هیأت سیاسی ـ اجرایی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به مناسبت روز اول ماه مه، اعلامیهای منتشر کرده است که در آن مفاهیم «کارگر» و «مزدبگیر» به عنوان دو طبقه یا دو گروه جداگانه معرفی شده و همچنین سعی شده است با مخلوط کردن روز کارگر با روز معلم، برای آن تقسیمبندی «بدیع» توجیه «عینی» هم تراشیده شود . مطلب زیر نادرستی این تقسیمبندی من درآوردی را به طور واضح و روشن، و پیآمدهای آن بر مبارزات طبقه کارگر را به طور ضمنی نشان میدهد.
هیأت سیاسی ـ اجرایی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به مناسبت روز اول ماه مه، اعلامیهای منتشر کرده است که در آن مفاهیم «کارگر» و «مزدبگیر» به عنوان دو طبقه یا دو گروه جداگانه معرفی شده و همچنین سعی شده است با مخلوط کردن روز کارگر با روز معلم، برای آن تقسیمبندی «بدیع» توجیه «عینی» هم تراشیده شود . مطلب زیر نادرستی این تقسیمبندی من درآوردی را به طور واضح و روشن، و پیآمدهای آن بر مبارزات طبقه کارگر را به طور ضمنی نشان میدهد.
تارنگاشت عدالت
منبع: دمکراسی مردم
نویسنده: سوکومال سن
برگردان: ع. سهند
هیأت سیاسی ـ اجرایی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به مناسبت روز اول ماه مه، اعلامیهای منتشر کرده است که در آن مفاهیم «کارگر» و «مزدبگیر» به عنوان دو طبقه یا دو گروه جداگانه معرفی شده و همچنین سعی شده است با مخلوط کردن روز کارگر با روز معلم، برای آن تقسیمبندی «بدیع» توجیه «عینی» هم تراشیده شود . مطلب زیر نادرستی این تقسیمبندی من درآوردی را به طور واضح و روشن، و پیآمدهای آن بر مبارزات طبقه کارگر را به طور ضمنی نشان میدهد.
***
انگلس در نامه ٢٩ آوریل ۱۸۸۶خود به «سورگ»(Sorge) رویدادهای شیکاگو را چنین توصیف کرد: «برای اولین بار جنبش توده ای واقعی در میان جمعیت انگلیسی زبان وجود دارد. این که آن هنوز باید راه خود را به طور حسی، ناشیانه، تصادفی و در جهل بیابد، غیرقابل اجتناب است. اما تمام اینها خود را اصلاح خواهند کرد، جنبش باید با آموختن از اشتباهات خود تکامل یابد و چنین خواهد شد. جهل تئوریک، مانند رشد عملی سریع، از خصوصیات تمام ملتهای جوان است. در آمریکا مانند انگلستان، تا ضرورت واقعاً وجود نداشته باشد، هیچ مقدار پند و اندرز کمک نخواهد کرد. و در آمریکا ضرورت وجود دارد، همانطور که آگاهی فزاینده به آن وجود دارد. ورود تودههای کارگر بومی به جنبش در آمریکا، برای من یکی از رویدادهای بزرگ ۱۸۸۶ است»۱ (انگلس به اعتصاب تودهای در آمریکا برای ۸ ساعت کار اشاره میکند.)
عللاوه بر این، انگلس در نامه ٣ ژوئن ۱۸۸۶خود به «اف. کلی- ویشنروتزکی» (F. Kelley-Wishnerwetzky) گفت: «این ظهور آمریکا در صحنه را من یکی از بزرگترین رویدادهای سال میدانم. آنچه که از پا افتادن تزاریسم روسیه برای سلطنتهای نظامی بزرگ اروپا خواهد بود- متلاشی شدن حامی اصلی آنها- در گرفتن جنگ طبقاتی در آمریکا برای بورژوازی تمام جهان، همانطور خواهد بود. زیرا آمریکا، بالاخره ایدهآل تمام بورژواها بود، کشوری ثروتمند، وسیع، در حال گسترش، با نهادهای کاملاً بورژوایی بدون تأثیرپذیری از بقایای سنن فئودالی یا سلطنتی، و بدون یک پرولتاریای دایمی و موروثی. در اینجا هر کس میتوانست، اگر نه یک سرمایهدار، در هر حال یک انسان مستقل شود و با ابزار خودش برای خودش تولید یا تجارت نماید. و چون تاکنون، در آنجا طبقات دارای منافع متضاد وجود نداشت، بورژوازی ما- و شما- تصور میکرد که آمریکا مافوق تناقضات و مبارزات طبقاتی قرار دارد. آن توهم اکنون در هم شکسته شده است، «آخرین بهشت» بورژوایی بر روی زمین به سرعت به یک «برزخ» مبدل میشود، و مانند اروپا تنها چیزی که میتواند مانع آن شود حریقی است که با گام به جلوی رشد پرولتاریای نوظهور آمریکا رخ خواهد داد. شیوهای که آنها با آن حضور خود در صحنه را نشان داده اند، کاملاً غیرمتعارف است؛ شش ماه پیش کسی گمانی نمیزد، و اکنون آنها ناگهانی در چنان تودههای متشکلی ظاهر شده اند تا در کل طبقه سرمایهدار وحشت ایجاد کنند. من فقط آرزو میکنم کاش مارکس زنده بود و این را میدید.»٢
طبقه کارگر در زمان حاضر
ما ضمن تأکید بر ادامه اهمیت روز اول ماه مه، برای شناخت بهتر از تغییرات در ترکیب طبقه کارگر، آنچه را که مارکس و انگلس در ارتباط با طبقات و مبارزه طبقاتی آموزش دادند، به اختصار یادآور میشویم.
تلاش برای درک سیاستها از نقطه نظر مبارزه طبقاتی، یکی از ویزگیهای اصلی مارکسیسم است. مارکس و انگلس در ۱۸٧٩ نوشتند: «برای تقریباً ۴٠ سال است که ما بر مبارزه طبقاتی به عنوان نیروی محرکه بلافصل تاریخ، و به ویژه بر مبارزه طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا به مثابه اهرم بزرگ انقلاب اجتماعی نوین، تأکید کرده ایم»٣ (منتخب آثار، مسکو، ۱٩۶٧، صفحه ٣٢٧). گرچه فصل پایانی سرمایه، جلد سوم (در باره طبقات) ناتمام است، اما فحوای کلی تئوری طبقه مارکس کاملاً روشن است. نقطه حرکت او این است «شکل مشخص اقتصادی، که در آن کار اضافی پرداخت نشده، از تولیدکننده بلافصل به دست میآید.»۴ به عبارت دیگر؛ طبقات براساس استثمار موجود در روابط تولیدی در جامعه مشخص، تعریف میشوند.
به گفته مارکس، این روابط تولیدی به توزیع ابزار تولید بستگی دارند. توزیع، روابط بین سرمایه و کار- مزدی را برجسته میکند: «نه توزیع به معنی عادی توزیع اقلام مصرفی، بلکه توزیع عناصر خود تولید، عوامل مادی که در یک سمت متمرکزند، و نیروی کار که در سمت دیگز منزوی شده است.»۵ این توزیع ابزار تولید «کل ماهیت و کل حرکت تولید را تعیین میکند.»۶ شکل مشخصی که در آن کار اضافی از تولید کننده بلافصل استخراج میشود به این توزیع بستگی دارد.
مارکسیستهای متأخر، با شروع قرن بیستم و گامهایی که در رشد سرمایهداری برداشته شد، یک تغییر تدریجی در ساختار طبقه کارگر را مشاهده کردند. «تعریف پرولتاریا، که شامل توده مزدبگیران غیرمولد (نه تنها فروشندگان تجاری و کارمندان پایین دولتی، بلکه خدمتکاران خانگی نیز ) میشود» بدون تردید تعریفی است که مارکس، انگلس و «ارتدوکس»ترین پیروان آنها مانند پلخانف، لنین، لوکزامبورگ و غیره ارایه نمودند. این تعریف این مزیت را دارد که میتواند وضعیت گروههای کارمندان یقهسفید، یعنی کارگران دفتری را خوب توضیح دهد.
جامعهشناسان بورژوایی تغییر شکل کار دفتری در قرن بیستم را توصیف کرده اند. صد سال پیش، کارمندان دفتری در بریتانیا عمدتاً مرد بودند و در واحدهای کوچک، شاید چهار نفر در یک دفتر، کار میکردند. نوع کاری که انجام میداند- دفترداری، مکاتبات و مانند اینها- آنها را در ارتباط نزدیک و دایمی با کارفرماهایشان قرار میداد. چارلز بوت (Charles Booth) در ۱۸٩۶ نوشت: «روابط بین کارمند و کارفرما، یا بین او و کاری که انجام میدهد، معمولاً نزدیک و شخصی است.» شرایط تحصیلی برای این نوع کار- «آشنایی کمی با زبان لاتین، و احتمالاً کمی هم یونانی، کمی جغرافی، آشنایی مختصر با علوم، کمی ریاضیات و دفترداری؛ کمی فرانسوی»- حتا پس از شروع آموزش ابتدایی اجباری در ۱۸٧٠، کارمندان را از کارگران یدی جدا میکرد. «کارگران دفتری نخبه، که در بانکداری و بیمه شاغل بودند، درآمدی داشتند که به آنها امکان میداد در محلات نجیب ساکن شوند، لباسهای خوب بپوشند، با انجمنهای مورد احترام آمیزش داشته باشند، بعضی اوقات به اپرا بروند، و از اینکه همسرانشان کارهای خانه را انجام دهند، ابا داشتند.» (نگاه کنید به کتاب «طبقه کارگر در حال تغییر»The Changing Working Class نوشته «الکس کالینیکس» و «کریس هارمن»). حتا کارمندان دفتری با حقوق پایین که درآمدشان با درآمد کارگران یدی ماهر قابل مقایسه بود، آرزوی شیوه زندگی را داشتند که شبیه زندگی جنتلمنهای بورژوا و طبقه متوسط متخصص باشد. مردم اغلب کارگران یدی را با صنایع تولیدی و به اصطلاح کارگران یقهسفید را با «خدمات» یکی میدانند، و نتیجه میگیرند که رشد اشتغال خدمات در مقایسه با اشتغال تولیدی نشانگر «نزول» طبقه کارگر است. اما این درک نادرستی است. برخی از مهمترین «صنایع خدماتی» عمدتاً کاگران یدی سنتی را استخدام میکنند. زباله جمعکنها، کارگران کمکی در بیمارستانها، باراندازان، رانندگان کامیون، رانندگان اتوبوس و قطار، کارگران «پست» همه بخشی از نیروی کار «خدمات»، و بخش بزرگی از آن هستند.
به عنوان مثال، در انگلستان، در مارس ۱٩۸۵ کل اشتغال در بخش خدمات ۱٣۴٣۶٠٠٠ نفر بود. بخشهای توزیع، هتلداری، رستوران و غذاخوری، و تعمیرات بالغ بر ۴٢۴٠٠٠٠٠ شغل میشد؛ «حمل و نقل و ارتباطات» ١٢۶٣٠٠٠ شغل، خدمات پستی و ارتباطات راه دور ۴٠٠٠٠٠ شغل، جمعآوری زباله و خدمات نظافتی ٢٩٣٠٠٠ شغل، لباسشویی، خشکشویی، آرایشگری و غیره ١٧۵٠٠٠ شغل، و بیمارستانها، مراکز سالمندان، و غیره ۱٣٠٧٠٠٠ شغل را شامل میشدند. این گروهها نزدیک ۶٠ درصد کل اشتغال خدمات را در بر میگیرد و هر کدام از آنها شامل تعداد زیادی شغل میشود که کارهای «سنتی یدی» تلقی میشوند (همانجا).
بعد از جنگ جهانی دوم، به ویژه گسترش سریع خدمات درمانی، آموزشی، فاضلاب و دیگر زیرساختها شمار عظیمی از کارگران خدمات را به وجود آورد. همچنین اخیراً، رشد تکنولوژی کامپیوتری موجب گسترش بیشتر بخش خدمات شده است. میتوان مشاهده کرد که ساختار طبقه کارگر هیچگاه ایستا نبوده است؛ این ساختار با رشد انباشت سرمایه و در نتیجه آن تغییر نمای اجتماعی دایماً تغییر میکند. اما مفهوم طبقات مورد نظر مارکس که بر شالوده توزیع ابزار تولید قرار دارد، در ارتباط با شرایط کنونی صادق است.
جهانیسازی تهاجمی امروز
بنابراین در نتیجه جهانیسازی نئولیبرالی سالهای اخیر، گرچه تعداد کارگران صنعتی کاهش یافته است، اما اندازه طبقه کارگر کوچک نشده است. سیمای جدید آن، کارگران خدمات، بخش غیرمتشکل یا صاحبان مشاغل آزاد غیررسمی را شامل میشود. طبیعتاً، طبقه کارگر در سراسر جهان روز اول ماه مه ٢٠٠٧ را به عنوان «روز همبستگی جهانی» کارگران برگزار مینماید.
در جریان رخداد ماه مه ۱۸۸۶ در شیکاگو، کارگران خون دادند و رهبرانشان به خاطر «جرم» مبارزه برای ۸ ساعت کار در روز، به خاطر ترغیب اینکه کارگران باید مثل یک انسان زندگی کنند و نه مثل یک حیوان- در یک کلمه، برای نبرد علیه استثمار سرمایهداری- به دار آویخته شدند. شهیدان آنها در حالی طناب دار به گردنشان انداخته میشد، فریاد سردادند: «مرگ بر سرمایهداری!».
فداکاریهای کارگران شیکاگو به هدر نرفت. دیر یا زود، کارگران تقریباً در سراسر جهان، روز- کار ۸ ساعته را به دست آوردند. با این وجود، امروره به علت جهانیسازی نئولیبرالی دیکتات بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، شرایط به طرز بیسابقهای بحرانی است. حرص و آز سرمایه جهانی برای سود اکنون وارد وحشیانهترین مرحله خود شده است.
اولاً، سرمایهداری در اکثر محلهای کار، به ویژه در واحدهای جدیدالتأسیس، تجاوز شرمآور به قانون ۸ ساعت کار در روز را شروع کرده است و کار ۱٠ تا ١٢ ساعته را به کارگران تحمیل میکند، و همزمان بستههای دستمزد آنها را کاهش میدهد. در نتیجه، کارگران اکنون بیشتر استثمار میشوند.
ثانیاً، سازمان جهانی کار با توجه به وضعیت در تمام همایشهای خود، سؤال پیرامون مسأله «کار آبرومندانه» را مطرح کرده است. اما کار آبرومندانه یعنی چه؟ سرمایهداری با بهرهبرداری از شرایط بیرحمانه بیکاری و به علت حرص غیرانسانی آن برای پول، در ارتباط با بستههای حقوقی و دیگر شرایط کار آبرومندانه، استثمار کارگران را تشدید نموده است.
خندهدارترین بخش داستان این است که در حالی که صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی مدعی رشد بالاتر تولید ناخالص داخلی در کشورهای سرمایهداری هستند- برای آنکه «ترقی» اقتصادهای آنها را نشان دهند- نرخ بیکاری در هر یک از این کشورها، همراه با وخامت کیفیت کار، رو به افزایش است. طبیعتاً این سؤال مطرح میشود: ترقی برای چه کسانی؟ بدون تردید آنها طبقه سرمایه را در نظر دارند.
براساس «گرایشهای جهانی اشتغال» منتشره در ژانویه ٢٠٠۶ از طرف سازمان جهانی کار:
۱- نرخ بیکاری در جهان ۶٫٣ درصد است، که نسبت به سال پیش از آن تغییر نکرده است، اما ٠٫٣ درصد بیشتر از دهه پیش است. مجموعاً، در سال ٢٠٠۵ در جهان ۱٩١٫۸ میلیون نفر بیکار وجود داشت، این یک افزایش٢٫٢ میلیون نفری نسبت به سال ٢٠٠۴ و افزایش ٣۴٫۴ میلیون نفری نسبت به سال ۱٩٩۵ را نشان میدهد. تقریباً نیمی از بیکاران جهان را جوانان تشکیل میدهند- یک رقم نگران کننده، زیرا جوانان تنها ٢۵ درصد جمعیت گروه سنی فعال را تشکیل میدهند. در مقایسه با بزرگسالان، احتمال بیکار ماندن جوانان سه برابر بیشتر است.
٢- بیشترین افزایش در بیکاری، در آمریکای لاتین و منطقه کاراییب اتفاق افتاد که در آنجا بین ٢٠٠۴ و ٢٠٠۵ تعداد بیکاران نزدیک۱٫٣ میلیون نفر و نرخ بیکاری ٠٫٣ درصد افزایش یافت و به ٧٫٧ درصد رسید. اروپای مرکزی و شرقی (بیرون از جامعه اروپا) و منطقه «کشورهای مستقل همسود»(CIS) نیز شاهد افزایش سالانه نرخ بیکاری، از ٩٫۵ درصد در سال ٢٠٠۴ به ٩٫٧ درصد در سال ٢٠٠۵ بوده اند. نرخ بیکاری در منطقه آسیا در سال ٢٠٠۵ تقریباً ثابت ماند؛ در آسیای شرقی ٣٫۸ درصد (پایینترین نرخ در جهان)؛ در جنوب آسیا ۴٫٧ درصد و در جنوب- شرق آسیا و اقیانوس آرام ۶٫۱ درصد بود. نرخ بیکاری ١٣٫٢ درصدی خاورمیانه و شمال آفریقا، بالاترین نرخ بیکاری در جهان باقی ماند. در منطقه جنوب صحرای کبیر آفریقا نرخ بیکاری ٩٫٧ درصد بود. تنها کاهش قابل ملاحظه در اقتصادهای پیشرفته و اتحادیه اروپا اتفاق افتاد و نرخ بیکاری از ٧٫۱ درصد در سال ٢٠٠۴ به ۶٫٧ درصد در سال ٢٠٠۵ کاهش یافت.
جای تأسف است که امسال طبقه کارگر در شرایطی روز اول ماه مه را گرامی میدارد که تعداد کارگران در بخش متشکل به سرعت رو به کاهش و همراه با آن تعداد کارگران بخش غیر- متشکل رو به افزایش دارد، در شرایطی که کیفیت کار آنچنان بدتر شده است که خواست سازمان جهانی کار برای «کار آبرومندانه» یک آرزوی مقدس باقی میماند.
وضعیت در هند
تا آنجا که به هند مربوط میشود، «بررسی نمونهوار ملی» میگوید در عرض پنج سال (١٩٩٩تا ٢٠٠۵) تعداد بیکاران از ٢۶٫۵ میلیون به ٣۵٫٢ میلیون افزایش یافته است، افزایش بزرگی معادل ۸٫٧ میلیون نفر. این وضعیت واقعاً تیرهای است.
اما بیشتر از بیکاری، در حال حاضر طبقه کارگر با تهاجم همهجانبهای به زندگی و معیشت خود- در زمینههای حقوق، مزایای تأمین اجتماعی، شرایط کار، قرارداد و کار موقت، و بالاتر از همه وخامت همهجانبه کیفیت کار رو در رو است.
بنابراین، روز اول ماه مه امسال فرصت دیگری خواهد بود برای تجدید میثاق طبقه کارگر علیه استثمار شدت یافته و افزایش بیکاری، و برای خواست روز- کار ۸ ساعته برای همه کارگران و برای کار آبرومندانه. این نبرد، به عبارت دقیقتر این جنگ، نمیتواند آسان باشد، زیرا علیه جهانیسازی نئولیبرالی- یعنی علیه وحشیانهترین مرحله سرمایهداری- است.
این است پیام انقلابی روز اول ماه مه در شرایط جهانیسازی نئولیبرالی. طبقه کارگر باید جنگ طبقاتی بیرحمانهای را علیه سرمایهداری و برای برانداختن آن و هموار کرن راه برای یک جامعه به طور رادیکال دگرگون شده سوسیالیستی، پیش ببرد. اینجاست که میتوان تداوم اهمیت آموزشهای انقلابی مارکس، انگلس و لنین را درک کرد.
مرگ بر جهانیسازی نئولیبرالی!
مرگ بر سرمایهداری!
زنده باد پیام انقلابی روز اول ماه مه!
http://pd.cpim.org/2007/0422/04152007_sukomal.htm
***
توضیحات مترجم:
نشانی اینترنتی منابع برخی از نقلقولهای مورد استفاده در این نوشته:
۱- نامه انگلس یه سورگ:
http://www.marxists.org/archive/marx/works/1886/letters/86_04_29.htm
٢-نامه انگلس به فلورانس کلی- ویشنروتزکی در زوریخ: http://www.marxists.org/archive/marx/works/1886/letters/86_06_03.htm
٣- نامه مارکس و انگلس به ببل، لیبخنشت، براک و دیگران:
http://www.marxists.org/archive/marx/works/1879/09/18.htm
۴- جلد سوم سرمایه، بخش ششم، نکات مقدماتی:
http://www.marxists.org/archive/marx/works/1894-c3/ch47.htm
۵- جلد دوم سرمایه:
http://www.marxists.org/archive/marx/works/1885-c2/ch01.htm
۶- سرمایه، جلد سوم، بخش هفتم:
http://www.marxists.org/archive/marx/works/1894-c3/ch51.htm