یکشنبه, مهر ۱

چنگ‌اندازی به اوروآسیا

 راه‌حل بدیل کدام بود؟ پس از پایان جنگ دوم جهانی برای همه شرکت‌کنندگان در کنفرانس پُتسدام روشن شده بود که آلمان باید در تمامیت خود باقی بماند. کارتل‌های خطرناک صنایع سنگین که جهان را به این جنگ هولناک سوق داده بودند باید نابود می‌شدند. اتحاد شوروی سال‌ها به این اجماع وفادار ماند. فرانسه و بریتانیا در اثر جنگ ضعیف‌تر از آن بودند که بتوانند در مورد مسأله آلمان نظر خود را به کرسی بنشانند و ایالات متحده با دو فرایافت متضاد در این کنفرانس حضور یافت.

 راه‌حل بدیل کدام بود؟ پس از پایان جنگ دوم جهانی برای همه شرکت‌کنندگان در کنفرانس پُتسدام روشن شده بود که آلمان باید در تمامیت خود باقی بماند. کارتل‌های خطرناک صنایع سنگین که جهان را به این جنگ هولناک سوق داده بودند باید نابود می‌شدند. اتحاد شوروی سال‌ها به این اجماع وفادار ماند. فرانسه و بریتانیا در اثر جنگ ضعیف‌تر از آن بودند که بتوانند در مورد مسأله آلمان نظر خود را به کرسی بنشانند و ایالات متحده با دو فرایافت متضاد در این کنفرانس حضور یافت.

 
 
 
 
 
 
 
تارنگاشت عدالت
 
نویسنده: هرمان پلوپا
ترجمه و تلخیص: خ. طهوری
 
 
 
فصل هشتم کتاب «چنگ‌اندازی به اوروآسیا»، علل پشت پردۀ جنگ‌های دایمی علیه روسیه در کتابخانۀ «عدالت» منتشر شد.

برای مطالعۀ این اثر ارزنده به این نشانی مراجعه کنید:

 
 
 
 
*****
 
 
فصل هشتم

آماده کردن آلمان به عنوان سرپل تسخیر اورآسیا
«ما باید سازماندهی مجدد اروپای قاره را به عنوان اتحادیه فدرال کشورها دنبال کنیم. باید تا اندازه زیادی خودگردانی محلی در امتداد خطوط نژادی وجود داشته باشد. از راه فدرالیسم می‌توان به این هدف رسید، زیرا فدرالیسم از این نظر بسیار انعطاف‌پذیر است. ولی احیای ۲۵ کشور کاملاً مستقل و حاکم در اروپا جنون سیاسی مطلق است.»
(جان فاستر دالس ۱۹۴۱)

تابستان ۱۹۴۵: آلمان به زانو درآمده بود. شهرهای بزرگی مانند هامبورگ و برلین و کلن و مانهایم و درسدن، ولی همین‌طور شهرهای کوچک مانند رمشاید به دنبال بمباران‌های سنگین  به ویرانه تبدیل شده بود. از شرق به غرب و از غرب به شرق میلیون‌ها نفر، بی‌خانمان و آواره و از ریشه جدا و از نظر روحی آسیب‌دیده در حرکت بودند.

مرکز شهر فرانکفورت نیز کاملاً از بین رفته بود. یک ساختمان بزرگ گویی در اثر یک معجزه در این بحبحه آخرالزمانی دست نخورده بر پا ایستاده بود. این ساختمان مقر اصلی بزرگ‌ترین کنسرن شیمی آن زمان در سطح جهان بود که IG Farben نام داشت. {styleboxjp}بمب‌افکن‌های سوپرفورترس آمریکایی توانسته بودند از ارتفاع ۸۰۰۰ متری آن‌چنان هنرمندانه شهر را بمباران کنند بدون این‌که آسیبی به این ساختمان وارد آید{/styleboxjp}. کنسرن عظیم «ای. گ. فاربن» در اواسط دهه ۱۹۲۰ به ابتکار بانک‌های آمریکایی از ادغام ۶ شرکت شیمیایی در یکدیگر ایجاد شد. از طریق قراردادهای متعدد این کنسرن با سیاست‌های بازرگانی کنسرن نفتی آمریکایی استاندارد اویل شدیداً مربوط بود. تبادل سهام و مقام در شورای نظارت، کنسرن ای. گ. فاربن و استاندارد اویل را به یک بازیگر عظیم جهانی تبدیل کرده بود. «جیمز استوارت مارتین» حقوقدان  از آمریکا به آلمان آمده بود تا ارتباطات متعدد آلمانی/آمریکایی نه تنها کنسرن‌های IG Farben و استاندارد اویل، بلکه کنسرن‌های زیاد دیگری را روشن کند. او و تیمش به دستور  بخش اقتصادی  SHAEF (ستاد عالی نیروی اعزامی متفقین) در راه بودند. …

