دوشنبه, مهر ۲

تروریسم، جهانی سازی، توطئه

جهانی سازی از نظر طرفدارانش یک فرایند طبیعی و اجتناب ناپذیرخوانده می شود. آنها اینگونه استدلال میکنند که در ابتدا اقتصاد محلی وجود داشت، که به طور طبیعی! تبدیل به اقتصاد منطقه ای، سپس اقتصاد ملی، بعد از آن اقتصاد بین المللی و در آخر منجر به یک اقتصاد بزرگ جهانی شد و این پروسه باید به طور طبیعی همین گونه رشد می کرده است. اما در حقیقت هیچ ماهیت اجتناب ناپذیری در فرآیند جهانی سازی وجود ندارد و به طور حتم به هیچ عنوان امری طبیعی نیست.

جهانی سازی از نظر طرفدارانش یک فرایند طبیعی و اجتناب ناپذیرخوانده می شود. آنها اینگونه استدلال میکنند که در ابتدا اقتصاد محلی وجود داشت، که به طور طبیعی! تبدیل به اقتصاد منطقه ای، سپس اقتصاد ملی، بعد از آن اقتصاد بین المللی و در آخر منجر به یک اقتصاد بزرگ جهانی شد و این پروسه باید به طور طبیعی همین گونه رشد می کرده است. اما در حقیقت هیچ ماهیت اجتناب ناپذیری در فرآیند جهانی سازی وجود ندارد و به طور حتم به هیچ عنوان امری طبیعی نیست.

 نشریه دانشجویی دامون، دانشگاه صنعتی امیر کبیر

 

نویسنده: مایکل پارنتی

برگردان: نیوشا

 

 
توضیح مترجم:

مایکل پارِنتی نویسنده محقق و سخنران پرتوان آمریکایی است که به عنوان تحلیل گر سیاسی مترقی و پیشتاز رادیکال، موفق به کسب شهرت جهانی و جوایزمتعددی از موسسات مختلف سیاسی و آکادمیک از جمله موسسهء "پروژهء سانسور" گروه تحقیقاتی رسانه ای که به بررسی و اشاعهء اخباری که در رسانه های ملی سانسور می شود می پردازد، "موسسهء حزبی علوم سیاسی نو"، "موسسهء اقدام صلح نیوجرسی" و غیره شده است. وی دکترای علوم سیاسی را از دانشگاه ییل اخذ نموده و در دانشگاهها و کالجهای مختلفی ازجمله دانشگاه کانکتیکات و النویزبه تدریس پرداخته است. در طی سالهای ۶۰ به علت فعالیت بر ضد جنگ ویتنام دستگیر شد و مورد ضرب و شتم پلیس قرار گرفت و سرانجام از کاردانشگاهی اخراج گردید. دکتر پارنتی عضو هیئت قضات "پروژهء سانسور" و همچنین عضو هیئت مشاور "شبکه سیاستهای مستقل مترقی"، " آموزش و پرورش بی مرز"، "بنیاد جاسنوویک"، و همچنین هیئت مشاور سردبیری نشریات " علوم سیاسی نو" و "طبیعت، جامعه، اندیشه" می باشد.
دکتر پارنتی ۱۹ کتاب در زمینه های تحلیل سیاسی، امپریالیسم، اقتصاد جهانی سازی شده، فاشیسم، کشمکشهای فرهنگی، تاریخ، کمونیسم، دموکراسی و غیره نگاشته است که به زبانهای بنگلادشی، چینی، هلندی، ایتالیایی، آلمانی، فرانسه، تونانی، ژاپنی، کره ای، فارسی، لهستانی، پرتغالی، روسی، صربی، اسپانیایی، سوئدی و ترکی ترجمه شده اند. وی همچنین موفق به چاپ بیش از ۲۵۰ مقاله در مجلات و روزنامه های تحقیقاتی، نشریات سیاسی و دیگر روزنامه ها و نشریات شده است. بحثهای متنوع رادیویی و تلویزیونی پارنتی حول موضوعات روز جهان و نظریات ارائه شده در کارهای چاپ شده اش می باشد. پارنتی سخنرانیهای متعددی در دانشگاه ها و دیگر مراکز علمی و اجتماعی سراسر دنیا ایراد نموده که بسیار پر مخاطب ، روشنگر و مؤثرهستند.
متن ذیل ترجمه ای از سخنرانی دکتر پارنتی است که در گردهمایی با موضوع جنگ آمریکا و عراق در کلیسای سنت اندروز وسلی تورنتو ایراد شده است.
در این سخنرانی پارتنی به بررسی تاثیرات جهانی سازی بر روی فقر، استعمار، قدرت گیری تروریسم در خاورمیانه وشبکه های تئوری توطئه می پردازد. امید است که اطلاعات ذکر شده در این مقاله، شرایط بحرانی امروز ایران را بر خوانندگان روشن و دلایل بروز بحرانهای اجتماعی،سیاسی و اقتصادی اخیر را توضیح دهد.

تروریسم، جهانی سازی، توطئه

*جهانی سازی؟

– موضوع بحث امشب،" تروریسم، جهانی سازی، توطئه" است. این بحث را با مهمترین این عناوین که جهانی سازی می باشد، آغاز می کنم. جهانی سازی به معنای تلاش برای گسترش نقش کنترلی امتیازات انحصاری بر سراسر جهان، بر هر اقتصاد ملی، بر هر اقتصاد محلی، و بر هر زندگیست. جهانی سازی، این توسعه را از طریق مقدم شمردن قوانین حقوقی سرمایه گذاری بین المللی بر هر حق دیگری از جمله حق حاکمیت دمکراتیک در جوامع، عملی کرده است.
جهانی سازی از نظر طرفدارانش یک فرایند طبیعی و اجتناب ناپذیرخوانده می شود. آنها اینگونه استدلال میکنند که در ابتدا اقتصاد محلی وجود داشت، که به طور طبیعی! تبدیل به اقتصاد منطقه ای، سپس اقتصاد ملی، بعد از آن اقتصاد بین المللی و در آخر منجر به یک اقتصاد بزرگ جهانی شد و این پروسه باید به طور طبیعی همین گونه رشد می کرده است. اما در حقیقت هیچ ماهیت اجتناب ناپذیری در فرآیند جهانی سازی وجود ندارد و به طور حتم به هیچ عنوان امری طبیعی نیست.
جهانی سازی فرایندی است که از طریق یک سلسله توافق نامه های تجاری بین المللی محرمانه به ما تحمیل شده است. جهانی سازی از دید تاریخی چند صد ساله اش نیز چیزی نیست به جز شکل پسین امپریالیسم. امپریالیسم سیستمی است که در آن عناصر چیره، پر نفوذ و مسلط بر کشوری، تملک زمین، نیروی کار، منابع و سرمایه را از بقیهء مردم و یا باقی کشورها سلب می کنند. همچنین خود امپریالیسم هم فرم توسعه طلبانهء سیستم سرمایه داری می باشد. باید به یاد داشت که هر اشاره به سرمایه داری بلافاصله باعث بروز واکنش احساسی دربسیاری ازانسانها و تنزل از واقعیات به نکات پیش پا افتاده میشود. در تمام طول زندگیمان در بارهء سیستم فوق العاده ای که به ایده های نوی افراد پر و بال می دهد و از این طریق باعث اشتغال زایی می شود،سیستمی که سرویسهای با ارزشی را به اجرا می گذارد و سیستمی که فروشگاههای خانوادگی محلی که باعث مشارکت اجتماعی و اقتصادی می شوند رابوجود می آورد، شنیده ایم. صحبت من در بارهء این موارد نیست. بحث من در بارهء%۹۰ دیگر ثروت جهان است. من در بارهء موسسات عظیم مالی و شرکتهای حقوقی بین المللی بسیار بزرگی صحبت می کنم که کنترل عمدهء ثروتهای جهان، کنترل جمعیت و کنترل قدرت ملتها رادر دست گرفته اند. نمی توانیم از جهانی شدن و امپریالیسم بدون صحبت از سیستم سرمایه داری سخن برانیم ( با وجود اینکه بسیاری هستند که دائماً تلاش می کنند تا این بحث را بدون صحبتی از سرمایه داری پیش ببرند).

*سرمایه داری چگونه عمل می کند؟

در همهء طول زندگیمان به ما آموخته اند که سیستم سرمایه داری سیستمی است که کار می کند و موفقیت به ارمغان می آورد. من در چند دقیقه خلاف این را به شما ثابت می کنم.
اثبات این قضیه بسیار ساده است. تقریباً درهمه جهان سیستم سرمایه داری در کار است و به همین نسبت نیز تقریباً همهء جهان با فقر دست و پنجه نرم می کند. اندونزی سرمایه دار تیره بختانه فقیر است و روز به روز هم فقیرتر می شود. هند سرمایه دارتیره بختانه فقیر است و روز به روز هم فقیرتر می شود؛ همچنین تایلند سرمایه دار و نیجریهء سرمایه دار و السالوادور سرمایه دار و هائیتی و مکزیک و برزیل و آرژانتین و روسیه سرمایه دارو لهستان و بلغارستان و غیره. با وجود همهء خصوصی سازیها، عدم نظارت بر روند اقتصاد*، و بازار آزادی که رونق می یابد، فقرکماکان رشد میکند و جنایت نیز و نا امیدی و بدبختیها رشد می کنند و همچنین بی خانمانی و خودکشی. این سرمایه داریست که در کار است و وارد جوامع می شود. و البته باید به خاطر داشت که همه هم زجر نمی کشند. سرمایه داران در این کشورها اوضاعی بسیار عالی دارند. این کشورها دائماً در حال فقیرتر شدن هستند در حالیکه شرکتهای عظیم وارد می شوند و ثروتمندتر می گردند. این کشورها دائما فقیرتر می شوند در حالیکه عدم قانونمندی و بازاربه اصطلاح آزاد رشد میکند. بازار آزادی که فقط در اسم وجود دارد و در عمل فقط یک بازار مونوپلی است برای کسانی که پول های کلان در دست دارند و فقط برای آنان. این کشورها دائماً فقیرتر می شوند درحینی که مردم توسط همان شرکتهای عظیم از زمینها به سمت مناطق تجاری رانده می شوند.

*فیلیپین سرمایه دار!!!

کشوری مثل فیلیپین که مردمانش اززمانی که به یاد می آورند اجتماع زیبایشان را داشتند؛ ماهیگیری می کردند، خانه ها، باغها، تاکستانها و مزارعشان را داشتند و ناگهان غولهای تجاری وارد می شوند و با ادعاهای جعلی آنها را از زمینهایشان به سمت مناطق مسکونی موقتی عذاب آوربیرون می رانند و با قطع درختان جنگلی این مناطق حاره زمینهای لم یزرعی بوجود می آورند که به هیچ دردی نمی خورند. به علت داخل شدن این شرکتها و معامله های پر سود الوارمسلماً تولید ناخالص ملی فیلیپین در حال رشد خواهد بود. این در حالیست که هزاران و هزاران زندگی به کل و از ریشه نابود میشود. مردمان بومی به سمت شهرها و موقعیتهای جدید شغلی تحت پوشش بازار آزاد هدایت می شوند، فحشاء، اعتیاد و گدایی و دیگر اجزای این زندگی جدید که تا پیش از این در دنیایشان وجود خارجی نداشت پا به عرصهء حیات می گذارد؛ پس می توانیم نتیجه بگیریم که وجود این مناطق تجاری مردم را فقیرتر کرده است. شرکتهای عظیم چند ملیتی وارد عمل می شوند، شرایط جدیدی را جانشین می کنند و با نابود کردن تولیدات و تجارت بومی و با فروش های زیر قیمت باعث اشاعهء بیشتر فقر می شوند. شرکتهای عظیم وارد این مناطق می شوند و سرویسهای اجتماعی، خدمات آموزشی و تحصیلی، بهداشت و امکانات مسکونی را به حداقل تقلیل می دهند و از آنجایی که کشور به زیر بار قرضهای که روز به روز بیشتر می شوند کمر خم کرده است، صندوق بین المللی پول (آی.ام.اف) برنامهء تنظیمات ساختاریش را در جهت ارائهء شرایطی که در آن خرج و مصرف به کمترین حد ممکن برسد به اجرا در می آورد. مردم ناچار به مصرف کمتر و تولید بیشتر می شوند تا بتوانند در پرداخت این قرضهایی که به دلیل انباشته و پیچیده شدن به زودی غیر قابل پرداخت خواهند شد، کمک کنند. این شرکتها با پایین نگه داشتن قیمت منابع غیر قابل تجدید، با غارت و چپاول زمین و خاک، با خارج کردن تمامی منابع طبیعی، با پرداخت قیمتهای ناکافی و ناعادلانه برای هر محصولی که مردم تولید می کنند و با کنترل مونوپلیشان بر روی بازارهای بین المللی این محصولات، باعث این فقر روز افزون می شوند.

*کشف معما!

پس ما با این مثال موفق به کشف این معما می شویم که چرا در ۵۰ سال گذشته، سرمایه گذا ریهای مالی افرایش یافته اند، سوددهی ها افزایش یافته اند، ثروت افزایش یافته است اما دربطن همهء اینها فقر نیز افزایش یافته است. چون بر خلاف آنچه که همیشه به گوشمان خوانده شده است، فقر و ثروت در کنار هم و در یک مجاورت تاسف بار!! وجود ندارند. آیا حضور این همه ثروت در کناراین همه فقرهولناک و خجالت آورنیست؟ حقیقتاً این دو فقط به طرز خجالت آوری در کنار هم قرار نگرفته اند بلکه در یک ارتباط درونی پویا هستند زیرا این ثروت است که فقر را به وجود می آورد.
شرکتهای عظیم بر خلاف ادعاهایشان وارد کشورهای جهان سومی نمی شوند تا برنامهء اقدامات مثبتی را پایه بنهند، یا برای اینکه فقر را از میان بر دارند و یا این مردمان کوچک قهوه ای و سیاه و زرد را با روش مردمان سفید پوست زیرک رو به تعالی و رشد هدایت کنند!! آنها وارد این کشورها می شوند برای منافع مسلم خودشان و مسلماً نه برای کمک به محرومین.

*شرایط زندگی در غرب سرمایه دار مرهون چیست؟

حال ممکن است که بسیاری از شنوندگان این بحث که از کشورهای پیشرفته و سرمایه دار غربی هستند اذعان کنند که ممکن است که سیستم سرمایه داری برای عموم مردم کشورهای جهان سومی عملی نبوده لیکن برای ساکنین این کشورهای پیشرفته نوید بخش استاندارد بالای زندگی شده است. باز درعرض چند دقیقهء دیگرمی توانم بسیاری از این مخاطبان را از این تفکر معوج بیرون بیاورم.
بیایید با در نظر گرفتن جامعهء آمریکای شمالی مان قضیه را بررسی کنیم. بیایید انبوه نابرابریهای اجتماعی و ده ها میلیون انسانی را که در همین کشورهای پیشرفته، درحال تقلا فقط برای سیر کردن شکمهایشان هستند را نا دیده بگیریم، بیایید همهء آنهایی را که خودشان را از طبقهء متوسط این جوامع غربی سرمایه دارمی دانند اما بدون هیچ امنیت اقتصادی زندگی می گذرانند را کنار بگذاریم، همهء آنهایی که بی هیچ امید و چاره ای در قعر چاه فرو افتاده اند را از قلم بیندازیم، بیایید فقیرسازی ها و حملات به بخش دولتی و نابود سازی محیط قابل زیستن را از لیستمان خط بزنیم و به همهء اینها به چشم اتفاقات کوچک و بی ارزش اجتماع پیشرفته مان بنگریم. بیایید تصور کنیم که ما در مقایسه با اکثر کشورهای جهان که قربانیان سرمایه داری هستند – جالب است که همیشه سخن از قربانیان کمونیسم رفته است اما هیچ گاه ازقربانیان سرمایه داری حرفی به میان نمی آید – مسلماً در شرایط فوق العاده و در فراوانی مادی زیسته ایم. من خودم عضو خانواده ای هستم که قربانی کاپیتالیسم هستند. پدربزرگ و مادر بزرگم به زیر بار فقر و به عنوان قربانیان سرمایه داری، از جنوب ایتالیا به آمریکا کوچ کردند تا باز با مقیاس ضعیف تری قربانیان سرمایه داری بشوند. با تمام این حرفها اگربازهم این نظریهء فراوانی کالا و استانداردهای بالای زندگی را قابل قبول در نظیر بگیریم، باید به یاد داشته باشیم که این سرمایه داری نبوده است که این شرایط را برای ما فراهم کرده است، بلکه کشمکش و ستیز دموکراسی بر علیه کاپیتالیسم بوده است که زندگی را برایمان آسانتر کرده است.

به عنوان مثال، سوال من ازمردم کانادا این است که چرا آنها نیزمانند مردمان هائیتی* و یا اندونزی برای حقوقی برابر۵۰ سنت در ساعت کار نمی کنند؟ آیا به این دلیل است که آنها انسانهایی با احترام به خود بیشتری هستند و تن به چنین کاری نمی دهند در حالیکه مردم دیگر کشورها اینگونه نیستند؟ یا به این دلیل است که آنها به آن درجه از مبارزه تاریخی دموکراتیک برضد سیستم طبقاتی رسیده اند که امروزه به این مرحله از شرایط مساعدتر زندگی دست یافته اند؟
مردمان آمریکای شمالی هم روزی برای گرسنگی و دستمزدی که زنده نگاهشان دارد بیگاری کشیده اند. در ۱۹۰۰ کانادا، آمریکا، هلند، دانمارک، فرانسه و کشورهای دیگری که امروزه به عنوان کشورهای سرمایه دار موفق غربی شناخته می شوند،( که اکثراًهم نمی خواهند که در بارهء خودشان از واژهء سرمایه داری استفاده کنند و نمی خواهند که شما نیز دربارهء سرمایه داری فکر کنید) در حدود ۵۰ سال پیش از بوجود آمدن واژهء "جهان سوم" ، جزو کشورهای در معنا جهان سومی بودند که با معضلاتی مانند به کارکشیدن کودکان، فقر، بیکاری، شیفتهای ۱۴ ساعتهء کاری، نبودن سرویسهای اجتماعی به جز خدمات گاه به گاه کلیسا و یا خیریه ها، وجود نداشتن سود اجتماعی، اپیدمی بیماریهای فقر مانند حصبه در فیلادلفیا و بالتیمور و سل و دیگر مرضها، نبودن مساکن دولتی و خدمات بهداشتی و آموزشی و تحصیلات و کتابخانه های عمومی و غیره دست و پنجه نرم می کردند.

این درست در دورانی است که سرمایه داری در این کشورها حکمران است. باعث و بانی پیشرفت در این اجتماعات، نه سرمایه داری بلکه پیروزیهای دموکراتیک مشخصی بوده که موجب تقلیل ساعت کار به ۸ ساعت، از میان برداشته شدن به کار کشیدن کودک، امنیت کارگران در محیط کار، احیای حقوق اتحادیه های کارگری برای بستن قراردادهای معامله، برنامه های بهداشت عمومی، بیمهء معلولیت، خانه های سالمندان و غیره شده است. اینها حقوقی بوده اند که با وجود اینکه هنوز ناکافی، نابسنده و غیر همگانی هستند، اما برای بدست آوردنشان جنگیده ایم، و امروز هم دلیل نا کافی و ناقص بودنشان محاصرهء شریرانهء همان سرمایه داری است که بر ضد این حقوق انسانی مبارزه کرده و می کند. این نه سرمایه داری بلکه دموکراسی، حضور مردم به عنوان عاملان مسوول و فعال اجتماعی، و مبارزه و ستیز برای بدست آوردن این حقوق بوده است که باعث بوجود آمدن این پیشرفتها دربرخی از جوامع شده است. سرمایه داران، بانکداران ثروتمند، طبقهء تجارو شرکتهای عظیم و برده داران بوده اند که بر ضد این دموکراسی سیاسی و اقتصادی جنگیده اند. در آمریکا همین طبقه بر علیه از میان برداشتن شرط مالکیت برای رای دهندگان، بر علیه حق رای همگانی طبقه کارگر، حق رای زنان، بر علیه برانداختن برده داری و تبعیض نژادی، بر علیه انتخابات صادقانه –که هنوز هم در فلوریدا با موفقیت جریان دارد!!! –بر علیه دسترسی دموکراتیک به برگه های رأی، بر علیه متناسب سازی تعداد نمایندگان به جوعیت هر بخش، قانونمند کردن کمکهای مالی و به طور کلی علیه هرذره ای از دموکراسی سیاسی و اقتصادی که سود آن به نفع عامهء مردم بوده است مبارزه کرده اند. :س چرا شما این دستاوردهایی را که در عمل بر علیه خواسته های سرمایه داران بوده است، به سرمایه داری نسبت می دهید؟ چرا به مردمانی که بر ضد همهء این پیشرفتها جنگیده اند، کماکان سعی در تنزل دادن استانداردهای زندگیمان دارند، تمامی پیروزی های دموکراتیکمان را در احاطهء خود در آورده اند و می خواهند ما را به سالهای ۱۹۰۰ پس برانند، اعتبار میدهید؟ چرا ما شرایط کنونی زندگیمان را مرهون سرمایه داری می دانیم در حالی که اگر همین سرمایه داران شرایط مناسبتر و بدون مخالفت اجتماعی برای پیش برد اهدافشان را داشتند، امروز کودکان ما مشغول به کاربا شیفهای ۱۴ ساعته و ۷ روز هفته در کارخانه ها بودند. برادران و خواهران، اعتبارپیشرفتها را برای خودتان قائل شوید نه سرمایه داران.

*سود برای کیست؟

حال هنگامی که از موثرو سود آوربودن یا نبودن سرمایه داری سخن می گوییم، باید مشخص کرد منظور تاثیرات و سود برای چه کسی است؟ در یک مفهوم مهم، صحیح نیست که بگوییم سرمایه داری در کشورهای جهان سوم برای سرمایه دار موثر و عملی نبوده است. در حقیقت کاپیتالیسم در اندونزی در مقایسه با دانمارک بسیار موءثر تر و پر سودترعمل کرده است. نرخ سود و انباشتگی سرمایه در اضای هر ۱$ که در اندونزی سرمایه گذاری می شود، چهار، پنج، شش، و گاهاً ده برابر بیشتر ازهمین سرمایه گذاری در دانمارک می باشد چون مسلماً در کشوری که حقوق کارگران ۵۰ سنت یا ۱۲ سنت در ساعت باشد چون در مقایسه با حقوقهای چندین دلار در ساعت در دانمارک، سود بیشتری هم عاید سرمایه گذار می شود. در این کشورهای جهان سومی در مقایسه با کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی، بخش دولتی کوچکتر است و مقررات کمتری وجود دارد یا اصلاً وجود ندارد و یا عملاً غیر قابل اعمال است. هدف شرکتهای مالی بین المللی سرمایه داری ، "جهان سوم سازی" جهان و پس راندن ما به ۱۹۰۰ است.
اگر من خود را به جای یک سرمایه دار بگذارم، به این نتیجه می رسم "که هر ۱ دلاری که برای مصرف احمقانه، رنج آور و پوچ کار مزدها، بیمهء سلامت، حقوق بازنشستگی، امنیت کاری، حفاظت محیط زیست و هر مورد ابلهانهء دیگری مانند اینها خرج شود یک دلار کمتر برای من سرمایه دار است". از خود خواهم پرسید: "چه زمان این داستان، این ستم و فشار به پایان می رسد؟ حالا این کارگران و کارمندان طالب حقوق ارشدیت هستند، به دنبال چانه زنی برسر افزایش حقوق جمعی، مرخصی، مرخصی با حقوق و غیره هستند. چه زمان این سیر به پایان می رسد؟ آیا می خواهند من را به فقر مطلق بکشند؟ به آن جایی که هیچ چیزی برایم باقی نماند؟"
پس سرمایه داری برای سرمایه داران آمریکایی و کانادایی در سال ۱۹۰۲ به طرز قابل ملاحظه ای موثرتر و عملی تر از ۲۰۰۲ بوده است و به همین دلیل است که می خواهند ما را به آن دوران باز گردانند. مردم جهان نیز ضرورتاً این سلب حقوق و مالکیت ها و سوء استفاده از زمین، نیروی کار، بازارو منابع طبیعی را با لبخندی تحمل نمی کنند –هر چند که همیشه سعی شده است که آنها را لبخندزنان و راضی نمایش بدهند. مردم جهان جنگیده اند، سازماندهی و برنامه ریزی کرده اند، قرنها بر علیه سلب مالکیتهای مستعمراتی امپریالیستی مبارزه نموده اند و قرنها قدرتهای اروپایی از طریق تروریسم دولتی آنها را به قتل رسانیده اند. در طی قرنها قدرتهای اروپایی و اخیرتر قدرتهای آمریکای شمالی و ژاپن به منظور سلب مالکیت و حقوق، نیروی کار و منابع طبیعی وارد کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین شده اند نه بی این دلیل که این کشورها کشورهای فقیری بوده اند، چون کسی برای کسب سرمایه به کشورهای فقیر نمی رود. سرمایه داربه کشورهای ثروتمند می رود تا پول بیشتری بسازد. آنها برای استخراج حشیش، کتان، پنبه، مس، قهوه، آهن، الماس، طلا و نفت، نفت، نفت!!!! (آیا بهتر نیست این آخری را چندین بار تکرار کنیم؟) به این کشورها رفتند چون اینها کشورهای ثروتمندی بوده اند و بسیاری از آنها هنوز هم ثروتمند هستند و فقط مردم این کشورها فقیرند.

 

·    تروریسم در خاورمیانه

اگر خاور میانهء امروز را از نظر بگذرانیم و با نگاهی بر تاریخ، ریشه های عملکرد تروریسم دولتی و سیستم امپریالیسم جهانی آمریکا در کشورهایی مانند پاکستان، ترکیه، سوریه، مصر، عربستان سعودی، کویت، یمن، ایران، عراق و افغانستان که باعث نابودی حرکتهای دموکراتیک و مردمی شده است، را می یابیم، آنچه که دلیل پدیدار شدن تروریسم در این منطقه است. نسل جوان این کشورها با دیدن نابودی جوامعشان، تحلیل رفتن فرهنگهایشان و باقی ماندنشان در محیطی که در آن هیچ چیز برایشان باقی نمانده، گرایش به سمت کلیت مذهبی مطلق و برخورد و مواجههء خشونت آمیز پیدا می کنند نسل جوان این کشورها با دیدن نابودی جوامعشان، تحلیل رفتن فرهنگهایشان و باقی ماندنشان در محیطی که در آن هیچ چیز برایشان باقی نمانده، گرایش به سمت کلیت مذهبی مطلق و برخورد و مواجههء خشونت آمیز پیدا می کنند و تصمیم می گیرند اهریمنی که با زندگیهایشان را ویران نموده به مبارزه بپردازند. با ارجا به بحث تحلیل طبقاتی، این دسته از مردمان در بعد واحدهای ملی با قضیه برخورد می کنند. این آمریکا یا آمریکاییان نیستند که شرایطشان را اینگونه کرده اند بلکه طبقهء حاکمه در آمریکا است که این فجایع اجتماعی را نه تنها در کشورهای خاورمیانه ای، بلکه در خود آمریکا هم باعث می شوند.

* نابودی شرایط دموکراتیک توسط سرمایه داری و دلایل آن

برای روشن کردن نحوهء نابودی حرکتهای دموکراتیک و مردمی در این کشورها توسط قدرتهای آمریکایی از مثال افغانستان شروع می کنیم. دولت آمریکا مردمان آمریکا را قانع کرده که افغانستان وسیله ای برای جلوگیری از هجوم شوروی سابق بوده است. در اصل دولت افغانستان دولت نظامی چپگرایی بود که موفق شد قدرت را از دست دولت راستی سابق را که سعی در پاکسازی چپ ها داشت، بیرون آورد. این دولت بعد از روی کار آمدن با پاکستان و نیرو های دست نشانده و سازمان سی.آی.ای مواجه شد که به درون افغانستان نفوذ کردند. هدف، از میان برداشتن این دولت چپگرای جدید افغان بود که دست به اقدامات غیر قابل قبول زده بود. اقداماتی از نوع آنچه دولت توریو در پاناما، دولت نول جوئل در گرانادا، دولت سندونیستها در نیکاراگوئه و آنچه امروز دولت هوگو شاوز در ونزوئلا آغاز کرده است. این دولت در ایجاد رفرمهای ارضی زیاده روی کرده بود، قانون حداقل کارمزد را وضع کرده بود، اتحادیه های کارگری را به رسمیت شناخته بود، برنامه های آموزشی و تحصیلی همگانی برای پسر و دختر(که اتفاق غیرعادی بود!!!) را طرح ریزی کرده بود و این اقدامات از زاویهء دید سرمایه داری گناهی نا بخشودنیست. پیش ازشروع این جنگ نفرت آوربا افغانستان، این دولت چپ نظامی، در جواب درخواست های پی در پیش، توسط شوروی پشتیبانی و همیاری می شد. این دولت شروع به اقداماتی کرده بود که برای دولت آمریکا در هیچ جای دنیا قابل تحمل نبوده و نیست. دولت آمریکا نه تنها دولتهایی را که تلاش در اجرای سیستم متفاوتی خارج از فرآیند جهانی سازی و سرمایه داری مالی چند ملیتی و بین المللی می نمایند را تحمل نمی کند، بلکه امروزه کشورهایی سرمایه دار دیگری را هم که سعی در ایجاد ناسیونالیسم اقتصادی و پیشرفت منوط به شرایط خاص خودشان دارند را هم سرکوب می نماید. جالب اینجاست که تا قبل از فروپاشی اتحاد شوروی آمریکا مجبور به تحمل این تفاوتها بود. به عنوان مثال در آن زمان، حضور یوگوسلاوی که با وجود سوسیالیست بودن و استقلالش سپری در برابرشوروی و گاهاً منتقد شرایط آن بود، تحمل می شد. اما پس از فروپاشی شوروی قوای حاکمهء سرمایه داری غربی به درک جدیدی رسید: " دیگر لازم نیست هیچ قرارداد اجتماعی با طبقهء کارگرمان ببندیم! دیگر لازم نیست رو به شما کنیم و بگوییم ببینید چقدر شرایط زندگیتان بهتر از مردم روسیه است! دیگر مجبور به قانع کردن مردم نیستیم! ما برنده شدیم! و روسیه را سر جایش نشاندیم!"
در حقیقت پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نکته ای جنجالی در نشریات جناح راست به جریان افتاد که به شرح ذیل است: " اگر امروز درکشورهای کمونیستی، بازار کاملاً آزاد، فارغ از قانونمندی، کنترل تجاری و خصوصی سازی به جریان افتاده است، چرا ما باید برنامه های اجتماعی، مالکیت عمومی، کنترل تجاری و امثال اینها را در کشورهایمان تحمل کنیم؟ ما دیگر تحمل نخواهیم کرد! و شما کارگران باید ارشدیت مادام العمر یا امنیت کاری یا هر چیز دیگر از این نوع را فراموش کنید! چون شما هیچ چارهء دیگری ندارید!!! بروید و به هر رنگی که می خواهید در بیایید! سرخ، صورتی، هر رنگی که دلتان می خواهد! دیگر شوروی هیولایی وجود ندارد! دیگر پایگاه و قطب جهانی برایتان باقی نمانده است! " همین کشورهای کاپیتالیست، با همین تفکر و به بهانهء پشتیبانی و مساعدت، وارد کشورهای جهان سومی شدند در حالیکه اعلام می کردند: "ما شما را به اوج پیشرفت خواهیم رساند، طبقهء متوسط موفقی بوجود خواهیم آورد، و شما را کمی بیشتر شبیه به ما اروپای غربی ها و آمریکای شمالی ها می کنیم و در نتیجه شما دیگر برای کمونیست که در معنی همان سوسیالیست و جامعه گرا شدن است، تلاشی نخواهید کرد. شما را هم سرمایه دار می کنیم، منتهی سرمایه داری با چهره ای که از آدمی می سازد!" و اینچنین چهره ای همان است که امروز با ریشخندی به شما می نگرد.
بله! آنها دیگر هیچ ساز مخالفی را تحمل نمی کنند. حتی کشوری با حکومت راست ملی که به نوعی دارای ناسیونالیسم اقتصادیست. مثال چنین کشوری، عراق است.

* جنگ عراق، رازهای نا گفته

درباره عراق واقعیات ناگفتهء فراوانی و جود دارد. از جملهء آنها رازهایی در بارهء عراق است که هیچ گاه در آمریکا برای ما فاش نمی شود. در هیچ برنامهء تلویزیونی، در میان مقامات رسمی ملی و در هیچ کجای دیگری در آمریکا، کسی از این راز که صدام حسین توسط سی.آی.ای در عراق به قدرت رسید، سخنی شنیده نمی شود. اما حقیقت این است که صدام حسین توسط و به ضمانت دولت آمریکا به قدرت رسید. وظیفهء او پایان بخشیدن به انقلاب دموکراتیک عراق بود. حسین با نابود کردن حزب دموکرات کردها، حزب کمونیست عراق که ائتلافی رفرمیستی بود و حتی با کشتارو اعدام جناح چپ حزب بعثی خودش، به هر جنبش دموکراتیکی در عراق پایان بخشید. صدام حسین دست آموز واشنگتن بود. آنها عاشقش بودند. شاگرد ممتازشان بود. راز بعدی که به ما هیچ گاه گفته نمی شود این است که، خود آمریکا بود که کارخانه های سلاحهای شیمیایی و باکتریایی را در عراق ساخته و راه اندازی کرده بود. آنها طبیعتاً می دانستند که این سلاحهای جنگی شیمیایی و باکتریایی در عراق و جود دارد. حتی در جراید هم نوشته شد: " به نظر می رسد که رهبران آمریکایی از وجود تسلیحات شیمیایی و باکتریایی صدام حسین، در طی جنگ ایران و عراق مطلع بوده اند." بله، مسلم است که مطلع بودند! چون خودشان تکنولوژی این جنگ افزارها را در اختیار صدام گذاشته بودند.
این هم سر دیگری بود که از مردم مخفی ماند و آمریکا کماکان عاشق این فرزند خلفش بود تا زمانی که حسین با تغییر قیمت نفت پا را از گلیم فراتر برد و شروع به معرفی خود به عنوان ملی گرایان اقتصادی کرد. سرانجام روزی رسید که صدام حسین به جای تعارف کردن کشورش و نفت در سینی و تقدیم آن و دریافت بهایش با هر شرایط و قیمتی که از طرف آمریکا ارائه می شد –البته به این شرط که حق خودش محفوظ می ماند– و به جای حذف خدمات اجتماعی و امثال آن شروع به لگدپرانی!! کرد. در حقیقت حسین دیگر بدان گونه که رهبران ترکیه و جاهای دیگر در آفریقا و آمریکای جنوبی عمل می کنند، رفتار نکرده بود و به جای آن تبدیل به ملی گرای اقتصادی شد. به عنوان مثال، وی شروع به ایجاد خدمات بهداشتی همگانی کرد. عراق تا پیش از سال ۱۹۹۱ بالاترین استاندارد زندگی را در خاور میانه داشت. همهء این استانداردها با تشکر ازرییس جمهوری با نام جورج بوش(پدر) به ورطهء نابودی کشیده شد.

*آمریکا به دنبال بهانه برای شروع جنگ

در زمان ریاست جمهوری بوش پدر، همه نوع بهانه ای برای حمله به عراق مطرح شد. اولین بهانه ای که در زمان حکمرانی!! بوش پدر برای حمله به عراق مطرح شد، پیش بینی حمله عراق به عربستان سعودی بود. این بهانه کذبی بیش نبود. هیچ سرباز عراقی حتی در نزدیکی مرزهای عربستان دیده نشده بود. حتی جراید آمریکایی هم در رد این بهانه خبر عدم حضور ارتش عراق در مرزهای عربستان را چاپ کردند–توجه داشته باشید که گزارشات مطبوعات آمریکایی همیشه به طرز مرموزی هم گنگ هستند!!!. بهانهء دوم دولت آمریکا برای حمله به عراق، دخالت برای جلوگیری از قساوت بیرحمانهء سربازان عراقی در بارهء کویتی ها بود. شایعه ساختند که سربازان صدام حسین با حمله به یک بیمارستان، ۵۰۰ نوزاد زودرس را از درون محفظه مخصوصشان بیرون کشیده اند و در حین خنده های پلیدانه ای!! به زمین پرتابشان کرده اند و برخی از ما به فکر فرو رفتیم که چطور کشوری با ۳ میلیون جمعیت ۵۰۰ نوزاد زودرس آن هم فقط در یک بیمارستان دارد در حالیکه در بخش کالیفرنیا در آمریکا، با ۱۴ میلیون جمعیت فقط ۵۰ کودک زودرس در بیمارستانهای بزرگش دارد. چند لحظه صبر کنید! آیا کویتیها متخصص دربوجود آوردن نوزادان زودرس هستند؟؟؟!!! این داستان هم به کل یک ساختهء قلابی از کار در آمد. دلیل سوم که برای شروع این جنگ مطرح شد اشتغالزایی!! بود. جیمز بیکر وزیر امورخارجه دولت آمریکا در دوران ریاست جمهوری جورج اول، بیان کرد که این جنگ باعث ایجاد شغل و رشد اقتصاد کشور می شود تا شاید از این طریق بتواند آمریکاییها را برای این جنگ برانگیخته کند. در آن دوران من با خودم فکر کردم که ۳ سال است که جورج اول بدون هیچ علاقه ای به مبحث اشتغالزایی در دفترش نشسته است. آیا این تغییر رویه غیر عادی به نظر نمی رسد؟ در حقیقت پورنوگرافی کودکان نیز باعث اشتغالزایی می شود!!! تصادفات اتومبیل هم باعث ایجاد شغل می شود و مسلماً برای اقتصاد کشور بسیار پر سود است و باور کنید که اینها مثالهایی خنده دار یا کنایه آمیز نیستند بلکه کاملاً جدی هستند. تصادفات اتومبیل صنعت چندین میلیارد دلاری هستند که باعث اشتغالزایی و یا مبادلهء پول بین شرکت بوکسل کننده، خسارت دیده، مقصر، مکانیکها، کارکنان اورژانس و کلینیکهای درمانی، جراحان پلاستیک و زیبایی، وکلاء، بیمه گذاران، ژاندارمری، پلیس و بسیاری دیگر می شود. پس با این استدلال این قبیل تصادفات به نفع اقتصاد خواهند بود. اما آنچه منظور من از این بحث است این است که چیزهای بسیاری هستند که به نفع اقتصاد کشوری هستند اما به ضرر بشریت اند. پورنوگرافی کودکان، تصادفات اتومبیل، و جنگ از این نوع چیزها هستند.

در نوامبر ۱۹۹۰ دولت جورج اول بهانهء جدیدی برای حمله به عراق پیدا کرد و آن سرشماری غیر دولتی!! مطالعات ملی بود که در آن این سوال مطرح می شد که اگر صدام حسین سلاح هسته ای در دست داشته باشد، آیا شما با برخورد نظامی با عراق موافقید؟ و برای اولین بار نمودارها پاسخ مردم آمریکا را "آری" نشان دادند. اما حتی در همان شرایط اوایل نیز اکثریت آمریکاییها رای بر مذاکره با عراقیها برای عقب نشینی از خاک کویت و رفع کشمکش ها و نه حملهء نظامی به این کشوردادند. درست پس از اعزام نیروهای آمریکایی به عراق، بسیاری از وطن پرستان بی فکر به منظور حمایت سربازان آمریکایی پرچم آمریکا را بر افراشتند و بعد از آن هم به طریقی پرچم به شانه های رییس جمهور رسید و به دور او پیچیده شد تا او رادر برابر شر این شیطان بیرونی حمایت کنند و به ظاهر امنیت خودشان را نیز تامین کرده باشند و چنین جوی بوجود آمد. دولت بوش نتایج آمارگیری ذکر شده را به عنوان بهانهء قطعی برای حمله به عراق قاپید و این دقیقاً همان اتفاقی است که پیش از جنگ دوم آمریکا با عراق در دوران جورج دوم افتاد. بهانهء اخیرهم این بود که ما باید دخالت کنیم چون صدام سلاحهای کشتار جمعی دارد. دلیل دوم حمله هم ارتباط صدام با القاعده بود که یک بهانهء قلابی دیگر بود.اما در واقعیت صدام حسین ارتباطی با القاعده نداشت. القاعده گروه مسلمانان متعصب و پایبند به مذهب است در حالیکه حسین یک غیر مذهبی بود که دولت سکولاریستی هم به پا کرده بود. البته که در عراق مثل خیلی کشورهای دیگر با جمعیت مسلمان مسجد و نمازگزار وجود دارد اما القاعده از حسین متنفر بودند. صدام ارتباطی با القاعده نداشت و در اصل خانوادهء بوش ارتباط بیشتری با القاعده و خانوادهء بن لادن دارند!!!

دلیل آخر برای حمله به عراق که از سوی بوش پدرارائه شد، عدم تمایل دولت حسین برای مذاکرات بود که این هم بهانه ای کذب بود چون عراقی ها مشتاق به مذاکره و عقب نشستن بودند. حتی عراق از طریق فرانسویها اظهارنامه ای هم تهیه کرده بود که در حال پیشرفت بود و این از طرف آمریکا سناریوی کابوس نام نهاده شد. سناریوی کابوس به این معنا بود: "اگر عراقیها پیش از حمله ما به کشورشان موفق به ختم قائله شوند، چگونه با نابود کردن این اجتماع می توانیم پایگاهی نظامی دائمی و عمیق تری در این کشور ایجاد کنیم؟" پس این هم بهانهء دروغین دیگری بود که آمریکا مدعی آن شد. حال بگذارید دربارهء بهانه های آمریکا برای توجیه عدم همکاری عراق نکته هایی را متذکر بشویم. وزیر امور خارجه عراق در دسامبر سال ۹۸ اعلام کرد که ما نمی فهمیم چرا ما را به عدم همکاری متهم نموده اند. در حقیقت سازمان ملل با فرستادن چندین تیم بازرسی به ۴۲۷ مرکز در عراق سرکشی کردند. از این ۴۲۷ مرکز، ۴۲۲ مقر همکاری کاملی با تیمهای بازرسی نشان دادند. فقط ۵ مرکزمتهم به عدم همکاری شدند. عدم همکاری این ۵ مرکز به شرح زیر است:
در مورد اول از این ۵ مورد، تیمهای بازرسی درخواست سرکشی به دفتر کوچک یک حزب سوسیالیست عرب را داشتند. عراقیها پرسیدیدند که ارتباط یک دفتر کوچک یک حزب سیاسی با ماموریت خلع سلاح شما در چیست؟ آنها پاسخی ندادند. به علت ۲۰ دقیقه تاخیر در ورود تیم بازرسی به درون ساختمان این مرکز، متهم به عدم همکاری شد. اتفاق مشابه در دفتر سابق معاونت ریاست امنیت ویژه افتاد. باز عراقیها گفتند که دفتری در این مکان وجود ندارد چون کمی قبل ساختمان را تبدیل به یک مهمانخانه کرده اند. باز در این مرکز هم تجسس ۳۰ دقیقه به تعویق افتاد که باعث بحث و جدال و گزارش شدن به عنوان نمونهء عدم همکاری شد. مورد سوم اصرارورزی یک آمریکایی به نام دایانا سایمون به مصاحبه با دانشجویان دورهء لیسانس دردانشکدهء علوم دانشگاه بغداد بود. عراقیها باز برایشان سوال مطرح شد که ارتباط خلع سلاح با دانشجویان لیسانس در چیست. مقامات عراقی گفتند که در صورتی که فکر می کنید دانشجویان درگیر این مسایل هستند، می توانید با دانشجویان فوق لیسانس و دکترا مصاحبه کنید اما آیا مصاحبه با دانشجویان لیسانس غیر واقعی و باور نکردنی نیست؟
درجه عدم همکاریها در عراق در همین حد بود و سازمان ملل پس از بازرسیهایش اعلام کرد که در سرکشیهای سالیانهء سازمان، از سال ۱۹۹۸ عراق با همکاری کامل با بازرسین برخورد نموده است.

* دو دیدگاه

با دانستن این حقایق دو کار از عهدهء شما بر می آید؛ یا به صورت یک لیبرال آمریکایی به این قضایا نگاه خواهید کرد و خواهید گفت که همهء دلایلی که برای حمله به عراق ارائه شد احمقانه، کذب و قلابی بود و برای حماقت رهبرانتان متاءسف شوید و یا اینکه تحلیل بنیادین به عمل بیاورید و به مفهوم عمیق تری که من امشب سعی در روشن کردن آن داشته ام بیندیشید. رهبران شما احمق نیستند. شما احمق خواهید بود اگر فکر کنید که دشمنانتان احمق هستند. همهء آمریکای شمالی پر از روشنفکران لیبرالی شده است که از اینکه رهبران سیاسیشان را احمق بخوانند لذت می برند. در آمریکا همه در حال ساختن لطیفه درباره حماقت جورج بوش هستند. من به این هموطنانم می گویم: " آیا انتخاب شدن مکرر این رهبران احمق در انتخابات، نمی تواند نشانه ای برمیزان هوش ما رای دهندگان باشد؟" خانمها و آقایان محترم، زمان آن رسیده که به جای تمرکز به روی حماقت این رهبران، توجه بیشتری به فساد، شقاوت و مصالحه ناپذیری آنها بنماییم.

*دلایل اصلی و ناگفتهء حمله آمریکا به عراق

در اصل دلایل محکمی برای هدف قرار دادن عراق در دست است. پوشیده ماندن این دلایل از چشم مردم، دلیل بر وجود نداشتن آن نیست.
اولین دلیل که کمی قبل تر به ذکر آن پرداختم، همان شرایط استراتژیک جهانی است که هدفش حصول اطمینان از خارج نشدن هیچ کشوری از این سیستم بسته و جهانی سلب مالکیت توسط شرکتهای بین المللی سرمایه دار می باشد. این سلب مالکیتها کاملاً به نفع دارایی سرمایه گذاریهای جهانی و به خرج مردم است. در این مرحلهء استراتژیک جهانی، کشمکش بین دو گروهی است که از نظر گروه اول زمین، نیروی کار، منابع طبیعی، بازار، تکنولوژی و ثروت فقط متعلق به تعداد معدودی از آدمها است و این عده همانهایی هستند که برای پر مایه تر کردن جیبهایشان به استثماردیگران می پردازند. افرادی مانند دیک چِینی که در سال گذشته ۲۶۰ میلیون دلار به جیب زده و امسال درخواست ۳۶۰ میلیون دلار کرده است. آنها طالب بیشتر و بیشتر هستند چون به ثروت اعتیاد دارند. برادران و خواهرانم، ثروت وحشتناک ترین اعتیاد در آمریکای شمالیست. خطرناک ترین اعتیادها، با بیشترین قربانی ثروت است، نه مواد مخدر. این دسته ، همانهایی هستند که زیاده خواهیشان انتهایی ندارد و آنقدر ثروت اندوخته اند که دیگر نمی دانند با آن چه کنند چون می توانند این همه پول را در ۱۰۰۰ بار زندگی کردن خرج کنند. این دسته، معتادان خطرناکی که بیشتر از مال اندوخته اند و تنها چیزی که می خواهند بیشتر و بیشتر و بیشتر است. دستهء دوم آنهایی هستند که با این معتادان به مبارزه بر می خیزند. هدف این استراتژی جهانی این است که با تبدیل کردن کشورهایی مانند عراق، به مناطق محروم، فقیر و شکست خورده ، آنها را به سر جای خود بنشانند. درست همین اتفاق در یوگسلاوی هم افتاد. یوگسلاوی کشور بزرگی درست در وسط اروپا بود که %۸۰ اقتصادش جزو دارایی عمومی کشور بود و با این حال استانداردهای زندگی در این کشور، به دلیل و جود خدمات اجتماعی و انسانی دقیق و جامع، بسیار بالا بود. یوگسلاوی امروز، کشوری تقسیم شده به جمهوری های کوچک جناح راستی است، که در آن اقتصادی فاسد و اداری و خصوصی سازی شده به کار است. همه مردم در بوسنی، مقدونیه، منتنگرو و صربستان فقیرهستند فقیرتر هم خواهند شد. با اشاعهء فقر، خصوصی سازی و فساد اداری، مردم این کشور تبدیل به دهقانان فقیری خواهند شد که اگر امید داشته باشند و خوب دعا کنند!! می توانند به کارهای ۵۰ سنت در ساعت دل خوش بنمایند. این هدف همان حفاظت ازاستثمار سیستمی سرمایه داری است و مبارزه بین آنهاست که می گویند همه چیز برای آنهاست و ما که می گوییم همه چیز در این دنیا متعلق به همهء اعضای همهء جوامع انسانیست.
دومین دلیل و به طور خاص مهمتر، دلیل کهنهء استعمار منابع طبیعی کشورهاست. در مورد عراق، این دلیل صرفاً متوجه ذخیره ۴۵ میلیارد بشکه نفت است که با قیمت بشکه ای ۲۵$ آمریکایی، ثروتی معادل ۱ تریلیارد دلار می باشد. این یک ثروت افسانه ایست؛ حال آنکه یک قطره از این نفت به خانوادهء بوش، چِینی، اکسون و غیره تعلق ندارد و این قضیه آنها را غضبناک می کند. امتیازات انحصاری به روسیه و فرانسه اعطاء شده است، اما از آنجایی که آمریکا به قصد تصرف همه ء این ثروت وارد منطقه شده، سد روسیه و فرانسه با کمیسیون ۸ یا ۱۰ درصدی به منظور کناره گیری، به کنار زده خواهد شد. دلیل سوم، اتفاقات رسوا کننده ای است که درست مثل دوران حکومت جورج اول در داخل آمریکا اتفاق افتاد، و عاملان فساد در دولت بوش را به منظور منحرف کردن اذهان از افتضاحات به بار آمده، مجبور به اقدامات پر سر و صدایی کرد. رسوایی ماجرای پس انداز و وام، در دوران بوش پدر که کلاهبرداری تریلیون دلاری دولت بود، مصداق خوبی بر این ماجراست. دولت جورج اول با دور نگه داشتن مردم از ثروت ملی و به بهانهء اینکه پرداخت مالیات ذخیره ای برای نسلهای آینده خواهد بود، افتضاحی به بار آورد که در تمام رسانه های ملی انعکاس یافت وحتی به همین علت دو یا سه نفر از پسران خود بوش پدر را در معرض زندانی شدن قرار داد. این خبر در صفحهء اول روزنامه ها به چاپ رسید و به سرعت در اخبار پخش شد. درست در همان زمان بود مراحل قانع کردن آمریکا به جنگ علیه عراق آغاز شد.

امروز هم اتفاقاتی مشابه آنچه در زمان جورج اول افتاد در جریان است با این تفاوت که این اتفاقات به جای ماجرای پس انداز و وام، در اکسون و ورلدکام و شرکتهای عظیم تجاری دیگری افتاد که که متخصص در چپاول پشتوانهء مستمری کارگران هستند و کارمندانشان هم تخصص در غارت کردن جیب طبقهء سرمایه گذار را دارند. در اینجا لازم به ذکر این نکته بسیار جالب و متناقض در بارهء کاپیتالیسم است و آن اینکه این هیولای حریص گاهاً به بلعیدن خودش نیز می پردازد. در اصل یک نقش دولت بوجود آوردن فرصتهای مناسب برای بلعیدن و استثمار و نقش دیگرش متوقف و نابود کردن اجزایی از اندامش است که شروع به تخریب اجزای دیگری که از طریقشان تغذیه می کند کرده اند. آرژانتین مثال بسیار خوبی بر این احمال و شکست دولت سرمایه داری در اعمال ممانعت بر اجزای خود از بالیدن اندام تغذیه ای خویش است. این امر باعث از میان رفتن ساختار مالی جمعی و زندگی مردم و یغما رفتن پس اندازه های زندگی ها شد.
این بار به علت قربانی شدن طبقهء سرمایه گذاردر آمریکا، خبرها توانست به مطبوعات درز پیدا کند و این تصویری مشکل زایی بوجود آورده بود. این بار از جمله قربانیان این تصویر مشکل زا، خود بوش به علت روابطش با هارکینز و چینی به علتی معاملاتش با هالیبرتون بودند که هر دوی این شرکتهای عظیم مقصراین خرابکاریها هستند. نقشهء این شرکتها این بود که قیمتهای سهام را به طور مصنوعی و به دروغ بالاتر از واقع نشان دهند و در حاصل این عمل و با ارتقاء ارزش سهام، درست پیش از سقوط قیمتها به جایگاه حقیقیشان، آنها را به فروش برسانند و از این راه سودهای افسانه ای به جیب بزنند و سرمایه گذاران را با برگه های سهام بی ارزش شده رها کنند. هر دوی بوش و چینی در اجرا و سود این نقشه سهیم بودند، هر دوی آنها در اظهار بی اطلاعی از این ماجرا دروغ گفتند و امروز مدرک کافی برای ثابت کردن این موضوع در دست است.

*عکس العمل ها درشرایط کنونی

حال چه کسی حاضر است دربارهء جورج بوش، رهبر دنیا، سیاستمدار جهان، فرماندهء کل که به جنگ صدام حسین شیطان بزرگ می رود حرفی بزند؟ چه کسی از هارکینز که خود را به مقام سلطان جهان ارتقاء داده است اما در اصل به زندان تعلق دارد خواهد گفت؟ حزب جمهوریخواه آمریکا که تا چندی پیش حزب رسواشدگان شرکتهای تجاری و موسسات مالی به دردسر افتاده بود، امروز حزب فرماندهی و قدرت ارتشی است. جنگ بر علیه عراق موجب منحرف ساختن افکار بر روی مسایل درون کشوری و توجیهی برای افزایش هزینه های ارتش بود که نیرنگی موفقیت آمیز از آب در آمد و در نهایت نتیجه اش تحریک حس وطن دوستی در بسیاری و بالا رفتن جواب مثبت به مبارزه با عراق در سرشماری شد.
ماجرای این جنبش آنی و بدون فکر مردم بسیار نا امید کننده بود اما اوضاع همیشه بدین گونه باقی نمی ماند و همه چیز آنگونه که برنامه ریزی شده پیش نخواهد رفت. اتفاقات مثبتی نیز در حال وقوع است و پرسشهای واقعی که در بارهء جنگ اخیر آمریکا با عراق در ذهن مردم بوجود آمده، شک و تردیدی عمیق و واقع بینانه است. کسانی هستند که جنگ قبلی، گرفتار شدن مردم در دام تحریکات بی اساس و سوء استفاده های احساسی را به یاد بیاورند. در ژانویهء ۱۹۹۱ برآورد موافقت با تصمیم جورج بوش اول درحمله به عراق % ۹۳ بود که موجب بمباران شدن بغداد وکشته شدن آن همه مردم بی گناه شد. % ۹۳ از مردم ، بدون هیچ فکری پرچم را وطن پرستانه بالا بردند اما در عرض ۱ ماه، بوش پدر، مرد غیر قابل شکست دنیای سیاست، مبارزه انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا را به رقیبش، فرماندار آرکانزاس باخت. چه اتفاقی افتاد؟ اینبار مردم از خواب غفلت بیدار شدند، از حالت سرمستی و سرخوشی وطن پرستانه در آمدند و به این نتیجه رسیدند که شعارهای پرشور برای حمایت از آمریکا نه اجارهء خانه را می دهد، نه برایشان شغل فراهم می کند و نه شکم بچه هایشان را سیر می کند. از خودشان پرسیدند که چه اتفاقی در حال افتادن است و آیا ما در جریان همهء آنچه در حال اتفاق افتادن است قرار گرفته ایم یا خیر؟ و این آگاه شدن ها نشانه های مثبتی هستند.
اتفاقات و جنگ دوم تفاوت دیگری هم با دفعه قبل داشت. دفعه قبل آمریکا موفق به قانع کردن رهبران دموکرات دیگر کشورهای سرمایه داری برای فرستادن سرباز به منطقه و شرکت کردن در جنگ شد، حال آنکه این باردر بسیاری از این کشورها مردم با شرکت در این جنگ مخالفت کردند. در آلمان، گرهارد شرودر که یک سوسیال دموکرات راستی لجن آلود است، با وجود %۱۷ امتیازعقب بودن در مبارزهء انتخاباتی، ناگهان وارد عمل می شود و برنده انتخابات می شود فقط به این دلیل که اعلام می کند در صورت انتخاب شدنش، ارتش آلمان درگیر هیچ نوع جنگی با عراق نخواهد شد. این قدرت خواستهء مردم بود که شرودر را پیروز انتخابات کرد.
در انگلیس، تونی بلر سگ دست آموز–که من به وی لقب " عضو انگلیسی مجلس سنای آمریکا" را داده ام چون هیچ فرصتی را برای لیس زدن به دست هر کسی که رییس جمهور آمریکا باشد، از دست نمی دهد– با وجود اینکه در ابتدای جنگ مصممانه از وارد عمل شدن و شرکت در جنگ سخن می راند، با تظاهرات ۳۵۰ هزار بریتانیایی به نشانهء مخالفت با تصمیم وی به جای خود نشست و مجبور به انصراف شد. همینطور در ایتالیا که مردم با تظاهرات ۱.۵ میلیون نفری در سراسر کشور مخالفت خود را ابراز کردند. با وجود همهء حماقتها، با وجود همهء نیرنگهایی که گاه به گاه از طریق آن، مردم را فریب می دهند و با وجود تبلیغات یک طرفهء دولتها، مردم جهان آگاه شده اند، اتفاقات را به زیرسوأل می برند وحرکت می کنند.
مردم اکوادور پس از هفته ها مبارزه و محاصرهء مدنی، دولت را تحت فشار قرار دادند تا قوانین خصوصی سازی را اصلاح کند. در بسیاری از کشورها مدارک قانونی برای بازداشت پینوشه تنظیم شده است، در حداقل ۳ کشور حکم بازداشت هنری کیسینجرصادر شده ،ستیزهای مردم در روسیهء کاپیتالیست برای حفظ کردن مزارع اشتراکی، در جنوب برزیل جنبش دهقانان بدون زمین باعث اقدام تصرف زمینها شده است، در همهء دنیا تظاهرات ها و اعتصابها در جریان هستند و اینها همه نشانه های مثبتی هستند. در خود آمریکا هم، واکنش مردم نسبت به جنگ در مناطقی مانند مرین کانتی در کالیفرنیا و سین سیناتی در اوهایو مثالهای جالبی هستند. مردمان ثروتمند این بخش ها از کلاسهای یوگا و جلسات مدیتیشن و از برنامه های بولینگ شان زدند وبه خیابانها آمدند تا مخالفت خود با جنگ با عراق ابراز کنند. آنها در مراسم احیای صلح شمع روشن کردند، در ماشینهایشان با به صدا در آوردن بوقها و فریاد "جنگ نه!" دیگران را همراهی کردند و در دسته های هزاران نفری تظاهرات به پا نمودند.
اینها همه نشانه های حرکت در هر قشری از مردم جهان هستند؛ ما نیز با برنامه ریزی و بسیج شدن برای پیوستن به این گروههای معترض، با حمایت از اتحادیه های کارگری، گروه های اجتماعی و کلیسایی و انجمنهای حرفه ای در هر مرحله ای از پس رانده شدن به ۱۹۰۰ جلوگیری خواهیم کرد. ما با به حرکت در آوردن دیگران تاثیر لازم را بر روی سردمداران خواهیم گذاشت و پیغاممان را که آینده نه از آن آنها بلکه باید از آن ما باشد را به گوششان می رسانیم. ثابت خواهیم کرد که ما فقط از طرف خودمان مبارزه نمی کنیم بلکه از طرف همهء کسانی که توانایی بیان مخالفتشان را ندارند هم سخن می گوییم.

*تئوری توطئه

برخی از من می پرسند: "آیا تو یک تئوری توطئه در سر داری؟ آیا فکر می کنی که رهبران جهان تعمداً قصد دستکاری همهء دنیا را دارند؟ آیا فکر می کنی که یک گروه آدم در یک اتاق دور هم می نشینند و نقشهء این اتفاقات را می کشند؟"
شما چه فکر می کنید؟ من در جواب این دسته می گویم: "آ یا شما به اینکه همه چیز بر پایهء شانس و تصادفی اتفاق می افتد اعتقاد دارید؟ جورج اول عراق را بمب باران کرد؛ جورج دوم هم عراق را بمب باران کرد. حتماً باید مسأله ای ارثی باشد!!! مسلم است که این عده در یک اتاق می نشینند. مسلم است که روی چرخ فلک و یا در آسمان در حال چتربازی به مباحثه نمی پردازند! چرا تصویر دور هم نشستن این رهبران در یک اتاق تا این حد غیر محتمل به نظر می آید؟ پس کجا این رهبران همدیگر را ملاقات می کنند؟"
در روم باستان، برخی از اشراف زادگان به این نتیجه رسیدند که برای متمایز شدن بردگان از باقی مردم باید یک علامت قابل رؤیت –چیزی مانند پیراهنهای سیاه یا یک نشان مخصوص – برایشان بسازیم.
حقیقت این بود که مشکلاتی با برده ها بوجود آمده بود که از جملهء آن آمیختن اجتماعی آنها با دیگر مردمان بود. همکار بودن بردگان به عنوان کارگران مجانی با کارگران پولی در مکانهای کارباعث می شد که هر دو گروه تمایلات و احساسات همگونه ای نسبت به شرایطشان داشته باشند و آن خطرساز بود چون یکی از راههای منحرف کردن ذهن پرولتریای روم، ترساندن دائمی آنها از بردگان و خطر آزادی آنها بود که باعث ایجاد ترسی غریب در کارگران میشد. از طرفی هم بردگان با مخالفتها، دور هم جمع شدنها و فریاد کشیدنهای گاه به گاه باعث نگرانی شده بودند. پس برای اینکه آنها را بر سر جایشان بنشانند تصمیم به مرئی کردن وجود بردگان گرفتند تا از این طریق آن مردم متوجه حضور آنها بشوند. اما از این تصمیم پشیمان شدند چون به این نتیجه رسیدند که با مرئی شدن بردگان در جامعه، آنها برای خودشان هم مرئی می شوند و به حضور و تعداد کثیرشان واقف می گردند و این خطر شورش را چندین برابر خواهد کرد.
نتیجه گیری این بحث این است که ما انسانهای قرن ۲۱ که تصمیم دارند از ما برده بسازند باید همدیگر را ببینیم و پیدا کنیم. باید به قدرتمان و استقلال ذهنی و عملیمان ایمان داشته باشیم و این همان چیزیست که از آن می ترسند. زمانی که مردم آمادهء رهبری باشند رهبران متعاقباً پیروی خواهند کرد.
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *