا در انتخابات پیش رو باشیم؟

به هیچوجه! هیچکدام از این سه نفر اصول اساسی آمریکا را مورد چالش قرار نداده اند، آنها هیچ یک از اصول سیاست خارجی آمریکا را تغییر نخواهند داد. تنها تفاوت خانم کلینتون و آقای اوباما درباره ایران این است که اوباما می گوید که بدون قید و شرط حاضر است با دولت ایران و آقای احمدی نژاد صحبت کنند. اما دیگری مذاکرات را منوط به برآورده شدن شرایطی می داند. اینها مسائل حاشیه ای است. اما در اصول اختلافی نیست. به همین دلیل معلوم نیست که اینگونه انتخابات آمریکا را نجات بدهد. من می خواهم موضوع دیگری را هم مورد تأکید قرار دهم. اگر اینها از عناصر وفادار هیأت حاکمه آمریکا نبودند اصلاً اجازه داده نمی شد که تا اینجا بالا بیایند و هرکدام هم که رأی بیاورد باید در چارچوب سیستم فعالیت کند. البته شخصیت هر یک بر سیاستها مؤثر است اما نباید گمان کرد که آمریکا تنها روی محور رئیس جمهور می چرخد؛ پشت رئیس جمهور دستگاه نامرئی ای وجود دارد که شما نمی توانید آن را ببینید. اگر این دستگاه نامرئی وجود نداشت، آمریکا در زمان بوش حتی ممکن بود از هم بپاشد.بوش اصلاً نمی تواند هیچ چیز را اداره کند.

آقای پروفسور مولانا! ما به عنوان کشوری که چالش های جدی و بلندمدتی با کشور آمریکا داشته ایم چگونه باید در برابر این تغییرات واکنش نشان بدهیم؟

سه نکته بسیار مهم در این باره وجوددارد:
۱- ما باید فهم و اطلاع دقیقی از جامعه و بویژه نظام سیاسی آمریکا داشته باشیم. این اطلاع وفهم نباید حاصل رسانه ها باشد و نه حتی محصول کتاب های درسی معمولی. ما باید سیستم را بشناسیم و از کسانی که از نزدیک تجربه داشتند استفاده کنیم. این برای ما خیلی مهم است وگرنه بدون اطلاعات درست، تبدیل به زندان تعصبات و اطلاعات سطحی خودمان خواهیم شد.
۲- ما باید خودمان را بررسی و آماده کنیم. نباید تنها به این فکر کنیم که آنها چه رفتاری در قبال ما خواهند داشت آنها کاری را با ما خواهند کرد که متناسب با توانمندی ها، ظرفیت ها و رفتارهای ما باشد. این دو خیلی مهم تر از این است که اوباما رأی بیاورد یا دیگری. این اصلاً اهمیت ندارد. من در سفر اخیرم شانس ملاقات با اوباما را هم داشتم. او برای سخنرانی به دانشگاه ما آمده بود و من توانستم با او بنشینم و صحبت کنم. اوباما نه کندی آمریکاست و نه گورباچف شوروی! ما ایرانی ها گاهی دچار خیالات می شویم.
۳- توجه به تغییرات دیگر کشورهای دنیا از جمله آمریکاست. اما آنچنانکه من از مطبوعات می بینم ما همیشه می پرسیم انتخاب چه کسی برای ما خوب است. در حالی که باید به خودمان توجه کنیم. پرسش اول باید این باشد که «آیا ما خودمان برای خودمان خوب هستیم؟». این همان پرسشی است که طرح نمی شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *