ترجمه و تلخیص: خ. طهوری
تخریب کنترل شدۀ اتحاد جماهیر شوروی
«در سایه اروپای رسمی، اروپای مخفی و کمتر قابل نمایشی پنهان است و آن اروپای بهشتهای مالیاتی است که بدون مانع به برکت سرمایههای بینالمللی رشد میکند؛ اروپای بازارهای مالی و بانکها، که اغلب حفظ اسرار بانکی برای آنها تنها عذر و بهانه و چتر حفاظتی است. از این اروپای صندوق حسابهای گمنام بانکی و پولشویی، استفاده میشود تا درآمدهای ناشی از فروش مواد مخدر، مخارج ترور، فرقهبازیها، ارتشاء و فعالیتهای مافیایی را وارد چرخه اقتصادی کرد. این چرخههای تاریک که از سوی سازمانهای بزهکار مورد استفاده قرار میگیرد، همزمان با انفجار تراکنشهای مالی بینالمللی صورت میگیرد که شرکتها فعالیتهای خود را گسترش میبخشند و یا مقر اصلی خود را به فراسوی مرزهای ملی منتقل مینمایند. شخصیتها و احزاب سیاسی مشخصی در برخی موارد از این چرخهها منتفع شدند. در ضمن اتوریتههای سیاسی همه کشورها امروز از مقابله روشن و کارا با این اروپای در سایه ناتوانند.»
پیشدرآمد در جهنم- پیشروی بزهکاری سازمان یافته
…
{styleboxjp}بدبختی که هفت دلاور در فراخوان خود خطاب به اروپا مطرح کرده بودند و در واقع در مورد تمام جهان صدق میکرد، آغازش به اواخر دهه ١٩۶٠ بازمیگشت{/styleboxjp}. در این سالها به دلیل تروریسم اعمال شده از طرف سازمان جاسوسی ایالات متحده CIA، دولتهای صادق و ملیگرا در جهان سوم با خشونت سرنگون شده و با رژیمهای نظامی مرتش و فاسد جایگزین شدند. به همین دلیل قاضی اسپانیایی «گارسون» همینطور علیه «هنری کیسینجر» نیز اقامه دعوی کرد. کیسینجر مغز متفکر و گرداننده اصلی عملیات «کوندور» بود که به دنبال آن در آمریکای لاتین یک سلسله از دیکتاتورهای هولناک از جمله آگوستو پینوشه در شیلی، مصدر کار شدند. همین سناریوی غمانگیز در دهه ١٩۶٠ و ١٩۷٠ نیز در آسیا و آفریقا روی صحنه آمد.
صحنه در اختیار رادیکالهای بازار: فریدمان، هایِک، بوخانان و شرکأ
{styleboxjp}متناسب با این وضعیت جدید جهان اکنون باید «جهانبینی نوینی» نیز ارایه میشد که عبارت بود از رادیکالیسم بازار{/styleboxjp}. بنابر این فرضیه، دولت باید خود را کاملاً کنار بکشد و تنها پلیس و ارتش را در اختیار خود نگاه دارد و به کار گیرد. وقتی که دولت در روندهای اقتصادی دخالت کند، مخل تعادل طبیعی بین نیروهای رقیب در بازار خواهد شد. بنا بر «آدام اسمیت» اگر هر کس خودخواهی سالم و علایق فردی خود را دنبال کند، نهایتاً برای تمامی شهروندان نتیجه مطلوب به دنبال خواهد داشت. هنوز تا چه حد دولت لازم است در طیف مکتب ردایکالیسم بازار وحدت نظر موجود نیست.
مکتب رادیکالیسم بازار ناشی از واکنش ثروتمندان و ممتازان کشور نسبت به محبوبیت عظیم رییسجمهور فرانکلین دیلانو روزولت بود.
…
حراج کثیف گروگانهای تهران
{styleboxjp}سالهای ١٩۷٩ و ١٩٨٠ سالهای عطف بود. سبک اجرای سیاست چه در ایالات متحده و چه در بریتانیا به صورتی رادیکال تغییر کرد{/styleboxjp}. البته این تحولات در اروپا بسیار کندتر و دیرتر صورت گرفت.
از این پس ملاحظه کشورهای ضعیف، ملاحظه رفتار مبتنی بر قانون با یکدیگر و ملاحظه این که حرف خود را به دیگران تحمیل نکرد، بلکه کوشش نمود با حریفان خود از طریق مسالمتآمیز به مصالحه رسید، به کنار نهاده شد. دوران افراد مسؤولیتپذیر و تنهایی مانند فرانکلین د. روزولت، دوایت آیزنهاور، شارل دو گل و غیره که از دستگاه دولتی برای تحقق بخشیدن به اهداف نوعدوستانه مانند همبستگی، غیرنظامی کردن سیاست، آزادی از دیکتاتوری و یا حفظ حاکمیت ملی استفاده میکردند، گذشته بود. دوران شکست قهرمانانه افرادی چون دو گل به سر رسیده بود. اکنون پس از دقالباب نهادهای غیردولتی و کنسرنهای فراملیتی، باندهای بزهکار بینالمللی نیز با غریوی گوشخراش خواستار شرکت فوری در قدرت سیاسی شدند.
همینطور که میبینیم با آغاز ریاست جمهوری ریگان بزهکاری سازمان یافته نیز وارد صحنه شد. گیریم که به ویژه ترفندهای کیسینجر و نیکسون بسیار کثیف بود ولی این اعمال از طرف کارمندان دولت صورت میگرفت (هر چند هم که به هیچوجه ملایمتر نبود). ولی {styleboxjp}اینکه دولت ایالات متحده قدرت خود را با کمک سازمانهای مافیایی سازمان دهد، این امر کاملاً نوینی بود{/styleboxjp}. این رفتار روی برخورد ریگان و یا همکار انگلیسیاش خانم «مارگرت تاچر» با آن گروه از مردمانی که در گذشته آنها «شریک اجتماعی» مینامیدند، نیز تأثیر میگذاشت.
خوابآلوده در کاخ سفید
ولی یک سؤال باقی میماند و آن اینکه آیا رونالد ریگان اساساً حکومت کرد؟ شغل رونالد ریگان در واقع هنرپیشگی بود. ولی هرگز نمیتوانست با هنرپیشگانی چون جیمز دین و یا همفری بوگارت رقابت کند. او بیشتر یک هنرپیشه درجه دوم بود که فیلمهای درجه دوم، به قول معروف B-Movie تولید و با ساختن فیلمهای تبلیغاتی مخارج فیلمهای خود را تهیه میکرد و اغلب فیلمهای تبلیغات تجارتی او برای کنسرن جنرال موتورز بود. او در مقام رییس سندیکای هنرپیشگان وارد سیاست شد. او به نفع جمهوریخواهان جبههگیری کرد و در انتخابات ریاست جمهوری در سال ١٩۶۴ علیه جانسون و به نفع رقیب انتخاباتی او از «بری گلدواتر» حمایت کرد. این سناتور قرص و محکم از آریزونا جزو پیشقراولان ضدانقلاب رادیکال بازار محسوب میشد. کلمات قصار او در مورد دولت لاغر هنوز بین مردم انتخاب کننده تفهیم نشده بود. گلدواتر در مقابل جانسون با شکست سختی روبهرو شد. ریگان در این زمان در اوج تواناییهای خود بود و با اجرای صحنهسازیهایی که بسیار کامل آماده شده بود و همینطور به خاطر کلمات جذاب و ساده خیلی بیشتر از گلدواتر مردم را مجذوب میکرد.
از اینرو ریگان در سال ١٩۶٨ فرماندار کالیفرنیا شد. او مبارزه علیه سانفراسیسکو پایتخت هیپیها و شهر دانشگاهی برکلی را آغاز کرد. ریگان توپخانه سنگین گارد ملی را به سراغ مردم غیرنظامی و مطلقاً بیسلاح فرستاد. ولی کشته و زخمی ناشی از این درگیریها مانع از این نشد که ریگان برای بار دوم نیز در انتخابات فرمانداری پیروز شود. در مراحل پیشانتخاباتی در سال ١٩۷۶ حتی به عنوان نامزد ریاست جمهوری در مقابل رییسجمهور وقت جرالد فورد شرکت کرد ولی فورد برنده انتخابات شد. در مرحله اول انتخاباتی در سال ١٩٨٠ ریگان برگزیده بیرقیب محسوب میشد و هر چند که پیر شده بود همانطور که میدانیم به عنوان ۴۰-مین رییسجمهور ایالات متحده آمریکا نیز انتخاب شد. وقتی که ٣۵-مین رییسجمهور ایالات متحده جان ف. کندی پا به عرصه وجود نهاد، ریگان شش ساله بود. موهای رنگ کرده و سیاه و کمی سرخاب بر گونهها، چهره خسته و نگاه سالخورده او را از نظر بیننده مخفی نگاه میداشت.
{styleboxjp}رونالد ریگان به کارگردانی معاونش، جورج هربرت والکر بوش، فقط نقش رییسجمهور ایالات متحده را ایفاء میکرد{/styleboxjp}.
«و برنده … جورج هربرت والکر بوش!»
معمولاً معاون رییسجمهور نقش نیروی رزرو را بازی میکند که در صورتی که رییسجمهور به هر دلیل از کار افتاد، وظیفه او را عهدهدار شود. طبق قانون اساسی او رییس مجلس سنا است، ولی غیر از آن وظیفهاش گشایش مدرسه و یا مسؤولیتهایی شبیه به آن است و این که مواظب باشد که با مشخصات و تواناییهای خود روی دست رییس خود نزند و با او رقابت ننماید. ولی در تیم نابرابر ریگان-بوش وضعیت به شکل دیگری بود. علت اصلی آن این بود که {styleboxjp}بوش برخلاف ریگان به یک خاندان پرقدرت تعلق داشت{/styleboxjp}. پدربزرگ او «ساموئل بوش» بسیار ثروتمند بود و در جنگ اول جهانی تهیه مواد خام برای دولت «ویلسون» را به عهده داشت. ازدواج پدر جورج بوش، «پرسکات بوش» با دختر یک خانواده ثروتمندتر «والکر» برای او ثروت بیشتری به همراه آورد. پدر زن «پرسکات بوش»، «هربرت والکر» «پرسکات» را وارد بانک براون «برادران هریمن» کرد که معاملات حساسی با آلمان نازی انجام داد. در دهه ۱۹۵۰ پرسکات بوش در کانکتیکات برای جمهوریخواهان وارد مجلس سنا شد. از روی حقشناسی عمیق نسبت به مرشد خود، اسم فرزند خویش را جورج هربرت والکر بوش گذاشت.
رسوایی ایران – کنترا
«برای این دقیقتر گفته شود: بوش در کاخ سفید یک کاخ سفید بر پا کرده بود.»
با وجود همه مشکلات جنبش رهاییبخش ساندینیستی در نیکاراگوئه توانست در سال ۱۹۷۹ دیکتاتور منحوس «سوموزا» را از کشور براند و یک دولت ائتلافی دمکراتیک برقرار سازد. دولت ریگان-بوش صلاح ندید با نیروهای خود وارد نیکاراگوئه شود. آنها یک گروه شبهنظامی تروریستی و فاشیستی ایجاد کردند و آنها را «کنترا» نامیدند، زیرا تنها نکته در برنامه آنها نابودی ساندینیستها با تمام قدرت بود. طی یک جنگ ناگفتنی خشن و فرسایشی کوشش شد تا نونهال دمکراسی در نیکاراگوئه را زیر پا له کنند: تجاوز جنسی، کور کردن چشم، قطع عضو، به آتش کشیدن خانه و مزرعه و غیره در دستور روز قرار داشت. کنگره آمریکا در دسامبر ۱۹۸۱ از مالیاتهای مردم ۱۹ میلیون دلار برای اقداماتی که از طرف سازمان سیا در این کشور هدایت میشد، منظور کرد ولی قرار شد کمک دیگری صورت نگیرد. ماده الحاقی «بولاند» تأمین مالی گروههای تروریستی در کشورهای خارجی را ممنوع میکرد. ولی در سال ۱۹۸۳باز کمکهای مالی جدیدی تصویب شد ولی این بار «کمک علیه فقر» نام گرفت. دیوان کیفری بینالمللی در لاهه جرأت کرد ایالات متحده را به جرم اجرای جنگ نیابتیِ مغایر با قوانین بینالمللی در نیکاراگوئه محکوم کند و آمریکا را مؤظف به پرداخت غرامتی به حجم ۱۷ میلیارد دلار به این کشور کوچک نماید. اجرای این حکم میتوانست تنها از طریق سازمان ملل متحد انجام شود ولی در آنجا ایالات متحده با وتوی خود از اجرای آن جلوگیری کرد و همزمان با آن کنگره از روی لجبازی ۱۰۰ میلیون دلار دیگر برای کمک به کنتراها تصویب کرد.
این وضعیت ایالات متحده در زمانی بود که این کشور عزم کرده بود نظم کمونیستی جهان را نابود کند. این علایم انحطاط شایع در ایالات متحده آمریکا را ما برای این به طور جامع مطرح میکنیم تا نحوه و شیوهای که اکنون اتحاد شوروی و همپیمانش را به مسلخ جلب میکرد و نحوه و شیوهای که باقیماندههای سلاخی شده را تقسیم و توزیع مینمود، بهتر درک کنیم.
تیر خلاص برای اتحاد شوروی
در اتحاد جماهیر شوروی مبارزه برای جلوگیری از سقوط که از سال ۱۹۸۰ آغاز شده بود تقریباً با شروع کار آخرین دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، میخائیل گورباچف در سال ۱۹۸۵ به پایان رسید. از آن به بعد تا فروپاشی دردناک شوروی در سال ۱۹۹۱ مسأله مهم این بود که چگونه میتوان روند ورشکستگی را منظم انجام داد که تنها تا حدی موفق بود.
{styleboxjp}دولت ایالات متحده آمریکا دارای دو کانون بود که هر دو چوب لای چرخ یکدیگر مینهادند و هر دو نهاد دولت پنهانی را که ترومن پایهگذاری کرده بود، دور میزدند تا از شبکههای خصوصی و مخفیتر خود استفاده کنند{/styleboxjp}. با گروه حول محور معاون رییسجمهور «جورج اچ. و. بوش» و گروه وضعیت ویژه او قبلاً آشنا شدیم. گروه خودی دیگر حول محور رییس سازمان سیا «ویلیام کیسی» که از طرف رونالد ریگان منصوب شده جمع شده بودند. کیسی بیشتر فکر میکرد که به خاطر فعالیتهای درخشانش در مبارزات انتخاباتی به عنوان پاداش در پست وزارت امور خارجه منصوب خواهد شد ولی ریگان علاقه داشت که کیسی را در مقام ریاست سازمان جاسوسی معروف سیا ببیند. البته کیسی برای قبول این مسؤولیت شروطی را نیز مطرح کرد از جمله حضور در نشستهای کابینه و قبل از همه دسترسی مستقیم به رییسجمهور. کیسی اکنون مغز متفکر کاخ سفید بود و پیشنهادها و طرحهای او همگی مورد تأیید ریگان قرار میگرفت. به دیگر سخن میتوان گفت: ریگان زیر رهبری کیسی رییس سازمان سیا، رییسجمهور بود.
کیسی از طریق قیمت نفت به شوروی حمله برد
در عوض سعودیها مجبور بودند «لطفاً» صدور نفت خود را تشدید کنند تا قیمت نفت را در سطح جهان کاهش بخشند و از این طریق شورویها را به شکل قاطعی تضعیف نمایند. این پیشنهاد با استقبال روبهرو شد، زیرا شورویها جمهوری یمن جنوبی را که در همسایگی مستقیم عربستان بود، حمایت میکردند. علاوه براین، شورویها اکنون با ۱۰۰ هزار سرباز در افغانستان و همینطور با ۱۶۰۰۰ سرباز در سوریه حضور داشتند. بر رویهم بازار نفت در این زمان به شدت در تلاطم بود. انحصار اوپک که با شوک نفت قیمتها را بالا برده بود اکنون با استخراج نفت از دریای شمال شکسته بود. عربستان سعودی قیمت نفت را کاهش داد که بسیار دردناک بود. {styleboxjp}در سال ۱۹۸۱ یک بشکه نفت ۳۵ دلار ارزش داشت که در سال ۱۹۸۶ به ۱۲ دلار سقوط کرد{/styleboxjp}.
ضعفهای دوره برژنف اکنون در این لحظه بحرانی تأثیرهای خود را به جای مینهاد. تولید ناخالص ملی در دهه ۱۹۵۰ همه ساله تقریباً ۱۰٪ رشد داشت. در دوران رهبری برژنف این رشد متوقف شد و در اوایل دهه ۱۹۸۰ به نیم درصد ناچیز کاهش یافت. از طرف دیگر ایالات متحده از نظر تسلیحاتی همیشه از شوروی جلوتر بود و شوروی مجبور بود دنبال آمریکا بدود. بودجه نظامی ۲۳٪ تولید ناخالص ملی را به خود اختصاص داده بود. ۶۰٪ کلیه سرمایهگذاریها در صنایع سنگین و همینطور ۵۰٪ فعالیتهای تحقیقاتی صرف تسلیحات میشد. و به خاطر ناکارآمدی ۸ میلیون نفر در اتحاد جماهیر شوروی در بخش صنایع نظامی به کار اشتغال داشتند. این رقم در ایالات متحده بالغ بر ۲٫۲ میلیون کارگر و کارمند است.
رایانه در سرزمین اتحاد شوروی تقریباً ناشناخته بود و علاوه برآن، سن متوسط مردم اتحاد شوروی و نه تنها اعضای دفتر سیاسی حزب کمونیست بیش از حد بالا بود.
شرایط معاملات تجاری برای شورویها روزبهروز سختتر و بدتر میشد
و اکنون روزبهروز مخارج استخراج نفت و گاز، آخرین منابع ارزشمند برای کسب درآمد از طریق صادرات افزایش مییافت. منابعی که سهلالوصول بود، اکنون خشک شده بود. برای گشایش منابع جدید اجباراً باید عمیقتر حفر میشد و یا به منابع دورتر در شرق سیبری اتکاء میگردید و با ماشینها و سیستمهای ظریفتر لوله، طلای سیاه و یا بیرنگ به مصرف کننده رسانده میشد. مدرنترین کمپرسورها را جنرال الکتریک میساخت که اکنون اجازه نداشت به شوروی بفروشد. {styleboxjp}از ۲۹ دسامبر ۱۹۸۱ ایالات متحده آمریکا اتحاد جماهیر شوروی را مورد بایکوت اقتصادی قرار داد{/styleboxjp} ولی با شرکت فرانسوی Alsthom معاملهای ممکن شد. بر رویهم، کشورهای اروپای غربی ترسی از تماس با اتحاد شوروی نداشتند.
دیوهای قدیم دوران جنگ سرد دوباره پدیدار میشوند
…
واقعاً تمام پول جهان در اختیار آنها بود و رشد و تولید کامپیوتر هم هر چند هنوز در مراحل اولیه ولی در شکوفایی به سر میبرد. اکنون ممکن بود کلیه رؤیاهای آخرالزمانی با فنآوری پیشرفته جامعه عمل پوشد. در دوران کارتر هم مسأله بمب نوترونی در انظار عمومی مطرح شده بود. این بمب میتوانست با اشعه نسبتاً زیاد همه موجودات را بخار کند ولی ساختمانها و دیگر جامدات برقرار میماند. مغز متفکر و مشاور ویلی برانت، «اگون باهر» این تفکر را ناشی از «انحراف فکری» میدانست. {styleboxjp}کارتر موافقت نکرد ولی دستگاه دیپلماسی ریگان اجازه پژوهش و تکامل بمب نوترونی را صادر کرد{/styleboxjp}.
رشد مقاومت در اروپا
ولی برای اروپاییها مشکل بود از چرخش جدید دوستان خود در آن سوی اقیانوس به راحتی پیروی کنند. در دو دهه گذشته رابطه (با اتحاد شوروی) بسیار آرام و بیتشنج شده و اروپاییان به آن عادت کرده بودند و هیچ دلیل قانع کنندهای وجود نداشت که چرا باید بیهوده تن به یک بازی خطرناک همهچیز یا هیچچیز داد. شرکتها در اروپای غربی که با اتحاد شوروی معاملات بسیار مناسبی انجام میدادند، مطمئناً برای کسانیکه در خیابانها علیه «مرد خبیث» در واشنگتن دست به تظاهرات میزدند، سپماتی احساس میکردند.
{styleboxjp}جانشین اشمیت، هلموت کهل استقرار موشکهای پرشینگ را علیه نظر دوسوم جمعیت کشور با قدرت به کرسی نشاند{/styleboxjp}. به دنبال انتخابات زودتر از موعد در مارس ۱۹۸۳ که صدراعظم جدید به طور چشمگیری پیروز شد، حمایت لازم برای تصمیمات نامحبوب تأمین شد.
چیزی نمانده بودکه روز قیامت فرا رسد
اگر مردم در اروپا میدانستند که حیات آنان واقعاً به مویی بند است و تنها یک اتفاق احمقانه کافی بود تا اروپا زیر ریزگردهای رادیواکتیوه مدفون گردد، شاید مجدداً به خیابانها میریختند و یا شاید مبتلا به جنون میشدند. {styleboxjp}در دوران ریگان موقعیتهایی وجود داشت که نسبت به بحران کوبا به مراتب خطرناکتر بود، زیرا نظامیان آمریکا هیچ فرصتی را از دست نمیدادند که شورویها را تحقیر و خار نکنند{/styleboxjp}. از جمله اقدامات جنگی همچنین یکی این بود که به شوروی که در زمینه کامپیوتر عقبمانده بود، فنآوری مدرن رایانهای فروخته شود که پردازندههای آن طوری برنامهریزی شده بود که دستگاههای گرانقیمت مدتی خوب کار میکرد ولی بعد ناگهان اعتصاب مینمود. و هیچ برنامهریز روسی قادر نبود علت را کشف کند و آن را از بین ببرد. مثلاً از همین طریق ایستگاه پمپاژ شبکه لولهای «اورنگوی ۶» منفجر شد.
ولی هنگامیکه ناتو در پاییز ۱۹۸۳ مانور Mable Archer را آغاز کرد، اوضاع بسیار خطرناکتر شد. این مانور از دیگر مانورهای سابق از این نظر متفاوت بود که کلیه رؤسای دولتها و کشورهای عضو ناتو در آن شرکت کردند و طی آن ارتباطات ییسیم مطلقاً قطع بود. کدها کالاً تغییر داده شده بود و ۸۷ کشتی برای کنترل رادارها غیرقابل رؤیت شده بودند. نیروی پدافند شوروی متشکل از سازمان جاسوسی کاگب و سازمان ضدجاسوسی ارتش GRU به شدت نگران شده بودند. آنها نمیتوانستند اطمینان داشته باشند که ناتو به بهانه مانور، یک حمله واقعی به «امپراتوری شیطان» را عملی نکند. پنجره زمانی بین اطلاع از حمله غرب و نشان دادن واکنش مناسب در اثر استفاده از فنآوری مدرن به حداکثر ۸ دقیقه کاهش یافته بود. و {styleboxjp}باز بار دیگر مانند پروژه مانهاتان یک جاسوس شوروی بشریت را از خطر انقراض نجات داد{/styleboxjp}.
نام مستعار این فرد ناجی «توپاس» بود که در مرکز غیرنظامی ناتو در بروکسل کار میکرد و رییس گروه اطلاعاتی جاری Current Intelligence Group بود. او «راینر روپ» (تصویر) آلمانی و از نسل جنبش دانشجویی ۱۹۶۸ بود و در خدمت سازمان امنیت آلمان دمکراتیک قرار داشت. او حساسترین و محرمانهترین تحلیلها و اسناد را از حریم مقدس دشمن طبقاتی غرب در اختیار رییس خود ژنرال «مارکوس ولف» قرار میداد و این از بخت خوب ما بود، زیرا شورویها مصمم بودند همینکه علایم و نشانهها تشدید یافت که غرب جداً قصد حمله دارد، در عرض ۵ دقیقه زمان واکنش با یک ضربه اتمی متقابل پاسخ دهند. ولی اکنون «راینر روپ» با نام مستعار «توپاس» میتوانست گزارش کند که عملیات در چارچوب یک مانور محدود باقی خواهد ماند. او به جای اینکه جایزه صلح نوبل دریافت کند در سالهای ۱۹۹۰ به ۱۲ سال زندان محکوم شد که ۶ سال آنرا در حصر به سر برد.
{styleboxjp}شورویها در این لحظه محاسبه کرده بودند که در مقابل حمله ناتو قادر خواهند بود تنها یک هفته مقاومت کنند و بعد از آن نمیتوانستند مانعی در مقابل هجوم غرب پدید آورند{/styleboxjp}. علاوه برآن، با استقرار موشکهای پرشینگ توازن وحشت از کار افتاده بود. شورویها البته هنوز میتوانستند با بمبهای اتمی خود پاسخ دهند ولی هیچ چشماندازی برای پیروزی و حتی دفاع از خود نداشتند. و اگر جنگ ستارگان با پروژه SDI نیز به آن اضافه میشد که دیگر شورویها کاملاً برهنه و بیدفاع بودند.
میخائیل گارباچف، سامان دهنده ورشکستگی
در این دوران سخت در اتحاد شوروی حتی رهبری کشور نیز فلج شده بود. لئونید برژنف پس از ۱۸ سال حکومت روز ۱۰ نوامبر ۱۹۸۲ در اثر پیری در بستر خود دیده بر جهان فرو بسته بود. شاخصه دوران حکومت او پسرفت اتحاد شوروی از یک کشور صنعتی در حال رشد به یک کشور صادرکننده مواد خام به کشورهای پیشرفته بود. پیآمدهای این سیاست را قبلاً ذکر کردیم. پس از برژنف، «یوری آندروپف» به قدرت رسید که قصد داشت اصلاحاتی را که مدتها به عقب افتاده بود به سرعت عملی سازد. البته قبل از آنکه کار خود را آغاز کند روز ۹ فوریه ۱۹۸۴ از دنیا رفت. بعد از فوت آندروپف، چرنینکو دبیراول حزب شد ولی او هم بسیار مریض و سالخورده بود و روز ۱۳ فوریه ۱۹۸۵ از دنیا رفت. دو سال و نیم که طی آن میتوانست اصلاحات شاید تحولی ایجاد کند از دست رفت و نهایتاً میخائیل گارباچف به عنوان رهبر جدید شوروی انتخاب شد که ۵۰ و چند ساله بود و برای شرایط شوروی بسیار جوان مینمود.
{styleboxjp}غرب مدتها بود که گارباچف را کشف کرده و در او رهبر جدید را مجسم مییافت{/styleboxjp}. «مگی تاچر» از او در دفتر نخستوزیری «داونینگ استریت» شماره ۱۰ استقبال کرد. اولین لغت سحرآمیز او «گلاسنوست» بود. یک لغت روسی به این معنی که رهبران جدید شوروی قصد دارند با شفافیت حکومت کنند. لغت سحرآمیز بعدی «پرسترویکا» بود که به روسی به معنی تحول و دگرگونی است. متأسفانه تا آخر معلوم نشد که در واقع پرسترویکا و گلاسنوست در رابطه با چه طرحها و اقدامات مشخصی عمل خواهند کرد. گارباچف در غرب مانند یک ناجی مورد استقبال قرار گرفت ولی مردم شوروی مانند غرب چنان شوق و علاقهای نسبت به گارباچف ابراز نداشتند، زیرا در طول حکومت گارباچف تراژدی اضمحلال اتحاد شوروی کامل شد. نظر محققین در این مورد که آیا گارباچف به این روند شتاب بخشید و یا اینکه اصلاً شانسی برای بازگرداندن کشور به مسیر درست وجود نداشت، مختلف است.
{styleboxjp}در این بین دیگر سر نخ از دست رییس دولت شوروی در رفته بود و نمیتوانست سادهترین تصمیمات را عملی سازد، چه رسد به نظم جدید مجموعه کشورهای اتحاد شوروی{/styleboxjp}. بالتها، گرجیها و حتا اوکرائینیها میخواستند از جرگه اتحاد شوروی خارج شوند. گارباچف قصد داشت با برخی از کشورهای شوروی قرارداد اتحاد جدیدی امضاء کند، که به تک تک کشورها استقلال به مراتب بیشتری اعطاء میکرد ولی قبل از اینکه این کار عملی شود، برخی از مخالفین چپگرا گرد هم آمدند و روز ۱۹ اوت ۱۹۹۱ دست به کودتا زدند. گارباچف در تعطیلات تابستانی خود در جزیره کریمه به سر میبرد. چند تن از کودتاگران به سراغ او رفتند و کابلهای تلفن او را قطع کردند و از او خواستند که به کودتاگران بپیوندد که البته او نپذیرفت. در مسکو تانکها به حرکت درآمدند. هزاران نفر برای حفظ به اصلاح «کاخ سفید» پیرامون ساختمان مجلس دومای جمهوری روسیه اجتماع کردند. تانکها نیز به آن سو به حرکت درآمدند. رییسجمهور روسیه «بوریس یلتسین» به وسیلۀ پیروانش به محل اجتماع برده شد و از یک تانک بالا رفت و برای اجتماع کنندگان سخنرانی کرد. او گفت که کودتاگران را به رسمیت نمیشناسد. وقتی که کودتاگران متوجه شدند که کسی از آنها حمایت نمیکند به سرعت تسلیم شدند. گارباچف آزاد شد و همراه همسر و دخترش خسته و وامانده به مسکو بازگشت. آخرین آثار اتوریته او از بین رفته بود. در ماههای بعد یلتسین به تخریب رقیب خود ادامه داد و در پایان سال ۱۹۹۱ اتحاد شوروی که تازه ۷۴ سال از عمرش گذشته بود بی سرو صدا منحل گردید و گارباچف به یک ضرب سلطان بیسرزمین شد.
و {styleboxjp}با سقوط گارباچف طبیعتاً گزینه «راپالو» هم برای آلمان از دست رفت، زیرا یلتسین خود را به محافل مالی آنگلوآمریکایی نزدیک کرد{/styleboxjp}. اکنون یک حمله تاراجگرانه و کثیف علیه بلوک شرق ویران شده آغاز شد و مردمی که همواره زندگی فروتنانهای داشتند، اکنون با بینوایی مطلق روبهرو گردیدند که در فصل بعدی به آن خواهیم پرداخت.