همین حس نزدیک بلاروس را برای روسها جذابتر میکند. برای مسکوویچها، مینسک حتی با اتوبوس نزدیکترین پایتخت خارجی و با توجه به روابط خصمانه سیاسی با کییف، در دسترسترین محسوب میشود، آن هم بدون نیاز به ویزا، زبان یا حتی اسکناسهای غیرروسی. عینیترین نمونه از تعریف «خارج نزدیک» که در ادبیات سیاسی معاصر سران کرملین درباره جمهوریهای جداشده به کار میرود، همین اتوپیای کوچک روسی است؛ خواه آن را «ماترشکا»یی (عروسک مینیاتوری) از شوروی بدانیم یا خالصترین جمهوری اسلاونشین جهان. کشوری با ۹٫۵ میلیون نفر سکنه که بیش از ۹ میلیون نفرشان را روسهای سفید و سرخ تشکیل میدهند، مانند قطعه زمین کوچکی در غربیترین پارچههای اراضی بیحساب بزرگترین کشور دنیا، انگار که حاکمان کرملین پس از فروپاشی فراموش کردهاند آن را در قلمرو فدراسیون روسیه بگنجانند.
البته روسیه سفید با استانداردهای دراندشت روسی کوچک محسوب میشود، اگرنه با استانداردهای اروپایی، مساحت آن دوسوم همسایه غربیاش لهستان و نصف همسایه جنوبیاش اوکراین، یعنی بزرگترین کشورهای اروپای شرقی است. برای آنکه بهتر متوجه احساس روسها و بلاروسها به یکدیگر شوید، در نظر بگیرید روزی کشوری کوچک به نام خراسان در شرق ایران شکل بگیرد، بدون آنکه واقعا از لحاظ هویتی، جمعیتی، اقتصادی و فرهنگی از ایران مستقل باشد!
با این حال از حالوهوای کومونی کوچهها و خیابانهای مینسک گرفته تا کارخانهها و مزارع دولتی و نیمهدولتی که هنوز به سبک اشتراکی اداره میشوند، سفر به بسیاری از نقاط بلاروس داغ دل آن دسته از اهالی فدراسیون روسیه یا جمهوریهای سابق شوروی را زنده میکند که هنوز نوستالژی عدالت اجتماعی دارند.
با وجود بروکراسی دولتی سختگیرانه و فساد که حالا دیگر در همه کشورها وجود دارد و البته گم شدن گاه و بیگاه مخالفان و روزنامهنگاران، سبک رهبری «رفیق لوکا» نسبتا کارآمد بوده به طوری که مخالفان سیاسی غربگرای او برای شلوغکاری هیچ بهانهای جز نامزد شدن او برای نهمین دوره متوالی در انتخابات ریاستجمهوری و البته پیروزی نهاییاش پیدا نکردند.
در وانفسای بحرانهای اقتصادی و معیشتی پساکرونا در اروپا و خود روسیه، این افتخاری است برای لوکاشنکو که کشوری محصور و بدون هیچ منابع خاص را همچنان سر پا نگه داشته است. البته به لطف سخاوت پدرانه پوتین که نفت را ارزان در اختیار پالایشگاههای بلاروس برای صادرات مجدد به اروپا قرار میدهد، از خاک این کشور برای دور زدن تحریمهای غربی استفاده میکند که درآمدهای گمرکی را نصیب مینسک میکند، برای برخی محصولات بلاروسی سهمیه واردات قائل میشود و از همه مهمتر مثل یک استان امنیت و تجهیزات نظامی ارتش آن را تامین میکند. حتی وقتی لوکاشنکو گاه و بیگاه به مسکو میتازد، مثل مورد اخیر اختلاف ۲ طرف بر سر بهای سهمیه نفت وارداتی از روسیه، پوتین از موضعی پدرانه به روی خود نمیآورد. حتی تارنمای شورای آتلانتیک- اندیشکده آمریکایی صاحبنام پشت سر ناتو که کارویژهاش تئوریزه کردن رهبری آمریکا در جهان است- در جدیدترین تحلیلش درباره اوضاع بلاروس به این موضوع اعتراف میکند که بحران اخیر در این کشور برخلاف تبلیغات رسانههای غربی نه معیشتی و اقتصادی، بلکه صرفا سیاسی است و برساخته جنگ نرم بروکسل و واشنگتن با مسکو.
* خنجر آمریکا
به نظر میرسد زمان، ویروسی خطرناکتر از کرونا برای رهبران قدیمی مثل لوکاشنکو باشد. او از قبل بدرستی احساس کرده بود ثبات حکومت و کشورش میتواند دستخوش چرخشهای خارجی شود. دولتهای او معمولا استقلال نسبی خود را در مسائل خارجی حفظ میکردند و حتی در غائله جداییطلبی روسها در شرق اوکراین، او از موضع مسکو فاصله گرفت و سعی کرد نقش میانجی را میان طرفین دعوا به همراه آلمان و فرانسه بازی کند.
همچنین بلاروس تا حدی سعی کرد تا آنجا که امکان دارد، درهای جامعهاش را را برای جلب رضایت رسانههای غربی به روی فرهنگ نولیبرالی بگشاید اما مثل همیشه از نظر اتحادیه اروپایی و آمریکا، مشکل اصلی استقلال بلاروس بود.
لوکاشنکو حتی در ماجرای دعوای انرژی ابتدای سال ۲۰۲۰ با روسیه به شکلی غیرمنتظره یک وزیر خارجه ایالات متحده را برای نخستینبار پس از ۲۶ سال به مینسک کشید. مایک پمپئو در آن دیدار قول گسترش روابط دوجانبه را داد و لوکاشنکو نیز سوءتفاهمهای مقامات پیشین آمریکا را بیاساس خواند.
اما وقتش که رسید نهتنها غربیها تحریم تسلیحاتی بلاروس را تمدید کردند، بلکه حتی دولت ترامپ که دم از رفاقت با پوتین میزند، برای طرح یک انقلاب رنگی در روسیه سفید درنگ نکرد.
* مثلث مونث
حربه اصلی برای به چالش کشیدن انتخابات ریاستجمهوری ۱۹ مرداد در بلاروس، تشکیل یک مثلث خاموش از رهبران مخالف مونث بود تا با سوءاستفاده از جنسیت آنها موجی اجتماعی و رسانهای علیه حاکمیت بشدت مردانه این کشور به راه افتد.
«سوتلانا تیخانووسکایا» که حالا به عنوان ضلع اصلی این ائتلاف صورتی علیه رفیق سبیلو شناخته میشود، در واقع یک سیاستمدار آماتور است که تا چند ماه پیش کسی نامش را در عرصه سیاست نشنیده بود. او خیلی دیر و پس از دستگیری همسر وبلاگنویسش که به دنبال اعلام نامزدی دستگیر شده بود، وارد صحنه شد و حداقل امضاهای لازم را جمعآوری کرد.
«ماریا کولسنیکووا» شناختهشدهترین زن میان این ائتلاف ۳ نفره بود. او به عنوان مسؤول کارزار انتخاباتی نزدیکترین رقیب لوکاشنکو شناخته شده بود؛ «ویکتور باباریکو» دیپلمات سرشناس و رقیب اصلی ریاستجمهوری که کمی قبل از آغاز انتخابات به اتهام ارتکاب تخلفات مالی دستگیر شد. شخص رئیسجمهور هدف از این کار را خنثی کردن توطئه دشمنان برای بیثبات کردن کشورش دانست.
جالب اینکه برای نخستینبار رهبر بلاروس، یک رقیب سیاسی را دستنشانده روسیه معرفی کرد. خلع صلاحیت باباریکو که به نخستین موج اعتراضات گسترده خیابانی و دستگیری صدها تن انجامید، همراه با یکسری تبلیغات ضدروسی دیگر در مینسک انجام گرفت. این نشان میداد لوکاشنکو از ادامه حمایت پوتین از خود ناامید شده و به حمایت سیاسی غرب دل بسته بود یا اینکه دست کم این نمایشی بود که با موافقت ضمنی کرملین برای القای فاصله گرفتن مینسک از مسکو و نزدیکی به اروپا و آمریکا روی پرده سیاست برده شده بود تا بلکه دستکم بخشی از اردوی در حال تقویت غربگرایان در جناح اپوزیسیون را دچار تردید کند. در این چارچوب حتی میزبانی از پمپئو نیز میتوانست با هماهنگی برادر بزرگتر در روسیه باشد.
در این راستا تنها چند روز مانده به انتخابات، عملیاتی بشدت نمایشی در سطح کشور اجرا شد که در آن عوامل خارجی که برای مداخله در انتخابات آمده بودند، دستگیر شدند. جالب اینکه در این عملیات کذایی هم تعداد روسگراهای بازداشتشده بر غربگراها میچربید. یک گروه از بازداشتشدگان در یک هتل در پایتخت به عنوان شبهنظامیان نیروی امنیتی خصوصی «واگنر» مشهور به بلک واتر روسی معرفی شدند.
«ورونیکا تسپکالو» ضلع دیگر ائتلاف زنانه علیه «رفیق لوکا» بود. او همسر تسپکالو بود که پس از رد صلاحیت توسط هیأت نظارت بر انتخابات ریاستجمهوری به مسکو گریخت. این پدیده جدیدی در فضای سیاسی کشور بود، چرا که تا پیش از آن کرملین هرگز از مخالفان لوکاشنکو حمایت نکرده بود.
بدین ترتیب ۲ ضلع از ۳ ضلع ائتلاف مخالف جدید به روسیه مربوط میشدند.
این سه با هم دست اتحاد دادند و اعلام کردند هدفی یگانه را دنبال میکنند: «پیروزی در انتخابات».
تیخانووسکایا، سیاستمدار تازهکار که از ۲ متحد شناختهشدهتر دیگرش به غرب نزدیکتر بود، ظرف مدت کوتاهی به همراه آنها به ۱۱ شهر سفر کرد و بویژه در رسانههای بینالمللی شهرتی به عنوان اصلاحگر جدید بلاروس به هم زد.
در حالی که برخی واقعا مجاب شده بودند ردپای پوتین پشتسر این ائتلاف صورتی قرار دارد و کرملین نیروهای اجتماعیاش را با هدف نوگرایی در بلاروس و بازسازی هیأت حاکمه آن شبیه قزاقستان و ارمنستان- ۲ عضو اصلی دیگر اتحادیه اقتصادی اوراسیا در کنار بلاروس و روسیه- وارد میدان کرده است اما رویدادهای متعاقب آن نشان داد مثل همه شبهانقلابهای رنگی پیشین در حوزه اوراسیا، پای آمریکا و ناتو در میان است.
خود انتخابات بزرگترین محک ماهیت جریان اپوزیسیون جدید بود، چنان که بلافاصله پس از اعلام اولیه نتایج انتخابات که حکایت از برتری لوکاشنکو با کسب ۷٫۷۹ درصد آرا و رای تنها ۶٫۸ درصدی تیخانووسکایا داشت، ناگهان همه نگاهها از روسیه به غرب معطوف شد.
وقتی سوتلانا تیخانووسکایا فردای انتخابات با عبور از مرز به لیتوانی گریخت تا مدعی تقلب سازمانیافته لوکاشنکو شود، آنجا در ویلنیوس یک چهره آشنا در زمینه شورشسازی در کشورها و براندازی دولتها انتظار استقبال از او را میکشید: برنارد هنری لِوی، دلال صهیونیست فرانسوی.
این حامی میدانی سرشناس جنبش منجر به کودتای «میدان» در کییف در سال ۲۰۱۳ برخلاف ملیتش بیش از آنکه مهره دولت متبوع زادگاهش باشد، بازویی است در خدمت طیف نومحافظهکاران آمریکایی به رهبری ویکتوریا نولاند، بانوی براندازی معاون وزیر خارجه آمریکا.
ورود علنی لِوی به غائله بلاروس، تحلیلها از پشتپرده اعتراضات انتخاباتی این کشور را بشدت مغشوش کرد، چرا که تا پیش از آن تصور میشد آمریکاییها دستکم در دوران ترامپ، بدون هماهنگی پوتین در قلمرو روسیه فتنهآفرینی نخواهند کرد و این آلمان و فرانسه هستند که قصد دارند انتقام خفت و خواری اتحادیه اروپایی در ماجرای الحاق کریمه به روسیه را در بلاروس بگیرند.
تیخانووسکایا به عنوان رقیب اصلی مدعی تقلب سازمانیافته در انتخابات شد و عدم ارسال بموقع دعوتنامهها برای ناظران انتخاباتی سازمان امنیت و همکاری اروپا نیز مزید بر علت شد تا این ادعا توسط رسانههای شرکتی غرب در بوق و کرنا شود. سپس یک گروه ناظر مستقل مدعی شد حداقل ۵ هزار و ۹۶ تخلف در شعب اخذ رأی صورتگرفته که واکنش دولت به آن دستگیری ۷۰ تن از اعضای گروه بود.
بدین ترتیب قابل پیشبینی بود که ناآرامیها و اعتراضاتی که از روزهای پیش از انتخابات در کشور به راه افتاده بود، تبدیل به تجمعات خیابانی جدی شود، بویژه تجمع بزرگ مقابل خانه حکومت در پایتخت که مرکز استقرار دولت است. آمار حکایت از حدود ۱۰ کشته و ۳۰۰ زخمی در مجموع تظاهرات انتخاباتی دارد، ضمن اینکه شمار ۷ هزار نفری بازداشتشدگان همچنان در حال افزایش است.
طبق اعلام شبکه یک تلِویزیون دولتی بلاروس، «ماریا کولسنیکووا» نیز جزو دستگیرشدگان است. او بامداد دیروز در حال تلاش برای عبور غیرقانونی از مرز با اوکراین به همراه ۲ تن دیگر از اپوزیسیون داخل یک خودرو بود که توسط نیروهای مرزی بلاروس متوقف و پاسپورتش ضبط شد.
او که عضو هیاتمدیره شورای تازهتاسیس هماهنگی مخالفان دولت بلاروس محسوب میشود، تنها ضلع باقیمانده از مثلث سیاستمداران مونث باقیمانده در کشور بود که اینک دستگیر شده است.
طبیعتا آمریکا و اتحادیه اروپایی آماده بودند از وضعیت جدید بهرهبرداری سیاسی کنند. آنها ۲۰ کشور متحد خود را واداشتند به نفع تیخانووسکایا و اپوزیسیون شکستخورده واکنشهایی دیپلماتیک نشان دهند که البته مهمترین آنها همسایگان بلاروس یعنی لهستان، لیتوانی و اوکراین به عنوان مهمترین پایگاههای ضدروسی و ضداسلاو در شرق اروپا بودند. در این میان لیتوانی و لهستان که در عین حال مهمترین جبهههای ناتو در خط مقدم مرزی با روسیه هستند، ابتکار عمل اصلی را به دست گرفتهاند. مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا خیلی زود پالوده خوردن اخیر خود در کاخ ریاستجمهوری مینسک را به فراموشی سپرد و وارد مذاکرات رسمی با بروکسل، پاریس، لندن، ورشو و ویلنیوس برای بیاعتبار اعلام کردن انتخابات ۱۹ مرداد شد.
* در باره لوی
فردای عکس مشترک تیخانووسکایای فراری با برنارد هنری لِوی در پایتخت لیتوانی، تا حد زیادی غبار از تحولات مرموز بلاروس در ماههای اخیر کنار رفت.
نام لِوی، تاجر و دلال سیاسی ۷۱ ساله از تبار یهودیان الجزایری بیش از ۴ دهه است به عنوان فیلسوف نوین و نظریهپرداز جنبشهای اجتماعی در اوراسیا و آفریقا توسط دستگاه تبلیغاتی غرب تبلیغ میشود اما او در واقع بیش از آنکه باعث تحولی بنیادین بویژه در جمهوریهای بازمانده بلوک شرق و خاورمیانه شود، پیامآور جنگ داخلی و کودتا بوده است به طوری که نظریه او در زمینه ظهور چپ جدید که موتور محرکه انقلابهای رنگی و جنگهای تکفیری نیابتی در کشورهای عربی طی ۳ دهه اخیر بوده است، در چارچوب فلسفه سیاسی و جامعهشناسی در مراکز علمی غرب هم خریدار پیدا نکرده و دست آخر مهر «فاشیسم سرخ» را بر پیشانی لِوی زدهاند.
نگاهی به کارنامه جنایتکارانه لِوی، تا حد زیادی اهداف او از ورود به بحران بلاروس را هم روشن خواهد کرد. او نخستینبار در دهه ۱۹۷۰ میلادی در پوشش تاجر چوب وارد شوروی شد و بعد یادداشتهایی انتقادی درباره بلوک شرق منتشر کرد. او سپس با اخوانالمسلمین استحاله شده توسط سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس همراه شد و مسلحین عرب را به جنگ افغانستان با شوروی وارد کرد که رهبر نام آشنایشان کسی نبود جز «اسامه بن لادن». لِوی سپس در جنایات چریکهای کنترا تحت حمایت دولت ریگان به مداخله در نیکاراگوئه رو آورد. او که حالا دیگر بازوی «جان نگروپونته» رئیس ارشد سیا شده بود، پس از آمریکای لاتین متوجه بوسنی و هرزگوین شد. از بالکان بود که کاخ سفید در دوران بوش پدر و سپس کلینتون بر اساس طرح «ریچارد پرل» به سازماندهی جدیدی برای گروههای فاشیست و ملیگرایان افراطی اروپا رو آورد که به بیداری نازیهای خفته تعبیر شد. بویژه اروپای شرقی پساشوروی هدف این حمله بود. او همزمان پروژه سازماندهی گروههای افراطگرای تکفیری در جغرافیای جهان اسلام را پیش میبرد که به همین دلیل میتوان لِوی را یکی از پدران معنوی سازمان تروریستی القاعده برشمرد. اولین ماموریت این تکفیریها در چچن همراه با اعلام دولت خودخوانده امارت اسلامی ایچکریا بود که به بیش از یک دهه جنگهای خونین در قفقاز شمالی انجامید. آخرین بار که لِوی در خاورمیانه آفتابی شد، حین بهار عربی در سال ۲۰۱۱ بود؛ زمانی که او در قاهره در یک نشست مشترک مخفی با سناتور جان مککین، برای حمایت از انقلابیون لیبی تقسیم کار کردند و قرار شد فرانسویها در چارچوب ناتو عملیات براندازی را در طرابلس حمایت کنند تا دیپلماسی دولت اوباما که با قذافی دست دوستی داده بود، خدشهدار نشود. او در این عملیات حتی مقامات دولتی کشور خودش فرانسه را هم غافلگیر کرد و به عنوان نماینده آمریکاییها در این طرح به کاخ الیزه رفت تا سارکوزی را مجاب کند. ۲ سال بعد کودتای میدان اوکراین را با حضور در میان شورشیان نئونازی موسوم به «رایت سکتور» در پایتخت اوکراین سازماندهی کرد و دولت قانونی یانوکوویچ را برانداختند. به نظر میرسد فعالسازی نئونازیها و ملیگرایان یا مسیحیان افراطی در اروپای شرقی در کمربند پیرامون مرزهای غربی روسیه هدف بلندمدت آمریکاییها و شرکای اروپاییشان در ناتو باشد که حالا نوبت به بلاروس رسیده است.
* فشار به پوتین
چشمانداز قطاعالطریق جاده ابریشم بین اوراسیا و اروپا از یک طرف و تسری دادن بیثباتی در کمربند اسلاوی شرق اروپا پیرامون روسیه، ۲ هدف اصلی از دخالتهای مشترک واشنگتن و ناتو در بلاروس است.
نباید از نظر دور داشت همزمان با مداخلات غربی در بلاروس، ترامپ و نتانیاهو طرحی موازی را برای جدا کردن بالکان از ائتلاف اخوت اسلاوی با روسیه در شرق اروپا اجرا کردند. بر این اساس، «الکساندر ووچیچ» رئیسجمهور صربستان که او هم با اعتراضات داخلی مواجه شده بود، برای امضای توافقنامهای سهجانبه با جمهوری خودمختار کوزوو (همسایه جنوبی صربها) و رژیم صهیونیستی فراخوانده شد.
۲ رویداد موازی در عمق استپهای روسی و بالکان، اگرچه ظاهرا از جنسی متفاوت بوده و بازیگران متفاوتی هم دارند اما کاملا در یک چارچوب کلی در جهت تضعیف و محاصره محور اتحاد تاریخی- فرهنگی اسلاوها در شرق اروپا هستند که میتواند به عنوان یک مزیت ژئوپلیتیک توسط کرملین برای جلوگیری از توسعه شرقی ناتو مورد بهرهبرداری قرار گیرد.
برخی مطبوعات انگلیسیزبان در ۲ سوی آتلانتیک علنا توافقنامه واشنگتن با میانجیگری ترامپ میان طرفهای صربستان، کوزوو و اسرائیل را – که با تحقیر رئیسجمهور صرب همراه بود- معامله خرید صربستان (و در مجموع کل بالکان) از روسیه توسط آمریکا خواندند.
پس اینکه چرا لِوی و تیم نومحافظهکاران آخرالزمانی سیا این بار بلاروس را به عنوان باثباتترین متحد روسیه در اروپا هدف قرار دادهاند، چندان عجیب نیست. با این حال ساخت اجتماعی بلاروس با اوکراین یا صربستان متفاوت است. اوکراین از پیش از تشکیل شوروی، کشوری تقسیم شده میان اسلاوگراها و اروپاگراها بوده و امروز هم به طور مساوی بین حامیان نواوراسیا و نئونازیهای تحت حمایت ژرمنها تقسیم میشود. صربها هم در محاصره ناتو قرار گرفتهاند و درگیر تنازعات قومی پیچیده بالکان بویژه موج جدید سلفیگری و تروریستپروری در کوزوو، آلبانی و بوسنی هستند.
واشنگتن و ناتو با بحرانسازی علیه لوکاشنکو، او را واداشتهاند به طور علنی به آغوش مسکو بازگردد اما در عین حال میدانند ۹۳ درصد مردم بلاروس هویت خود را کمابیش روس میدانند و یکپارچهتر از آن هستند که بخواهند دچار شکاف اجتماعی مورد نظر غرب شوند. آنطور که تارنمای اندیشکده آتلانتیک در بخش «هشدار اوکراین»- مختص پوشش انقلابهای رنگی اوراسیا- فاش میکند، تحولات اخیر بلاروس به منزله زیر فشار گذاشتن پوتین است تا مجبور شود آخرین پایگاه جدی خود در شرق اروپا را با دادن امتیازی قابل توجه به آمریکا بازخرید کند. آیا روسیه مجاب خواهد شد آنچه در بلاروس میگذرد، تهدیدی جدی برای عمق راهبردیاش است؟ حتی در این صورت آیا پوتین تن به امتیاز دادن به غرب میدهد یا یک واکنش کریمهای دیگر نشان خواهد داد؟