انکار مبارزه طبقاتی به عنوان محور توسعه اجتماعی در مقیاس بینالمللی، یعنی انکار اینکه تضاد بین امپریالیسم و سوسیالیسم، تضاد اصلی در یک جهان تقسیم شده به طبقات است. این نظریه میگوید تضاد اصلی در جهان تقسیم شده به طبقات، اکنون تضاد بین نابودی انسان و بقای انسان است. از این نظر که مبارزه برای صلح باید به پیروزی برسد، میتوان با این موافق بود که تضاد بین نابودی و بقا، ارجحیت دارد؛ اما گفتن اینکه تضاد بین نابودی و بقا اکنون جای تضاد بین امپریالیسم و سوسیالیسم را به عنوان تضاد اصلی در عرصه بینالمللی گرفته است، موضوع دیگری است.
انکار مبارزه طبقاتی به عنوان محور توسعه اجتماعی در مقیاس بینالمللی، یعنی انکار اینکه تضاد بین امپریالیسم و سوسیالیسم، تضاد اصلی در یک جهان تقسیم شده به طبقات است. این نظریه میگوید تضاد اصلی در جهان تقسیم شده به طبقات، اکنون تضاد بین نابودی انسان و بقای انسان است. از این نظر که مبارزه برای صلح باید به پیروزی برسد، میتوان با این موافق بود که تضاد بین نابودی و بقا، ارجحیت دارد؛ اما گفتن اینکه تضاد بین نابودی و بقا اکنون جای تضاد بین امپریالیسم و سوسیالیسم را به عنوان تضاد اصلی در عرصه بینالمللی گرفته است، موضوع دیگری است.
تارنگاشت عدالت
Australian Marxist Review منبع:
نویسنده: آلن میلر
برگردان: ع. سهند
مطلب زیر برای اولین بار در مارس ۱٩۸٩در شماره ۲۱ نشریه تئوریک حزب کمونیست استرالیا منتشر شد. موضوع مطلب، تعریف سیاست لنینی همزیستی مسالمت آمیز دولتها و نظامهای مختلف جهان و دفاع از آن در برابر نظریهای است که میخائیل گورباچف در کنگره بیست و هفتم حزب کمونیست اتحاد شوروی و در کتاب «پرسترویکا» مطرح کرده بود. مطالعه این مطلب در شرایط کنونی به چند دلیل، مفید است:
اولاً، نشان میدهد که در همان سالها، شماری از احزاب کمونیست و کارگری جهان به طور علنی و رسمی بر ضد نظریات و سیاستهای گورباچف موضع گرفتند.
ثانیاً، روند رویدادهای جهانی، درستی نظرات مطرح شده در این مقاله و نقد آن از تئوری گورباچف را ثابت کرده است.
ثالثاً، سکۀ بیاعتباری که گورباچف ضرب کرده بود، با وجود اثبات بیارزش بودن آن، هنوز هم از طرف افرادی به جای سکه اصل، در جریان نگه داشته میشود.
***
رابطۀ دیالکتیکی بین مبارزه برای صلح و مبارزه طبقاتی برای سوسیالیسم، مسأله پیچیدهای است، که کمونیستها باید مکرراً به آن بازگردند. واقعیت عینی دایماً به پیداش نو میانجامد، و اگر بخواهیم از چنان تغییراتی آگاه باشیم، روند تحول اندیشه ما باید دایماً نو شود. این، در مورد رابطه مبارزه برای صلح با مبارزه طبقاتی صادق است.
فنآوری نظامی، با سلاحهای اتمی جهش کیفی داشته است. اکنون کره زمین میتواند نابود شود، در حالی که در گذشته چنین امکانی وجود نداشت. بنابراین، تضاد جدیدی ظهور کرده است- تضاد بین نابودی و بقا. تضاد جدید با تضاد اصلی در جهان تقسیم شده به طبقات- یعنی تضاد بین نظام امپریالیستی و نظام سوسیالیستی- در ارتباط است. نظام امپریالیستی، کره زمین را تهدید میکند. نظام سوسیالیستی، نشانه بقای کره زمین است. تضاد جدید، به نوعی از اولویت برخوردار است. برای رسیدن به کمونیسم جهانی، ما باید وجود داشته باشیم. با این وصف، ما نمیتوانیم تضاد جدید را از تضاد اصلی بین دو نظام جهانی جدا کنیم. تمرکز بر مبارزه برای صلح، به قیمت کنار گذاشتن مبارزه طبقاتی، ما را از امکان پایان دادن به علت امپریالیستی جنگ و رسیدن به راهحل سوسیالیستی محروم میکند. کم بها دادن به مبارزه برای صلح، مبارزه طبقاتی را تحریف خواهد کرد. هر دو خطا، راه را برای نابودی کره زمین، و پایان دادن به امکان کمونیسم باز خواهند کرد.
تضاد جدید بین نابودی و بقا، شالوده برای افزودن بر متحدین در نبرد برای صلح را فراهم آورده است. برخی از هواداران بقا، از محافل امپریالیستی خواهند بود، آنهایی که از نزدیک با مجتمع نظامی- صنعتی مرتبط نبوده و قدر مزایای داد و ستد با کشورهای سوسیالیستی را میدانند. روشن است که همه متحدین صلح از سوسیالیسم حمایت نخواهند کرد. با این وجود، جو سیاسی ایجاد شده به وسیله مبارزه وسیع برای صلح، به طور عینی به سود هواداران سوسیالیسم خواهد بود.
هر چند- اگر قرار باشد تضاد اصلی بین امپریالیسم و سوسیالیسم را به سود سوسیالیسم حل کنیم- مبارزه برای صلح لازم است، اما مبارزه برای صلح بهخودیخود برای این کار کافی نیست. در این مورد، مبارزه طبقاتی برای سوسیالیسم، کلیدی باقی میماند. برای حل تضاد اصلی به سود سوسیالیسم، لازم است که امنیت کره زمین ورای تردید قرار گیرد. در عین حال، باید با تلفیق مبارزه برای صلح و مبارزه طبقاتی، برای حداکثر کردن امنیت تلاش نمود. از حل تضاد اصلی به سود سوسیالیسم، نمیتوان دست کشید. این یک روند قانونمند است. این، راه ترقی انسان است، گرچه با مبارزه برای بقا همراه است و در واقع، مشروط به آن است.
مقایسه برخورد به تضادهای امروز بین مبارزه برای صلح و مبارزه طبقاتی با برخورد به تضادهای دوره مبارزه علیه قدرتهای فاشیستی آلمان، ایتالیا و ژاپن میتواند سودمند باشد. با ظهور فاشیسم، تضاد جدیدی پیدا شد- تضاد بین فاشیسم و دمکراسی. فاشیسم، البته، دشمن سرسخت دمکراسی سوسیالیستی بود، اما با دمکراسی بورژوازیی هم مخالف بود. تضاد جدید با تضاد اصلی بین امپریالیسم و سوسیالیسم مربوط بود. امپریالیسم بود که موجب به وجود آمدن فاشیسم شد. سوسیالیسم در حالی که دمکراسی سوسیالیستی را برتر از دمکراسی بورژوایی میدانست، از حقوق دمکراتیک بورژوایی نیز در برابر حملات فاشیستها دفاع کرد.
طی دورهای، تضاد بین فاشیسم و دمکراسی در اولویت قرار گرفت. فاشیسم یک تهدید آنی نسبت به جهان بود. جنبش جهانی کمونیستی توانست از تضاد بین قدرتهای فاشیستی و دمکراسیهای امپریالیستی غرب برای در هم شکستن نیروهای فاشیستی استفاده کند. ائتلاف پیروزمند ضد- فاشیستی، به ویژه بین اتحاد شوروی، بریتانیا و ایالات متحده شکل گرفت. شکست فاشیسم به مبارزه برای حل تضاد اصلی بین امپریالیسم و سوسیالیسم، به سود سوسیالیسم- گرچه به بهای سنگینی- کمک کرد. حل تضاد اصلی، با پیروزی سوسیالیسم بر امپریالیسم، مسأله دفاع در برابر فاشیسم را بدون تردید حل خواهد کرد. تا آن موقع، اقدام پیروزمند علیه فاشیسم، هم ممکن است و هم لازم.
در شرایط امروز، تضاد جدید بین نابودی و بقا در اولویت قرار دارد. تهدید نسبت به بقا، البته، تهدید غایی است. تضادهای بین امپریالیستها پیرامون موضوعات مربوط به صلح، به مبارزه برای بقا کمک میکنند و در درازمدت، به طور عینی به سود مبارزه برای تضاد اصلی هستند. هرگونه سنجش دیالکتیک رابطه مبارزه برای صلح با مبارزه طبقاتی، باید مفهوم همزیستی مسالمتآمیز را در نظر بگیرد، مفهومی که اساساً با نام لنین، پیوند خورده است. همزیستی مسالمتآمیز، با تئوری لنینی رشد نابرابر سرمایهداری و امکان پیروزی سوسیالیسم در یک کشور، مربوط است. برای یک دوران نسبتاً طولانی، دو نظام اجتماعی کاملاً متضاد، سرمایهداری و سوسیالیسم، در کنار هم وجود خواهند داشت و بالاجبار، نوعی رابطه بین آنها برقرار خواهد شد.
رابطه جدید باید قانونمندی روند انقلابی و ضرورت ایجاد بهترین شزایط برای ادامه آن روند ناگزیر را در نظر میگرفت. این رویکرد به سود طبقه کارگر، و در ارتباط با آن منافع، به سود حرکت بشریت به پیش، بود. موضوع حفظ وضع موجود، اصلاً مطرح نبود. ادامه روند انقلابی، مبارزه مسلحانه را شامل میشد. با این وجود، مفهوم همزیستی مسالمتآمیز باید جنگ بین دو نظام اجتماعی مخالف را رد میکرد. چنان جنگی، تنها میتوانست یک جنگ ضد- انقلابی باشد. انقلاب سوسیالیستی از تضادهای درونی سرچشمه میگیرد، به عنوان مثال، انقلاب سوسیالیستی در آمریکا، با شکست طبقه سرمایهدار حاکم به دست طبقه کارگر آمریکا، صورت خواهد گرفت.
ایدۀ صدور انقلاب، بخشی از منطق کمونیسم علمی نبود. معهذا، صدور ضد- انقلاب بخشی از استیصال سرمایهداری برای جلوگیری از انقلاب، در هر کشور ممکن بود. از منظر این مفهوم همزیستی مسالمتآمیز، طرد جنگ بین دو نظام اجتماعی، ماهیتی انقلابی داشت. رقابت مسالمتآمیز بین دو نظام، به ویژه در عرصه اقتصاد، یک بخش کلیدی مبارزه برای نظم نوین جهانی خواهد بود. مبارزه ایدئولوژیک، البته، یکی از ویژگیهای رقابت بین سرمایهداری و سوسیالیسم خواهد بود.
خود همزیستی مسالمتآمیز عمدتاً باید از طریق مبارزه طبقاتی برقرار شود، گرچه برخی نیروهایی که به مبارزه طبقاتی متعهد نیستند نیز به مبارزه برای همزیستی مسالمتآمیز کمک خواهند کرد. به طور کلی، همزیستی مسالمتآمیز، به سرمایه داران تحمیل خواهد شد. با توجه به ماهیت تجاوزگر نظامشان، و هراس آنها از سوسیالیسم، سرمایهداران بدون درنگ رابطه جدید را نخواهند پذیرفت.
با این وصف، همزیستی مسالمتآمیز، اشکال همکاری با جهان کهنه را رد نمیکرد. لنین در یک مورد بر یک معامله اقتصادی با یک انحصار سرمایهداری آمریکایی- که به یک استثمارگر شریر بودن معروف بود – تأکید کرد. نکته این بود که آن معامله در خدمت نیازهای دولت جدید شوروی بود. این به طور کلی، در جهت منافع طبقه کارگر جهان و ترقی اجتماعی قرار داشت. چنان رویکردی سازش طبقاتی و خیانت به منافع طبقه کارگر نبود، بلکه بخشی از دیالکتیک مبارزه براساس روند انقلابی قانونمند بود که به عوامل متضاد درگیر، توجه دارد.
دقت در روند فعال در مفهوم همزیستی مسالمتآمیز، روشن میکند که یک رابطۀ دیالکتیکی با مبارزه طبقاتی برای سوسیالیسم دارد. شرکتکنندگان در مبارزه برای همزیستی مسالمتآمیز، از کمونیستهای متعهد به چنان مبارزه طبقاتی و غیر- کمونیستهایی که چنان تعهدی ندارند، تشکیل میشوند. کمونیستها، در داخل هر کشور که تقسیمات طبقاتی آنتاگونیستی دارد و همچنین در مقیاس جهانی به مبارزه برای سوسیالیسم ادامه خواهند داد. کمونیستها از رابطه بین سوسیالیسم و صلح، و بین امپریالیسم و جنگ آگاه هستند. به علت رابطۀ دیالکتیکی بین همزیستی مسالمتآمیز و مبارزه طبقاتی برای سوسیالیسم، کمونیستها همزیستی مسالمتآمیز را شکلی از مبارزه طبقاتی میدانند. مبارزین غیر- کمونیست راه صلح، همزیستی مسالمتآمیز را شکلی از مبارزه طبقاتی نمیدانند. به این نکته قابل درک، باید احترام گذاشت. آن نیروها به روابط مسالمتآمیز بین دو نظام اجتماعی کمک میکنند و این مهم است.
امروزه، به علت تهدید جنگ اتمی، همزیستی مسالمتآمیز یک ضرورت مطلق است. این، به قوانین حاکم بر روند انقلابی خاتمه نمیدهد، و رابطه بین همزیستی مسالمتآمیز و مبارزه طبقاتی برای سوسیالیسم را قطع نمیکند. شزایط جدید بر شیوه پیشبرد مبارزه برای سوسیالیسم و مبارزه برای همزیستی مسالمتآمیز تأثیر میگذارد.
شرایط پیچیدۀ امروز، ظرفیت بیشتری را برای به کار بستن دیالکتیک از کمونیستها میطلبد. برای پیشبرد تمام جوانب مبارزات در هم آمیخته برای صلح و برای همزیستی مسالمتآمیز، به مهارت بیشتری نیاز است. عرصههای اقتصادی، ایدئولوژیک و دیپلماتیک ، توجه ویژهای را میطلبند. در حالی که شیوههای مسالمتآمیز مبارزه به کار گرفته میشوند- و مطلوبند- منطق مبارزه طبقاتی چنان است که مبارزه مسلحانه هنوز هم، گزینهای است که در مواقعی باید به کار گرفته شود. اغلب، ترکیبی از شیوههای مسالمتآمیز و غیر- مسالمتآمیز باید به کار گرفته شوند. تمام اینها، مهارت و احساس مسؤولیت را میطلبند.
موضوع همکاری بین دو نظام، ابعاد تازهای به خود گرفته است. وابستگی- متقابل جهان، دستخوش یک تغییر کیفی شده است. مشکلات جهانی وجود دارد که هم بر سرمایهداری و هم بر سوسیالیسم تأثیر میگذارند. تمام اینها، باید باعث شوند ما ایدههای جدیدی را به کار بندیم. در جهان به هم وابستۀ امروز، دو روند متضاد در کارند. تضاد اصلی بین امپریالیسم و سوسیالیسم وجود دارد. جهان از نظر طبقاتی منقسم، موجب تفرقه جامعۀ بشری میشود. از طرف دیگر، وابستگی- متقابل، جامعه بشری را گرد میآورد. معهذا، ما اگر خواهان اتحاد جامعه بشری هستیم، باید تضاد اصلی را به سود سوسیالیسم حل کنیم.
وابستگی- متقابل، قبل از هرچیز نیاز به کمونیسم را نشان میدهد و این عامل نیرومندی است که به سود جنبش جهانی کمونیستی کار میکند. وابستگی- متقابل، برای همکاری در حل مشکلات جهانی، فشار مشخصی نیز به محافل امپریالیستی وارد میکند. وابستگی- متقابل، منزوی کردن متجاوزترین بخش امپریالیسم را، بخش مرتبط با مجتمع نظامی- صنعتی، آنهایی که مخالف تمام اشکال همکاری بوده و تمایل به فشار دادن دکمه اتمی دارند، آسانتر میکند. بنابراین، وابستگی- متقابل با مبارزه برای سوسیالیسم و با مبارزه برای همزیستی مسالمتآمیز و اشکال همکاری جهانی، در ارتباط است.
در ارتباط با موضوع رابطۀ دیالکتیکی بین مبارزه برای صلح و مبارزه طبقاتی برای سوسیالیسم، مسألۀ منافع و ارزشهای بشری قرار دارد. کمونیستها واقعیت عینی جهانی را که بر اساس طبقات تقسیم شده است، میشناسند. بنابراین، آنها یک رویکرد طبقاتی در پیش گرفته و برای ایجاد جامعه بیطبقه کمونیستی، برای پیروزی طبقه کارگر در سراسر جهان، مبارزه میکنند. براساس این رویکرد علمی، منافع و ارزشهای کمونیستی، در ژرفترین نوع ممکن، بشریاند و صلح، همکاری، روابط مدنی بین خلقها، و یک جهان بدون حرص و آز را شامل میشوند. چنین منافع و ارزشهایی، در تقابل با منافع و ارزشهای امپریالیسم- که غیربشریاند- قرار دارند. منافع و ارزشهای امپریالیسم شامل جنگ، خودخواهی، تجاوز، حرص و آز میشود. کمونیستها برای منافع و ارزشهای بشری و علیه موضع غیربشری امپریالیسم مبارزه میکنند. در این مورد، کمونیستها با کسانی که نظرات کمونیستها را ندارند، اما حامی منافع و ارزشهای بشری هستند، کار میکنند. کمونیستها صادقانه با چنین نیروهایی کار میکنند، اما همزمان با آن، نسبت به تمام تئوریهای غیرعلمی که راهحل واقعی برای مشکلات بشر ارایه نمیکنند، یک رویکرد انتقادی در پیش میگیرند.
بدون تردید مشکل بقای بشر، از اولویت برخوردار است، در غیر این صورت، فرصتی برای حل دیگر مشکلات وجود نخواهد داشت. این، اما، واقعیت را تغییر نمیدهد که حل مشکلات بقا و دیگر مشکلات جامعه بشری و ارتقای منافع و ارزشهای بشری، در تحلیل نهایی به کاربست پیروزمندانه رویکرد علمی کمونیستی به مشکل طبقاتی و حل نهایی آن با چنان ابزار علمی، بستگی دارد.
با توجه به موضوعاتی که من در اینجا به آنها اشاره کردم، مایلم مخالفت خود را با نظر رفیق میخائیل گورباچف در کتابش «پرسترویکا» اعلام کنم.١ او مینویسد:«این ممکن است برای بعضیها عجیب باشد که کمونیستها تأکید آنچنان قوی بر منافع و ارزشهای بشری دارند. در واقع، یک رویکرد طبقاتی به تمام پدیدههای زندگی اجتماعی، الفبای مارکسیسم است. امروزه نیز، چنان رویکردی کاملاً با واقعیات یک جامعه طبقاتی- جامعهای با منافع طبقاتی مخالف- و با واقعیات زندگی بینالمللی که تحت تأثیر [منافع] مخالف است، همخوانی دارد. و تا سالهای اخیر، مبارزه طبقاتی محور توسعه اجتماعی بود، و هنوز هم در کشورهایی که به طبقات تقسیم شده اند، آنچنان است. همطراز با این، فلسفه مارکسیستی- در ارتباط با مسایل اصلی زندگی اجتماعی- تحت سلطه رویکرد طبقاتی قرار داشت. به مفاهیم بشردوستانه به عنوان عملکرد و نتیجه پایانی مبارزه طبقه کارگر نگاه میشد- آخرین طبقهای که با آزاد کردن خود، کل جامعه را از خصومتهای طبقاتی آزاد میکند. اما اکنون، با ظهور سلاحهای جمعی، یعنی ویرانی جهانی، در عرصه بینالمللی یک محدودیت عینی برای خصومت طبقاتی ظاهر شده است: خطر ویرانی جهانی. برای اولین بار، یک منفعت واقعی، نه حدسی و دوردست، مشترک بشری ظهور کرده است- نجات دادن بشریت از فاجعه. منطبق با دیگاه جدید، در ویرایش جدید برنامه حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مصوب بیست و هفتمین کنگره، تغییراتی داده شد. به طور مشخص، ما دیگر حفظ تعریف همزیستی مسالمتآمیز دولتهای دارای نظامهای اجتماعی مختلف به مثابه یک «شکل مشخص مبارزه طبقاتی» را در آن لازم ندانستیم.»٢
این نظریه به روشنی میگوید رویکرد طبقاتی برای کشورهای منفرد با منافع طبقاتی مخالف و در صحنه بینالمللی معتبر است. معهذا، نظریه در ادامه تلقین میکند مبارزه طبقاتی در کشورهای تقسیمشده به طبقات ، محور توسعه اجتماعی است، اما نه دیگر در عرصه بینالمللی. با ظهور سلاحهای کشتار جمعی، اکنون منفعت بشری مشترک برای نجات بشر، باید به عنوان محور توسعه اجتماعی در مقیاس بینالمللی، جای مبارزه طبقاتی را بگیرد.
انکار مبارزه طبقاتی به عنوان محور توسعه اجتماعی در مقیاس بینالمللی، یعنی انکار اینکه تضاد بین امپریالیسم و سوسیالیسم، تضاد اصلی در یک جهان تقسیم شده به طبقات است. این نظریه میگوید تضاد اصلی در جهان تقسیم شده به طبقات، اکنون تضاد بین نابودی انسان و بقای انسان است. از این نظر که مبارزه برای صلح باید به پیروزی برسد، میتوان با این موافق بود که تضاد بین نابودی و بقا، ارجحیت دارد؛ اما گفتن اینکه تضاد بین نابودی و بقا اکنون جای تضاد بین امپریالیسم و سوسیالیسم را به عنوان تضاد اصلی در عرصه بینالمللی گرفته است، موضوع دیگری است.
در مورد رابطۀ دیالکتیکی بین نابودی و بقا و تضاد اصلی بین نظامهای اجتماعی، نظریه بسیار ناروشن است. بله، نظریه میگوید مبارزه طبقاتی هنوز از نظر بینالمللی یک عامل معتبر است. اما؛ خطر امپریالیستی برای کره زمین و سهم سوسیالیسم در بقا، پوشیده و غیرشفاف شده است. در عوض، نابودی به سادگی به سلاحهای نظامی، و بقا به منافع مشترک بشری مربوط شده است. نظریه میگوید ویرایش جدید برنامۀ حزب کمونیست اتحاد شوروی، دیگر همزیستی مسالمتآمیز بین دولتهای دارای نظامهای اجتماعی مختلف را به عنوان «شکل مشخصی از مبارزه طبقاتی» تعریف نمیکند.
رقابت مسالمتآمیز شکلی از مبارزه طبقاتی و بخشی از همزیستی مسالمتآمیز است. مبارزه ایدئولوژیک شکلی از مبارزه طبقاتی است و همزیستی مسالمتآمیز آن را منتفی نمیکند. خود همزیستی مسالمتآمیز به تمامی بر مبارزه طبقاتی تکیه دارد. حتا همکاری، که بخشی از همزیستی مسالمتآمیز است، مبارزه طبقاتی را منتفی نمیکند.
همسو با نگرشی که همزیستی مسالمتآمیز را از این به بعد شکلی از مبارزه طبقاتی نمیداند، رفیق میخائیل گورباچف در کتاب خود «پرسترویکا» مجموعه اشارات زیر را در باره موضوعات بی المللی مطرح کرده است:
– «در حالی که ما ویژگی روابط کنونی بین غرب و کشورهای در حال توسعه را تأیید نمیکنیم، اما اصراری نداریم که آن روابط قطع شوند.»٣
– «من در مناسبتهای بسیاری توضیح داده ام، ما اهدافی را که نسبت به منافع غرب خصمانه باشد، دنبال نمیکنیم. ما میدانیم خارمیانه، آسیا، آمریکای لاتین، دیگر مناطق جهان سوم و آفریقای جنوبی چقدر برای اقتصادهای آمریکا و اروپای غربی، به ویژه به عنوان منابع خام مهم اند. قطع کردن این پیوندها آخرین چیزی است که ما میخواهیم انجام بدهیم، و ما تمایلی نداریم در منافع اقتصادی متقابل تاریخاً شکل گرفته، اختلال ایجاد کنیم. »۴
– «ما ابداً نمیخواهیم که روند کار به سمت حل مسأله [در خاورمیانه- آلن میلر] یا اصل اهداف این روند به نوعی به منافع آمریکا و غرب تجاوز کند.»۶
– «ما نه میخواهیم از برخوردهای ضد- آمریکایی بهرهبرداری کنیم، چه برسد به دامن زدن به آنها، نه قصد داریم پیوندهای سنتی بین آمریکای لاتین و ایالات متحده را بفرساییم.»۶
اظهارات فوق چنین القا میکنند که لازم است به مبارزه طبقاتی بینالمللی لگام زد و به وضع موجود رضایت داد. این، به هیچوجه قابل قبول نیست.
رفیق گورباچف در اشاره دیگری به شرایط بینالمللی مینویسد: «دولتها و مردم زمین بسیار متفاوتند، و در واقع، خوب است که آنها اینطورند. این انگیزهای برای رقابت است. این درک از وحدت اضداد، در مفهوم همزیستی مسالمتآمیز میگنجد.»٧ نظریه القا میکند که جهان منقسم به طبقات، محسناتی دارد. گرچه میتوان به واقعیت عینی چنان تقسیمبندیهایی اذعان نمود، اما تأیید آنها چیز دیگری است. نظریه میگوید دولتهای دارای نظامهای اجتماعی متفاوت یک وحدت از اضداد را تشکیل میدهند. در واقع، آنها یک وحدت دیالکتیکی و مبارزه اضداد را تشکیل میدهند و مبارزه است که تعیینکننده است. در نتیجه مبارزه و پیروزی نهایی سوسیالیسم جهانی، تضاد بین امپریالیسم وسوسیالیسم حل خواهد شد. محسنات در این است.
این نظر که اختلافات در جهان خوب است و موجب رقابت میشود، میگوید: وحدت اضداد چیزی است که باید بر آن تأکید شود. این نظر که چنان وحدتی در همزیستی مسالمتآمیز میگنجد، بنابراین، میگوید همزیستی مسالمتآمیز صرفاً یعنی حفظ جهان تقسیمشده به طبقات. من میگویم هیچیک از این مواضع قابل قبول نیست.
رابطۀ دیالکتیکی بین مبارزه در راه صلح و مبارزه طبقاتی برای سوسیالیسم، همانطور که من در شروع این بحث گفتم، مسألۀ پیچیدهای است که کمونیستها باید مکرراً به آن بازگردند. من سعی کرده ام برخی از جوانب این مسأله را جهت ملاحظه، بررسی کنم. با این وجود، موضوعات به بررسی ژرفتری نیاز دارند.
پانوشتها:
١- پرسترویکا: فکر جدید برای قرن و جهان ما، میخائیل گورباچف، کالینز، ١٩۸٧.
۲- همانجا، ص. ١۴٧- ١۴۶.
٣-همانجا، ص. ۲٣٩.
۴- همانجا، ص. ۱٧۸.
۵- همانجا، ص. ۱٧۴.
۶- همانجا، ص. ۱۸۸.
٧- همانجا، ص. ۱۴۸.