شنبه, شهریور ۳۱

شورش یا انحطاط

 نوام چامسکی در کتاب جدید خود «شورش یا انحطاط» به نحو چشمگیری تهدید حیاتی  از طرف سلاح‌های هسته‌ای و همین‌طور تغییر شرایط اقلیمی را بیان می‌دارد. او این تهدیدات را در بطن  قدرت بی‌سابقه جهانی کنسرن‌ها، که در این بین نقش تعیین کننده  در شکل‌بخشیدن  به آینده ما به عهده گرفته‌اند و روز به روز بیشتر دمکراسی را درون تهی می‌نمایند، قرار می‌دهد . در این دو بخش اول نتایج تغییر شرایط اقلیمی در آنتروپوسین و در بخش بعدی تضعیف دمکراسی که چامسکی با به قدرت رسیدن فاشیسم در تاریخ معاصر مقایسه می‌کند.

 نوام چامسکی در کتاب جدید خود «شورش یا انحطاط» به نحو چشمگیری تهدید حیاتی  از طرف سلاح‌های هسته‌ای و همین‌طور تغییر شرایط اقلیمی را بیان می‌دارد. او این تهدیدات را در بطن  قدرت بی‌سابقه جهانی کنسرن‌ها، که در این بین نقش تعیین کننده  در شکل‌بخشیدن  به آینده ما به عهده گرفته‌اند و روز به روز بیشتر دمکراسی را درون تهی می‌نمایند، قرار می‌دهد . در این دو بخش اول نتایج تغییر شرایط اقلیمی در آنتروپوسین و در بخش بعدی تضعیف دمکراسی که چامسکی با به قدرت رسیدن فاشیسم در تاریخ معاصر مقایسه می‌کند.

 

 

 

 

 

تارنگاشت عدالت

منبع: روبیکون
۲۷ ژانویه ۲۰۲۱
از: نوام چامسکی

 

اگر بخواهیم تمدن بشری را نجات دهیم، باید در هرگوشه جهان دست به نافرمانی مدنی زنیم.

بخش اول

هرچند هم که در آن زمان تقریباً کسی نمی‌دانست ولی هم‌زمان با آن، دوره دومی که از دوره اول کم اهمیت‌تر نبود، یک دوران زمین‌شناسی نوین، که بعدها  به دوران «آنتروپوسین» شهرت یافت، آغاز شد. وجه مشخص این دوران تاثیر شدید فعالیت‌های انسانی برمحیط زیست بود.

در این بین رفته رفته درک می‌کنیم که ما درست وسط این دوران به سر می‌بریم، ولی زمانی دانشمندان در این مورد اتفاق نظر نداشتند و نمی دانستند که این تحول در رابطه انسان و طبیعت واقعاً آنقدر شدید شده که ممکن بود آن را آغاز دوره آنتروپوسین نامید( دورانی که سرآغاز تاثیر عده فعالیت‌های انسان براکو سیستم و ساختار زمین‌شناختی سیاره است. ویکی‌پدیا). در آوریل ۲۰۱۶  سازمان‌های بین‌المللی زمین شناسی Anthropocene Working Group به این نتیجه رسیدند  و به ۳۵ مین کنگره بین‌المللی زمین‌شناسان توصیه کردند آغاز آنتروپوسین را پایان جنگ دوم جهانی اعلام کند.۱

بنابر تحلیل این گروه آغاز آنتروپوسین متقارن با آغاز عصر هسته‌ای است. در اینجا یک خطر دوجانبه برای هرنوع ادامه‌ بقأ و حیات انسانی در شکل سازمان‌یافته خود وجود دارد. هردو خطر جدی و مستقیم است. در این بین حتی پذیرفته شده که ما  امروز در ششمین دوره مرگ توده‌ای به سر می‌بریم. پنجمین مرگ توده‌ای ۶۶ میلیون سال به پای یک سیارک عظیم نوشته می‌شود که به کره زمین اصابت کرد و ۷۵٪ کلیه تیره‌ها و گیاهان را نابود کرد. این واقعه عصر دیناسورها را به پایان رساند و محیط را برای گسترش پستانداران کوچکتر آماده ساخت و تقریباً ۲۰۰ هزار سال پیش بالاخره انسان پدید آمد.

ما انسان‌ها نیاز به وقت زیادی نداشتیم تا ۶ مین مرگ توده‌ای را که احتمالاً خفیف‌تر از زوال‌های پیشین نخواهد بود، ولی به نحو قابل توجهی با آنها تفاوت خواهد داشت به جریان بیاندازیم.

در پریودهای مرگ توده‌ای قبل از وجود انسان، تناسب و رابطه‌ای بین بزرگی جسم و زوال تیره مربوطه وجود نداشت. هرپریود مرگ توده‌ای به طور مساوی تیره‌ها را از بین می‌برد، فارغ از این‌که دارای چه قد و قواره‌ای بودند. در دوره ششم مرگ توده‌ای که اکنون آغاز شده حیوانات بزرگتر روی‌هم رفته نسبت به دیگران  در ابعاد بزرگتری از بین خواهند رفت.

از این طریق روایتی ادامه پیدا می‌کند که از انسان‌های اولیه تاکنون ادامه داشته است. انسان تیره درنده‌ای است که خسارت‌های فراوانی به ارگانیسم‌های بزرگ دیگر وارد آورده، بسیاری از آنان را منقرض ساخته و مدت زیادی نیست که خود نیز  به همین سرنوشت دچار گردیده است.

توان بشر در نابودکردن گسترده هم‌نوعان خود دیگر مورد تردید نیست و در سده ۲۰ به اوج  ناگوار خود رسید. گروه‌کار آنتروپوسین به این نتیجه رسید که برونفرست گازکربنیک که به افزایش دما می‌انجامد نسبت به ۶۶ میلیون سال گذشته سریعتر رشد می‌کند.

گروه‌کار با نقل قول از گزارش  نامبرده در ژوئیه ۲۰۱۶ اعلام کرد که ذرات گازکربنیک در اتمسفر  به بیش از ۴۰۰ پ.پ.ام (در هر میلیون) رسیده است و علاوه برآن سطح گازکربنیک با سرعت بی‌سابقه‌ای در تاریخ زمین شناسی رشد پیدا می‌کند. تحقیقات بعدی نشان داد که این ارقام نتیجه نوسانات اتفاقی آماری نیست. آنها ظاهراً  همیشگی و نقطه آغاز  رشدهای بعدی است ولی در عین حال ۴۰۰ ppm نشانه خطر حیاتی محسوب می‌گردد. این مقدار به نحو تهدیدآمیزی نزدیک به مرزی است که بنابر گمانه‌زنی‌ها ثبات سپر یخی قطب جنوب را به خطر می‌افکند. ذوب این سپر یخی عواقب فاجعه‌باری برای سطح دریاها به دنبال خواهد داشت و در مناطق قطب شمال روندهای مربوطه هم اکنون به نحو غیرقابل درمانی در جریان است.

تصویر کلی کمتر تهدیدآمیز نیست و عملاً هرماه ما با رکوردهای دمایی جدیدی روبه رو هستیم. خشکسالی‌های وحشتناک بقأی صدهامیلیون نفر  را به خطر می‌افکند و گذشته از آن این روندها به مناقشات هولناکی در جهان مانند سوریه و دافور می‌انجامد.

همه ساله به طور متوسط ۳۱،۵ میلیون انسان که به معنای در هرثانیه یک نفر است، به خاطر فاجعه‌های طبیعی چون آبگرفتگی و سیل و یا طوفان که از مدتها پیش به دلیل افزایش دمای زمین پیش بینی شده بود، در حال  فرارند که این رقم به نوبه خود بیشتر از تعداد آوارگان جنگ و ترور می‌باشد و  با ذوب یخچال‌ها و بالاآمدن سطح دریا، دو فاکتوری که تامین آب نوشیدنی رقم عظیمی از انسان‌ها را تهدید می‌کند، بازهم بالاتر خواهد رفت.

ذوب یخچال‌های هیمالایا می‌تواند تامین آب آشامیدنی میلیاردها انسان در جنوب آسیا را قطع کند. تنها در بنگلادش  به خاطر سطح پایین کشور نسبت به سطح دریا می‌توان تصور کرد که در دهه‌های آینده به خاطر بالا آمدن سطح دریا میلیون‌ها نفر مجبور به ترک مناطق ساحلی کشور شوند.

در آن صورت ما با بحرانی روبرو خواهیم شد که بحران آوارگان  امروزی در مقابلش ناچیز به نظر خواهد رسید و آن تازه هنوز اول کار خواهد بود. دانشمندان برجسته اقلیمی بنگلادش  به حق اشاره کردند که همه این پناهندگان باید حق مهاجرت به کشورهایی که را مسبب افزایش گازهای گلخانه‌ای هستند، داشته‌‌باشند، یعنی باید به میلیون‌ها نفر اجازه داده شود به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کنند. در اینجا ما با یک مسئله اخلاقی با ابعاد گسترده‌ای روبه‌رو هستیم.

بخش دوم

محتوازدایی دمکراسی

اجازه دهید این بخش از گفتار خود را با نقل خاطره‌ای آغاز کنم که به انحأ مختلف ونامطبوعی شباهت عجیبی به امروز دارد. منظور من درست ۸۰ سال پیش − اگر اشتباه نکنم− یعنی درست وقتی که اولین مقاله سیاسی خود را نوشتم، است.  تاریخ آن را می‌توان ساده تعیین کرد زیرا درست مصادف بود با فتح بارسلون توسط نیروهای فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا ۱۹۳۹.

در آن مقاله سخن از پدیده‌ای بود که در آن زمان برای بسیاری صعود بی‌وقفه فاشیسم در سطح جهان به نظر می‌رسید. در ماه مارس ۱۹۳۸ آلمان نازی اطریش را اشغال کرد و چندماه بعد از آن قدرت‌های غربی با امضای قرارداد مونیخ سپتامبر ۱۹۳۸ به چکسلواکی خیانت کردند و این کشور را در اختیار خودکامگی نازی‌ها قرار دادند.

در اسپانیا شهرها در مقابل نیروهای فرانکو یکی پس از دیگری سقوط کرد و در فوریه ۱۹۳۹ نهایتاً بارسلون نیز اشغال شد. و این پایان کار جمهوری اسپانیا بود.  انقلاب خلقی قابل توجه آنارشیستی سال‌های ۱۹۳۶، ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ قبلاً با خشونت سرکوب شده بود. این طور به نظر می‌رسید که فاشیسم برای همیشه خود را گسترش خواهد داد.

البته آن وقایع با آنچه امروز می‌گذرد کاملاً مطابقت نمی‌کند ولی می‌توانیم این‌جا از جمله مشهور مارک تواین استفاده کنیم که گفت: تاریخ تکرار نمی‌شود ولی قافیه جور می‌کند (History doesn´t repeat itself, it rhymes). شباهت‌های غیرقابل انکاری وجود دارد.

پس از سقوط بارسلون موج عظیمی از مهاجرین از اسپانیا آغاز شد. اغلب این مهاجرین، یعنی ۴۰ هزار نفر به مکزیک مهاجرت کردند. برخی دیگر به نیویورک رفتند و در یونیون اسکوور دفترهای آنارشیستی و در خیابان چهارم کتاب‌فروشی دست دوم بازکردند.  من اغلب به آنجا سرمی‌زدم و در واقع تعلیمات اولیه سیاسی می‌گرفتم. این موضوع متعلق به ۸۰ سال پیش است ولی خاطره آن هنوز کاملاً زنده است.

با این‌که در آن زمان نمی‌دانستیم، بسیاری در دولت آمریکا نیز رفته رفته به این نتیجه رسیدند که شاید گسترش فاشیسم واقعاً بلاوقفه است. البته این افراد به هیچ‌وجه مانند منِ دهساله از این موضوع شوکه نبودند. ما امروز می‌دانیم که برخورد وزارت امور خارجه ایالات متحده آمریکا نسبت به خصلت جنبش نازی شدیداً دوگانه بود. مثلاً کنسول آمریکا در برلین اخبار مبهم و متناقضی را در مورد نازی‌ها به واشنگتن می‌فرستاد و بر این عقیده بود که شاید نازی‌ها آن طور هم که همه ادعا می‌کند بد نباشند. او تازه پس از حمله ژاپن به پرل هاربور در دسامبر ۱۹۴۱ از برلین به واشنگتن احضار شد و بعدها به عنوان دیپلمات شهرت پیدا کرد. نام او "جورج کنان" بود. گزارش‌های او به خوبی برخورد دوگانه ایالات متحده با نازی‌ها را منعکس می‌کند.

برخلاف آن روزها، امروز می‌دانیم که وزارت امورخارجه و انجمن روابط خارجی آمریکا  تقریباً بلافاصله پس از سقوط بارسلون ، هنوز در سال ۱۹۳۹ به طراحی جهانِ پس از جنگ و این‌که این جهان باید چگونه باشد، پرداخته بود. و در سال‌های بین ۱۹۳۹و ۱۹۴۲ آنها از این مبدأ حرکت می‌کردند که جهانِ پس از جنگ به یک بخش که توسط آلمان نازی کنترل می‌شود و اغلب مناطق یورآسیا را در بر خواهد گرفت و بخش دیگری که زیر کنترل ایالات متحده آمریکاست تقسیم خواهد شد که در واقع نیم‌کره غربی  که از امپراتوری سابق بریتانیا تشکیل می‌شد و بخش‌های مشخصی از شرق دور را دربر می‌گرفت. این برنامه‌ای بود برای جهانِ پس از جنگ.

امروز می‌دانیم تا قبل از اینکه اتحاد شوروی حمله نازی‌ها در سال ۱۹۴۱ را به عقب براند، این تقسیم‌بندی محرز به نظر می‌رسید. استالینگراد  در زمستان ۱۹۴۲/۱۹۴۳ و حمله تانک‌ها در کورسک کمی بعد از آن نشان داد که روسیه برنازی‌ها فایق خواهد آمد و از این رو برنامه عوض شد. تصویر آن، که بعد از جنگ جهان چگونه خواهد بود تغییر کرد و آن شد که ما از آن زمان تاکنون شاهدیم. ۸۰ سال پیش وضع چنین بود.

البته آن‌چه که ما امروز می‌بینیم به هیچ وجه قابل مقایسه با نازیسم نیست ولی ما در مقابل گسترش پدیده‌ای قرار گرفته‌ایم که می‌توان آن را  بین‌الملل ماورأناسیونالیستی و ارتجاعی  نامید و نمایندگان آن مانند مدیر و کارگردان جنبش "استیو بانون" با افتخار  آن را اعلام می‌کنند. همین دیروز این جنبش باز به پیروزی دیگری دست یافت. با انتخاب نتانیاهو در اسرائیل  پیمان ارتجاعی  که زیر قیمومیت ایالات متحده و با رهبری  پیروزمندانه ترامپ−پمپئو−بولتون ایجاد می‌شود، تثبیت شد. برای تعریف خصلت این سه نفر می‌توانستم از جمله جورج دبلیو بوش استفاده کنم ولی برای حفظ ادب از آن صرف‌نظر می‌کنم.

این پیمان در خاور میانه با حضور کشورهای ماورأ ارتجاعی منطقه مثل عرستان سعودی، امارات متحده عربی، مصر به ریاست شنیع‌ترین دیکتاتور تاریخ معاصر و اسرائیل که همگی علیه ایران پیمان بسته‌اند تشکیل شده است. همین‌طور در آمریکای لاتین ما با اولین خطرات روبه رو هستیم. با انتخاب بولسونارو در برزیل، افراطی‌ترین و نفرت‌انگیزترین فرد در بین دست راستی‌های ماورأ ناسیونالیست به قدرت رسید که اکنون آفتی برای نیم کره شده است.

همین دیروز رئیس جمهور اکوادور، لنین مورنو، گام بزرگی برای پیوستن کشور خود به پیمان بین‌المللی راست‌های افراطی برداشت و مصونیت ژولیان آسانژ در سفارت اکوادور در لندن را لغو کرد. به دنبال آن آسانژ فوراً توسط مقامات انگلیسی دستگیر شد  و اکنون اگر اعتراضات قوی و گسترده‌ای صورت نگیرد با آینده‌ای پرمخاطره روبه رو خواهد بود. مکزیک در ارتباط با این روند یکی از استثنائات نادر در آمریکای لاتین است. همین طور در اروپای غربی ما با پدیده مشابهی روبه‌رو هستیم که احزاب دست راستی  که برخی از آنها از انواع بسیار هراسناکند رشد فزاینده‌ای تجربه می‌کنند.

ولی در مقابل روند دیگری نیز وجود دارد. مثلاً شخصیت مهمی چون وزیر دارایی سابق یونان، یانیس واروفاکیس  همراه برنی ساندرز خواستار تاسیس یک انترناسیونال مترقی شده‌اند تا نیرویی در مقابل انترناسیونال راست‌ها قرار دهند. متاسفانه نتیجه در سطح کشورها روی‌هم رفته تاکنون عمدتاً منفی بوده است ولی کشورها  تنها بازیگران بین‌المللی نیستند. مردم کشورها اغلب موضع دیگری دارند و این امر می‌تواند نهایتاً تعیین کننده باشد. از این رو باید دمکراسی‌های عمل‌کننده را تقویت کرده و گسترش بخشید و از امکاناتی که در اختیار ما می‌نهد استفاده کرد  تا بتوان آن نوع از آکتیویسمی را به کار گیریم که اغلب پیشرفت‌های مهمی به ارمغان آورده و احتمالاً برای آینده ما تعیین کننده خواهد بود.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *