یکشنبه, مهر ۱

خیانت به سوسیالیسم

تا سال ۱۹۹۱، روند اصلاحات که به دست گورباچف شروع شده بود، به چیز کاملاً متفاوتی تغییر کرد: نابودی کامل اتحاد شوروی و سوسیالیسم شوروی. اتحاد شوروی به پانزده حکومت جداگانه تجزیه شد. بخش عمده اموال دولتی و دارایی‌های اشتراکی به سرقت رفت، فروخته شد و به مالکیت خصوصی درآمد. برنامه‌ریزی دولتی ناپدید شد؛ به اصطلاح بازار آزاد بازگشت. حزب کمونیست نقش رهبری خود را از دست داد، و عملاً برای مدتی در روسیه غیرقانونی شد. داستان اقتصادی از ۱۹۹۱ به بعد چیزی به جز سقوط شرایط اقتصادی اکثریت مردم و ظهور میلیاردرهای جدید- به اصطلاح اولیگارش‌ها- نبوده است

تا سال ۱۹۹۱، روند اصلاحات که به دست گورباچف شروع شده بود، به چیز کاملاً متفاوتی تغییر کرد: نابودی کامل اتحاد شوروی و سوسیالیسم شوروی. اتحاد شوروی به پانزده حکومت جداگانه تجزیه شد. بخش عمده اموال دولتی و دارایی‌های اشتراکی به سرقت رفت، فروخته شد و به مالکیت خصوصی درآمد. برنامه‌ریزی دولتی ناپدید شد؛ به اصطلاح بازار آزاد بازگشت. حزب کمونیست نقش رهبری خود را از دست داد، و عملاً برای مدتی در روسیه غیرقانونی شد. داستان اقتصادی از ۱۹۹۱ به بعد چیزی به جز سقوط شرایط اقتصادی اکثریت مردم و ظهور میلیاردرهای جدید- به اصطلاح اولیگارش‌ها- نبوده است

تارنگاشت عدالت

 

منبع: سایت حزب کمونیست ایرلند

توماس کنی

برگردان: ع. سهند

  

سخنرانی توماس کنی، یکی از نویسندگان کتاب «خیانت به سوسیالیسم» در گردهم‌آیی اعضا و دوستداران حزب کمونیست ایرلند

(۱۹ ژوییه ۲۰۰۵، دوبلین)

 

مایلم از طرف نویسنده مشترک کتاب و دوستم، پروفسور Roger Keeran از حضورتان برای شنیدن صحبت‌هایم در باره کتاب خیانت به سوسیالیسم، که کمی بیش از یکسال پیش از طرف ناشر بین‌الملل منتشر شد، تشکر کنم.۱

 

چرا  موضوع علت فروپاشی شوروی اینقدر مهم است؟

اندرو موری، رهبر ضدجنگ بریتانیا، در کتاب تازه‌ای بنام کابوس جدید حزب کارگر (A New Labour Nightmare) – که ظهور رهبری سندیکایی جدید و رادیکال‌تر در برابر تونی بلر و شرکا را نشان می‌دهد- با نسل قدیمی‌تر سندیکالیست‌های چپ بریتانیا، منجمله کن گیل(Ken Gill)  – نامی که برای بسیاری در این اتاق آشناست، نیز مصاحبه کرده است. گیل در پاسخ به سؤالی در باره کمونیست‌های اروپایی (Eurocommunists) دیروز – که خود او با آن‌ها مبارزه کرد و امروزه از جهان کنونی، که در آن اتحاد شوروی وجود ندارد و  جنبش چپ بریتانیا تضعیف شده است، راضی نیستند – پاسخ می‌دهد:

«از این فاکت که آن‌ها این چیزها را می‌نویسند باید استقبال کرد. این کار مهمی است. مایلم از هابس بام(Hobsbawm) ۲ بپرسم در باره پایان شوروی چه احساسی دارد. من احساس می‌کنم که چپ باید به نحوی اتحاد شوروی را احیا کند، البته نه به معنای تولید دوباره آنچه که اتفاق افتاد، بلکه به معنای قرار دادن آن در روشنایی واقعاً مثبت تاریخی. من فکر نمی‌کنم، بدون آنکه به اتحاد شوروی، با همه مشکلاتش، به مثابه یک گام بزرگ به جلو برای زحمتکشان جهان نگاه شود، مبارزه برای سوسیالیسم به طور واقعی به حرکت درآید.»

 

طرح صحبت

مایلم حدود بیست دقیقه در باره این‌که چرا این کتاب را نوشتیم، تزهای کتاب، دو یا سه شهود جدید که در جریان نگارش کتاب صورت گرفت، و میزان استقبال از آن صحبت کنم. پس از آن به هر سؤالی که داشته باشید پاسخ خواهم داد.

تا سال ۱۹۹۱، روند اصلاحات که به دست گورباچف شروع شده بود، به چیز کاملاً متفاوتی تغییر کرد: نابودی کامل اتحاد شوروی و سوسیالیسم شوروی. اتحاد شوروی به پانزده حکومت جداگانه تجزیه شد. بخش عمده اموال دولتی و دارایی‌های اشتراکی به سرقت رفت، فروخته شد و به مالکیت خصوصی درآمد. برنامه‌ریزی دولتی ناپدید شد؛ به اصطلاح بازار آزاد بازگشت. حزب کمونیست نقش رهبری خود را از دست داد، و عملاً برای مدتی در روسیه غیرقانونی شد. داستان اقتصادی از ۱۹۹۱ به بعد چیزی به جز سقوط شرایط اقتصادی اکثریت مردم و ظهور میلیاردرهای جدید- به اصطلاح اولیگارش‌ها- نبوده است.

 

فقر کودکان: سرچشمه جرایم و اعتیاد

در روز ۱ ژوئن ۲۰۰۵، خبرنگار رویترز از مسکو گزارش داد:
وزیر کشور روز چهارشنبه اعلام کرد، در نتیجه موجی از محرومیت که قبلاً فقط در زمان جنگ دیده می‌شد، فقر شدید کودکان و بی‌سرپناهی در روسیه، جرایم و اعتیاد را تغذیه می‌کند. رشید نورگالیف( Rashid Nurgaliyev)  وزیر کشور روسیه، طی سخنانی که صراحت آن از یک سیاستمدار روسی تعجب‌برانگیز است، به مناسبت روز جهانی کودک گفت: ۷۰۰ هزار یتیم، و دو میلیون نوجوان بی‌سوادند. او در یک گردهم‌آیی در وزارتخانه خود گفت: «در حال حاضر ما با موج سوم کودکان بی‌سرپناه مواجه هستیم- پس از دو موج جنگ داخلی و جنگ جهانی دوم. ما باید فعالیت‌های همه ایالات، سازمان‌های اجتماعی، گروه‌های حقوق بشر و شهروندان را برای حل این مشکل، متحد کنیم.» او هم‌چنین گفت که اعتیاد رو به افزایش نهاده است و کودکان بسیاری تقرباً در ۱۱ سالگی به مواد مخدر رو می‌آورند. از دهه ۱۹٨۰ تاکنون، مرگ و میر ناشی از اعتیاد، ۴۲ برابر شده است.

فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ نظام درمانی و تأمین اجتماعی روسیه را در شرایط کمبود بودجه و نبود تجهیزات مناسب برای مقابله با بیکاری و فقری که متعاقباً مستولی شد، قرار داد. فروپاشی شوروی هم‌چنین به کاهش شدید جمعیت، افزایش شدید نرخ مرگ و میر و استفاده از الکل و مواد مخدر انجامید. بودجه دولتی در سال‌های اخیر افزایش یافته است، اما حضور افراد خیابانی در ایستگاه‌های قطار و اماکن عمومی هنوز متداول است. نورگالیف گفت علاوه بر فقدان کنترل والدین و استیصال کودکان برای امرار معاش که موجب افزایش شمار جرایم می‌شود، بدرفتاری والدین اغلب موجب فرار هزاران کودک می‌شود. او گفت: «کودکان که خود را در شرایط  اجتماعی دشواری می‌یابند و شاهد بی‌تفاوتی نسبت به سرنوشت‌شان هستند، سعی می‌کنند با استفاده از ابزار خشونت‌آمیز و بزهکارانه مشکلات خود را حل کنند.» وی افزود کودکان محروم اغلب دانسته به دام گروه‌های افراطی- به ویژه گروه‌های نژادپرست- می‌افتند که مسؤول قتل‌های زیادی در سراسر روسیه اند- به خصوص چند دختر جوان در شهر سن پترزبورگ.

او گفت: «این گروه‌ها دارای ساختار  و رهبری واحد نیستند. اما موقعی که اعضا دور یک رهبر قوی جمع شوند، به راحتی قابل هدایت هستند و می‌توانند دست به جنایت بزنند.» اعتیاد به مواد مخدر نیز افزایش شدید داشته است، حدود چهار میلیون نوجوان از مواد مخدر استفاده می‌کنند و بیش از یک میلیون نفر معتادند. وی افزود: «متوسط سن شروع استفاده از مواد مخدر در کشور ما، از ١۷ سال به ١١ سال کاهش یافته است.» او گفت نهادهای دولتی در همکاری برای حل مشکل قصور می‌کنند و برای پی بردن به دامنه کامل آن به آمار دقیق‌تر نیاز است.

 

انگیزه نگارش کتاب

برای ما، مانند بسیاری دیگر، سؤال این بود که چگونه و چرا این رویداد خطیر، به ویژه تخریب یا از هم گسیختگی سال‌های ۱۹۹۱- ۱۹٨۵ اتفاق افتاد؟ فکر می‌کنم شما انگیزه نگارش این کتاب و تفاوت آن با کتاب‌های دیگر در باره این موضوع را فقط با شناخت از من درک می‌کنید.

من در دهه ۱۹۵۰، طی سال‌های جنگ سرد در محله کوئینز (Queens) شهر نیویورک بزرگ، در یک خانواده پُراُولاد کاتولیک ایرلندی- آمریکایی بزرگ شدم. پدر و مادر من، قویاً جانبدار سندیکا، قویاً  هوادار حزب دمکرات بودند، که در آن زمان به معنی حمایت از برنامه اقدام جدید(New Deal)  فرانکلین دلانو روزولت ((Franklin Delano Roosevelt بود. اما، آن‌ها به غیر از هواداری خاص برای آزادی ایرلند و احساس عام بشردوستانه، هیچ نوع گرایش چپی نداشتند. به برکت سخاوت و بلندپروازی آن‌ها، در مدرسه ابتدایی یسوعیون (Jesuits) کاتولیک در دانشگاه فوردهام شهر نیویورک، آموزش خرده بورژوایی مذهبی دیدم. من همه پیشداوری‌های آمریکایی در باره اتحاد شوروی، که اساساً در این خلاصه می‌شد که شوروی استبداد تمامیت‌خواهی است که در پی تصرف جهان است، را آموختم.

سه چیز مرا تغییر داد.

۱-  در اواخر دهه ۱۹۶۰، دانشجو که بودم در جنبش علیه جنگ در ویتنام فعال شدم- ابتدا در چپ پاسیفیست کاتولیک بریگانس (Berrigans) و بعداً در جناح رادیکال‌تر جنبش ضدجنگ.

۲- من در ایالات متحده در فعالیت حمایتی از انجمن حقوق بشر ایرلند شمالی فعال بودم، و در آنجا در جریان نوشته‌های سیاسی اعضای حزب کمونیست ایرلند قرار گرفتم. ایده‌های من شروع به تغییر کردند. من به مارکسیسم و سوسیالیسم علاقه‌مند شدم. مطالعه در باره انقلاب روسیه و درک اهمیت حمایت شوروی از مبارزه رهایی‌بخش ویتنامی‌ها، موجب فرسایش پیشداوری‌های افراطی شوروی‌ستیزانه پیشین من شد، گرچه در باره شوروی به عنوان مدل سوسیالیسم بدبین باقی ماندم.

۳-  زمانی که دانشجوی فوق لیسانس رشته اقتصاد بودم، در نتیجه کنجکاوی، در سپتامبر ۱۹۷۲در یک تور سه هفته‌ای سفر به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، برای مطالعه نظام اقتصاد برنامه‌ای، ثبت نام کردم. نام تور «صنایع، معادن و کشاورزی» بود، و فردی بنام لم هریس (Lem Harris) که خود از دهه ۱۹۳۰ یک کمونیست سازمان‌دهنده کارگران کشاورزی بود، و در سال ۱۹۷۲ برای من باستانی به نظر می‌رسد، سرپرستی آن را به عهده داشت. او سال گذشته، پس از بیش از ۱۰۰ سال زندگی، درگذشت. اکثر شرکت‌کنندگان در تور یهودیان مسن‌تر، کمونیست‌های سابق یا جاری ایالات متحده بودند. صحبت با آن‌ها در باره دهه‌های ۱۹۳۰، ۱۹۴۰، ۱۹۵۰، به باز شدن چشم‌های من کمک کرد. از آن نقطه به بعد، تصمیم گرفتم نگاه دقیق‌تری به تاریخ شوروی بیاندازم، تحولات شوروی را دنبال، و کلاسیک‌های مارکسیسم- لنینیسم را مطالعه کنم. و من بیش‌ از پیش، با آنچه که اتحاد شوروی بود، سمپاتی پیدا کردم.

نتیجتاً، فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱، که در پی فروپاشی یکی بعد از دیگری سال ۱۹٨۹ در اروپای شرقی اتفاق افتاد، برای من صرفاً یک انتقال سیاسی در اروپای دور نبود؛ ضربه شخصی طاقت‌فرسایی بود به کل شناخت من از جهان. اطمینان دارم افراد زیادی، شاید بعضی هم در این اتاق، در سال ۱۹۹۱ضربه سختی خوردند. رسانه‌های آمریکا و جهان فریاد می‌زدند فروپاشی شوروی همه ایده‌ها و تعهداتی را که من فقط پس از یک مبارزه دردناک و آهسته، و با رها کردن خود از آموزش بد و پیشداوری دوران جوانی به آن‌ها رسیده بودم، بی‌اعتبار کرد. احساس می‌شد قانون جاذبه از کار افتاده است. سیستم تبیینی من دیگر قادر به توضیح جهان اطرافم نبود. چندین سال بعد از آن، افسرده و از نظر سیاسی سردرگم، تلوتلو می‌خوردم.

یک سؤال وجودم را می‌سایید. اگر سوسیالیسم و اتحاد شوروی از پا درآمده است، این در معتبر بودن مارکسیسم به عنوان یک تئوری و ماندگاری سوسیالیسم به عنوان یک هدف سیاسی چه تأثیری دارد؟ انتظار موجی از آثار و افکار جدید در باره این سؤال حیاتی دوران‌مان را داشتم، اما آنچه که موجب ترس من شد این بود، که دهه ۱۹۹۰ هم رفت و خبری نشد.

خوشبختانه، من تنها نبودم. دوستم راجر کیران- یک مورخ واقعی، نویسنده اثر کلاسیک تاریخ کارگری، حزب کمونیست و اتحادیه‌های کارگران خودروساز (The Communist Party and the Auto Workers’ Unions) – همین «آثار پریشانی بعد از شوروی»( post-Soviet stress  syndrome) را داشت. من سر به سر او می‌گذاشتم: «واقعاً، باید کتابی در این مورد بنویسیم. باید سعی کنیم برای خودمان روشن کنیم چه اتفاق افتاده است.» راجر در ابتدا، مردد بود. هیچ‌کدام از ما روسی نمی‌دانست؛ هیچ‌کدام از ما زمینه تخصصی در تاریخ روسیه یا شوروی نداشت. با این وجود، با پافشاری من، تردید راجر از میان رفت. چه فرقی می‌کند اگر ما نتوانیم روسی حرف بزنیم یا زمینه‌ای در تاریخ روسیه نداشته باشیم؟ این کتابی بود که ما فقط به خاطر علاقه صرف به آن، می‌خواستیم بنویسیم.

بنابراین، در نوامبر ۱۹۹۹ شروع کردیم. در سال ۲۰۰۰، راجر فرصت یافت ۶ ماه مرخصی بگیرد، که به ما خیلی کمک کرد. من اما، به یک پژوهشگر آخر هفته تبدیل شدم. حتا یک تک کتاب در باره علت سقوط شوروی، از طرف یک نویسنده دارای سمپاتی نسبت به تجربه شوروی یا تئوری مارکسیستی منتشر نشده بود. (کتاب ناب و پیشتاز دوست خوب ما بهمن آزاد، مبارزه قهرمانانه، شکست تلخ  Heroic Struggle, Bitter Defeat در اواخر سال ۲۰۰۰، زمانی که کار ما شروع شده بود، منتشر شد.)۳

بدیهی است منظور این نیست که هر چه در باره فروپاشی شوروی نوشته شده بود، بی‌ارزرش بود. برعکس، بیش‌تر کارهای انجام شده، بر پژوهش خوب قرار داشتند و آگاهی‌بخش بودند. با این وجود، از نقطه نظر ما، بیشتر ادبیات موجود از محدودیت‌های روشنی رنج می‌بردند.

اول از همه، برخی از تحقیقات موجود، گرچه با زرق و برق‌های پژوهشی آراسته شده اند، اما بر فرضییات خصمانه نسبت به اتحاد شوروی قرار دارند و به عنوان تاریخ جدی بی‌فایده اند. کتاب‌های «صاحب نظرانی» مانند ریچارد پایپس (Richard Pipes) از دانشگاه هاروارد و جک متلاک(Jack Matlock) از دانشگاه کلمبیا، رجزخوانی‌های سیاسی که با پی‌نویس‌ها ملبس شده اند- افترا در پوشش بحث تاریخی اند. مشکل بتوان نویسندگانی را باور داشت که معتقدند علاقه به مالکیت خصوصی بخشی از ذات بشری است و بنابراین شوروی متلاشی شد، چون که با حذف مالکیت خصوصی مرتکب یک عمل غیرطبیعی شده بود.

حتا نویسندگانی که مشغولیت ذهنی امثال پایپس و متلاک را ندارند، سؤالات مورد علاقه ما را مطرح نمی‌کردند، زیرا فقط مارکسیست‌ها به این گونه سؤالات به طور واقعی علاقه دارند. به عنوان مثال، تناقضات مادی- اقتصادی- چه نقشی در سقوط بازی کردند؟ به طور واقعی، تنها یک سوسیالیست به این سؤال‌ها علاقه دارد: آیا در مقابل راه اصلاحات انتخاب شده از طرف گورباچف، گزینه‌های ماندنی وجود داشت؟ موقعی که راه گورباچف شروع به تولید فجایع کرد، چرا او تغییر نکرد، یا چرا کس دیگری جای او را نگرفت؟ چرا سوسیالیسم به شکلی در چین، کوبا، ویتنام، و کره شمالی باقی ماند، اما در اتحاد شوروی که ریشه‌دارتر بود، باقی نماند؟ آیا اضمحلال شوروی غیرقابل اجتناب بود؟

یک چیز حیرت‌انگیز در باره کتاب این بود که در پایان کار، نظر ما در باره فروپاشی شوروی، کاملاً با فرضیاتی که با آن‌ها شروع کرده بودیم، فرق می‌کرد. من متعاقباً پی بردم چقدر تلویحاً با پذیرش نظر غالب در میان پژوهشگران بورژوا، سوسیال رفرمیست‌ها و لیبرال رفرمیست‌ها، شروع کرده بودم که می‌گوید اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به علت نبود دمکراسی سقوط کرد- ایده‌ای که به طور ژرف با اجماع ضدکمونیستی، از جمله در میان برخی‌ها که خود را کمونیست می‌دانند نیز- عجین است.

ما نگاه به فروپاشی شوروی را همانطور شروع کردیم که مارکس و لنین به انقلاب نگاه می‌کردند. برای مارکس، تضاد بین روابط تولید و نیروهای مولده، پویایی مرکزی انقلاب بود. بدین معنا که، انقلاب زمانی اتفاق می‌افتد که روابط تولیدی (روابط اجتماعی بین آن‌هایی که تولید را پیش می‌برند) نیروهای مولده (به ویژه پتانسیل تولیدی فن‌آوری جدید) را محدود کرده و مانع رشد آن‌ها شوند.

ما هم‌چنین اندیشه‌های لنین در باره وضعیت انقلابی را در نظر داشتیم، یعنی، برای این‌که یک دگرگونی تاریخی عظیم مانند انقلاب صورت بگیرد، نه تنها توده‌های مردم باید نخواهند مانند گذشته به شیوه قدیم زندگی کنند، بلکه گروه‌های حاکم نیز نتوانند به شیوه‌های قدیم به حکومت خود ادامه بدهند. بر این، ما رویکرد برخی از مورخین مارکسیست را اضافه کردیم که در توضیح انقلاب فرانسه و جنگ داخلی آمریکا، یعنی تغییرات عظیم ناشی از تلاقی بحران‌ها در زمان و مکان واحد- تلاقی بحران‌های اقتصادی و سیاسی گوناگونی که به اندازه کافی بزرگ هستند که بتوانند یک نظام را پایین بکشند- به کار گرفته شده است.

اندیشه مارکس در باره تضاد بین روابط تولیدی و نیروهای مولده، برخی راه‌های بالقوه  پژوهش پیرامون سقوط شوروی را نشان داد؛ به ویژه در ارتباط با این ایده که شاید مالکیت اشتراکی و برنامه‌ریزی مرکزی، پتانسیل تولیدی فن‌آوری کامپیوتری دهه ۱۹٨۰را خفه می‌کرد. اندیشه‌های لنین و اندیشه تلاقی بحران‌ها، چیزی را نشان داد که در ابتدار به نظر می‌رسید راهی مولد برای پژوهش باشد. اتحادشوروی، در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹٨۰، آشکارا با مشکلات روی هم ریخته مشخصی روبرو بود: منجمله ناخشنودی بر سر کیفیت و کمیت کالاهای مصرفی مشخص، هدر رفتن منابع در نتیجه مسابقه تسلیحاتی با آمریکا، انجماد سیاسی مشخص که نماد آن را در سالخوردگی رهبران بالای حزب می‌شد دید، و غیره.

با این وجود، همه این پژوهش‌ها در برابر یک فاکت غیرقابل انکار در گل ماندند. در شوروی سال ۱۹٨۵، زمانی که گورباچف به قدرت رسید، هیچ بحرانی وجود نداشت. مطمئناً، مشکلاتی وجود داشت، اما آن‌ها مشکلاتی مزمن بودند، نه حاد. هیچ‌یک از علایم یک نظام بحران‌زده وجود نداشت. آیا مانند کسادی یا رکود اقتصادی، اقتصاد در تقلا بود و رشد اقتصادی رو به کاهش داشت؟ خیر: رشد اقتصادی، با نرخی بیش‌تر از بسیاری از کشورهای سرمایه‌داری، در جریان بود. آیا سطح زندگی در حال سقوط بود؟ خیر: سطح زندگی رو به افزایش داشت و به سطح زندگی در اروپای غربی و آمریکا نزدیک می‌شد. آیا نشانه‌های نارضایتی سیاسی گسترده، اعتصابات، تظاهرات، جمع‌آوری امضا و اعتراضات وجود داشت؟ خیر: نظرسنجی‌ها نشان می‌دادند سطح رضایت مردم شوروری از نظامشان، در سطح رضایت مردم آمریکا از نظامشان قرار داشت.

آیا ما می‌گوییم نظام شوروی بدون هیچ اشکال و بحرانی تخریب شد؟ خیر، نه دقیقاً. همه نشانه‌های کلاسیک بحران‌های اقتصادی و سیاسی در اواخر دهه ۱۹٨۰ در شوروی ظاهر شد: کاهش رشد اقتصادی، سقوط سطح زندگی، تظاهرات، جمع‌آوری امضا و اعتراضات. نکته این جاست که همه شواهد نشان می‌دهند این بحران‌ها محصول اصلاحات گورباچف بودند، و نه بحران‌هایی که مستقلاً و خود به خود ظاهر شده باشند. گورباچف در تلاش برای درمان کمبودهای مشخص اقتصادی و سیاسی جاری، توانست مشکلات کوچک را به مشکلات بزرگ، و مشکلات بزرگ را به فاجعه تبدیل کند.

این بینش، ما را به سمت تمرکز توجه‌مان بر شناختن سیاست‌های گورباچف کشاند. او چه کار می‌خواست بکند؟ سیاست‌های او از کجا می‌آمد؟ آیا آن‌ها همیشه نادرست بودند، یا بعداً نادرست شدند؟ و غیره. در جریان تجزیه و تحلیل سیاست‌های گورباچف، ما به دو شهود بزرگ برخوردیم- لحظات ناگهانی درون‌بینی که بر هر چه تیره و تار است، نور می‌افکند و آن را قابل فهم می‌کند.

 

شهود شماره یک

اولین شهود در نتیجه خواندن کامل خاطرات دو چهره بالای حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروری سوسیالیستی به دست آمد: آناتولی چرنیایف (Anatoly Chernyaev)، کارشناس ارشد روابط خارجی، و ویاچسلاو مولوتف ( Vyacheslav Molotov)- متولد ۱٨٨۰ که تا سال ۱۹٨۶ زنده بود- و برای مدتی رهبر رده دوم حزب بود. در اینجا، دو مقام رسمی قرار دارند که خاطراتشان دو فرد را در دو سمت متضاد هر موضوعی نشان می‌دهد. همان موقع، بیانیه‌ای از حزب کمونیست روسیه را خواندیم که در سال ١۹۹۷ گفته است بحران اتحاد شوروی به این دلیل اتفاق افتاد که «دو گرایش کاملاً متضاد در حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی وجود داشت- پرولتری و خرده بورژوایی.» از این مطالعات این بینش حاصل شد که آنچه که تحت رهبری گورباچف اتفاق افتاد یک تقلب پراکنده و غیرمنسجم نبود، بلکه مبارزه‌ای بود بین دو گرایش در درون حزب کمونیست شوروی، مبارزه‌ای که به خود انقلاب برمی‌گشت- در واقع به قبل از انقلاب. اختلاف بر سر چگونگی ساختمان سوسیالیسم بود: یکی، گرایش پرولتری که به سمت تقویت حزب و نقش آن، گسترش مالکیت اشتراکی و کامل کردن برنامه‌ریزی مرکزی تمایل داشت؛ و دیگری، گرایش خرده بورژوایی که به سمت تضعیف حزب و نقش آن، در کنار مالکیت اشتراکی اتکا بر دیگر اشکال مالکیت، و تمرکززدایی در زمینه برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری تمایل داشت. گورباچف با حمایت از رویکرد اول دست به اصلاحات زد، اما در سال ۱۹٨۷ به طرف رویکرد دوم رفت.

اگر این بینش درست باشد، بدیهی است که به یک سری سؤالات می‌انجامد. پس از هفتاد سال سوسیالیسم، پایه‌های مادی و اقتصادی رویکرد خرده بورژوایی به اصلاحات چه بود؟ آیا گورباچف همیشه جانبدار رویکرد خرده بورژوایی بود، و صرفاً آن را برای مدتی پنهان کرد، یا او در واقع از یک رویکرد به دیگری تغییر کرد؟ اگر او تغییر کرد، تغییر کی و چرا صورت گرفت؟

 

شهود دوم

این سؤالات به شهود دوم انجامید: کشف این‌که به رغم هفتاد سال سوسیالیسم، پایه مادی نظرات خرده بورژوایی در اتحاد شوروی وجود داشت. در اصل، ریشه این نظرات خرده بورژوایی در طبقه بزرگ دهقانان بود و مدت‌ها بعد از انقلاب به حیات خود ادامه داد. با صنعتی شدن اتحاد شوروی و رشد شهرنشینی و طبقه کارگر، شمار دهقانان و پایگاه اجتماعی نظرات خرده بورژوایی کاهش یافت. با این وجود، تعدادی پژوهش‌های کارشناسانه جدی در باره اتحاد شوروی که در اواخر دهه ۱٩۷۰ منتشر می‌شد، به پدیده نسبتاً جدیدی در اتحاد شوروی اشاره می‌کردند که در اواخر دهه ۱۹۵۰شروع شده بود: یک اقتصاد دوم، متشکل از بنگاه‌های خصوصی قانونی، اما عمدتاً متشکل از بنگاه‌های غیرقانونی یا بازار سیاه. اقتصاد دوم طی سال‌های خروشچف رشد مستمر داشت، اما در دروان برژنف سریع‌تر رشد کرد، و گورباچف آن را کاملاً آزاد کرد. اقتصاد دوم، گروه‌های رو به رشدی را شکل می‌داد که منافع اقتصادی‌شان با حرکت‌های گورباچف برای تضعیف حزب کمونیست، تضعیف برنامه‌ریزی مرکزی، و گسترش و قانونی کردن مالکیت خصوصی و بازار منطبق بود. با هر حرکت گورباچف در این مسیر، او نه فقط جامعه را عمیق‌تر و عمیق‌تر به ورطه هرج و مرج اقتصادی و سیاسی و درگیری‌های قومی سوق می‌داد، بلکه به نیروهای اجتماعی که خواست احیای کامل سرمایه‌داری را داشتند، نیرو و اعتماد به نفس می‌بخشید. این، بازگشت به گذشته را هر چه بیش‌تر، مشکل می‌کرد.

و آیا غیر از این است که دراماتیک‌ترین دلیل برای اثبات واقعیت اندازه و قوت اقتصاد دوم، فاکت سرسختی است که از ۱۹۹۱ تاکنون در برابر چشم‌های ما ظاهر شده و باقی مانده است؟ سرمایه‌داری مافیایی پانزده سال گذشته از کجا آمد؟ آیا در لحظه‌ای که پرچم سرخ در کرملین به پایین کشیده شد، به طور ناگهانی از زمین سبز شد؟ خیر: نطفه سرمایه‌داری مافیایی سال‌ها پیش از آن بسته شده بود. چرا ما نتوانستیم آن را ببینیم؟ به دلایل بسیار. جانبداران سوسیالیسم می‌خواستند باور کنند این‌ها پدیده‌های باقی‌مانده از گذشته اند، نه مشکلات جدید. هیچ‌یک از ما نمی‌خواست بر آتش شوروی‌ستیزی هیزم اضافه کند. دیدن آن مشکل بود، زیرا تئوری ما (و تئوری خود شوروی‌ها) اجازه این کار را نمی‌داد. تعداد کمی از ما، ادبیات وسیع ضدشوروی، که شامل کار گریگوری گراس (Gregory Gross) و دیگران در باره اقتصاد دوم می‌شد را خواندیم. تجربه باوری محض، کمک نخواهد کرد. هر مسافر، داستان بازار سیاه «جین‌های آبی» خودش را داشت، اما بررسی پدیده‌ای که واقعیت آن رسماً انکار می‌شود و در باره آن هیچ داده‌ای جمع‌آوری نمی‌شود، دشوار است.

ما از دو بررسی مثبتی که اینجا در ایرلند از کتابمان شده است، ممنونیم. در بریتانیا و استرالیا، روزنامه‌های چپ از ما بررسی‌های مثبتی داشته اند. مورنینگ استار  از نظر انتشار زود به زود و رایگان آگهی، فوق‌العاده بوده است. کتاب در چین در دست ترجمه است، و به فارسی ترجمه شده است.* انتشارات کمونیستی آلمان به زودی آن را بررسی خواهند کرد.

راجر کیران و من معتقد نیستیم حرف آخر را در باره فروپاشی شوروی گفته ایم. علاوه براین، ما تنها دانشجویان فروپاشی شوروی نبودیم که سه عنصری که بر شمردم را دیدند:

۱- دیگران دیدند که فروپاشی مستقیماً از سیاست‌های گورباچف ناشی شد، نه از یک بحران ساختاری. این بدین معناست که کلمه تخریب در واقع استعاره‌ای دقیق‌تر از «فروپاشی» است.

۲- دیگران دو گرایشی را که از انقلاب تا زمان گورباچف در سیاست شوروی وجود داشت، دیدند.

۳- هم‌چنین، دیگران دیدند که  ۳۰ سال قبل از ۱٩٨۵، اقتصاد دوم در جام سوسیالیسم پیدا شد و رشد کرد.

 

سهم کم و بیش مشخص ما، تا آنجا که می‌دانم، این بود که این سه پدیده را آن طور که شرح آن رفت، در ارتباط با هم دیدیم، به نحوی که هم فروپاشی را توضیح داد و هم نشان داد که

فروپاشی به هیچ‌وجه ناگزیر نبود.

 

 پی‌نویس‌ها:

۱. Roger Keeran and Thomas Kenny, Socialism Betrayed: Behind the Collapse of the Soviet Union (New York: International Publishers, 2004; ISBN 0-7178-0738-X).
۲. مورخ و هوادار کمونیسم اروپای Eric Hobsbawm.

۳. Bahman Azad, Heroic Struggle, Bitter Defeat: Factors Contributing to the Dismantling of the Socialist State in the Soviet Union (New York: International Publishers, 2000; ISBN 0-7178-0726-6).

 

* «خیانت به سوسیالیسم: پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی» ترجمه محمد علی عمویی.

 

 

http://www.communistpartyofireland.ie/c-betrayed.html

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *