یکشنبه, مهر ۱

پیرامون «بناپارتیسم» و «دولت پادگانی»

از همه مهمتر، درک چرایی « ظهور پدیده بناپارتیسم» در شرایط رشد سرمایه داری در کشور و محتوی عملکرد آن در شرایط تاریخی کنونی آن می باشد. باید نسبت به ظهور چنین پدیده ای در افق تحولات هشیار بود. این بناپارتیسم نیز در حقیقت میخواهد پایه طبقاتی خود را از  اقشار خرده بورژوازی  (بویژه سنتی) تماماً به سرمایه داری (تجاری و بوروکراتیک) و لایه هایی از اقشار مرفه-مدرن شهری انتقال دهد. مضمون چنین حرکتی بازتولید حکومت بورژوازی کمپرادور در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ است.

از همه مهمتر، درک چرایی « ظهور پدیده بناپارتیسم» در شرایط رشد سرمایه داری در کشور و محتوی عملکرد آن در شرایط تاریخی کنونی آن می باشد. باید نسبت به ظهور چنین پدیده ای در افق تحولات هشیار بود. این بناپارتیسم نیز در حقیقت میخواهد پایه طبقاتی خود را از  اقشار خرده بورژوازی  (بویژه سنتی) تماماً به سرمایه داری (تجاری و بوروکراتیک) و لایه هایی از اقشار مرفه-مدرن شهری انتقال دهد. مضمون چنین حرکتی بازتولید حکومت بورژوازی کمپرادور در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ است.

تارنگاشت عدالت

 

ا. آذرنگ

٩ خرداد ۱٣۸۶

 

تکرار در تاریخ را نه بمعنای سطحی آن بلکه بمعنای رابطه ژرف دیالکتیکی بین مفرد و عام، بین مشخص و مشترک، بمعنای وجود ماهیتی یگانه در پدیده های جداگانه، قوانینی واحد در شرایطی مختلف و اصولی تکرارشونده در حوادثی غیر قابل تکرار باید درک کرد.(احسان طبری)

***

پیش از این،  سرمقاله «نامه مردم» شمارۀ ۷۵۵ تحت عنوان «ایران ۲۸ سال پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و ادامه فاجعه بار حاکمیت رژیم ولایت فقیه»  را در ارتباط با برخی نکات و مفاهیم مهم پیرامون سرنوشت انقلاب و ساختار حکومتی ایران، بررسی کردیم.۱ در نوشتار کنونی، کاربرد مفهوم «بناپارتیسم» در مقاله مورد نظر، که بر محتوی برخی دیگر از موضع گیریهای  تئوریک- سیاسی«نامه مردم» سایه افکنده است، بررسی می شود.

مقاله «نامه مردم» در ارزیابی از حکومت کنونی در ایران می گوید: «انقلاب بهمن ۱۳۵۷، همچون انقلاب بزرگ بورژوایی فرانسه سرگذشت حرکتی عظیم و تاریخی بود که به خاطر خیانت آشکار رهبران انقلاب به باز تولید "بناپارتیسم" و بازگشت دیکتاتوری منجر گردید». اگر این ارزیابی بر اساس یک تحلیل جامع از نبرد طبقاتی گذشته و جاری در جامعه ایران صورت گرفته بود، و اگر خاستگاه و تبار شناسی نیروهای درگیر در ساختار حکومتی کنونی  بروشنی نشان داده شده بود، و  اگر احتمال ظهور پدیده «بناپارتیسم» در افق سیاسی کشور بطور تاریخی- منطقی در ارتباط با تحلیل علمی از آرایش طبقاتی جامعه مطرح شد بود، در آنصورت میشد گفت کار نویسنده «نامه مردم» تلاشی در راستای انطباق خلاق مارکسیسم- لنینیسم برشرایط بسیار پیچیده جامعه ایران بوده است. «اگر» هایی که با توجه به دامنه و غنای میراث تئوریک- نظری جنبش انقلابی کشور ما، و در دسترس قرار داشتن منابع ارزشمندی مانند ترجمه حزب تودۀ ایران از کتاب برجسته «هجدهم برومر لویی بناپارت» اثر  کارل مارکس؛ انتظار حتمی کردن آنها بسیار واقع گرایانه است. اما در شرایط فقدان تحلیل (های) علمی از ساختار طبقاتی قدرت و ظهور همان واژه ها و جمله بندی ها در ارزیابی های نیروهای غیر مارکسیستی- بویژه از مقطع نهمین دور انتخابات ریاست جمهوری به اینسو- این پرسش مطرح است که برداشت نویسنده «نامه مردم» از «بناپارتیسم» بر چه پایه ای استوار است و اینگونه برداشتها چگونه به درون جنبش انقلابی راه  پیدا کرده اند؟

«بناپارتیسم» و «دولت پادگانی» در جنبش «اصلاحات»

اگر به شعار ها، سخنرانی ها و مقالات مربوط به فعالیت های انتخاباتی ششمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۷۶ نگاهی بیاندازیم، می بینیم که در آن زمان سخنی از خطر نظامی گری و نظامیان در میان نبود، و تا مدتی بعد از انتخابات یکی از فاکت هایی که در تحلیل ها  بچشم می خورد این بود که نزدیک به ۷۰ درصد بدنه سپاه و نیروهای مسلح و تأمینی در آن انتخابات به محمد خاتمی و اصلاحات رای دادند. البته همان موقع هم در خارج از کشور تلاشی ناموفق برای عمده کردن «خطر نظامیان» صورت گرفت.۲

علت آن بود که کارزار انتخاباتی سال ۱۳۷۶ بر محور برنامه ها و شعار های مشخص در ارتباط با خواسته ها و مطالبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اکثریت قاطع مردم  پیش برده شد. طرد سیاست های تعدیل ساختاری و توجه به عدالت اجتماعی، حاکمیت قانون و گشودن فضای اجتماعی و سیاسی جامعه،  از جمله خواست های مردمی بود که در شعارها و وعده های انتخاباتی  محمد خاتمی نیز بازتاب یافت و او را در اذهان رای دهندگان از دو نامزد دیگر، ریشهری و ناطق نوری، متمایز نمود.

اما با گذشت ماه ها و سال ها، و بعلت افزایش فاصله بین وعده ها و عملکرد اصلاح طلبان، و رشد نارضایتی و بی اعتمادی رای دهندگان نسبت به آنها، وضعیت نوینی شکل گرفت. از انتخابات دوره هفتم ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۰ به بعد، اصلاح طلبان بجای هدایت کارزارهای انتخاباتی که در آن برنامه های مشخص نامزدها در معرض قضاوت رای دهندگان قرار گیرد، به شیوه های جنجالی ایجاد رعب و وحشت نسبت به احتمال پیروزی رقیب متوسل شدند، و کوبیدن بر طبل خطر «بناپارتیسم»، «فاشیسم» و «دولت پادگانی» به محور تبلیغات و فعالیت های انتخاباتی اصلاح طلبان تبدیل شد.

● سعید حجاریان مشاور محمد خاتمی رییس جمهور وقت در خرداد ۱۳۸۰ در یادداشتی با عنوان «18 خرداد ۱۸ برومر» نسبت به خطر بناپارتیسم هشدار داد و گفت که اگر مردم می خواهند دچار بناپارتیسم ۱۸ برومری نشوند باید در ۱۸ خرداد به خاتمی رای دهند.

● حجاریان بعد از انتخابات سال ۱۳۸۰ در «مجمع عمومی انجمن اسلامی جامعه ‏پزشکی» کشور گفت: «اگر ارتش ذخیره بیکاران داشته باشیم باید منتظر بناپارت بود؛ ‏من در چشم انداز آتی زمینه های اجتماعی بناپارتیسم را می بینم. بناپارتیسم شکل ‏خفیف فاشیسم است». حجاریان در همانجا با یادآوری «سه پارادوکس سانتریفوژ ‏‏(مرکزگریزی) علیه سانتریپد (مرکز گرایی)؛ پوپولیسم (عام گرایی) و دیفرنشیشین ‏‏(افتراق یابی) ؛ دموکراسیسم و بناپارتیسم در عرصه اجتماعی ـ سیاسی ایران گفت: ‏‏«اگر میخواهیم شرایط را تغییر بدهیم و چشم انداز روشنی داشته باشیم باید به این ‏سئوالات جواب بدهیم.

● حجاریان قبل از انتخابان دوره نهم ریاست جمهوری در سال هشتاد و چهار در گفتگویی با نادر فتوره چی گفت: «در یک حالت ، دولت استثنایی معمولاً زمانی رخ می نماید که نوعی موازنه قوای طبقاتی به وجود آمده باشد و هیچ یک از طبقات اصلی نتوانند کار را به نفع خود یکسره کنند. لذا در اتحادی نا نوشته قدرت را به اقشار و گروه هایی واگذار می کنند که به طور موقت این وضعیت را از سر بگذرانند اما بعداً با قدرت گیری یک طبقه، دولت استثنایی که دولت انتقالی هم هست، عمرش به پایان می رسد. در غرب هنگامی که طبقات بورژوازی و پرولتری و احزاب هادی آنها به نوعی بالانس رسیدند ناچار شدند قدرت را به اقشار بی سر و پای شهری همچون لمپن پرولتر،خرده بورژوازی سنتی و باز ماندگان طبقات ما قبل سرمایه داری و غیره واگذار کنند که یکی را در امپراطوری لوئی بناپارت /برادرزاده ناپلئون/ و دیگری را در حکومت توتالیتر نازی ها در آلمان و البته تا حدودی فالانژها در اسپانیا و نیز فاشیست های ایتالیا دیدیم.

اما در حالت دوم ، موازنه بین طبقات اشراف زمین دار و بورژوازی نوخاسته است که خود را به شکل دولت های آهنین مثل دولت بیسمارک در پروس، می جی در ژاپن ،پتر کبیر و کاترین در روسیه نشان می دهند. به اصطلاح گفته می شود که در این ازمنه خدایان قدیم مرده اند و خدای جدیدی هم متولد نشده است و هر هیولایی در این فضای "ابسورد" امکان ظهور پیدا می کند. اما الیگارشی نظامی یا "خونتا"را از زمره دولت های استثنایی خارج می دانم. چون دولت پادگانی معمولاً در غیاب یا ضعف جامعه مدنی امکان بروز پیدا می کند و ربطی به موازنه قوا ندارد. چه با کودتاهایی که توسط یک گروه از سرهنگ ها صورت گرفته است ، بی آنکه طبقات اجتماعی به آن شکلی که گفتم موازنه ای داشته یا نداشته یاشند. مثل حکومت قذافی یا اسد یا ناصر و غیره…به خصوص طبقات متوسط جدید که حاملین اصلی دموکراسی در کشور های پیرامونی هستند و با سرکوب این طبقات و نهاد های مدنی متعلق به آنها ، آن حالت خلاء و پوچ و ابسورد امکان ظهور پیدا می کند و همین جاست که باید منتظر نوعی بناپارتیسم بود.»

حجاریان در پاسخ به  «چه نوع بناپارتیسمی؟» گفت :«هشداری که من تحت عنوان "هجده خرداد آری – هجده برومر نه" دادم ترس از این حالت بود. یعنی فقدان نهاد های مدنی هم به پیدایش دولت پادگانی کمک می کند و هم به پیدایش بناپارتیسم. لذا نوعی واهمه در برخی روحانیون مشاهده می شود که مبادا در انتخابات آتی قدرت در دست کسانی بیافتد که امکان پادگانی کردن دولت را داشته باشند».

● حجاریان بعد از برگزاری انتخابات خرداد- تیر ماه ۱۳۸۴ در دیدار از روزنامه شرق گفت:« من به فاشیسم در ایران اعتقاد ندارم. وجود آن را منکر هستم و مى گویم آنچه وجود دارد بناپارتیسم هست نه فاشیسم. هر دو البته اشکال دولت استثنایى هستند اما فرق آنان نیز بسیار است».

البته با وجود انکار آقای حجاریان شماری دیگر از از چهره های اصلاح طلب مانند مصطفی تاج زاده و عیسی سحر خیز «تئوری فاشیسم- دولت پادگانی»  را در کنار «تئوری بناپارتیسم- حکومت پادگانی» ایشان مطرح کردند. برای آشنایی بیشتر خوانندگان با خاستگاه طبقاتی این نظرات و نشان دادن پدیده نادرستی کاربست تئوریهای غیر علمی طبقات بورژوا- لیبرال که بسیار هدفمند در درون جنبش انقلابی تبلیغ میشوند، در ادامه منشا برخی از این نظرات و تشبیهات را بررسی می کنیم.

تهی سازی تئوری روی دیگر پروژه ایدئولوژی زدایی!

در سال ۱۹۹۹ دانشجویی بنام «ماتیو ولز» (Matthew Wells) دانشنامه کارشناسی ارشد خود را با عنوان «گذار دموکراتیک و ارتباط وبر- فروید: موارد فرانسه ، آلمان، و ایران» به انجام رساند و در آن پیش بینی کرد جنبش اصلاحات در ایران شکست خواهد خورد و نیروی «راست اسلامی رادیکال» به قدرت خواهد رسید. سپس، چند مقاله از وی در نشریات انگلیسی انتشار یافت، از آنجمله مقاله «ترمیدور در جمهوری اسلامی ایران» منتشره در «ژورنال انگلیسی مطالعات خاورمیانه» در سال ۱۹۹۹؛ مقاله «ارتباط فروید- وبر: مورد جمهوری اسلامی ایران» در سال ۲۰۰۳؛ و کتاب «همسانی: راهنمای تحلیل اجتماعی، مطالعه انقلاب و جنگ هژمونیک» در سال ۲۰۰۲. ۳

نوشته های «ولز» بر اساس «تئوری همسانی» (Theory of Parallelism) پایه ریزی شده اند. این تئوری می گوید روندهای تاریخی در طول زمان، بشکلی منظم و قابل پیش بینی تکرار می شوند. پیام اصلی نوشته های «ولز»  این است که ایران در حال حاضر الگوی دیگر انقلاب های مردمی، بویژه انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) و انقلاب آلمان (۱۹۱۸) را دنبال می کند، و چون در هر دو مورد تاریخی تسخیر قدرت با نظامی شدن سیاست همراه بود ، و دولت انقلابی بدست نیروهای «راستگرای رادیکال» یعنی بدست بناپارتیسم و نازیسم تسخیر شد، پس می توان نتیجه گرفت که در ایران نیز نیروهای «راست رادیکال» که از درون سپاه پاسداران بیرون می آیند، نهایتاً و بطور ناگزیر بشکل فاشیسم یا بناپارتیسم حکومت را در اختیار خواهند گرفت.

با توجه به زمان انتشار دیدگاههای «ماتیو ولز» می توان گفت که تحلیل های نامبرده از طریق انتشارات علوم سیاسی، که پیشتر به آنها اشاره شد، به درون «ستاد» جنبش اصلاحات راه یافت و از جانب آقای سعید حجاریان و دوستانشان بعنوان یک پیش بینی بدیع در باره سرنوشت جنبش مردم کشور ما مطرح گردید. نیروهای و افراد اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز (بخشی که عمدتاً از آغاز با اصلاح طلبان همراه بود، از انتخابات دور هفتم ریاست جمهوری سال ۱۳۸۰ به بعد، و بخش دیگر از انتخابات دور نهم ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۴ به این سو) به تئوری ولز (حجاریان) روی آورد و هریک در انتشار اعلامیه های تند و هشدار دهنده نسبت به خظر «بناپارتیسم»، «فاشیسم»، «حزب پادگانی»، «نظامیان» و غیره از دیگری گوی سبقت ربودند. نکته جالب توجه این است که چرخه آغاز شده از «ماتیو ولز» به خود او ختم می شود. بدین صورت که نوشته «تحلیل گران» ایرانی که در جای خود تحت تاثیر تئوری همسانی او هستند، تئوری و نوشته های جدید او را تغذیه می کنند.

متاسفانه «نامه مردم»  نیز از جمله نشریاتی است که از زمان انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری از  تاثیرات «تئوری همسانی» بدور نمانده است و بدون ارائه یک تحلیل طبقاتی از آرایش نیروها در کشور، برخی اعلامیه ها و نوشته ها منتشر کرده است که القائات ایدئولوژیک جریانات لیبرال و  غیر مارکسیست در باره «بناپارتیسم»، «فاشیسم»، «حزب پادگانی» و «دولت پادگانی» بر تحلیل و نگرش آنها غالب است.

تئوری همسانی و بناپارتیسم در ایران!

به گفته ولز «تئوری همسانی»، تئوری روندهای اجتماعی است، تلاشی است برای سیستماتیزه کردن رویدادهای تاریخی. تفاوت «تئوری همسانی» با رویکردها و شیوه های مشابه آن در این است که روندهای «کلان» یا بلند مدت را از طریق مقایسه رویدادهای پراکنده مطالعه می کند. «تئوری همسانی» در پی تعیین، طبقه بندی، توضیح و پیش بینی رویدادهای تاریخی است. این  رویکرد و متدولوژی بر این باور است که روابط انسانی الگوهای اجتماعی و روانی خود را دارند، روندهای کلان تاریخی به طرق قابل توضیح و قابل درک تکرار می شوند، و از اینرو قابل پیش بینی هستند.۴

«ولز» در مهرماه ۱۳۸۴ در یادداشتی نوشت: «بسیاری از ناظران سیاسی جمهوری اسلامی ایران شکل گیری بناپارتیسم در ایران را  پیش بینی می کرده اند. انتخاب اخیر احمدی نژاد به مقام ریاست جمهوری این نگرانی را تایید میکند. [تئوری] همسانی نبز شکل گیری بناپارتیسم درایران را مسلم شمرده بود. گرچه با اطمینان از آینده سخن گفتن عاقلانه نیست، اما اگر ما ساخت تحولی «هارولد لاسول» را سرمشق قراردهیم، می توانیم پیش بینی های احتمالی را برای آینده جمهوری اسلامی ایران در نظر بگیریم»

وی در ادامه افزود: «برای تعیین سمت و سوی حرکت [ساختار سیاسی] ایران، مهم است که رویدادهای گذشته بررسی شوند. در مورد فرانسه انقلابی، کسب بناپارتیستی قدرت، خوب هماهنگ شده بود. جناح بناپارتیست چندین حرکت استراتژیک برای بدست آوردن قدرت طراحی کرد. اول یک جناح  راست اقتدارگرا  را در پارلمان ایجاد کرد که « ژوزف» (Joseph) برادر بزرگ ناپلئون یکی از اعضای رهبری مجلس سنا یا «شورای بزرگان» موسوم به «مجلس باستان»(House of Ancients)  شد، و «لوسین» (Lucien) برادر کوچک ناپلئون  نه تنها به عضویت پارلمان درآمد بلکه بمقام سخنگویی «مجلس زبرین» پارلمان یعنی «شورای پانصد نفره» نیز رسید. سپس آنها توانستند «سیس»(Sieyes)  را به نهاد اجرایی دولت(Directory) انتخاب کنند. در پایان، تنها مانع باقیمانده بر سر راه ایجاد رژیم بناپارتیستی، مدیر یعنی شخص «باراس» (Barras) بود. ناپلئون پس از بازگشت از مصر، جناح مقتدری در ارتش سازمان داد و کوشید «باراس» را از ماشین نظامی که وی را در قدرت نگه میداشت جدا کند.»

به گفته «ولز» «چنین بنظر می رسد که در ایران جناح آبادگران، راه مشابهی را طی کرده است. آنها که عمدتاً توسط سپاه پاسداران پشتیبانی می شوند، جناخ نیرو مندی در مجلس ایجاد کردند و «لوسین» خود «حداد عادل» را به مقام سخنگویی مجلس رساندند. این جناح روابط محکمی با اعضا مجلس فوقانی دفاکتو، شورای نگهبان، دارد و توانسته است نامزد خود را به مقام ریاست جمهوری انتخاب کند. تنها پرسشی که می ماند اینست که: آیا احمدی نژاد ناپلئون است یا «سیس». این پرسشی است که هم اکنون بدون جواب است اما روشن است که ولی فقیه علی خامنه ای اکنون «باراس» ایران است. طبق ارزیابی «ولز»، در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۵، هر چهار نامزد عضو سابق سپاه پاسداران بوده و  به جناح «راست اسلامی رادیکال» تعلق دارند. «ولز» همچنین پیش بینی کرد که کابینه احمدی نژاد محتملاً تحت تسلط مردان نظامی قرار خواهد گرفت. «ولز» نوشت که بنظر میرسد ایران یک الگوی تاریخی را طی می کند و بنابراین بسوی دیکتاتوری پیش می رود.۵

در نقد این همسان سازی مکانیکی دو انقلاب فرانسه و ایران- که نسخه ای از آن در مقاله «نامه مردم» تکرار شده است- ذکر بخشی از پیشگفتار مارکس بر چاپ دوم کتاب «هچدهم برومر لویی بناپارت» در سال ۱۸۶۹ کافی به نظر می رسد: «در پایان امیدوارم که این اثر در از میان بردن عبارت «سزاریسم» که در مدراس تدریس شده و این روزها بویژه در آلمان متداول است سهمی داشته باشد. در چنین همسان سازی سطحی تاریخی نکته اصلی به فراموشی سپرده می شود، و آن اینکه در روم باستان مبارزه طبقاتی فقط در میان یک اقلیت ممتاز، بین ثروتمندان آزاد و فقرای آزاد، صورت می گرفت در حالیکه بخش بزرگ جمعیت مولد یعنی برده ها، سکوى منفعل ناب این جنگجویان بود. اکثراً این گفته معروف «سیسموندی» که  می گوید پرولتاریای روم به خرج جامعه زندگی می کرد، در حالیکه جامعه مدرن به خرج پرولتاریا زندگی میکند را فراموش می کنند. با چنین تفاوت کاملی بین شرایط مادی، شرایط اقتصادی مبارزه طبقاتی کهن و مدرن، شخصیتهای سیاسی زاییده آنها نیز همانقدر به هم شبیه اند  که «اسقف اعظم کانتربوری» با «ساموئل خاخام اعظم.»۶

کاربرد «ولز» (حجاریان و …) از اصطلاح بناپارتیسم، کاربردی عامیانه است که با معنای آن در جامعه شناسی مارکسیستی تفاوت دارد. زنده یاد احسان طبری در تفاوت و تمایز این دو برداشت عامیانه و علمی از بناپارتیسم چنین میگوید: «معمولاً از بناپارتیسم در اصطلاح عامه روش سیطره جویی و جهان گشایی فهمیده می شود، ولی بناپارتیسم در جامعه شناسی مارکسیستی معنای خاصی دارد. این اصطلاح از آن جا ناشی شده است که هم ناپلئون بناپارت و هم لویی بناپارت می کوشیده اند تا سلطنت را با قبول مبنای اجتماعی نوین تحکیم کنند. ناپلئون بناپارت به بورژوازی تکیه کرد. لویی بناپارت آغاز مغازله با خورده بورژوازی و پرولتاریا را گذاشت. این پدیده عیناً در دوران بیسمارک در آلمان و در دوران ستال پین در روسیه دیده شد. لنین بناپارتیسم را یک «پدیده ضروری» برای کلیۀ کشورهایی می شمرد که سلطنت در آن جا پایۀ فئودالی خود را به پایۀ سرمایه داری مبدل می سازد… لنین با اشاره به سیاست اصلاح ارضی ستالی پین چنین می نویسد: تغییر سیاست ارضی سلطنت مستبده دارای اهمیت فوق العاده ایست. این تغییر یک امر تصادفی نیست، یک نوسان عادی خط مشی وزارت خانه ها نیست، یک نوع حقه بازی بوروکرات ها نیست. نه، این یک "تطور" بسیار عمیق است در جهت بناپارتیسم ارضی، در جهت سیاست لیبرال (به معنای اقتصادی آن، یعنی بورژوایی)، در زمینۀ مناسبات ارضی دهقانان… بناپارتیسم مانور سلطنتی است که تکیه گاه ساده و دربست فئودال و پاتریارکال سابق خود را از دست داده است، سلطنتی است که مجبور شده است بند بازی کند تا سقوط ننماید، ظاهر سازی کند تا بتواند اداره نماید، تطمیع کند تا بتواند مطبوع باشد، با عناصر منحط جامعه و حتا با دزدان و جبیب برهای حسابی برادری کند تا فقط به سر نیزه تکیه نکرده باشد. بناپارتیسم تحول سلطنت در کلیۀ کشورهای بورژوازی است و این پدیده را مارکس و انگلس به اتکاء یک سلسله واقعیات در تاریخ معاصر اروپا دنبال کرده اند.»۷

بر خلاف برداشت نویسنده مقاله «نامه مردم»، بناپارتیسم شاهنشاهی نه در ارتباط با کودتای ۲۸ مرداد بلکه در ارتباط با «انقلاب سفید» و سیاست اصلاح ارضی شاه مطرح است. بناپارتیسم محمد رضا شاه، کشور را از نظر اجتماعی- اقتصادی از حالت نیمه فئودالی در مسیر نوعی از راه رشد سرمایه داری انداخت، مسیری که در ادامه آن، ساختار سرمایه داری دولتی- انحصاری نوع ارتجاعی- بوروکراتیک آغاز به پیدایش نمود. در جریان «انقلاب سفید» محمد رضا شاه  بشیوه ای بناپارتیستی، به یک جابجایی طبقاتی و سازماندهی قدرت دست زد که در نتیجه آن اشرافیت فئودالی و روحانی از همه ارگانهای سیاسی (پارلمان، دولت و غیره) رانده شدند و سهم آنها از قدرت سیاسی به بوروکراسی متمایل به بورژوازی واگذار شد. شاه بدینسان علیه طبقه ای که خود بدان تعلق داشت اعمال فشار نمود اما آن طبقه را از بین نبرد، بلکه با درهم شکستن ایستادگی آن، ردایش را گرفت و آنرا بدرون چرخه نظام سرمایه داری وابسته افکند.

البته بناپارتیسم در جامعه شناسی مارکسیستی کاربست دیگری نیز دارد و برای توصیف نوع رژیم سیاسی بکار می رو د که در آن قدرت اجرایی دولت خارج از هنجارهای حکومت مشروطه بورژوازی اعمال می گردد. مارکس در «هجدهم برومر لویی بناپارت» این معنای بناپارتیسم را چنین تعریف می کند: «علایم ممیزه بناپارتیسم عبارت است از سیاست مانور میان طبقات و استمداد عوامفریبانه از تمام قشرها و طبقات جامعه برای پرده پوشی دفاع از منافع طبقات استثمارگر.» مارکس ضمن افشای ماهیت دیکتاتوری بناپارت که شکل تسلط ضد انقلابی ترین عناصر بورژوایی است، نشان میدهد که وقتی بورژوازی رژیم استثمار خود را در خطر می بیند برای حفظ آن می پذیرد که یک مقام اجرایی دولتی، برای حل یک بحران حاد اجتماعی، مستقل از منافع طبقاتی عمل کند. برای اولین بار، مارکس این مفهوم را در تحلیل حکومت ناپلئون سوم و تن دادن بورژوازی لیبرال به کسب غیرقانونی قدرت از سوی او بکار برد، مفهومی که سودمندی خود را در تحلیل اشکال گوناگون دولت بورژوایی نشان داده است.

در رابطه با این معنای بناپارتیسم، سخنان انگلس در کتاب «نقش قهر در تاریخ» در باره حکومت بیسمارک آموزنده است: «با توجه به اوضاع آلمان در ۱۸۷۱، فردی مثل بیسمارک در واقع مجبور بود سیاست مانور بین طبقات مختلف را دنبال کند. و به این خاطر او را نمی توان سرزنش کرد. فقط این پرسش مطرح است که آن سیاست چه هدفی را دنبال می کرد. اگر بدون در نظر گفتن سرعت پیشرفت آن، آگاهانه و با عزم راسخ حکومت نهایی بورژوازی را هدف قرار داده بود، آن سیاست با توسعه تاریخی- تا آنجا که اصلاً چنین چیزی از نقطه نظر طبقات مالک امکان پذیر است- هماهنگ بود. اگر حفظ دولت قدیمی پرووس، و پرووسی کردن تدریجی آلمان را هدف قرار داده بود، سیاستی ارتجاعی و محکوم به شکت نهایی بود. اما اگر فقط هدف حفظ حکومت بیسمارک را دنبال می کرد، سیاستی بود بناپارتیستی و محکوم به همان سرنوشت همه بناپارتیسم ها.»۸

یک جنبه کلیدی دولت بناپارتی این است که مافوق احزاب سیاسی نیز قرار می گیرد. در این وضعیت دولت از طریق مانور بین طبقات بعنوان نیرویی مستقل از طبقات و مافوق آنها به نظر میرسد:

از آنجا که انگیزه پیدایش دولت لزوم لگام زدن بر تقابل طبقات بوده؛ از آنجا که در عین حال خود دولت ضمن تصادم این طبقات بوجود آمده است، لذا بر وفق قاعده کلى، این دولت، دولت طبقه‌اى است که از همه نیرومندتر بوده و داراى سلطه اقتصادى است و به یارى دولت، داراى سلطه سیاسى نیز میشود و بدین طریق وسائل نوینى براى سرکوب و استثمار طبقه ستمکش بدست میآورد»… نه تنها دولت ایام باستان و دوران فئودال ارگان استثمار بردگان و سرفها بود، بلکه "دولت انتخابى کنونى هم آلت استثمار کار مزدى از طرف سرمایه‌دار است. ولى استثنائا دوره‌هایى پیش میآید که در آن، طبقات مبارز به آنچنان توازنى از حیث نیرو میرسند که قدرت حاکمه دولتى موقتاً نسبت به هر دو طبقه یک نوع استقلالى بدست میآورد و ظاهراً میانجى آنان بنظر میرسد»… از این قبیل است سلطنت مطلقه سده‌هاى ١٧ و ١٨، بناپارتیسم امپراتورى اول و دوم فرانسه، بیسمارک در آلمان.»  لنین پس از نقل این نظر انگلس در «دولت و انقلاب» می نویسد: «از خود اضافه میکنیم: از این قبیل است دولت کرنسکى در روسیه جمهورى پس از آغاز تعقیب پرولتاریاى انقلابى و در لحظه‌اى که شوراها به برکت رهبرى دمکراتهاى خرده بورژوا، دیگر ناتوان شده‌اند و بورژوازى هم هنوز به اندازه کافى نیرومند نیست تا صاف و ساده آنها را پراکنده سازد».۹

در ارتباط با این معنای بناپارتیسم- یعنی مانور یک نهاد بین طبقات گوناگون- که آقای حجاریان (بر خلاف نویسنده مقاله «نامه مردم») حداقل به آن اشاره کرده است، نباید از نظر دور داشت که موضوع کلیدی، توجه به طبقات و منافع گوناگون آنها در چارچوب دوران معین در یک جامعه مشخص است. مارکس ضمن معرفی این طبقات و احزاب و چهره هایی که آنها را در مجلس و در جامعه نمایندگی می کردند، چگونگی مانور بناپارت بین این طبقات را نشان داد. بناپارت برای انجام کودتا به بورژوازی روی آورد، هنگامی که می خواست دوباره انتخاب شود به دهقانان نزدیک شد و برای مقابله با طبقه کارگر از لومپن پرولتاریا استفاده می کرد. انگلس نیز تنها بعد از معرفی طبقات مختلف آلمان (زمینداران بزرگ، دهقانان، خرده بورژوازی، طبقه کارگر و لومپن پرولتاریا) و نقش و جایگاه هر یک از آنها در جامعه است که سیاست مانور بیسمارک بین طبقات مختلف را  بررسی می کند.

میتوان گفت در ساختار حکومت کنونی ایران، رهبر و یا رییس جمهور، بناپارت مآب بین طبقات مانور می کند، البته این تنها بخشی از موضوع است.  پرسش اصلی چرایی سیاست مانور بین طبقات و شیوه برخورد نیروهای مترقی به آنست. و از همه مهمتر، درک چرایی « ظهور پدیده بناپارتیسم» در شرایط رشد سرمایه داری در کشور و محتوی عملکرد آن در شرایط تاریخی کنونی آن می باشد. باید نسبت به ظهور چنین پدیده ای در افق تحولات هشیار بود. این بناپارتیسم نیز در حقیقت میخواهد پایه طبقاتی خود را از  اقشار خرده بورژوازی  (بویژه سنتی) تماماً به سرمایه داری (تجاری و بوروکراتیک) و لایه هایی از اقشار مرفه-مدرن شهری انتقال دهد. مضمون چنین حرکتی بازتولید حکومت بورژوازی کمپرادور در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ است. چنین بناپارتیسمی «مجبور است بند بازی کند تا سقوط ننماید، ظاهر سازی کند تا بتواند اداره نماید، تطمیع کند تا بتواند مطبوع باشد، با عناصر منحط جامعه و حتا با دزدان و جبیب برهای داخلی» و بین المللی «حسابی برادری کند تا فقط به سر نیزه تکیه نکرده باشد». بررسی این بناپارتیسم در شرایط سیاسی- اقتصادی مشخص کشور موضوع نوشتار جداگانه ای خواهد بود.

منشاء اصطلاح «دولت پادگانی»

همانطور که ذکر شد، «ولز»  انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری را ظهور بناپارتیسم در ایران ارزیابی کرده و می گوید: «با اطمینان از آینده سخن گفتن عاقلانه نیست اما اگر ما ساخت تحولی «هارولد لاسول» را سرمشق قراردهیم،  می توانیم پیش بینی های احتمالی را برای آینده جمهوری اسلامی ایران در نظر بگیریم». منظور «ولز» از ساخت تحولی (Developmental Construct) «هارولد لاسول» تئوری «دولت پادگانی» اوست.

«هارولد لاسول» (Harold Lasswell) یک کارشناس مسائل سیاسی لیبرال- پراگماتیست آمریکایی بود، در سال ۱۹۳۷ در مقاله ای با عنوان «بحران چین- ژاپن: دولت پادگانی در برابر دولت غیرنظامی» از این اصطلاح استفاده کرد. وی در سال ۱۹۴۱ در مقاله دیگری با نام «دولت پادگانی» (Garrison State) این اصطلاح را برای تعریف الگوی خاصی از دولت بکار برد.۱۰ «لاسول» در شرایط آن روز جهان و ایالات متحده آمریکا، چنین نوشت: «هدف از این مقاله توجه به این احتمال است که ما بسمت جهان «دولت های پادگانی» حرکت می کنیم- جهانی که در آن کارشناسان خشونت قدرتمندترین گروه  در جامعه را تشکیل می دهند. از این نقطه نظر، روال زمان ما عبارتست از دور شدن از چیرگی کارشناس معامله- که تاجر نام دارد- و حرکت بسمت چیرگی سریاز. ما می توانیم اشکال گذار – مانند دولت تبلیغ حزبی، که در آن فرد مسلط تبلیغ گر است- و دولت بوروکراتیک حزبی- که در آن افراد تشکیلات حزب تصمیمات اساسی را اتخاذ می کنند- را تمیز دهیم.»۱۱

«لاسول» ظهور دولت پادگانی را فقط برای جوامع از نظر فنی پیشرفته، محتمل می داند و می گوید: «دیکتاتور های نظامی در دولت های که در حاشیه مراکز خلاق تمدن غربی قرار دارند با تکنولوژی مدرن در هم نیامیخته اند؛ آنها صرفاً از برخی از عناصر آن استفاده می کنند. مردان نظامی که بر جامعه فنی مدرن چیره هستند با افسران تاریخ و سنت بسیار متفاوت خواهند بود.»۱۲

«لاسول» یک روشنفکر لیبرال- پراگماتیست است که از یک طرف از افزایش نقش نظامیان در جهان معاصر (منجمله ایالات متحده) نگران است و از طرف دیگر محدود کردن نقش بخش خصوصی در اقتصاد را یکی از علایم ظهور دولت پادگانی می داند و نسیت به آن هشدار می دهد. او یکی از ویژگی های «دولت پادگانی» را تنظیم نرخ تولید تعریف می کند و می گوید: «نخبگان تجاری به تغییر شیوه های نهادینه تا آنجا که برای حفظ تداوم افزایش جریان سرمایه گذاری لازم است تمایلی نشان نداده اند. ساختار نهادین دولت تجاری خواهان تعدیل انعطاف پذیر بین کانال های فعالیت دولتی و خصوصی و اقدامات سختگیرانه برای حفط  نوسان قیمت شده است. هر موقع نخبگان تجاری از چنان ترتیبات ضروری پشتیبانی نکرده اند،  خود دولت تجاری شروع به متلاشی شدن نموده است.»۱۳

«لاسول» در سال های بعد از رکود اقتصادی بزرگ و رشد گرایش به دخالت دولت در اقتصاد سرمایه داری زندگی می کرد و شاهد رشد نظامیگری و فاشیسم در جوامع سرمایه داری بود. «لاسول» نه مارکسیست بود و نه سوسیال دموکرات، نه به تحلیل طبقاتی باور داشت و نه در مقاله مشهور خود به نقد دولت های فاشیستی در آلمان، ایتالیا و ژاپن پرداخت. او حتا فاشیسم و نازیسم را دولت پادگانی ننامید. جالب اینکه «لاسول» شکل گیری «دولت پادگانی» را در کشور های پیشرفته سرمایه داری محتمل می دانست: وی نوشت: «ترتیب احتمالی ظهور آن کدام است-  ژاپن، آلمان، روسیه، ایالات متحده آمریکا؟… آیا احتمال می رود که دولت پادگانی با انقلاب قهرآمیز یا بدون آن ظهور کند؟ آیا دولت پادگانی اول در تعداد اندکی از دولت های قاره ای بزرگ (روسیه، آلمان، ژاپن [در چین]، ایالات متحده ظهور خواهد کرد یا در یک دولت- جهانی واحد تحت سلطه یکی از این قدرت های بزرگ؟ گذار به دولت پادگانی با کدام نمادها همراه خواهد بود؟»۱۴

البته هدف «لاسول» پیشگیری از ظهور دولت پادگانی نبود، بلکه می خواست نخبگان و روشنفکران نهادینه شده برای فعالیت در چارچوب چنان دولتی آماده شوند. در باره پراگمایتسم «لاسول» ذکر این نکته کافی است که گرچه او خواهان ممانعت از ظهور دولت پادگانی بود، اما می گفت اگر چنان دولتی ظهور کند دوستداران دموکراسی موظفند در چاچوب آن، بیشترین ارزش های مورد نظر خود را حفظ  نمایند: « روشن است که دوستدار دموکراسی با انزجار و نگرانی به ظهور دولت پادگانی مینگرد. او با همه توان خود برای به تاخیر انداختن آن تلاش می کند. اما، اگر دولت پادگانی اجتناب ناپذیر شد، دوستدار دموکراسی تلاش خواهد کرد در چارچوب جامعه جدید، بیشترین ارزشهای ممکن را حفظ کند. کدام ارزشهای دموکراتیک میتوانند حفظ شوند و چگونه؟ ارزیابی ما نشان داده است که چندین عنصر در الگوی دولت پادگانی با احترام دموکراتیک به حرمت انسانی همخوانی دارند…»۱۵

به «لاسول» لیبرال- پراگماتیک و همفکران ایرانی او نمیتوان خرده گرفت. آنها در چارچوب خاستگاه و منافع طبقاتی خود در در دفاع از «ارزشهای دموکراتیک» کار کرده اند و گامهای مهمی برداشته اند. روی سخن با چپ ها و  مارکسیست- لنینیست هایی است که جهان بینی، شناخت و اسلوب تحلیل خود را دیگر بکار نمی گیرند.

تعرض استعماری امپریالیسم و سیاست خارجی ایران از دید همسانسازی

کاربست «تئوری همسان سازی» تنها به سیاست داخلی جمهوری اسلامی محدود نمی شود، بلکه مبحث سیاست خارجی را نیز در بر می گیرد. رویکرد مورد نظر «ولز» در مورد روندهای کلان تاریخی تا کنون دو الگو را مشخص کرده است. یکی «الگوی انقلاب نوع الف» و دیگری «الگوی رژیم پدرسالارانه- جنگ هژمونیک نوع الف». به گفته وی «اینها گاهی بر هم منطبق می شوند و شکل دیگری که «الگوی انقلاب- جنگ هژمونیک نوع الف» نام دارد را تشکیل می دهند. در روند اخیر یک انقلاب مردمی به نظامی شدن یک جامعه مشخص منجر می شود. چنین کشوری اقدام به تشکیل ائتلاف ها و شبکه های بین المللی نموده و برای سرنگون کردن قدرت های هژمونیک موجود دست به جنگ هژمونیک می زند.»

نمونه های تاریخی الگوی مورد نظر «ولز» عبارتند از دوره ظهور مقدونیه و اسکندر کبیر، دوره ظهور مغولستان و چنگیز خان، عصر انقلاب فرانسه و ناپلئون بناپارت، و جمهوری وایمار و آدولف هیتلر. «ولز» جمهوری اسلامی ایران را نمونه ای از «انقلاب نوع الف» ارزیابی می کند.۱۶

«تئوری همسانی» می گوید این الگوهای متنوع جملگی تظاهر بیرونی روندهای «همسان» هستند. این تئوری می گوید چهار نمونه تاریخی فوق الذکر بر «زیرساخت» مشترکی قرار دارند. «ولز» تئوری خود را به یک بنا تشبیه می کند که در آن رویدادهای همسان شالوده روند کلان- تاریخی را تشکیل می دهند، اما برخی ویژگی های «بیرونی» خود ساختمان شباهت های بین این روندها را می پوشاند و روبنا را از دید پنهان می دارد. «ولز» می گوید: «گرچه همه این چهار مورد، نمونه های الگوی "انقلاب- جنگ هژمونیک نوع الف» هستند اما نتیجه هر از آنها متفاوت است. در الگوهای باستانی (اسکندر، چنگیزخان) فاتحان جهان در تلاش های خود برای سرنگون کردن قدرت های هژمونیک موجود آن زمان موفق شدند. در نمونه های مدرن (ناپلئون، هیتلر) فاتحان جهان موفق نشدند قدرت های هژمونیک موجود را براندازند.۱۷

«ولز» در یادداشتی با نام «محور شیطانی، محور هیچ، پیش محور» می نویسد:

«از نقطه نظر «تئوری همسانسازی»، ایران  فازهای آخر «ترمیدور» (Thermidor) را می پیماید و در حال تبدیل شدن به یک دیکتاتوری است. این بدان معنی استکه رژیم کنونی ایران [احمدی نژاد] همسان «وایمار آلمان» و جمهوری اول فرانسه  است و نه آلمان نازی و نه فرانسه بناپارتیست. و همانطور که  علاقمندان  به تاریخ میدانند، اتئلاف «محور» خیلی بعد از آنکه دولت به دست نازی ها افتاد، تشکیل شد. بعبارت دیگر، دولت بوش تشکیل محور شیطانی را پیش از آنکه  در واقع ایجاد شده باشد، اعلام کرده است. در حال حاضر بسیاری از  ناظران  «جنگ با ترور» توجه کرده اند که محور شیطانی عمدتاً توهمی بیش نیست. و این احتمالاً درست است چونکه ارتباط میان اعضای گوناگون آن در بهترین حالت ضعیف است. این بطور مشخص در مورد ارتباط میان ایران و رژیم سابق صدام صادق است.

البته این بدین معنا نیست که در آینده یک محور واقعی تشکیل نخواهد شد. اما این محور از دولتهایی مانند  ایران، جهان عرب و چین (و روسیه بعنوان متحدی موقت)  تشکیل خواهد شد. بنابراین بنظر می رسد که کاربرد آن  واژه برای  توصیف دولتهای یاغی نامناسب باشد. در واقع این ائتلاف محور شیطانی در واقع یک محور هیچ و یا در بهترین حالت یک پیش محور است.

در مورد موضوع  محور شیطانی، در اینجا اشاره به همسانسازی بجاست.  منظور از همسانسازی این است که برخورد ایالات متحده و متحدان آن  با جمهوری اسلامی شبیه برخورد بین انگلستان و فرانسه طی دوران ترمیدوری انقلاب فرانسه (۱۷۹۹) است، یا شبیه برخورد انگلیس و متحدین آن با آلمان وایمار در ۱۹۳۲. پیمان ورسای، که به محدود کردن نیروی نظامی آلمان و پرداخت غرامت انجامید همسان با مبارزه بر سر تولید سلاحهای کشتار جمعی است. ترس انگلیس از افزایش قدرت نظامی فرانسه در ۱۷۹۹ همسان ترس آمریکا از افزایش جاه طلبی های  نظامی و هسته ای ایران است.»۱۸

جنبش انقلابی با این تئوری های میان تهی در عمل به کجا می رود؟

القائات ایدئولوژیک جریانات لیبرال و  غیر مارکسیست در باره «بناپارتیسم»، «فاشیسم»، «حزب پادگانی» و «دولت پادگانی» گذشته از ایجاد سردرگمی در صحنه سیاست داخلی، به موضع گیریهای خطرناکی در زمینه سیاست خارجی بویژه در رابطه با تعرض استعماری امپریالیسم انجامیده است. از مصادیق اینگونه سیاست ها می توان از عدم درک مضمون و اهداف واقعی طرح خاورمیانه بزرگ،  انفعال در برابر تهاجم تبلیغاتی امپرپالیسم و عمال آن برای پیشبرد آن اهداف در منطقه و ایران، تبلیغ یکسویه مواضع حزب کمونیست عراق و همکاری آن با نیروهای اشغالگر و تحریم خبری مبارزات احزاب کمونیست منطقه و بویژه مبارزات حزب کمونیست لبنان، دنباله روی از جبهه «صدای سوم»، و عنوان و تبلیغ شعار ماجراجویانه و آنارشیستی انحلال سپاه پاسداران نام برد. چنین رویکردی بر تاکید نامعقول بر اسلام ترسی و تبلیغ این نظر قرار دارد که گویا برنامه نیروهای مذهبی درجهت بنانهادن امپراتوری اسلامی، و دشمن تراشی خارجی است (گویا امپریالیسم دست از دشمنی با مردم ایران برداشته است). ارتباط درونی برخی از این موضع گیریها با برداشت عامیانه از بناپارتیسم و تئوری غیر علمی همسانسازی در آینده  نشان داده خواهد شد.

 

 *** 

پی نویس ها:

۱- ا. آذرنگ، «انقلاب بهمن، گامی سترگ برای انجام انقلاب ملی- دمکراتیک»، عدالت، ۱۸ فرودین ۱۳۸۶.

http://www.edalat.net/lire/artikeln/right/bahmanpirooz.html

۲- نشریه «راه توده» در ۳ اریبهشت ۱۳۷۶ اعلامیه تک صفحه ای با عنوان «یورش نظامی به مردم سازمان داده می شود» منتشر کرد و در آن مدعی شد که «برخی فرماندهان سپاه پاسداران طرح دخالت نظامی در انتخابات ریاست جمهوری را به سود علی اکبر ناطق نوری پیشنهاد کرده اند.» در نامه ای که ظاهراً از داخل مجلس به نشانی آن نشریه فاکس شده بود، چنین آمده بود: «ناگهان نماینده آقای شمعخانی اعلام کرد، که آقای ناطق نوری باید تصمیم بگیرد، اگر آقای خاتمی ببرد، آقای شمعخانی باید برود در بازار لباس فروشی کند….» البته اقای خاتمی برد و آقای شمعخانی هم در کابینه خاتمی به وزارت دفاع منصوب شد!

۳- Matthew Wells "Democratic Transitions and the Weber/Freud Connection, The Cases of France, Germany, and Iran, 1999; Thermidor in the Islamic Republic of Iran, British Journal of Middle Eastern Studies, 1999; The Freud/Weber Connection: The Case of Islamic Iran, 2003; "Parallelism: A Handbook of Social Analysis, The Study of Revolution and Hegemonic War", 2002.

۴- ماتیو ولز، همسانی: راهنمای تحلیل اجتماعی، مطالعه انقلاب و جنگ هژمونیک، ۲۰۰۲، صفحه ۹ .

۵- ماتیو ولز، بناپارتیسم و جمهوری اسلامی، وبلاگ واز، ۲۳ سپتبامبر ۲۰۰۵.

http://paralleliran.blogspot.com/2005/09/bonapartism-and-islamic-iran.html

۶- کارل مارکس، مقدمه بر چاپ ۱۸۶۹ «هجدهم برومر لویی بناپارت»

http://www.marxists.org/archive/marx/works/1852/18th-brumaire/preface.htm

۷- احسان طبری، «در میهن ما چه می گذرد؟» دنیا، شماره ۴، زمستان ۱۳۴۱.

۸- فردریش انگلس، «نقش قهر در تاریخ»، کلیات آثار مارکس و انگلس ، جلد ۲۶، فصل ۵.

http://marxists.org/archive/marx/works/1887/role-force/ch05.htm

۹- لنین، دولت و انقلاب، منتخب آثار، ترجمه محمد پورهزمزان.

۱۰- Lasswell, Harold, “The Garrison State,” The American Journal of Sociology 46 (1941): 455-468.

۱۱- همانجا، صفحه ۴۵۵.

۱۲- همانجا، صفحه ۴۵۷.

۱۳- همانجا، صفحه ۴۶۴.

۱۴- همانجا، صفحه ۴۶۷.

۱۵- همانجا، صفحه ۴۶۷.

۱۶- ماتیو ولز، همسانی: راهنمای تحلیل اجتماعی، مطالعه انقلاب و جنگ هژمونیک، صفحه ۱۰.

۱۷- همانجا صفحه ۱۱.

۱۸- ماتیو ولز، «محور شیطانی، محور هیچ، پیش محور»، ۱۹ سپتامبر ۲۰۵.

http://paralleliran.blogspot.com/2005/09/axis-of-evil-axis-of-nothing-or-pre.html

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *