یکشنبه, مهر ۱

حقوق زنان، حقوق دمکراتیک است

 

در جامعه سوسیالیستی، همان‏طور که در اتحاد شوروی سابق بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب کبیر اکتبر عملی شد، کلیه نابرابری‏های قانونی بین زنان و مردان غیرقانونی اعلام شد و تساوی حقوق آنان قانوناً تضمین گشت. با ایجاد کردن شرایط تحصیلی مشابه برای زن ومرد، با ایجاد شیرخوارگاه‏ها و مهد کودک و تحصیل و آموزش برای کودکان و…، شرایط ضروری استقلال اقتصادی زنان در کوتاه‏ترین مدت برقرار شد. این اقدامات زمینه لازم برای ایجاد تساوی حقوق فرهنگی- اجتماعی بین زن و مرد را در طول زمان در کشورهای سابق سوسیالیستی به وجود آورد.

 

در جامعه سوسیالیستی، همان‏طور که در اتحاد شوروی سابق بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب کبیر اکتبر عملی شد، کلیه نابرابری‏های قانونی بین زنان و مردان غیرقانونی اعلام شد و تساوی حقوق آنان قانوناً تضمین گشت. با ایجاد کردن شرایط تحصیلی مشابه برای زن ومرد، با ایجاد شیرخوارگاه‏ها و مهد کودک و تحصیل و آموزش برای کودکان و…، شرایط ضروری استقلال اقتصادی زنان در کوتاه‏ترین مدت برقرار شد. این اقدامات زمینه لازم برای ایجاد تساوی حقوق فرهنگی- اجتماعی بین زن و مرد را در طول زمان در کشورهای سابق سوسیالیستی به وجود آورد.

تارنگاشت عدالت

 

مطلب رسیده

نویسنده: ف. ع.

 

 

در نشریه «چیستا» شماره ۶ و ٧، اسفند ۸۴ و فروردین ۸۵، مقاله‌ای تحت عنوان «جنبش زنان، مفهومی نظری و یا واقعیتی جامعه‏شناختی» منتشر شده است. «جامعه‏شناسی سیاسی معاصر» مورد نظر مقاله که به ‏مثابه «اسلوب روش‌شناختی» در دانشگاه‏های کشورهای سرمایه‏داری تدریس می‌شود، پاسخ دقیقی به خصلت «جنبش‏های اجتماعی» نمی‌دهد و امکان شناخت و درک همه‏جانبه علمی آن‏ها را به وجود نمىآورد. صفت «جدید» و «معاصر» و انواع آن نیز کمکی در این زمینه نمی‌تواند باشد.

نگارنده مایل است، به کمک نگرش انتقادی به مقاله فوق‏الذکر در نشریه «چیستا»، ناکارآمدی جامعه‌شناسی تجربی بورژوایی را که ماکس وبر Max Weber، جامعه‌شناس نامدار قرن گذشته آلمان یکی از برجسته‏ترین نمایندگان آن است، نشان دهد. (صفحه‏ها مربوط به شماره پیش‏گفته نشریه «چیستا» است)

١- مقاله مورد نظر، جنبش زنان را بخشی از «جنبش‏های اجتماعی جدید» میداند (ص ۴۴٣) که «بیش از هرچیز به سیاست فرهنگی توجه دارد و این سیاست را در وسیع‏ترین مفهوم ممکن، به مثابه ستیز [با] و دگرگونی هویت‏ها و ساختارهای اجتماعی درک می‌کند» (ص ۴۴۵) و «به هیچ چیز کم‏تر از انقلاب راضی» نیست (ص۴۴۶).

ارزیابی مقاله مورد نظر از خصلت این جنبش‏ها به نظر می‌رسد متأثر از “تئوری انتقادی“ در نظریات “مکتب فرانکفورت“ باشد که گویا انتقاد آن جنبش‌ها از وضع موجود، انتقادی بنیادین و همه‏جانبه و همه‏گیر است، «شورش و طغیان مطلق علیه وضع موجود».(١) مکتب فرانکفورت در دهه‏های ٢٠ و ٣٠ قرن گذشته در اروپا و آمریکا، به منظور ایجاد جریان نظری جانشین و آلترناتیو در کنار و علیه مارکسیسم پدید آمد. تئوری شناخت آن را “دیالکتیک منفی“ تشکیل می‌دهد که از طریق برشمردن ویژگی‏ها و آنچه که پدیده مورد بررسی دارا نیست، حاصل مىشود. در مقاله نیز بجای ارایه تعریف از «جنبش‏های اجتماعی جدید» و بیان خصلت آن‏ها، برای آن‏ها این «ویژگی» ارایه می‌شود که «نماینده منافع گروه‏های اجتماعی خاص» نیستند (ص ۴۴۶).

٢- “سازمان‏های مدنی غیردولتی“ NGO، آن شکل «سازماندهی غیررسمی، باز و انعطاف‏پذیر» است که به نظر مقاله «ویژگی» دیگری از جنبش‏های اجتماعی جدید را تشکیل مىدهد که «بشدت به رسانه‏های جمعی متکی‏اند» (ص ۴۴۶). این وابستگی موجب تأثیرپذیری شدید این سازما‏ن‏ها از دستگاه عظیم تبلیغاتی در خدمت منافع کنسرن‏های بزرگِ فراملیتی و سرمایه مالی امپریالیستی مىشود. “صنعت فرهنگ‌سازی“ با هدف مغزشویی وظیفه اصلی این دستگاه‏های پرنفوذ نظام حاکم را تشکیل می‌دهد. این اعا که گویا مىتوان در دوران “اینترنت“ و “سی ان ان“ و “بی بی سی“ و دیگر ابزار و اهرم‏های صنعت فرهنگ‏سازی در خدمت شکل بخشیدن به وضع روحی و نظریات انسان “منفرد“، سیاست «جدید» و «معاصر» و مستقلی برای جنبش‏های اجتماعی تنظیم کرد، دقیقاً القای هدفی است که این دستگاه‏های تبلیغاتی دنبال مىکنند. پتر بورگر Peter Bürger، جامعه‏شناس معاصر آلمانی، «فضای عمومی و اجتماعی را تنها همان بازاری می‌داند که در آن سیمای “مجازی“ جهان و انسان به فروش می‌رسد». بازار مکارهِ فریبکارِ دورانِ سرمایه‏داری نولیبرال امپریالیستی، همان بازار تولید پرده‏هایی است که بر روی صفحات وسایل ارتباط جمعی و در نشریات و دیگر وسایل شکل‌دهنده فرهنگی جامعه در جریان ‏اند. چه کسی این سیل عکس‏ها را تولید می‌کند؟ تولیدکنندگان به کم‌تر از ده کنسرن محدود شده اند. این‏بار نباید از دیکتاتور سیاسی وحشت داشت، بلکه باید از قدرت وسایل ارتباطی، که هر روز بیش‏تر در دست‏های معدودتری انباشته می‌شود، وحشت داشت. این دست‏های معدود این روند را “تجمع پدیدآورنده“ Synergie می‌نامند، در واقع اما همان مونوپل و انحصارها هستند که هژمونی خود را برای استعمار معنوی انسان برقرار ساخته‏اند. امری که به این پرسش پاسخ می‌دهد، که «چه کسی در آینده ارایه و کنترل اندیشه را در اختیار خواهد داشت.» بدین‏ترتیب اهرم و ابزار ارتباط گروهی دیگر تنها یک قدرت مالی در جامعه نیست، بلکه «قدرتی است برای شکل دادن به جامعه (جهانی).» بی‌جهت هم نیست که صادرات امپریالیسم آمریکا در بخش تولید برای دستگاه‏های ارتباط گروهی Media، «پس از صادرات جنگ‏افزارها، دومین رقم را تشکیل می‌دهد» (همانجا).

کریستیان لیدینگر Christian Leidinger در تحقیقات خود تحت عنوان “مجتمع صنعتی- نظامی- ارتباطات” Militärisch-Industriell-Medialen Komplex نشان می‌دهد که «تولید کنندگان تسلیحات و دیگر کنسرن‏هایی که از بغل وسایل جنگی سود می‌برند، به‏ویژه پنتاگون، وزارت دفاع آمریکا، بزرگ‏ترین کنسرن‏های شریک در بخش تولید فیلم و دیگر تولیدات فرهنگى هستند». در ادامه بورگر از کتاب خود تحت عنوان “سینمای ترس- ترور و جنگ، هنرِ حاکمیتِ دولتیِ تولیدشده در هولیوود» نقل می‌کند که در آن ثابت کرده است، چگونه «پنتاگون در تنظیم مضامین فیلم‌نامه‏های به ظاهر بی غل‏وغش دخالت می‌کند. از جمله فیلم‌نامه‏هایی که توسط خود دستگاه نظامی تهیه و برای تهیه فیلم، بازی‏های رایانه‌ای، برنامه‏های تلویزیون از طریق کابل و غیره تعیین مىشود.» در این فیلم‌نامه‏ها و بازی‏های کامپیوتری و غیره، آن برنامه استراتژیک و آن دیکته فرهنگی مطرح و القا می‌شود که «برای پذیرش سیاست حاکم» ضروری است.

٣- جامعه‏شناسی تجربی بورژوایی، همان‌طور که در مورد مشخص موضوع مقاله نیز تصریح مىشود، اندیشه خود را «در وهله اول بر عمل و پراکسیس» محدود می‌سازد. محدود ساختن اسلوب شناخت پدیده‏ها تنها به بررسی ظاهر پدیدهِ «پراکسیس زنان» ضرورتاً از درک خصلت اجتماعی حقوق زنان که خصلتی تاریخی است، یعنی در مرحله معینی از رشد تاریخی جامعه ایجاد می‌شود، عاجز است. ازاین‏رو نیز برای این اسلوب و نگرشِ توصیفی و نظاره‏گرِ ظاهربینِ پدیده‏ها، خصلت دمکراتیک خواست برابری و تساوی حقوق زنان با مردان به‏ مثابه شهروند تمام‌عیار در جامعه بورژوایی درک نشده باقی می‌ماند و شناخت تنها به شکل و «قالب» آن محدود می‌گردد و لذا از «سه قالب سکولاریستی، سوسیالیستی و اسلامی» (ص ۴۵٠) جنبش زنان صحبت به‏ میان می‌آورد.

برهمین پایه است که «پدرسالاری سنتی متجلی در مذهب» (همانجا)، به عنوان پدیده‏ای مربوط به دوران نظام‏های ماقبل فئودالیسم و فئودالیسم درک نمیشود. درک نمی‌شود که «پدرسالاری» و ایدئولوژی «مذهبی» هر دو تظاهر برقراری شرایط اقتصادی- اجتماعی حاکم بر هستی اجتماعی در دورانی هستند که نه تنها زن در آن شهروند مستقلی را تشکیل نمی‌داده است، بلکه مرد نیز در وابستگی مطلق در همین بندها گرفتار است. عدم تساوی بین زن و مرد به ‏مثابه پدیده‏ای “طبیعی“ و ناشی از “سرشت“ آن دو پذیرفته شده بود. حاکمیت طبقاتی، در پشت “مشی و خواست الهی“ قرار داشت. «سنت» و «مذهب» وسیله ایدئولوژیک حاکمیت طبقاتی در این دوران است.

بندهای این وابستگی، در دوران “روشنگری“ و در جریان نبردِ بورژوازیِ انقلابیِ دورانِ طلوعِ سرمایه‏داری فرو ریخت. حاکمیت بورژوازی انقلابی پایانی بود برای نظم فئودالی و بقایای ماقبل آن و حاکمیت کلیسای کاتولیک. انقلاب کبیر فرانسه شکل کلاسیک برقرارى حاکمیت بورژوازی انقلابی را به منصه ظهور رسانید. نبرد طبقاتی اما با این پیروزی پایان نیافت. بقایای طبقات گذشته توانستند برای مدتی دوباره حاکمیت خود را برقرار سازند و یا در ائتلاف‏هایی در سطح حاکمیت، به دفاع از منافع خود بپردازند. این امر با توجه به تغییر موضع بورژوازی که دیگر نیرویی انقلابی نبود و به طبقه غارتگر و استثمارگر حاکم تبدیل شده بود و می‌بایستی برای تحکیم مواضع حاکمیت خود علیه زحمتکشان به نبردهای اجتماعی سهمگینی بپرازد، از شرایط مناسبی برخوردار شد. رشد فرهنگی- اجتماعی جامعه نسبت به رشد اقتصادی عقب ماند. رشد روبنا نسبت به رشد زیربنای هستی اجتماعی به زایده‏ای تبدیل شد که برای تحقق آن نبردهای طولانی و سخت آینده در شرایط مشخص حاکم بر هر جامعه ضروری بود، ازجمله توسط زنان، تا به حقوق دمکراتیک شهروندی خود در نظام سرمایه‏داری دست یابند. بی‌جهت هم نیست که برخورداری از حق رأی توسط زنان در سوئیس، یعنی در کشور اروپایی و یکی از متروپل‏های نظام سرمایه‏داری تنها در دو دهه پیش و در فرانسه در سال ١٩۴۵ (به مقاله “زنان و انقلاب کبیر فرانسه“ در همین شماره چیستا مراجعه شود) تحقق یافت. هنوز پس از جنگ جهانی دوم این سنت حکمفرما بود که دختران و زنان اروپایی بدون “سرپوش“، از روسری تا کلاه، مجاز نبودند از خانه خارج شوند. بدین‏ترتیب، اگر چه سرمایه‏داری به‏طور عمده به مثابه نظم نوین ازجمله در اروپا حاکم شده بود و “دولت مدرن“ خود را تشکیل داده بود، از نظر فرهنگی برقراری تساوی حقوق مدنی در این کشورها برقرار نشد و هنوز هم درآمد زنان نسبت به مردان برای کار مشابه در آلمان ١٧% نازل‏تر است.

۴- اصطلاح “دولت مدرن“ و “دولت شبه‏مدرن“ که در مطبوعات فارسىزبان برای برشمردن شرایطی که در آن گویا حقوق زنان و تساوی حقوق در اولی حاکم و دومی فاقد آن است، پاسخگوی ارزیابی دقیق و علمی وضع حقوق زنان در ایران نیست. ایران به‏مثابه کشوری که مناسبات ماقبل سرمایه‏داری هنوز در آن رواج دارد، مثلاً بقایای بزرگ‏زمین‏داری و ایدئولوژی مذهبی آن در این مناسبات هنوز نقش عمده‏ای ایفا می‌کند (املاک آستان قدس و بنیادهای مختلف، حتا در بخش زمین خانه‏های مسکونی در شهرها)، و رشد سرمایه‏داری در آن عمدتاً هنوز در سطح وابسته- مونتاژی قرار دارد که در آن نقش سرمایه‏داری تجاری (عقب‏افتاده‏ترین و ارتجاعی‏ترین بخش سرمایه‏داری) سهمی سنگین است، اجباراً زمینه لازم و مناسبی را تشکیل نمی‌دهد که در آن برقراری حقوق دمکراتیک بورژوایی برای زنان، آنطور که در برخی از کشورهای پیشرفته سرمایه‏داری وجود دارد، ممکن شده باشد.

به بیان علمی، برداشت ماتریالیسم تاریخی از هستی اجتماعی که محتوای جامعه‏شناسی مارکسیستی را تشکیل مىدهد، برپایه عجین بودن هستی فرهنگی- اجتماعی با هستی اقتصادی جامعه، عجین بودن سطح معنویت- فرهنگ و ایدئولوژی با سطح رشد نیروهای مولده و زیربنای مادی جامعه قرار دارد. به عبارت دیگر ارزیابی علمی از وضع تاریخی جامعه مورد بررسی (مثلاً ایران)، از وحدت ذهنیت و عینیت هستی اجتماعی در آن مرحله تاریخی رشد نتیجه می‏شود. برخلاف جامعه‏شناسی تجربی بورژوایی که از اسلوب توصیفی نظاره‏گرِ ظاهربین پدیده‏ها پیروی مىکند و قادر به درک کلیت واقعیت نمىشود، اسلوب شناخت ماتریالیسم دیالکتیک، با بررسی کلیه لحظات و جنبه‏هایِ واقعیتِ هستیِ اجتماعی (سطح فرهنگ، اخلاقیات، سنت، ایدئولوژی، زیربنای اقتصادی، سطح رشد نیروهای مولده، تعمیق تضاد اصلی دوران و…)، به درک واقعیت نایل می‏شود. تعیین جا و مقام و ارزش هر لحظه و جنبه در زنجیره عـلّـی شدن پدیده‏های اجتماعی همانقدر در این ارزیابی علمی مورد توجه قرار می‏گیرد، که تغییر آن‏ها در ارزیابی منظور می‏شود. به‌هم‏پیوستگی و به‌هم‏تنیدگی و یک‏پارچگی کلیت واقعیت هستی اجتماعی در هر مرحله تاریخى رشد آن تنها از این طریق قابل درک است. با چنین اسلوب است که حقیقت (نسبی) شناخته می‏شود.

۵- به عبارت دیگر، درک علت قالب «پرکسیس زنان» در هر جامعه و مرحله تاریخی رشد آن، و به‏طریق اولی، درک مضمون خواست‏های مشخص مطرح شده در مبارزات در هر دوره، تنها با درک زیربنای اقتصادی- اجتماعی حاکم بر آن جامعۀ مشخص ممکن است. هستی اجتماعی، کلیتی تجزیه‏ناپذیر است. جامعه‏شناسی بورژوایی با اسلوب نظاره‏گرِ ظاهربین و تنها متکی به تجربه و ارزیابی توصیفیِ هستى اجتماعى، قادر نیست، کلیت آن را درک کند، اگر هم اینجا و آنجا، اجباراً و ناخواسته به اهمیت زیربنای اجتماعی برای شکل گرفتن فرهنگ حاکم اعتراف می‌کند. مقاله نیز در “نتیجه‏گیری“ خود به «بستگی داشتن [نظریات و مبارزات]… فمینینیسم بومی… به دگرگونی‏های اجتماعی و اقتصادی گسترده‏تر و تحکیم پایه‏های جنبش رفورماسیون در ایران» اذعان دارد، بدون آنکه از پیگیری لازم در این برداشت ماتریالیسم تاریخی برخوردار باشد و از این طریق به درک کلیت واقعیت نایل شود.

اگرچه مقاله در جای‌جای ارایه اسناد و فاکت‏های متعدد تاریخی نبرد زنان و مردان در ایران برای برقراری حقوق دمکراتیک زنان و تساوی حقوق آنان، ارتباط نبرد جنبش زنان را با نبرد اقتصادی- اجتماعی مردم برمىشمرد (نقل تک‌تک آن‏ها از حوصله این سطور خارج است)، به علت تعهد خود به اسلوب اعلام‏کرده در ص ۴۴۵ («مبنا و عزیمت ما در این مقاله از مباحث صورت گرفته در جامعه‏شناسی جدید و آن‏چه به عنوان “جنبش‏های اجتماعی جدید“ انجام شده، می‌باشد.»)، از پاسخ به پرسش خصلت جنبش زنان در نظام سرمایه‏داری به‏طور عام و جامعه ایرانی در دوران کنونی به‏طور خاص، عاجز است.

متأسفانه مقاله استدلال و دلیلی برای گفتمان خود در آغاز مطلب ارایه نمىدهد، که چرا به نظر مقاله «“جنبش زنان“ در دل پروژه‏ی دموکراتیزاسیون جای» نمی‌گیرد؟ در دل پروژه‏ی دمکراتیزاسیون قرار نداشتن جنبش زنان، بیان و گفتمان بسیار ساده‏نگرانه و غیردقیق ارتباط و به هم‏تنیدگی مبارزات فرهنگی- اجتماعی با مبارزات برای تغییرات اقتصادی هستی اجتماعی، که پیش‏تر نشان داده شد و در مقاله نفی می‌شود، است. این نگرش، نگاهی به قول احسان طبری از روزنی تنگ به ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی است. هم‌چنین، آنچه که مقاله در چند سطر پایین‏تر نیز عنوان می‌کند، استدلالی علیه درست و صائب بودن «تعریف‏های جامعه‏شناسی کلاسیک از کنش جمعی»، نیست که مقاله آن را به جای جامعه‏شناسی مارکسیستی مطرح می‌سازد. طرح نادرست و درک نشده جامعه‏شناسی مارکسیستی، کار پاسخ دادن در سطح به آن را به کمک نظریات رفرمیستی مکتب فرانکفورت آسان می‌سازد، اما امکان پاسخ حتا به پرسش‏های خود مطرح کرده را هم نمىدهد. درک علل «پراکندگی و شکاف» در جنبش زنان ایران و «تفسیر خاص از “زن ایده‏آل“ … در عصر پهلوی … و عصر پس از انقلاب ١٩٧٩»، که مقاله در نتیجه‏گیری خود مطرح مىسازد،‌ تنها از طریق قراردادن شکل و چگونگی پراتیک جنبش در شرایط مشخص مرحله رشد کلیت هستی اجتماعی کشور ما ایران در این دو «عصر»، ممکن است و نه تنها از طریق ارزیابی تنها از برداشت‏های ایدئولوژیک حاکم (تحمیل بی‌حجابی و حجاب به زور) در این دو «عصر».

۶- با مبنا قراردادن اسلوب جامعه‏شناسی مارکسیستی می‌توان خواست‏ها و منافع و آماج مبارزاتی جنبش زنان را در جوامع طبقاتی، ازجمله در ایران، به دو دسته عام و خاص تقسیم کرد.

اول- عام، آن خواست‌ها و آماج‏ مبارزاتی هستند که ناشی از موقعیت زنان در روند تولیدی حاکم مىباشند، که مجبورند برای تأمین نیازهای مادی و معنوی خود، نیروی کار خود را همانند مردان به فروش برسانند. در این زمینه اشتراک منافع فروشندگان نیروی کار فکری و بدنی زن و مرد وجود دارد. با این تفاوت که استثمار زنان معمولاً شدیدتر و خشن‏تر عملی می‌شود. امری که به‏ویژه به نسبت سطح رشد تاریخی مناسبات اجتماعی- فرهنگی در جامعه مشخص طبقاتی، متفاوت می‌باشد.

دوم- خاص، آن خواست‏ها و آماج مبارزاتی هستند که ناشی از جنسیت زنان مىباشند. این بخش از منافع زنان تنها در روند تولید اجتماعی مورد تهاجم غارتگرانه قرار ندارد، بلکه هم‌چنین بنا به ویژگی فرهنگی- اخلاقی- سنتی- ایدئولوژیک حاکم در جامعه که در مقاله نیز با مقوله «مرد‏سالاری» مشخص مىشود، مورد تخطی قرار می‌گیرد. این منافع برای اقشار مختلف زنان در هر کشوری به شدت متمایز و گاه متضاد نیز می‌باشند.

در مورد ایران می‌توان از زبان برخی از فعالان جنبش زنان، هم با بخش عام و هم با بخش خاص منافع و خواست‏های زنان آشنا شد، که در بحث «میزگردی» در نشریه “نقدنو“ (شماره ١١، اسفند ٨۴- فروردین ٨۵) تحت عنوان “جنبش زنان، مشکلات امروز، چشم‏انداز فردا“، بازتاب یافته است.

خانم آمنه کبریایی در این میزگرد با نشان دادن «تبعات» اجرای نسخه نولیبرال «جهانی‌سازی» در بخش سرپرستی بهداشتی- درمانی مردم، یعنی «خصوصی‌سازی بیمارستان‏ها»، در مورد وضع پرستاران زن و دیگر پرسنل نکاتی را برمی‌شمرد. ازجمله طولانی شدن ساعات کار (از ١٧٢ به ١٩٢ ساعت در ماه)، شیفت‏های ١٨ تا ٢۴ ساعته، «چک‏لیست» برای تعیین سطح دستمزد (ص ١٠). خانم مریم محسنی در مورد خارج ساختن کارگاه‏های کوچک‏تر از ١٠ نفر از شمول قانون کار سخن مىراند که ٩٠% کارگاه‏ها و بنگاه‏های خدماتی کشور را تشکیل مىدهند، که «به ضرر زنان کارگر و کارمند بوده» و تصریح مىکند که «بدبخت‏ترین قربانیان این اقدام بیش‏تر زنان (کارگر) هستند» (ص ١٣).

نمونه‏های ذکر شده، نمونه‏هایی هستند از بخش عام فشار و استثماری که فروشنده نیروی کار، چه زن و مرد، با آن در جامعه طبقاتی روبرو هستند و مبارزه علیه آن، آماج مشترکشان را تشکیل مىدهد، اگرچه بىتردید وضع زنان کارگر در ایران به‏مراتب دشوارتر است.

در بحث پیرامون مقوله «تعدد زوجات» در میزگرد، ماده‏ی ١١٣٣ قانون مدنی (تفویض حق طلاق به مرد) که قانونی ضدحقوق دمکراتیک زنان است و حق قانونی شهروندی آنان را در جامعه طبقاتی ایران، به‏خاطر جنسیت‌شان نقض مىکند، و مورد خاصی از آماج مبارزات جنبش زنان را تشکیل مىدهد، مورد توجه و بررسی قرار مىگیرد. در این بررسی تفاوت برخورد زنان طبقات متوسط و پایین جامعه به این ماده قانون مدنی برشمرده می‌شود (ص ١۴) که بیان ویژگی خاص هستی اجتماعی در ایران است، ازجمله بیان وضعیت فرهنگی و تأمین اقتصادی- اجتماعی اقشار متفاوت زنان ایرانی در جامعه واحد.

ضرورت وحدت جنبش زنان در ایران، باوجود تفاوت منافع و خواست‏های اقشار مختلف زنان، نتیجه‏گیری عقلایی بحث «میزگرد» است، که هم‌زمان بیان وحدت و تجزیه‏ناپذیر بودن کلیت هستی اجتماعی نیز مىباشد. از این‏روست که «تفسیر خاص از “زن ایده‏آل“ … در عصر پهلوی … و عصر پس از انقلاب ١٩٧٩»، که نتیجه بررسی در مقاله مورد نظر است و برپایه «جامعه‏شناسی سیاسی معاصر»، یعنی جامعه‏شناسی تجربی بورژوازی قرار دارد که متکی بر پایه نظریات مکتب فرانکفورت درباره «جنبش‏های اجتماعی جدید» می‏باشد و در آن تنها به مسایل فرهنگی و ایدئولوژیک توجه مىشود، از ارزش علمی نازلی برخوردار است.

در جامعه سوسیالیستی، همان‏طور که در اتحاد شوروی سابق بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب کبیر اکتبر عملی شد، کلیه نابرابری‏های قانونی بین زنان و مردان غیرقانونی اعلام شد و تساوی حقوق آنان قانوناً تضمین گشت. با ایجاد کردن شرایط تحصیلی مشابه برای زن ومرد، با ایجاد شیرخوارگاه‏ها و مهد کودک و تحصیل و آموزش برای کودکان و…، شرایط ضروری استقلال اقتصادی زنان در کوتاه‏ترین مدت برقرار شد. این اقدامات زمینه لازم برای ایجاد تساوی حقوق فرهنگی- اجتماعی بین زن و مرد را در طول زمان در کشورهای سابق سوسیالیستی به وجود آورد.

 

١- آندرآس گدو Andreas Gedö، دیالکتیک نفی یا نفی دیالکتیک؟ مکتب فرانکفورت در پرتوی مارکسیسم، چاپ جدید ٢٠٠۵ در مجموعه فلسفه و سیاست Philosophie u. Politik ، نشر نوی امپولز New Impuls، آلمان، ص. ١

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *