مارکسیسم- لنینیسم برای مذهب، به عنوان شکلی از آگاهی اجتماعی، دو ریشه قایل است: یکی ریشۀ معرفتی و دیگری ریشۀ اقتصادی- اجتماعی که پایۀ آن مناسبات تولیدی است. بنابراین برخورد به مذهب نیز باید از همین دو جانب، یعنی از جانب علمی و از جانب اجتماعی باشد. مذهب را برخلاف توصیۀ آنارشیستها و برخی از بوروکراتهای بورژوا نباید قدغن کرد و تودههای معتقد به مذهب را نیز نباید آزار داد و یا به آنان توهین کرد. کار احزاب کمونیست و دولتهای سوسیالیستی، این گونه رفتارهای غیرانسانی نیست
مارکسیسم- لنینیسم برای مذهب، به عنوان شکلی از آگاهی اجتماعی، دو ریشه قایل است: یکی ریشۀ معرفتی و دیگری ریشۀ اقتصادی- اجتماعی که پایۀ آن مناسبات تولیدی است. بنابراین برخورد به مذهب نیز باید از همین دو جانب، یعنی از جانب علمی و از جانب اجتماعی باشد. مذهب را برخلاف توصیۀ آنارشیستها و برخی از بوروکراتهای بورژوا نباید قدغن کرد و تودههای معتقد به مذهب را نیز نباید آزار داد و یا به آنان توهین کرد. کار احزاب کمونیست و دولتهای سوسیالیستی، این گونه رفتارهای غیرانسانی نیست
تارنگاشت عدالت
ف. م. جوانشیر
مناسبات احزاب کمونیست و کارگری با دین و زحمتکشان معتقد به مذهب
این مقاله در سال ۱٣۵۴ از طریق رادیو «پیک ایران» پخش شد و در شمارههای ٣ و ۴ و ۵ نشریه «آرمان»، ارگان سازمان جوانان و دانشجویان دمکرات ایرات (سال ۱٣۵۶) به چاپ رسید.
در گذشتهای نه چندان دور، برخورد به مذهب و دارندگان عقاید مذهبی، چه در عرصۀ مبارزۀ ایدئولوژیک و چه به خصوص در عرصۀ مبارزۀ سیاسی، بینهایت خشن بود. قدرتمندان و ستمگران جهان برای تحکیم پایههای قدرت خویش و غارت هر چه وسیعتر و شدیدتر تودههای ستمکش و اسیر کردن ملل دیگر، دین و مذهبی را که خود ظاهراً پذیرفته بودند و چه بسا کمترین اعتقادی هم به آن نداشتند، بهانه قرار میدادند تا به شدیدترین و حیوانیترین طُرُق، مخالفین خویش را سرکوب کنند. تکفیر مذهبی امری طبیعی تلقی میشد و همین قدر که کسی عقیدۀ مذهبی، خلاف مذهب حاکم داشت، خونش حلال به حساب میآمد. کمتر کسی در این فکر بود که مذهب را به مثابه یک پدیدۀ اجتماعی عمیقاً بررسی کند و طرز رفتار انسانی نسبت به میلیونها انسان زحمتکش معتقد به مذهب را بیابد.
در سدههای اخیر، طبقۀ نوخاسته بورژوا، که با فئودالیسم در افتاد و میخواست زمام حکومت را به طور کامل و بلامنازع به دست گیرد، شعار جدا کردن مذهب از سیاست را به میان آورد تا قدرت کلیسا را که در خدمت فئودالیسم بود، بشکند. اندیشهپردازان وابسته به بورژوازی نیز به همین قصد به نبرد ایدهای علیه مذهب برخاستند. اما هم نبرد سیاسی و هم نبرد اندیشهای بورژوازی با کلیسا، خشن، بیرحمانه و در عین حال سطحی بود.
در دوران اوج بورژوازی، زمانی که این طبقه هنوز مترقی و بالنده بود، اندیشهپردازان این طبقه توانستند برخی نظریات درست و علمی دربارۀ مذهب بیان کنند، اما حتا بهترین آنان هم به علت محدودیت طبقاتی نتوانستند ماهیت واقعی مذهب را درک نمایند و شیوۀ صحیح رفتار با انسانهای زحمتکش معتقد به مذهب را بیابند و بسیاری از آنان تنها به جانب معرفتی مذهب توجه کردند.
دولتهای بورژوایی نیز به نوبۀ خود برای شکستن مقاومت روحانیون هوادار فئودالها دست به اقدامات خشن بوروکراتیک میزدند. کلیساها را میبستند، مؤمنین را مورد فشار قرار میداند و چه بسا کار را به کشتار تودهها میکشاندند. نمونههای این گونه جنایات از جمله در انگلستان، فرانسه و آلمان فراوان است. کاریکاتور این گونه اقدامات بوروکراتیک ضدمذهبی را میتوان در رفتار رضاشاه با مذهب، در جنایت مسجد گوهرشاد، پاره کردن چادر پیرزنان و در مستراح انداختن عمامه و دستار روحانیون مشاهده کرد.
رفتار اندیشهپردازان بورژوایی و دولتهای بورژوایی با مذهب در دوران تحکیم قدرت، سپس به ویژه در دوران افول بورژوازی از ریشه تغییر کرد. در این دوران، بورژواها خود به سازندگان و تبلیغ کنندگان خرافات تبدیل شدند و سوداگری با مذهب را نیز به انواع سوداگریهای خویش افزودند، که خود بحث جداگانهایست.
در قطب مقابل اندیشهپردازان بورژوا و عملاً به عنوان جزء و بخش مکمل آن، باید از اندیشههای آنارشیستی و چپنمایانه یاد کرد، که خود را متکبرانه، دانشمندترین دانشمندان و ماتریالیستترین ماتریالیستهای جهان قلمداد میکنند، ولی در واقع امر نه چیزی از ریشۀ مادی مذهب میفهمند و نه میتوانند کمکی به دفع خرافات و نجات زحمتکشان برسانند.
آنارشیستها مدعیند که باید به مذهب اعلان جنگ داد و معتقدات مذهبی تودهها را به سخره گرفت. آنان که خود را سوسیالیست و حتا کمونیست مینامند، خواستار آنند که دولت سوسیالیستی مذهب را قدغن کند و در مساجد و کلیساها را گل بگیرد. آنها طلب میکنند که احزاب کارگری در میان انبوه این آشفتهفکریها و خشونتهای انسانی، در برنامه خود خدانشناسی و جنگ با مذهب را بگنجانند.
در برابر همۀ انواع ریاکاریهای مذهبی، روشهای جنایتکارانه بوروکراتیک دولتهای بورژوایی و تعصب عبوس بیمحتوا و کاملاً زیانبخش آنارشیستی، تنها مارکسیسم- لنینیسم است که ماهیت مذهب را به درستی درک میکند و در بارۀ رابطۀ احزاب کمونیست و دولتهای سوسیالیستی با مذهب و زحمتکشان مذهبی روش صحیح، علمی و انسانی ارایه میدهد.
مارکسیسم- لنینیسم برای مذهب، به عنوان شکلی از آگاهی اجتماعی، دو ریشه قایل است: یکی ریشۀ معرفتی و دیگری ریشۀ اقتصادی- اجتماعی که پایۀ آن مناسبات تولیدی است. بنابراین برخورد به مذهب نیز باید از همین دو جانب، یعنی از جانب علمی و از جانب اجتماعی باشد. مذهب را برخلاف توصیۀ آنارشیستها و برخی از بوروکراتهای بورژوا نباید قدغن کرد و تودههای معتقد به مذهب را نیز نباید آزار داد و یا به آنان توهین کرد. کار احزاب کمونیست و دولتهای سوسیالیستی، این گونه رفتارهای غیرانسانی نیست. احزاب کمونیست و دولتهای سوسیالیستی قبل زا هر چیز برای بالا بردن آگاهی علمی تودهها میکوشند و مهمتر از آن، هدف احزاب کمونیست، انجام انقلاب اجتماعی و تغییر مناسبات تولیدی، یعنی از میان بردن ستم طبقاتی است…
در این باره، مجادلۀ انگلس با یکی از مدعیان دروغین هواداری از سوسیالیسم و ماتریالیسم شنیدنی است. این مدعی هواداری از سوسیالیسم، که یک پرفسور آلمانی به نام دورینگ بود، در میان انواع نظریات نادرست از جمله اعلام میکرد که در جامعۀ سوسیالیستی باید مذهب را قدغن کرد. انگلس کتاب معروفی علیه دورینگ زیر عنوان آنتی دورینگ نوشته است. در این اثر، انگس در مورد به اصطلاح ممنوع کردن مذهب به دورینگ میتازد و میگوید که قدغن کردن مذهب کار سوسیالیستها نیست، کار دیکتاتورهایی نظیر بیسمارک است. ما در ایران میتوانیم بگوییم که کار امثال رضاخان و سپهبد احمدی است. انگلس در این اثر تحلیل عمیقی از ریشههای معرفتی و اجتماعی مذهب به دست میدهد و میگوید که کار کمونیستها و وظیفۀ جامعۀ سوسیالیستی قبل از هر چیز تغییر مناسبات تولیدی، محو ستم طبقاتی و البته روشنگری علمی است و نه انداختن ژاندارم و پلیس به میان هواداران مذهب.
لنین، که بارها به همین اندیشۀ انگس برگشته، ضمن سخنرانی در کنگرۀ زنان کارگر، در نوامبر سال ١٩١۸، یعنی پس از انقلاب اکتبر، کمونیستها را از توهین کردن به احساسات مذهبی تودهها جداً بر حذر میدارد و میگوید: «عمیقترین ریشۀ خرافات مذهبی در فقر و جهل است. وظیفۀ ما این است که این دو، یعنی فقر و جهل را ریشهکن کنیم.»
در این جا لنین آن فکر اصلی و آن جهت اصلی فعالیت را که باید راهنمای مارکسیست– لنینیستها باشد، بیان میکند: کار ما، وظیفۀ اصلی ما، از میان برداشتن فقر، تأمین زندگی بهتری برای تودهها، محو ستم طبقاتی، با سواد کردن و روشن کردن آنهاست و نه توهین به احساسات مذهبی آنان، که جز زیان حاصلی نمیدهد و کمکی به تکامل جامعه نیست.
بنیانگذاران مارکسیسم- لنینیسم، در راهنماییهای خود به این نکتۀ اساسی توجه دارند که مارکسیسم- لنینیسم یک به اصطلاح علم خالص، یک علم برای علم نیست، دانش انقلاب و تحول بنیادی جامعه، دانش رهایی پرولتاریا و همۀ زحمتکشان از قید انواع ستمهای اجتماعی و اقتصادی است. و زمانی که جامعه از ریشه عوض شد، همۀ نهادها و تصورات روبنایی آن نیز عوض خواهد شد. بنابراین، امر درجۀ اول عبارتست از فراهم آوردن زمینۀ انقلاب اجتماعی، که رکن اصلی آن نیز وحدت نیروهای انقلابی است. کسی که به جای تغییر زیربنای مادی جامعه، با وسایل بوروکراتیک و یا با جنجال زیانبخش تبلیغاتی میکوشد تصورات مردم را تغییر دهد، اصلاً ماتریالیست نیست و کسی هم که به جای تدارک انقلابی و قیل از همه تأمین وحدت در صفوف پرولتاریا، به انواع وسایل و از جمله با دامن زدن به اختلافات مذهبی در تفرقۀ نیروها میکوشد، ضدانقلابی است، ولو اینکه خود را در حرف بزرگترین انقلابی معرفی کند.
در این باره اظهارنظر مارکس علیه باکونین آنارشیست بسیار آموزنده است. باکونین که خود آموزش فلسفی ماتریالیسم دیالکتیک را به طرز شکسته بستهای از مارکس و انگلس آموخته بود، در تندروی کار را به جایی میرسانید که مدعی میشد مارکس و انگلس مرتجعند، زیرا حاضر نیستند خدانشناسی و جنگ علیه مذهب را در برنامۀ انترناسیونال اول بنویسند.
مارکس و انگلس در واقع نیز حاضر به چنین کار ابلهانهای نبودند، زیرا کشف ماتریالیسم دیالکتیک و تبلیغ آن در میان تودهها، یعنی بحث علمی و آموزش یک چیز است و تحمیل چنین عقیدهای به زور اساسنامه و برنامه به هر کارگر و مبارز انقلابی کاملاً چیز دیگر. مارکسیسم برای متحد کردن صفوف پرولتاریا در قبال برنامه، برای گردآوری اردوی ستمکشان در برابر جباران روزگار است و نه برای تفرقهافکنی.
انگلس در نامهای که به یکی از اعضای فعال انترناسیونال اول در ایتالیا نوشته است، اختلاف خود و مارکس را با باکونین در این مسأله چنین توضیح میدهد: «باکونین میخواهد که ما آتهئیسم، یعنی بیدینی را در برنامۀ انترناسیونال وارد کنیم. اما وارد کردن این گونه مطالب سبب میشود که صفوف پرولتاریای اروپا به جای اتحاد دچار تفرقه شود. در حالی که هدف مارکس و من متحد کردن پرولتاریاست.» انگلس اضافه میکند: «باکونین با محدودیت فکری ویژۀ قشریون اهمیت این امر را درک نمیکند.»
لنین، که یک عمر نبوغ درخشان و انرژی جوشان خود را در راه وحدت صفوف طبقۀ کارگر و هدایت آن به سوی انقلاب سوسیالیستی به کار برد و نخستین دولت سوسیالیستی جهان را بنیاد نهاد، دربارۀ رابطۀ حزب طبقه کارگر نسبت به مذهب و همچنین رابطۀ دولت سوسیالیستی نسبت به مذهب، چندین اثر مستقل نگاشته و علاوه بر آن بارها در موارد گوناگون اندیشههای بسیار عمیقی در این زمینه بیان داشته است.
لنین نیز مانند مارکس و انگلس مسأله را از نظر ریشۀ اقتصادی- اجتماعی آن و در رابطه با انقلاب مطرح میکند.
لنین در اثر خود سوسیالیسم و مذهب به بغرنجی مسایل اجتماعی، به پیچیدگی نسج جامعه اشاره میکند و توجه میدهد که نمیتوان مسألۀ مذهب را به طور مجرد، ایدآلیستی و تنها در مقطع عقل، یعنی به طور خلاصه جدا از مبارزۀ طبقاتی مطرح ساخت. سادهلوحانه است اگر تصور کنیم که در جامعۀ پر از ستم طبقاتی، تنها با موعظه و توضیح روشنگرانه میتوان بر خرافات مذهبی فایق آمد. این مسأله تنها در مقطع مبارزۀ طبقاتی قابل حل است. لنین مینویسد:
«اگر پرولتاریا در مبارزه خویش علیه نیروهای سیاه سرمایهداری روشن نشود، او را با هیچ کتاب و با هیچ موعظهای نمیتوان روشن کرد. وحدت در این مبارزۀ واقعاً انقلابی طبقۀ ستمکش، برای ساختن بهشت بر روی زمین، برای ما مهمتر است تا وحدت نظر پرولترها در بارۀ بهشت آسمانی.» لنین میافزاید:
«به این دلیل است که ما آتهئیسم را در برنامۀ خود اعلام نمیکنیم و نباید اعلام کنیم. به این دلیل است که ما ممانعت نمیکنیم پرولترهایی که این یا آن بقایا از معتقدات گذشته را حفظ کرده اند به حزب ما نزدیکتر شوند. نباید هم ممانعت کنیم. ما همواره جهانبینی علمی خود را تبلیغ خواهیم کرد. مبارزه ما با ناپیگیریهای برخی "مسیحیان" هم ضروری است، ولی این امر به هیچوجه بدان معنا نیست که مسأله مذهب را به مسألۀ درجه اول بدل کنیم، که در واقع چنین نیست. این بدان معنا نیست که مبارزه نیروهای واقعاً انقلابی اقتصادی و سیاسی را به خاطر نظریات درجه سوم و بیمعنی دچار تفرقه سازیم.»
لنین به تلاش بورژوازی ارتجاعی برای دامن زدن به اختلافات میان پرولتاریا و به هم انداختن معتقدین به مذهب و کمونیستها اشاره کرده و میگوید: «ما در هر حالت، در برابر این نوع تلاشها، با شکیبایی، همبستگی پرولتری و جهانبینی پرولتری را که با هر نوع دامن زدن به مسایل درجۀ دوم بیگانه است، تبلیغ خواهیم کرد.»
لنین، از عناصر آگاه پرولتری دعوت میکند که بحث در بارۀ مذهب و معتقدات مذهبی تودهها را در برابر نبرد انقلابی، به مثابه یک مسألۀ درجۀ دوم بنگرند. مهم این است که پرولتاریا در صف واحد در اعتصاب شرکت کند، در نبرد علیه سرمایه، در نبرد علیه رژیم پلیسی به میدان آید.
لنین در اثر مهم دیگر خود تحت عنوان رابطۀ حزب طبقه کارگر با مذهب تصریح میکند که وقتی کارگری واقعاً در نبرد انقلابی شرکت میکند، ولو این که هنوز بقایایی از نظریات مذهبی را دارد، باید او را به حزب پذیرفت. لنین مینویسد:
«ما نه تنها باید تمام کارگرانی را که به خدا باور دارند به حزب راه بدهیم، بلکه باید آنان را به حزب جلب کنیم. تردیدی نیست که ما مخالف کمترین توهین نسبت به معتقدات مذهبی هستیم، ولی ما کارگران را برای این به حزب جلب میکنیم که آنان را در روح برنامۀ خویش تربیت کنیم.»
لنین در همین جا توضیح میدهد که حتا اگر کشیشی بخواهد عضو حزب شود، میتوان او را پذیرفت، به شرطی که برنامۀ حزب را بپذیرد و در راه آن مبارزه کند. لنین میگوید که اگر معتقدات مذهبی او با برنامۀ ما تناقض دارد، بگذار این امر وجدانی خود او باشد.
لنین نه تنها در مورد کارگران انقلابی، که هنوز معتقدات مذهبی دارند و کشیشی که برنامه حزب را میپذیرد، با چنین صراحتی اظهارنظر میکند، بلکه در بارۀ تودههای مذهبی هم، که برنامۀ حزب را نپذیرفته اند، براساس دمکراتیسم عمیق و پیگیر خویش اظهارنظر میکند و دفاع از آنان را در برابر رژیم ترور و اختناق لازم میشمرد.
لنین در مقالۀ سوسیالیسم و مذهب تأکید میکند که سوسیال دمکراسی انقلابی با صراحت کامل از آزادی مذهب دفاع میکند. لنین تذکر میدهد که پلیس تزاری در تشدید محیط ترور و اختناق کار را به جایی رسانیده است که حتا بخشی از روحانیون را نیز تحت فشار گذاشته است. ما- یعنی کمونیستها- اعلام میکنیم که از روحانیون در برابر پلیس حمایت مینماییم. بگذار روحانیت هر گونه رابطۀ خود را با رژیم اختناق پلیسی قطع کند. لنین در جای دیگر مینویسد:
«ما وظیفۀ خود میدانیم به طور مستقیم و صریح اعلام کنیم که سوسیال دمکراسی برای آزادی کامل وجدان مبارزه میکند و به همۀ معتقدات و باورهای مذهبی که صادقانه بوده و حاصل زور و فریب نباشد، با احترام کامل مینگرد.»
چنین است نظر بنیانگذاران مارکسیسم- لنینیسم در بارۀ مذهب و رابطۀ حزب طبقۀ کارگر و دولت سوسیالیستی با مذهب. این نظر از طرف احزاب کمونیست و دولتهای سوسیالیستی با دقت تمام دنبال میشود. در برنامۀ هیچ حزب کمونیستی در جهان علیه دین اعلام مبارزه و جنگ نشده و هیچ حزب کمونیستی هرگز کمترین توهینی به معتقدین مذهب روا نداشته است.
در کشورهای سوسیالیستی دین آزاد است. کلیساها و مساجد آزادانه فعالیت میکنند و در مدارس مذهبی کشیش و روحانی و مدرس مذهبی پرورش میدهند. بسیاری از کلیساها و مساجد معتبر در کشورهای سوسیالیستی تعمیر و یا از نو ساخته شده اند.
طی بیش از صد سالی که از پیدایش مارکسیسم گذشته تاکنون، هزاران هزار کمونیست و معتقد به مارکسیسم- لنینیسم به دست رژیمهای ارتجاعی، که روحانینمایان مرتجع مدافع آنها بوده اند، به فجیعترین وجهی به قتل رسیده اند. در کشور ما نه فقط داشتن افکار کمونیستی ممنوع است، بلکه کمونیستها و هواداران مارکسیسم- لنینیسم را هر روزه به زندان میاندازند، شکنجه میدهند و میکشند. اما در کشورهای سوسیالیستی، در مدت ۶٠ سال که از انقلاب اکتبر میگذرد، حتا یک نفر به دلیل داشتن عقیدۀ مذهبی مورد کمترین آزار قرار نگرفته است. و مسلم است که در آینده نیز قرار نخواهد گرفت.
چنین است گوشهای و فقط گوشهای از واقعیت، که دستگاه تبلیغاتی رژیم و روحانینمایان مدافع سازمان امنیت و خادمین امپریالیسم در کشور ما آن را تحریف میکنند، تا ستم طبقاتی و اسارت ملی ما را جاویدان سازند.
حزب تودۀ ایران و مناسباتش با زحمتکشان و محافل ملی و دمکراتیک معتقد به مذهب
حزب تودۀ ایران، حزب طبقۀ کارگر ایران از نخستین روز پایهگذاری، آموزش مارکسیسم- لنینیسم را راهنمای خویش قرار داد و اگر چه موافق با شرایط روز نتوانست و نخواست عنوان رسمی کمونیست بر خود بگذارد، برای دوست و دشمن هرگز تردیدی وجود نداشت که همۀ کمونیستهای صدیق ایران در این حزب جمعند و راه حزب نیز همان شاهراه کمونیستی است. به همین دلیل هم بود که نخستین سازمان سیاسی ضد تودهای که به رهبری سید ضیاءالدین طباطبائی و با پشتیبانی امپریالیسم و ارتجاع داخلی تشکیل شد کوشید تا روی احساسات مذهبی ناآگاه ترین قشر زحمتکشان انگشت بگذارد، خود را مدافع سینهچاک اسلام و حزب تودۀ ایران را به مثابۀ یک حزب کمونیست، دشمن دین و مذهب معرفی نماید.
حزب تودۀ ایران در آن سالها در برابر تبلیغات زهرآگین سید ضیاء و اتباعش، سیاست اصولی و استوار مارکسیستی- لنینیستی را قرار داد و تودههای ستمکش را با این واقعیت آشنا کرد که جامعۀ ایران در اساس خود به طبقات اجتماعی، به ستمگران و ستمکشان، به عاملین امپریالیسم و مدافعین استقلال کشور تقسیم میشود و نباید ستمگر و ستمکش را به بهانۀ این که هر دو مسلمانند در یک سنگر گذاشت و در صف ستمکشان به سود ستمگران بر سر مسایل مذهبی تفرقه افکند. حزب تودۀ ایران به تودهها توضیح داد که آن چه اهمیت درجۀ اول دارد، اتحاد نیروهای ملی علیه نیروهای امپریالیستی، اتحاد نیروهای دمکرانیک علیه استبداد و اتحاد زحمتکشان علیه مناسبات جابرانۀ طبقاتی و برای نوسازی بنیادی جامعه است. حزب تودۀ ایران میگفت:
«بگذارید هر انسان زحمتکش و مبارزی که در صف برادران طبقاتی خویش میرزمد، تا وقتی که مایل است معتقدات مذهبی خود را حفظ کند. حزب تودۀ ایران، کارگران و دهقانان دارای معتقدات مذهبی را نه تنها در اتحادیههای کارگری و دهقانی، بلکه حتا در صفوف خویش میپذیرفت و میپذیرد تا در مکتب نبرد طبقاتی به بهترین آموزش انقلاب دست یابند.»
محافل ارتجاعی و امپریالیستی که میکوشیدند از احساسات مذهبی برای تفرقهافکنی در صفوف مبارزان سوءاستفاده کنند، تلاش فراوانی به کار بردند تا شاید جنبۀ اصولی سیاست حزب تودۀ ایران را انکار کنند، ولی تلاش آنها به طور عمده بیفایده بود. تجربۀ زندگی مبارزان و زحمتکشان را متوجه و متقاعد میکرد که حزب تودۀ ایران در مسألۀ مذهب و در رابطه با مبارزان معتقد به مذهب، سیاستی اصولی دارد و نه سیاستی ظاهرسازانه، حسابگرانه و زودگذر. به همین جهت هم صدها هزار نفر از کارگران و زحمتکشان ایران، از مذهبی و غیرمذهبی در زیر پرچم حزب تودۀ ایران متشکل شدند.
در زمینۀ رابطۀ حزب تودۀ ایران با مذهب، حزب مجبور بود نه تنها در جبهۀ خارجی، بلکه در درون خود نیز با اپورتونیسم راست و «چپ» برزمد، چون که اپورتونیستها نیز به اصولیت سیاست حزب در این مرحله معتقد نبودند.
اپورتونیستهای راست که در آن هنگام خلیل ملکی پرچمدارشان بود، به حزب توصیه میکردند که به دینداری تظاهر کند و روزهای عزاداری شیعیان، مراسم برپا دارد و این همه روی نبرد طبقاتی تکیه نکند. و اما چپنمایان از حزب طلب میکردند که به دین اعلان جنگ بدهد و زحمتکشان معتقد به مذهب را به عنوان عناصر ناآگاه و نیروی ذخیرۀ ارتجاع تلقی نماید و از خود براند.
اگر به این نظریات اپورتونیستی راست و «چپ» به طور سطحی بنگریم شاید چنین به نظر برسد که آنها نقطه نظرهای متفاوت و حتا متقابلند. اما با کمی دقت میتوان دریافت که آنها دو روی یک مدالند، ریشه و ماهیت آنها یکی است. در این مسأله، هم اپورتونیسم راست و هم اپورتونیسم «چپ» از عدم اعتقاد به اصولیت استوار بودن سیاست مارکسیستی- لنینیستی طبقه کارگر در مورد مذهب سرچشمه میگیرند. آنها سیاست حزب را یک نوع ظاهرسازی تلقی میکنند. منتهی اپورتونیسم راست خواستار تشدید این به اصطلاح ظاهرسازی و غرقه شدن در آنست و اپورتونیسم «چپ» خواستار دست کشیدن از این به اصطلاح ظاهرسازی است. اپورتونیستهای راست و «چپ» نمیفهمند که سیاست مارکسیستی- لنینیستی در بارۀ مذهب در رابطۀ حزب طبقه کارگر با زحمتکشان مذهبی به هیچوجه ظاهرسازی نیست تا بتوان آن را زیادتر و یا کمتر کرد. این سیاست از ملاحظات حسابگرانه ناشی نمیشود، بلکه سیاستی است صادقانه، اصولی و استوار که بر شناخت درست و ماتریالیستی جامعه و تجربه و تحلیل علمی نسج بغرنج آن اتکا دارد.
در دوران ما، درک درست این سیاست و اجرای هر چه دقیقتر آن اهمیت باز هم بیشتری کسب کرده است. در این دوران که دوران گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم است، نبرد طبقاتی در همۀ عرصهها و همه جبههها تشدید شده و هر روز قشرهای وسیعتری از تودههای مردم به میدان نبرد کشانده میشوند که دارای معتقدات کاملاً گوناگون مذهبی هستند.
محافل امپریالیستی و جنگطلب و مرتجعین و نئوفاشیستها که بسیاری از مواضع ایدئولوژیک خود را از دست داده اند، با تمام قوا میکوشند تا خود را در زیر لوای مذهب پنهان کنند. بسیاری از احزاب مدافع سرمایۀ انحصاری و حتا بسیاری از احزاب و گروههای فاشیستی و نیمه فاشیستی، خود را «دمکرات مسیحی» و حتا «سوسیالیست مسیحی» مینامند و میخواهند با صلیب نشکسته همان کاری را بکنند که هیتلر با صلیب شکسته کرد.
در کشورهای اسلامی نیز این تلاش ارتجاع به وسعت و آشکار به چشم میخورد. ارتجاعیترین رژیمهای منطقه و شناخته شدهترین عوامل امپریالیسم که منافع مردم مسلمان خود را به استعمارگران فروخته اند، خود را سینه چاکترین مسلمانان قلمداد میکنند. رژیم سعودی در عین این که خود را «رکن اسلام» میداند، به اصطلاح دفاع از مکه معظمه را به جانیان حرفهای آمریکایی واگذار میکند، و شاه در کنار سازمان امنیت، یکی از وسیعترین شبکههای جاسوسی و فریب مردم را به نام «دفاع از اسلام» به وجود میآورد و در حالی که صدیقترین و مبارزترین مسلمانان را اسیر میکند، به فجیعترین وجهی شکنجه میکند و میکشد، مدعی خوابنما شدن و داشتن پیوند نهانی با امام زمان است.
در مقابل محافل ارتجاعی، تودههای ستمکش مذهبی نیز هر روز بیشتر این آگاهی را کسب میکنند که اجازه ندهند احساسات مذهبی آنان مورد سوءاستفاده قرار گیرد.
تودههای وسیع مردم به چشم میبینند که سرمایهداری جهانی و انحصارات امپریالیستی، صرفنظر از هر نقابی که به چهره بزنند و صرفنظر از همۀ ادعاهای دینداری که عنوان کنند، از هر نوع ستمگری در پهنۀ گیتی دفاع میکنند. هواداران تبعیض نژادی، استعمارچیان و اسارتگران رنگارنگ، فاشیستها و شکنجهگران و آدمکشان حرفهای که در مقام حکومت نشسته اند، جنگافروزان و غارتگران و وطنفروشان، همه و همۀ اینها در پناه حمایت انحصارات امپریالیستی اند. درست همان انحصاراتی که در عین حال میکوشند خود را ستون دین و نمایندۀ خدا در روی زمین قلمداد کنند.
بیداری طبقاتی تودههای مذهبی و آمادگی آنان برای مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع در بسیاری از کشورهای جهان مسایل نوینی به وجود آورده است.
در بسیاری از کشورها، گفت و شنود پرثمری میان احزاب کمونیست این کشورها و محافل مذهبی در جریان است. در این گفت و شنودها احزاب کمونیست میکوشند تا با تودههای مذهبی پیوند طبقاتی برقرار سازند و برای حل مسایلی که هماکنون در روی زمین و در جامعۀ موجود زمینی، همۀ زحمتکشان با آن روبرو هستند، جبهه واحدی به وجود آورند. این جبهه واحد نه تنها میتواند در مسایل کلی نظیر دفاع از صلح، دفاع از استقلال ملی و دفاع از دمکراسی برقرار شود، بلکه حتا میتواند تا ساختمان سوسیالیسم پیش برود.
در کشور ما نیز بیداری تودههای ستمکش مذهبی و مبارزات محافل ملی و دمکراتیک اسلامی مسایل نوینی را به وجود آورده است که اجرای هر چه دقیقتر و استوارتر سیاست اصولی حزب تودۀ ایران را در زمینۀ مذهب ایجاب میکند. روشن است که بیداری تودههای مذهبی و آمادگی محافل مذهبی برای مبارزه یکسان نیست. بسیاری از تودههای ستمکش با حفظ اعتقادات مذهبی خویش، برای تحول بنیادی جامعه میرزمند و سازمانهای سیاسی معینی نیز که به عنوان سخنگوی این قشرها به میدان نبرد پا مینهند از چنین تحولی حمایت میکنند. آنان تعالیم اسلامی را چنان میفهمند و چنان تفسیر میکنند که به معنای انجام یک انقلاب عمیق ضد امپریالیستی و دمکراتیک در جامعۀ ایران است، انقلابی که باید به سوی سوسیالیسم فراروید و به هر گونه بهرهکشی انسان از انسان پایان دهد.
در میان محافل مذهبی، البته گروههای دیگر و صاحبان عقاید دیگری هم هستند که به تحول بنیادی تا این حد اعتقاد ندارند، اما سلطۀ امپریالیسم و سلطۀ دیکتاتوری محمد رضا شاه را تحمل نمیکنند و آماده اند که با آن در چارچوب معینی برزمند.
وجود این طیف وسیع محافل مذهبی میطلبد که حزب طبقۀ کارگر در هر مورد مشخص رفتار مشخصی داشته باشد و از برخورد قالبی و خشک به محافل مذهبی، تحت این عنوان که همۀ آنها یکسانند، بپرهیزد.
حزب تودۀ ایران حزبی است دارای استراتژی بسیار دور برد. حزبی است خواستار چنان تحول بنیادی در جامعه که راه را به سوی سوسیالسم- به معنای علمی این کلمه- بگشاید، سپس تا ساختمان جامعه کمونیستی پیش برود. اما حزب تودۀ ایران در عین حال میداند که بدون حل وظایف مبرم و گذار از مراحل واسطه، دست یافتن به هدف نهایی، غیرمقدور است. از اینجاست که نه تنها سیاست عمومی حزب، بلکه سیاست مشخص در بارۀ اتحاد با نیروهای غیر تودهای، و از جمله نیروهای مذهبی نیز دارای مراحل و مدارج است. حزب تودۀ ایران آماده است با هر کسی که گامی به جلو بردارد، متحد شود و این اتحاد به نسبت بزرگی گامی که برداشته میشود، عمیقتر و درازمدتتر است.
حزب تودۀ ایران آماده است از آن محافل مذهبی که تنها و تنها خواستار آزادی مذهب اند و با رژیم شاه و سازمان امنیتش تنها به این دلیل و در این حدود مخالفت میکنند که آزادی مذهب را از میان برده و مساجد و منابر را غصب کرده است، صادقانه و در همین حدود دفاع کند. حزب تودۀ ایران خواستار آزادی مذهب است. حزب از دمکراسی به معنای وسیع این کلمه دفاع میکند و این مطلب را با صراحت کامل در برنامۀ خود قید کرده است. لذا حزب نه به خاطر ملاحظات و حسابگریهای زودگذر، بلکه با تکیه بر اصول سیاست خود از آزادی مذهب، از آزادی روحانیت از قید ستم رژیم استبدادی شاه دفاع میکند.
حزب تودۀ ایران در عین حال اعلام کرده است که آماده است از حدود این همکاریهای کوچک به مراتب فراتر رود و با برادران طبقاتی خویش، صرفنظر از اعتقادات مذهبی آنها، پیوند طبقاتی ببندد و در یک جبهه و یک سنگر علیه امپریالیسم و ارتجاع و برای تحول بنیادی جامعه برزمد. حزب آماده است با برادران طبقاتی خویش، علیرغم این که معتقدات مذهبی هم داشته باشند، برای نوسازی بنیادی جامعه و ساختمان سوسیالیسم همکاری نماید. چنان که هم اکنون در اتحاد شوروی، مسلمانان معتقد و مسیحیون مؤمن در کنار کمونیستها، در مزرعه و کارخانه سوسیالیستی کار میکنند و جامعه نوین را مشترکاً بنا مینهند.
سیاست حزب تودۀ ایران در این زمینه سیاستی استوار و اصولی است که مارکس، انگلس و لنین آن را بنیان گذاشته اند و در مدت بیش از صد سال تجربه، پیوسته غنیتر و دقیقتر شده است.
حزب تودۀ ایران با هر گونه تفرقهافکنی تحت هر عنوان که باشد، و از جمله به نام مذهب، مبارزه میکند.
حزب تودۀ ایران یک حزب سیاسی است. حزبی است که مرز طبقاتی را مرز اصلی میداند. حزبی است خواستار وحدت همۀ زحمتکشان و خواستار اتحاد همۀ نیروهای ملی و دمکراتیک علیه امپریالیسم و ارتجاع و هرگونه ستمگری طبقاتی. بر همین اساس است که حزب تودۀ ایران برای اتحاد با مسلمانان مبارز میکوشد.
سیاست اصولی حزب تودۀ ایران در مورد مذهب و معتقدان به مذهب میتواند و باید راهنمای عمل همه نیروهای میهنپرست، دمکرات و مترقی باشد.