حریر برادری روی آلمان گسترده می‌شود
با این حال «مارتین» دریافت که شبکه عظیمی از کنسرن‌های آمریکایی و آلمانی در سطح جهان توپ‌ها را به یکدیگر پاس می‌دهند و رقبای خود را از گردونه خارج می‌کنند. بعد از این‌که مارتین نیز دریافت که از پسِ «دراپر» و اذنابش برنمی‌آید، لُنگ انداخت و به ایالات متحده بازگشت. او در باره اطلاعاتی که جمع‌آوری کرده بود کتاب جامع  مفصلی نوشت که متأسفانه تا امروز توجه لازم را که بدون شک مستحق آن بود، به سوی خود جلب نکرد. او در کتاب خود عبارت «برادری» را تسمیه شبکه «مردان محترم» کرد که ما در ادامه از این وجه تسمیه استفاده خواهیم کرد.


راه‌حل بدیل کدام بود؟ پس از پایان جنگ دوم جهانی برای همه شرکت‌کنندگان در کنفرانس پُتسدام روشن شده بود که آلمان باید در تمامیت خود باقی بماند. کارتل‌های خطرناک صنایع سنگین که جهان را به این جنگ هولناک سوق داده بودند باید نابود می‌شدند. اتحاد شوروی سال‌ها به این اجماع وفادار ماند. فرانسه و بریتانیا در اثر جنگ ضعیف‌تر از آن بودند که بتوانند در مورد مسأله آلمان نظر خود را به کرسی بنشانند و ایالات متحده با دو فرایافت متضاد در این کنفرانس حضور یافت. فراکسیون «مورگن‌تائو» در نظر داشت صنایع سنگین آلمان را کاملاً نابود کند و به جای آن یک اقتصاد غیرنظامی با برتری شرکت‌های متوسط تقویت شود و همین‌طور بایستی پروس شرقی، بخش‌های گسترده‌ای در شرق رود «اودر» و «نایس» و همین‌طور «سیلزی علیا» که دارای منابع ذغال سنگ بود از سرزمین آلمان جدا گردد. «زارلند» باید به فرانسه الحاق می‌شد و آلمان به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم می‌گردید. مخالفین «مورگن‌تائو» این خواست‌ها را به شیوه تبلیغاتی وارونه کردند: «برنامه مورگن‌تائو» خواستار تنزل رادیکال آلمان به سطح یک کشور بدوی دهقانی است. همه مردان آلمانی باید عقیم شوند!، افسانه‌ای که من شخصاً در دوران کودکی خود از زبان بزرگسالان می‌شنیدم و به همین صورت هم در مدرسه ترویج می‌کردم. البته خانواده «مورگن‌تائو» که پیشینیانش در «مانهایم» (آلمان) زندگی می‌کردند، واقعاً دارای احساسات ضدآلمانی بود. وقتی که «هنری مورگن‌تائو» خبر نابودی سیستماتیک یهودیان اروپایی را شنید بسیار خشمگین شد. این مسأله روی نظر او نسبت به آلمان بسیار تأثیر گذاشت، با این حال برای او به عنوان برنامه‌ریز سیاسی در وهله اول مسأله گشایش کلاف سردرگم کنسرن‌ها و تبدیل آن‌ها به اشکال بی‌ضرر و آن‌هم اول در ایالات متحده و نتیجتاً بعد از آن در آلمان مهم بود….

دویچه مارک وحدت آلمان را بر هم ریخت
ولی {styleboxjp}گروه برادری در خفا به کمک امکانات دستگاه قدرت آمریکایی به راه خود ادامه داد و ترفندی یافت که از طریق آن ممکن بود به طور سریع و غیرقابل بازگشت مردم را در مقابل عمل انجام شده قرار داد{/styleboxjp}. ابزار این کار ایجاد یک ارز جدید برای سه منطقه غربی بود. درست یک سال پس از این‌که «برنز» وعده یک آلمان واحد ‌را داد  American Note Company در نیویورک و همین‌طور Bureau of Engraving and Printing  در واشنگتن دی ‌سی از سپتامبر ١٩۴۷ مشغول چاپ اسکناس و ضرب سکه ارز جدید برای منطقه غربی آلمان شدند. حجم این اکسیر حیات‌بخش ۵٫۷ میلیارد دویچه مارک بود و تازه همه این کارها تحت شرایطی کاملاً مخفی و درست برای ارضای حوایج مردم در منطقه غربی صورت می‌گرفت. روز ٢٠ ژوئن ١٩۴٨ این ارز جدید سیل‌آسا به دامن شهروندان منطقه غربی آلمان خالی شد. اصلاحات ارزی به پای پرفسور «لودویگ اِرهارد» استاد رشته اقتصاد نوشته شد که با رغبت  این غبای آمریکایی را بر تن کرده و این احساس را دامن می‌زد که دویچه مارک یک ایده آلمانی بوده است. ارز سحرانگیز جدید مردم را در مقابل عمل انجام‌شده قرار داد و از این طریق وحدت آلمان را برای مدت نسبتاً طولانی غیرممکن ساخت. …

جنبش عظیم برای صلح در آلمان
آری این حقیقتی است که اکثریت عظیمی از مردم آلمان خواستار صلح است و می‌خواهد خود را از بازی‌های قدرت‌های بزرگ دور نگاه دارد. {styleboxjp}پس چه باید کرد تا چنین دیواری از بی‌علاقگی به جنگ را از سر راه برداشت؟ این کار بسیار ساده‌ای بود. باید به مردم تلقین می‌شد که اتحاد شوروی مانند فاشیسم هیتلری زشت و مذموم است{/styleboxjp}. «روس‌ها» نیز درست مثل هیتلر تا جهان را برده خود نسازند، راحت نخواهند نشست. «فرضیه» عمیقاً مصنوعی و به زور سرهم‌بندی شده‌ای که این چنین مزخرفات بی‌پایه‌ای را تبلیغ می‌کرد، فوراً به وسیلۀ فرضیه‌پردازان سفارشی آماده شد. محصول ایدئولوژیکی جدید توتالیتاریسم (تمامیت‌خواهی) نام داشت. آلمان نازی‌ها و اتحاد شوروی کمونیستی باید یکی قلمداد می‌شد: هر دو جامعه به وسیلۀ احزاب قدرقدرتی هدایت می‌شوند، هر دو جامعه فضای خصوصی برای تفکر و تأمل باقی نمی‌گذارند. هر دو جامعه هر کس را که هم‌رنگ جماعت نشود به اردوگاه‌های کار اجباری تبعید می‌کنند: آئوشویتس اینجا و گولاک آنجا و در هر دو جامعه وجود تنها یک جهان‌بینی تحمل می‌شود. هر چند هم که به ظاهر شباهت‌هایی بین دو سیستم وجود داشته باشد ولی دانشمندان جدی و معتبر، بین ذات و ظاهر تفاوت قایلند. اتحاد شوروی از بطن روسیه تزاری فئودالی پدید آمده بود که بخش عظیمی از آن از دهقانان سرف تشکیل می‌شد و صنایع هنوز شکل و توسعه نگرفته بود. تنها آثار و شواهد قلیلی دال بر وجود بورژوازی شهری و طبقه متوسط بود. این جامعه دهقانی به همت بلشویک‌ها صنعتی شد. برعکس، آلمان یک جامعه پیشرفته بورژوایی بود که به وسیلۀ دیکتاتوری نازی‌ها به زور به جامعه جنگی مبدل گردید. این‌ها تفاوت‌های بااهمیتی بود. …

تبلیغات آمریکایی کپی منفی کمینترن
به توصیه استالین در اکتبر ۱۹۴۷ در بلگراد کمینفرم تأسیس شد. این سازمان که جانشین کمینترن بود کلیه فعالیت‌های بین‌المللی حزب کمونیست اتحاد شوروی و دیگر احزاب کمونیستی ملل مختلف را هماهنگ می‌کرد. کنگره‌ها و کنفرانس‌های کمونیست‌ها مورد توجه گسترده قرار داشت و افراد سرشناسی چون پابلو ‌پیکاسو و چارلی چاپلین و ژان ‌پل سارتر با اشتیاق از آن حمایت می‌کردند. در حالی‌که انگلیس‌ها و فرانسویان به زحمت در جست‌وجوی سلاحی برای مقابله با شبکه تبلیغاتی کمونیست‌ها بودند. آمریکاییان از شیوه‌ای استفاده کردند که در آن سررشته کافی داشتند: آن‌ها خیلی ساده استعدادها  و تجربیات دیگران را خریداری کردند. چون آن‌ها از نظر پرسنل اطلاعی از نحوه عمل شبکه‌های کمونیستی نداشتند، کمونیست‌های بریده سابق را که قصد تسویه حساب با گذشته خود را داشتند به کار گرفتند…

سندیکاهای آلمان؛ کپی‌برداری از سندیکاهای ایالات متحده آمریکا
آمریکایی کردن شهروندان فرهنگی یک طرف قضیه و به خط کردن کارگران و کارمندان طرف دیگر قضیه بود. کارگران بندر آلمان پس از جنگ دوم جهانی از تخلیه بار تسلیحاتی کشتی‌ها سر باز می‌زدند. {styleboxjp}کارگران مزاحم می‌توانستند جنگ برنامه‌ریزی شده علیه اتحاد شوروی را به شکل مؤثری تخطئه کنند{/styleboxjp}. و اگر این کارگران از طرف مسکو هدایت می‌شدند و بخش‌های مشخصی را که علیه شوروی بسیج شده بود، به تعطیل می‌کشاندند، در آن‌صورت سرنوشت جنگ برنامه‌ریزی شده چه می‌شد؟ کنترل سندیکاهای آلمان غربی برای آمریکایی‌ها به معنی‌کلام دارای اهمیت تعیین کننده جنگی بود. روشن بود که سندیکای آزاد آلمان FDGB در آلمان دمکراتیک از قدرت شوروی حمایت می‌کرد و در نتیجه لازم بود که اتحادیه سندیکایی آلمان DGB در غرب به ابزار سیاسی تحت کنترل ایالات متحده تبدیل شود. در جمهوری وایمار  یک اتحادیه سراسری به نام ADGB وجود داشت، که حربه‌ تیزی در مبارزات کارگری به شمار نمی‌رفت. روز ۱ ماه مه  ۱۹۳۳، ADGB کارگران را برای شرکت در روز کارگر که آدولف هیتلر اعلام کرده بود، فراخواند. هیتلر به این صورت قدردانی خود را اعلام کرد که روز ۲ ماه مه  ۱۹۳۳ رهبران سندیکا را راهی بازداشتگاه‌های کار اجباری کرد. ثروت سندیکا در اختیار جبهه کارگری که تازه تأسیس شده بود قرار گرفت و پایان اسف‌بار ADGB را نهایی کرد. …

روابط رانتی اونیفورم قهوه‌ای‌ها بازیافت می‌شود
حداکثر پس از شکست سنگین در استالین‌گراد که چندین هنگ ارتش آلمان به اسارت اتحاد شوروی درآمد، برای افراد هوشمند روشن بود  که آلمان جنگ را باخته! هر کس که چیزی برای از دست دادن داشت، اکنون به فکر چاره برای دوران پس از کاپیتولاسیون افتاده بود. در سال ۱۹۴۳ دو کارگروه از شرکت‌ها و بانک‌ها گردهم آمدند تا جزییات نظم پساجنگی را تعیین کنند. بین این دو کارگروه «لودویگ ارهارد» که بعدها به پدر معجزه اقتصادی آلمان غربی شهرت یافت، به عنوان هماهنگ‌کننده فعالیت می‌کرد. بعد {styleboxjp}روز ۱۰ اوت ۱۹۴۴ سرمایه‌داران آلمانی با نمایندگان SS و کارمندان دولتی در اشتراسبورگِ اِلزاس گردهم آمدند تا نظم پساجنگی را تنظیم کنند{/styleboxjp}. مقامات دولتی تأکید کردند که خروج سرمایه که تا کنون اکیداً ممنوع بود بلافاصله لغو شده و از شرکت‌ها خواسته شد سرمایه‌های خود را به بانک‌های سوئیسی در خارج از کشور منتقل کنند. در آنجا قرار بود سلول‌های NSDAP برای بازگشت سیستم نازی فعالیت کنند. به سبک مافیا شرکت‌ها باید به نازی‌ها باج بپردازند و در عوض پس از به قدرت رسیدن مجدد، از منافع بیش‌تری برخوردار شوند. کنسرن‌های آلمانی باید جنایتکاران نازی را در شعبات خارجی خود به کار می‌گماردند. ضمناً باید گفته شود که جنایتکار نازی «آدولف آیشمن» سال‌ها پس از جنگ در استخدام شرکت مرسدس بنز در شعبه بوئنوس‌آیرس بود.

خبرگان کهنه = خبرگان نوین
پس از اقامت ملال‌آوری هر چند کوتاه در زندان سرمایه‌دارانی که به برکت وجود نازی‌ها و جنایاتشان ثروت‌های عظیمی به چنگ آورده بودند، همگی، از جمله خاندان «کروپ» مجدداً آزاد شدند.

در بین بانکدارانی که سریعاً به جای گذشته خود بازگشتند ما با «هرمان یوزف آبس» روبه‌رو هستیم. «آبس» در مقام رییس «دویچه بانک» (بانک آلمان) یکی از سرمایه‌داران بزرگ مالی امپراتوری نازی بود. زیر رهبری او ثروت دویچه بانک به کمک سیستم مافیایی که در بالا شرح آن رفت از طریق تاراج کشورهای اشغال شده و به جیب زدن ثروت شهروندان یهودی (به اصطلاح «آریایی ساختن») چهار برابر شد. در آلمان فدرال جدید «آبس» بار دیگر از نردبان ترقی بالا رفت. در کنار  ریاست  بانک خصوصی دویچه بانک اکنون او قواعد و مقررات بانک‌ دولتی ایالات آلمان (که بعدها بانک مرکزی نام گرفت) را نیز تعیین می‌کرد و برای صدراعظم آلمان «کنراد آدنائور» او از همان مقام و منزلتی برخوردار بود که قبلاً هیتلر برای «هیالمار شاخت» قایل بود. …

عناصر پرطرفدار SS در سیستم آدنائور
به همین‌صورت ساختارهای اس‌اس نیز پس از جنگ دست نخورده ماند. همان‌طور که گفته شد هر چند که جنایتکاران و قاتلین توده‌ای اس‌اس در سراسر جهان پخش شده بودند، ولی روابط بین آن‌ها برقرار بود و برای این‌کار سازمان‌های جاسوسی نقش ویژه‌ای ایفاء کردند. حال آیا جنگجویان اس‌اس واقعاً در یک سازمان سراسری  زیر نام «اودسا» (مخفف: سازمان اعضای سابق و یا اخراج شده اس‌اس) گردهم آمده بودند یا خیر در واقع زیاد مهم نیست….

این توان عظیم باید مجدداً احیاء می‌شد. در حالی‌که سربازان معمولی وهرماخت ماه‌ها بدون چادر در گل و لای به سر می‌بردند، ژنرال‌های آنان با احترام از طرف آمریکایی‌ها استقبال می‌شدند و اجازه داشتند اول در گروه تحقیقاتی تاریخ جنگ ارتش آمریکا دانش تخصصی خود را در اختیار آن‌ها بگذارند. در این میان دو شخصیت بسیار برجسته بودند: یکی «هانس اشپایدل» و دیگری «آدولف هویزینگر». هر دو ژنرال وهرماخت اجازه داشتند در سکوت حاکم بر صومعه، افکار خود را در مورد یک ارتش جدید ضدکمونیست آلمانی منسجم کنند. نتیجه، یادداشت «هیمه‌رودر» بود که راه را برای تأسیس آن گشود. «اشپایدل» به مقام مشاور نظامی «آدنائور» رسید. روشن بود که تنها افسرانی اجازه ورود به حلقه مرکزی ارتش آلمان را داشتند، که در گذشته زیر رهبری «پیشوا» خدمت کرده بودند. در مذاکرات «پترزبرگ» در دسامبر ۱۹۵۰ «اشپایدل» مشاور  دولت در تعامل با متفقین غربی که کمیسار عالی آمریکا «جان مک‌کلوی» آن را رهبری می‌کرد، بود….

شهروندان آلمان غربی آلترناتیو دیگری نداشتند.
شهروندان آلمان غربی به طور جدی متزلزل و مأیوس شده بودند و هیچ آلترناتیو دیگری در مقابل آنان وجود نداشت. به دنبال تبلیغات شدید علیه کشورهای بلوک شرق، این کشورها از نظر اخلاقی بدنام شده بودند و در این زمینه جنگ کره نقش‌آفرین بود که ترس و وحشت عظیمی از یک زدوخورد گسترده نوین به وجود آورده بود. کره تقسیم شده بود و اکنون آلمان هم تقسیم می‌شد. آیا ممکن بود که آلمان هم مانند کره  صحنه جنگ قدرت‌های بزرگ گردد؟

البته آدنائور و وزیر دفاعش «فرانس یوزف اشترائوس» که از همان ابتدا  نقش تنش‌زایی ایفاء می‌کرد، با خواست خود مبنی بر تسلیح آلمان با کلاهک‌های هسته‌ای انظار عمومی را تکان داد و مقاومت شدیدی در بین مردم ایجاد کرد. حزب کمونیست آلمان KPD در این بین ممنوع شده بود و اعضای آن اکنون مجبور بودند به مناسبت‌های دیگری وارد عمل شوند. اعلامیه «گوتینگن» دانشمندان به‌نام آلمانی  خواستار منع سلاح‌های هسته بود. سوسیال دمکرات‌های SPD به سازوکار «مبارزه علیه مرگ اتمی» پیوستند، با این‌حال «کنراد آدنائور» توانست در انتخابات سپتامبر ۱۹۵۷ از طرف احزاب دمکرات مسیحی و سوسیال مسیحی آلمان به اکثریت آراء دست یابد، که ضربه مهلکی بر پیکر نیروهای اپوزیسیون بود. آدنائور توانسته بود ادغام آلمان در غرب و تبدیل آلمان غربی  به یک سرپل نظامی را با موفقیت عملی سازد. {styleboxjp}سوسیال دمکرات‌ها که اعتماد به نفس خود را کاملاً از دست داده بودند تسلیم شدند و در برنامه «بادگودسبرگ» خود که در سال ۱۹۵۹ به تصویب رسید، عملاً به طور کامل سیاست آدنائور را پذیرفتند{/styleboxjp}.

از این طریق تقسیم آلمان و تبدیل آلمان غربی به ناو هواپیمابر زمینی ایالات متحده  به پایان رسیده بود. ولی طعنه تاریخ این بود که خالق این سیاست یعنی «کنراد آدنائور»  روزی همین سیاست را زیر سؤال قرار داد و سعی کرد سیاست بدیلی را دنبال کند که بعداً به آن خواهیم پرداخت.

 
 
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *