یکشنبه, مهر ۱

در میهن ما چه می‌گذرد

ما بارها در تحلیل وضع ایران به ویژه از زمان روی کار آمدن دولت امینی تصریح کرده ایم که رژیم کودتا دست به عقب‌نشینی، مانور و رفورم اجتماعی زده و این حربه را بر حربه اصلی سابق خود یعنی حربه ترور و اختناق و تکیه به سرنیزه که به ویژه در نخستین ادوار استقرار این رژیم عملاً تنها اسلوب مورد استفاده وی بود، افزوده است. آری رژیم کودتا حربه عقب‌نشینی، مانور اجتماعی و رفورم را در کنار حربه ترور به کار می‌برد ولی کماکان شیوه ترور، ارعاب، تکیه به سرنیزه و حکومت پلیسی و میلیتاریستی حربه عمده اوست.

ما بارها در تحلیل وضع ایران به ویژه از زمان روی کار آمدن دولت امینی تصریح کرده ایم که رژیم کودتا دست به عقب‌نشینی، مانور و رفورم اجتماعی زده و این حربه را بر حربه اصلی سابق خود یعنی حربه ترور و اختناق و تکیه به سرنیزه که به ویژه در نخستین ادوار استقرار این رژیم عملاً تنها اسلوب مورد استفاده وی بود، افزوده است. آری رژیم کودتا حربه عقب‌نشینی، مانور اجتماعی و رفورم را در کنار حربه ترور به کار می‌برد ولی کماکان شیوه ترور، ارعاب، تکیه به سرنیزه و حکومت پلیسی و میلیتاریستی حربه عمده اوست.

تارنگاشت عدالت

دنیا، نشریۀ سیاسی و تئوریک کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، سال سوم (دوره دوم)، شماره ۴، زمستان ۱٣۴١

 

احسان طبری

 

در این روزها بلندگویان رژیم کودتا با جار و جنجال کر کننده‌ای از «انقلاب عظیمی» که در ایران رخ داده، از «تحول بزرگی» که پایه جامعه ما را دگرگون ساخته و گویا همه این‌ها نیز به رهبری و «پرچمداری» شاه انجام پذیرفته و ثمره خیرخواهی و نبوغ اوست(!) دم می‌زنند. جریان «کنگره هیأت‌های مدیره شرکت‌های تعاونی روستایی» و «تصویب ملی» لوایح ششگانه (یعنی: قانون اصلاح ارضی و متمم، قانون ملی کردن جنگل‌ها، قانون اصلاح آیین‌نامه انتخابات، قانون واگذاری کارخانه‌های دولتی در ازاء قیمت زمین به ملاکان، قانون سپاه دانش و قانون پاداش به کارگران) و «کنفرانس اقتصادی» میدان یکه‌تازی به شاه و دولت گوش به فرمان و مبلغین و جارچیان رژیمش داد و این صحنه‌های پر سر و صدا ظاهراً در برخی دماغ‌های مستعد نیز تأثیر گیج‌کننده‌ای داشته است. چنانکه مجله «روشنفکر» مقاله‌ای بدین مضمون نگاشت که گویا پس از این در ایران برای «روشنفکران» که تاکنون کارشان حمایت از توده مظلوم در قبال مرتجعین ظالم بود کاری نمانده است، زیرا دهقان صاحب اختیار و میداندار شده و مالک منفور و مطرود است و بدینسان با یک حرکت عصای سحرآمیز، جهنم دیروزی به بهشت امروزی مبدل گردیده است!!

روشن است که محتوای واقعی این جاروجنجال‌های تبلیغاتی با دعاوی مبلغین تفاوت اساسی دارد و ما وظیفه داریم این محتوای واقعی را بی‌حجاب غرض و ذهنیت و به اتکاء اسلوب علمی شناخت پدیده‌های اجتماعی، به اتکاء بررسی دقیق واقعیت بازشناسیم. شناخت این واقعیت، چنانکه هست، نه چنانکه بر آن چیزی به سود یا به زیان مزید شود، ضروری است زیرا جنبش رهایی‌بخش کشور ما نخواهد توانست بدون چنین شناختی راه آینده را تشخیص دهد و شیوه نبرد مؤثر علیه نظام موجود را بیابد و مشی خود را بر واقعیات متکی کند نه بر وهمیات.

ما بارها در تحلیل وضع ایران به ویژه از زمان روی کار آمدن دولت امینی تصریح کرده ایم که رژیم کودتا دست به عقب‌نشینی، مانور و رفورم اجتماعی زده و این حربه را بر حربه اصلی سابق خود یعنی حربه ترور و اختناق و تکیه به سرنیزه که به ویژه در نخستین ادوار استقرار این رژیم عملاً تنها اسلوب مورد استفاده وی بود، افزوده است. آری رژیم کودتا حربه عقب‌نشینی، مانور اجتماعی و رفورم را در کنار حربه ترور به کار می‌برد ولی کماکان شیوه ترور، ارعاب، تکیه به سرنیزه و حکومت پلیسی و میلیتاریستی حربه عمده اوست. وقتی می‌گوییم این حربه عمده است از واقعیت منشأ می‌گیریم زیرا کماکان شاه از سلطنت مطلقه و مستبده خود دست برنداشته و نه فقط دست برنداشته، بلکه در پاسخی که علم چند ماه پیش به نمایندگان هیأت اجرایی سابق جبهه ملی داده تصریح کرده است که اختیارات مطلقه شاه گویا امری ضروری است و انصراف از آن ممکن نیست. رژیم شاه حتا در آستانه رفراندوم (یا به اصطلاح مبلغین رژیم «تصویب ملی») و علی‌رغم آنکه مدعی سیطره مطلق بر افکار عمومی بود، دست به سرکوب خشن تظاهرات اپوزیسیون زد. کم‌ترین مقاومت نیروهای ملی و دمکراتیک در قبال رفراندوم کافی بود که رژیم شاه را به واکنش خشن و بی‌تابانه‌ای وادارد: شاه در قم نطق خشم‌آلود دشنام‌آمیزی کرد و به نیروهای اپوزیسیون اعم از حزب ما و جبهه ملی حمله‌ور شد و کلماتی که در خورد خود اوست به این سازمان‌ها نسبت داد. نیروهای ارتش و پلیس مراکز نمایش و تجمع احتمالی را در تهران اشغال کردند. تظاهرات دانشجویان دانشگاه و اعتصاب بازار با بربریت سرکوب گردید. شصت تن از مخالفین زندانی شدند و رژیم تهدید کرد که رهبران توقیف شده جبهۀ ملی را تسلیم دادگاه نظامی خواهد کرد و برای آن‌ها تقاضای اعدام خواهد شد.

تمام این واکنش‌های غضب‌آلود هنگامی است که شاه به اصطلاح خود قوانینی را به «تصویب ملی» می‌گذارد که دارای جنبه اصلاحی است، هنگامی است که شاه خود را مسلط بر افکار عمومی اعلام می‌کند، یعنی هنگامی است که شاه دارای مساعدترین موقع برای استفاده از مکانیسم «قانونی» و «دمکراتیک» عمل است. با این حال رژیم نمی‌تواند به سرنیزه و باتون پلیس متوسل نشود، سیل واژه‌های دشنام‌آمیز و اسنادهای ناپسند را روان نکند و ماهیت مستبدانه خود را نشان ندهد و دادگاه‌های نظامی و حکم اعدام را به رخ نکشد.

به همین جهت کاملاً به حق است اگر گفته شود اسلوب ترور و اختناق و فشار و تکیه به سرنیزه کماکان اسلوب عمده و اساسی رژیم است.

با این حال این نکته نو که در کار رژیم کودتا از چندی پیش پدید شده و کمابیش بسط یافته است همان توسل به اسلوب عقب‌نشینی و رفورم و مانورهای اجتماعی است. سخن نخست‌وزیر سابق دکتر علی امینی درباره علت و ماهیت این رفورم واقعاً کلام بلیغ و کلاسیک است. وی گفت: «از ده ریال باید سه ریالش را داد تا هفت ریال حفط شود».

رژیم کودتا به این عقب‌نشینی مجبور شده است. برخلاف دعاوی لاف‌زنانه شاه که گویا وی از جبر زمان جلوتر است و پیش از آنکه جامعه آبستن ضرورت و مقتضی خاصی شود، وی به آن خواست نهان و مقدر از پیش پاسخ می‌گوید، باید تصریح کرد که رژیم شاه پس از تعلل‌ها و تردیدها، پس از مقاومات‌های لجوجانه و خونین، به روز و جبر، آن هم برحسب فرمان اربابان امپریالیست به این مقتضیات آن هم به حداقل و به شکل مثله شده‌ای پاسخ می‌دهد. به این نکته که نکته‌ایست بسیار مهم دقت کنیم.

از مدت‌ها پیش مناسبات موجود در جامعه ما قیدی گران بر پای نیروهای مولده است. این مناسبات عبارتست از تسلط استعمار و فئودالیسم و مظهر سیاسی این دو یعنی رژیم سلطنت مستبده. استعمار یعنی وابستگی سیاسی و اقتصادی به امپریالیسم از طرفی، فئودالیسم یعنی رژیم ارباب- رعیتی و اصول مزارعه و مالکیت بزرگ فئودالی از طرف دیگر ضربات فوق‌العاده سنگین به حیات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و معنوی جامعه ما وارد می‌سازد. بقای این مناسبات مانع آنست که قوای مولده رشد یابد، تولید ماشینی در صنعت و کشاورزی حکمروا شود و همراه آن علم و هنر گسترش پذیرد و به فقر مزمن و عقب‌ماندگی دیرینه جامعه ما خاتمه داده شود، سیمای جامعه ما دگرگون گردد، بازار داخلی کشور ما بسط یابد و سطح زندگی مادی و معنوی در میهن ما ارتقاء پذیرد.

این وضع مدت‌هاست جامعه را با بن‌بست روبرو ساخته، بر حدت تناقضات درونی آن افزوده، بحران اجتماعی را تشدید کرده است. فعالیت سازمان‌های ملی و دمکراتیک و بر رأس آن‌ها فعالیت پرجوش، فداکارانه و پرتوان تشکیلاتی و تبلیغاتی بیست ساله حزب تودۀ ایران مدت‌هاست مردم ایران را از واقعیت این اوضاع مطلع کرده و ضرورت یک رستاخیز عمیق در بنیاد جامعه، ضرورت یک تحول انقلابی (یعنی انتقال قدرت از دست هیأت حاکمه مرتجع موجود به دست نیروهای مترقی، دمکراتیک و ملی) را در شعور و آگاهی مردم رخنه داده است.

تمام این عوامل در جامعه ما نوعی عدم تعادل شدید وضع موجود و گاه حتا نوعی حالت انفجاری پدید آورده که به ویژه موجبات نگرانی سخت محافل امپریالیستی را فراهم می‌نمود.

محافل امپریالیستی (به ویژه محافل امپریالیستی آمریکا) بنا به شهادت اسناد و مدارک متعددی از مدت‌ها پیش متوجه این بی‌تعادلی شدید وضع اجتماعی در ایران بوده اند، آن‌ها از این جریان احساس نگرانی سخت می‌کردند زیرا اولاً از جهت سیاست عمومی جهان امپریالیستی مبایل نبودند رژیم دست نشانده آن‌ها (که تعهدات سنگینی در برابرشان علیه خلق، علیه انقلاب، علیه سوسیالیسم دارد) از میان برود. ثانیاً تثبیت وضع اجتماعی ایران از لحاظ برچیدن بساط فرتوت و پوسیده فئودالی صرف‌نظر از فواید اجتماعی و سیاسی‌اش، این فایده اقتصادی را نیز برای آن‌ها دارد که بازار تحت فرمان آن‌ها، بازار ایران را بسط می‌دهد و امکانات وارداتی و سرمایه‌گذاری آن‌ها را توسعه می‌بخشد. باید تصریح شود که یکی از ویژگی‌های استعمار نوین (نئوکلنیالیسم) آنست که هر جا پایه کهن فئودالی و عمال سابق فئودال خود را در کار زوال می‌بینند، حاضر است تکیه خویش را تمام و کمال به سرمایه‌داران بزرگ وابسته منتقل کند و بدینسان پایه زیبنده‌تر و پاینده‌تری را برای خویش برگزیند.

برای آنکه درجه نگرانی امپریالیست‌های آمریکا از وضع ایران روشن گردد ذکر یک مثال بی‌فایده نیست. مجله بانفوذ آمریکایی «پو. اس. نیوز اند ورلد ریپورت» در شماره تیرماه ١٣٣۸ خود در باره وضع ایران چنین می‌نویسد:

«در ایران، که کشوری است نفت‌خیز، علایمی از تشنج در حال بروز است. اگر در ایران اغتشاش شروع شود، آمریکا در اعماق حوادث قرار خواهد گرفت، چنانکه در عراق نیز اینطور شد (اشاره است به حوادث انقلاب تموز ١٩۵۸ عراق- ا. ط.) کافی است انسان چند روز در این کشور بسر برد تا ببیند که وضع در آنجا مطلوب نیست. ظاهر امر این است که شاه ایران کنترل خود را در کشور محکم برقرار کرده است، اغتشاشی نیست، نمایش‌هایی علیه دولت بر پا نمی‌شود، در خیابان آرامش برقرار است ولی این آرامش فریبنده ایست. مردم عادی از حکومت نارضی اند. آن‌ها از فساد محافل حاکمه ابراز عدم رضایت می‌کنند. اینکه در کشور آزادی نیست و فاصله سطح زندگی ثروتمندان و میلیون‌ها مردم عادی که فاقد وسایل زندگی هستند روز بروز افزون می‌شود، از موجبات عمده‌ایست که کار را منجر به انقلاب می‌کند و این موجبات هم اکنون موجود است و با وضع کنونی جای تعجب نخواهد بود اگر در کشور بزودی قیامی در گیرد. در این وضع ایالات متحده خواه از جهت نظامی و خواه اقتصادی دولت شاه را قویاً پشتیبانی می‌کند. عدم رضایت موجب وخامت وضع است و این وضع می‌تواند ناگواری‌هایی برای شاه و ایالات متحده آمریکا در برداشته باشد

براساس آنچه که در فوق گفته شد امپریالیست‌ها و به ویژه امپریالیست‌های آمریکا از مدت‌ها پیش شاه را به اجرای رفورم به خصوص در ده ایران توصیه می‌کرده اند، ولی شاه در مقابل این جریان کراهت نشان می‌داد. دلایل این کراهت متعدد است. از جمله آنکه شاه خود بزرگ‌ترین مالک فئودال ایران بود و املاک مغضوبه رضا شاهی را که به هنگام ضعف نسبی حاندان پهلوی پس از فرار رضا شاه به دست دولت افتاده بود، بعد از تحکیم قدرت این سلسله به زور از دولت بازستاند. تمام زاد و رود پهلوی از براداران و خواهران شاه همگی از زمره مالکان بزرگ فئودال هستند. شاه در تمام مدت سلطنت بیست ساله خویش با تکیه بر روی مالکان فئودال جنبش رهایی‌بخش مردم ایران را سرکوبی خونین داد. شاه مایل نبود این تکیه‌گاه امین را از دست بدهد و حتا زمانی به سفیر آمریکا گفت: «من حاضرم آنطور که شما می‌گویید انقلاب بکنم ولی نمی‌دانم عواقب آن به کجا خواهد انجامید.»

شاه فکر می‌کرد با توسل به فروش تدریجی بخشی از املاک خود به دهقانان می‌تواند منظره‌سازی کند و خود را مصلح باگذشت نشان دهد و رأفت ارباب امپریالیست را جلب نماید و تخت سلطنت خود را لااقل از جانب ارباب در امان نگاه دارد.

ولی ضرورت‌های اجتماعی و سیاسی حادتر از آن بود که خدعه و نیرنگ شاه بتواند از عهده آن برآید. دکتر علی امینی با پشتیبانی امپریالیست‌های آمریکا به عنوان «قهرمان اصلاحات» به میدان آمد و جراید دولتی فریاد برآوردند که دولتی افراطی و تندرو آمده و چنین و چنان خواهد کرد. آمدن دکتر علی امینی علی‌رغم شاه، دور شدن دست نشاندگان او اقبال و شریف امامی از مسند قدرت، لغو انتخاباتی که دستگاه مطیع شاه به سود دربار و مطامع وی سرهم‌بندی کرده بود، تظاهرات پر سر و صدای امینی و وزیرانش شاه را سخت «کوک» و ناراضی می‌ساخت. او زمانی صریحاً ابراز نگرانی کرده بود که مبادا «سیاست خارجی» برای وی مزاحم جدیدی بتراشد و، حالا به نظرش می‌رسید که باز مزاحم تازه‌ای برایش تراشیده اند.

شاه پی برد که اگر بخواهد از شر دکتر امینی رقیب پرگو و پرمدعای خود خلاص شود باید در همان میدانی گام گذارد که وی گذاشته است. در ملاقات با جان کندی شاه موفق شد ریشه امینی را بزند. پس از استعفای امینی، شاه دولت چاکرانه اسدالله علم یکی از قره نوکرهای درباری را به سر کار آورد و دکتر حسن ارسنجانی وزیر کابینه امینی را در همان مقام وزارت کشارزی در کابینۀ نو نگاه داشت تا موافقت خود را با اصلاح ارضی نشان دهد و بدینسان «جبر زمان» که شاه مدعی است از آن جلوتر می‌دود، قفایی بر شاه زد و او را به اقدامات نیم‌بند کنونی واداشت.

از مطالعۀ این واقعیات یک نتیجۀ مهم به دست می‌آید و آن این که خواه شاه و خواه الهام‌گران امپریالیستی‌اش را نگرانی از جنبش مردم به تکاپو واداشت. ترس آن که مبادا تعادل جامعه به سود مردم و به زیان آن‌ها به طور قطع بر هم خورد و نظام نوینی جانشین نظام سلطنت مستبدۀ مطیع استعمار گردد، آن‌ها را که باید اصولاً از صحنۀ تاریخ بیرون روند، به برداشتن گامی چند به عقب مجبور ساخته است. این مطلب را بارها سخنگویان این رژیم در اظهارات خود به تصریح و تلویح گفته اند.

 

***

در میان لوایح شش گانه‌ای که به «تصویب ملی» گذاشته شده تنها لایحۀ اصلاح ارضی و متمم آن دارای یک محتوای کمابیش مهم رفورمی است و در وضع اجتماعی ایران و در ده ایران تأثیرات جدی باقی می‌گذارد و موجبات تحولی را فراهم می‌آورد. قانون اصلاح ارضی و متمم آن در صورت اجرا مسلماً و به تدریج و طی زمان به دگرگونی‌هایی در ده ایران و جامعۀ ایران منجر خواهد شد. این قید «به تدریج و طی زمان» دارای اهمیت زیادی است، زیرا اشتباه است اگر تصور شود قانون اصلاح ارضی و متمم آن بدون برخورد با انواع مشکلات انجام می‌گیرد و یا به زودی نتیجه می‌دهد. ما طی سالیان آینده هنوز با بسیاری از بقایای رژیم ارباب و رعیتی در ده روبرو خواهیم بود و مالکین به انحاء لطایف‌الحیل خواهند کوشید در ساتر این قانون همان اختیارات گذشته را نگاه دارند. دستگاه دولتی و هیأت حاکمه نیز مسلماً راه اغماض در پیش خواهند گرفت. عاملی که می‌تواند تحول را در کادر قانون اصلاح ارضی و متمم آن به سرانجام برساند مبارزۀ دهقانان، فشار افکار عمومی و عمل درست آن عده‌ای از مأمورین اصلاح ارضی است که مایل باشند لااقل در کادر قوانین مصوبه از حقوق دهقانان دفاع کنند.

با این حال اجرای قانون اصلاحات ارضی و متمم آن به طور عمده به کار فئودالیسم در ایران خاتمه می‌دهد و عملی که در انقلاب مشروطیت انجام نگرفت پس از سالیان دراز و به ناگزیر روی داد. در واقع انقلاب بورژوازی ایران (انقلاب مشروطیت) تنها یک ثمرۀ اجتماعی دارد و آن این که بورژوازی را به عنوان طبقه، که تا آن روز جزء هیأت حاکمه نبود، در کنار اشراف و فئودال‌ها وارد عرصۀ قدرت کرد. در دوران دیکتاتوری رضا شاه بورژوازی موفق شد سازمان‌های سیاسی خود، دولت متمرکز، ارتش و پلیس، سیستم مالیاتی، دستگاه قضایی و غیره خود را به وجود آورد، ولی علی‌رغم این تحولات اجتماعی و سیاسی کماکان پایۀ اقتصادی فئودالیسم، یعنی رژیم ارباب- رعیتی و سیستم مزارعه در ده ایران باقی بود. استعمار به حفظ این پایه علاقه داشت زیرا ایران را به کمک همین اشراف و ملاکان که عمال وی بودند، اداره می‌کرد. سلطنت به حفظ این پایه علاقه داشت زیرا ایران را به کمک همین اشراف و ملاکان که تکیه گاه وی بودند، اداره می‌کرد. ولی چنان که گفتیم زمانه دگرگون شد و بقای فئودالیسم عملاً غیرممکن گردید. اصرار در ابقای فئودالیسم یعنی در خطر گذاشتن قدرت استعمار و سلطنت در ایران. لجاج در حفظ همه یعنی از دست دادن همه. برای نجات قدرت استعمار و سلطنت در ایران، لازم شد به زوال فئودالیسم تن در داده شود. استعمار و سلطنت در این جریان ذینفع شدند. به همین سبب پس از پیش از نیم قرن که از انقلاب مشروطیت می‌گذرد تازه آن تحول اقتصادی که وی خواستار آن بود دارد صورت واقع می‌یابد.

پس مضمون اقتصادی تحولی که طی زمان انجام می‌گیرد عبارتست از جانشین شدن تدریجی مناسبات سرمایه‌داری و استثمار سرمایه‌داری در ده به جای مناسبات فئودالی و استثمار فئودالی. در اثر اجرای قانون اصلاح ارضی و متمم آن مالکین فئودال تدریجاً به سرمایه‌داران صاحب زمین مبدل می‌شوند. البته رژیم سعی خواهد کرد موقعیت اجتماعی مالکین فئودال را که به مثابه طبقه در کار زوال هستند، به مثابه افراد و رجال جداگانه محفوظ دارد و کمک کند تا آن‌ها به سرمایه‌داران و بانک‌داران مبدل گردند و بتوانند در هیأت حاکمۀ ایران نقش و مقام خود را حفظ کنند. این سخن بدان معنی نیست که در جریان این زوال تدریجی همۀ مالکان فئودال خواهند توانست در شرایط نوینی موقعیت اقتصادی و اجتماعی خود را حفظ کنند، ولی چون رژیم در این جهت است لااقل سرشناس‌ترین و با نفوذترین آن‌ها این موقعیت را محفوظ خواهند داشت. در اثر اصلاح ارضی منظرۀ اجتماعی در ده تغییر خواهد یافت و قشربندی در روستای ایران تسریع خواهد شد، بدین معنی که طبقۀ یک‌پارچۀ «رعیت» تدریجاً به بورژوازی، خورده بورژوازی، پرولتاریا و نیمه پرولتاریای ده تقسیم خواهد شد. این امر موجب آن خواهد گردید که به جای تضاد کهن (تضاد ارباب و رعیت) در ده ایران یک سلسله تضادهای نوین پدید خواهد آمد و منظرۀ مبارزۀ طبقاتی و تصادم گرایش‌های مختلف اجتماعی در ده ایران به مراتب بغرنج‌تر خواهد گردید.

اصلاح ارضی قهراً و در طول مدت به بسط بازار داخلی منجر خواهد شد و از این امر در درجۀ اول سرمایه‌داری وابسته به امپریالیسم (سرمایه‌داری کمپرادرو) سود خواهد برد. چرا؟ زیرا در اقتصاد ایران بورژوازی ملی به علت ضعف صنایع و تولید داخلی نقش عمده را ندارد. ولی در عین حال بسط بازار داخلی به سود تولید و توزیع داخلی نیز خواهد بود. با اجرای اصلاح ارضی رژیم کودتا تدریجاً در جهت تبدیل به دیکتاتوری سرمایه‌داران بزرگ (اعم از همۀ قشرهای مختلف آن و از آن جمله سرمایه‌داران زمین‌دار) سیر خواهد کرد. این رژیم سعی خواهد کرد از امکانات مساعد اقتصادی که به دست می‌آورد برای سازش با دیگر قشرهای بورژوازی استفاده کند و مبنای طبقاتی رژیم را بسیط‌تر سازد.

این‌ها تحولاتی است که تدریجاً و در طول مدت در اثر اجرای قانون اصلاح ارضی و متمم آن در جامعۀ ایران به طور اعم و در ده ایران به طور اخص روی خواهد داد ولی خطای فاحشی است اگر تصور رود این تحول به معنای حل مسألۀ ارضی در ایران، حل مسئله دهقانی است. هدف مهم اجرا کنندگان اصلاح ارضی حل مسألۀ ارضی، حل مسألۀ دهقانی یعنی صاحب زمین کردن کلیۀ دهقانان در ایران نیست، بلکه ایجاد یک قشر وسیع دهقان مرفه (کولاک) در ده ایران است که بتوانند پایگاه رژیم سلطنتی قرار گیرند. این طبقه هم از جهت عده به مراتب انبوه‌تر از مالک فئودالند و هم از جهت «پایداری» و سرسختی اقتصادی به مراتب از مالک فئودال جان‌دارتر و استوارترند. شاه، مالک فئودال را با این طبقۀ نوظهور در ده «تاخت می‌زند». این وضع مبدأ بروز مصایب و محرومیت‌های تازه‌ای در ده ایران خواهد شد و به همین جهت باید با نهایت صراحت گفت که حتا در صورت اجرای پیگیر قانون اصلاح ارضی و متمم آن که ما آن را به حق نیم‌بند نام نهاده ایم، حل مسألۀ ارضی، منتها نه به شکل کهنه، بلکه به شکل تازه‌ای کماکان در دستور روز جامعه باقی می‌ماند و آن هم عبارتست از ضرورت روفتن بقایای نظامی که اکنون در کار زوال است، ضرورت زمین‌دار کردن کلیۀ دهقانان بی‌زمین و کم‌زمین به نحو بلاعوض و مجانی، ضرورت ارتقای جدی سطح زندگی دهقان ایرانی، ضرورت بالا بردن بازده کشاورزی و ماشینی کردن تولید کشاورزی و غیره.

 

***

هدف ذهنی شاه و رژیم کودتا و الهام‌گران امپریالیستی‌اش چنان که گفته شد از اصلاح ارضی عبارت است از بسط پایگاه اجتماعی سلطنت مستبده، تثبیت ارتجاعی وضع، تدمین شرایط اجتماعی ادامۀ سیاست ضدملی تبعیت از استعمار، تأمین شرایط اجتماعی ادامۀ استثمار توده‌های وسیع زحمتکشان شهر و ده. شاه و رژیم او بنیاد فرتوت و پوسیدۀ فئودالی را رها می‌کنند و بنیاد سرمایه‌داری را که قابلیت زیست و بسط آن در شرایط مشخص کشور ما بیش‌تر است، بر می‌گزینند. چیزی که این نیات شاه را از اصلاح ارضی کاملاً آشکار می‌سازد مادۀ اول قطع‌نامه ایست که در نخستین کنگرۀ شرکت‌های تعاونی روستایی تصویب شده است. مضمون این ماده چنین است:

«حفظ و حراست اساس رژیم سلطنت مشروطۀ ایران و اجراء دستورات خیرخواهانه و ترقی‌خواهانۀ اعلیحضرت همایون شاهنشاه را دهقانان بر عهده می‌گیرند و سوگند یاد می‌کنند که تا آخرین نفس در راه حفظ اصول قانون اساسی و سلطنت مشروطۀ ایران فداکاری نمایند.» این ماده با وضوح کامل مضمون «معامله»ای را که شاه انجام می‌دهد، روشن می‌کند.

تبدیل پایۀ اجتماعی سلطنت، پدیدۀ تازه‌ای در تاریخ اجتماعات بشری نیست. بروز و تحکیم سلطنت در دوران نظام پاتریارکال و فئودال انجام گرفته و سلطنت برای حفظ خود، در یک لحظۀ معین تاریخی مجبور است پایۀ پاتریارکال و فئودال خود را رها کند و با یک سلسله مانور اجتماعی، با تن در دادن به یک سلسله رفورم، پایۀ سرمایه‌داری را برای خود بپذیرد. در علم اجتماع این تبدیل پایۀ اجتماعی سلطنت «شیوه بناپارتی» یا «بناپارتیسم» نام دارد. معمولاً از بناپارتیسم در اصطلاح عامه روش سیطره‌جویی و جهان‌گشایی فهمیده می‌شود، ولی بناپارتیسم در جامعه‌شناسی مارکسیستی معنای خاصی دارد. این اصطلاح از آن جا ناشی شده است که هم ناپلئون بناپارت و هم لویی بناپارت می‌کوشیده اند تا سلطنت را با قبول مبنای اجتماعی نوین تحکیم کنند. ناپلئون بناپارت به بورژوازی تکیه کرد. لویی بناپارت آغاز مغازله با خورده بورژوازی و پرولتاریا را گذاشت. این پدیده عیناً در دوران بیسمارک در آلمان و در دوران ستال پین در روسیه دیده شد. لنین بناپارتیسم را یک «پدیده ضروری» برای کلیۀ کشورهایی می‌شمرد که سلطنت در آن جا پایۀ فئودالی خود را به پایۀ سرمایه‌داری مبدل می‌سازد. صحت سخن لنین را در بارۀ ضروری و قهری بودن بناپارتیسم در تحول اجتماعی سطلنت، وضع کنونی ایران یک بار دیگر مبرهن می‌سازد.

بی‌فایده نیست عین عباراتی را که لنین در مقالۀ خود تحت عنوان «ارزیابی وضع حاضر» نگاشته و در نوامبر ١٩٠۸ در روزنامه پرولتاری به چاپ رسیده است در تعریف بناپارتیسم و از آن جمله «بناپارتیسم ارضی» ذکر کنیم. تعریف لنین از بناپارتیسم تطابق بسیاری با وضع کنونی کشور ما دارد و تا حدود زیادی ماهیت پدیده‌های نوین را در سیاست دربار و هیأت حاکمۀ ایران روشن می‌سازد. و اصولاً باید گفت تمام دورانی که مورد ارزیابی لنین است از بسیاری جهات شباهت به دوران کنونی کشور ما دارد و به همین جهت سراسر مقالۀ مورد بحث لنین جالب است.

… لنین با اشاره به سیاست اصلاح ارضی ستالی پین چنین می‌نویسد:

«تغییر سیاست ارضی سلطنت مستبده دارای اهمیت فوق‌العاده ایست. این تغییر یک امر تصادفی نیست، یک نوسان عادی خط مشی وزارت‌خانه‌ها نیست، یک نوع حقه‌بازی بوروکرات‌ها نیست. نه، این یک "تطور" بسیار عمیق است در جهت بناپارتیسم ارضی، در جهت سیاست لیبرال (به معنای اقتصادی آن، یعنی بورژوایی)، در زمینۀ مناسبات ارضی دهقانان… بناپارتیسم مانور سلطنتی است که تکیه‌گاه ساده و دربست فئودال و پاتریارکال سابق خود را از دست داده است، سلطنتی است که مجبور شده است بندبازی کند تا سقوط ننماید، ظاهرسازی کند تا بتواند اداره نماید، تطمیع کند تا بتواند مطبوع باشد، با عناصر منحط جامعه و حتا با دزدان و جبیب‌بُرهای حسابی برادری کند تا فقط به سرنیزه تکیه نکرده باشد. بناپارتیسم تحول سلطنت در کلیۀ کشورهای بورژوازی است و این پدیده را مارکس و انگلس به اتکاء یک سلسله واقعیات در تاریخ معاصر اروپا دنبال کرده اند. (کلیات به زبان روسی، جلد ۸۵، ص. ٣۴۵)

بدین ترتیب محتوای اجتماعی و سیاسی اقدامات رفورمیستی رژیم کودتا با این اقدامات رفورمیستی منجر به بسط بیش‌تر مناسبات سرمایه‌داری به ویژه در ده خواهد شد، امری که به طور عینی در مقیاس با مناسبات پوسیدۀ فئودالی گامی است به جلو. از جهت محتوای اجتماعی و سیاسی هدف این اقدامات تثبیت ارتجاعی یعنی حفظ تسلط استعمار و قدرت سلطنت مستبده است. نکته این جاست که اکنون مهم‌ترین ضرورت تکامل اجتماعی ما کسب استقلال اقتصادی و سیاسی و برانداختن سیادت استعمار است و رفورم ارضی که به وسیلۀ شاه و با الهام از امپریالیسم اجرا می‌گردد، در چارچوبی و به شکلی و در سمتی است که باید سیطرۀ همین دولت دست نشاندۀ  امپریالیست‌ها و بقای تسلط اربابان امپریالیستی وی را صیانت و تحکیم کند. این ویژگی‌ها رفورم ارضی را از جهت اجتماعی و سیاسی در یک چارچوب منفی قرار می‌دهد. چنین است خصلت متناقض این رفورم‌ها که ممکن است گاه افرادی از درک آن عاجز باشند، لذا دچار اشتباه شوند. باید از اشتباه کم بها دادن به اقدامات رفورمیستی رژیم و آن را هیچ و ناچیز دانستن احتراز جست. هم‌چنین باید از اشتباه پربها دادن به اقدامات رفورمیستی رژیم، از عدم درک هدف‌های ذهنی و سمت این اقدامات محترز بود. چنین عملی در حکم خلع سلاح ایده‌یی نهضت انقلابی ایران، تسلیم در مقابل رژیم کودتاست. چنین عملی یک اپورتونیسم به معنای واقعی کلمه است. تردیدی نیست که سیاست دوگانۀ ترور و رفورم رژیم کودتا، نهضت را در برابر مسایل نوینی قرار خواهد داد. ولی اگر حزب طبقۀ کارگر استواری اصولی و هشیاری سیاسی خود را حفظ کند، ماهیت تحولات را به درستی بر مردم روشن سازد، استحکام و اتحاد حزب طبقۀ کارگر، وحدت طبقۀ کارگر، اتحاد کارگران و دهقانان، اتحاد کلیۀ نیروهای ملی و دمکراتیک و به طور اعم همۀ قوای مترقی اپوزیسیون را تأمین نماید، می‌تواند نقشۀ تثبیت ارتجاعی رژیم را عقیم گذارد و مشی صحیح تحول انقلابی جامعه را پیروز کند.

همان طور که در تزهای کمیتۀ مرکزی (منتشره در شمارۀ ۵۴ تاریخ اول اسفند ماه ١٣۴۱ روزنامۀ مردم) در بارۀ تحلیل تحولات اخیر کشور تصریح شده است، حزب ما علی‌رغم مانورهای اجتماعی اخیر رژیم کودتا، کماکان این رژیم را سد اساسی در راه تحول انقلابی و بنیادی جامعۀ ایران می‌داند، زیرا استعمار و سلطنت مستبده همراه با فئودالیسم سدهای تیره‌ای در قبال رشد نیروهای مولده در کشور ما، ترقی جامعه و بسط آزادی و دمکراسی در میهن ما هستند. در حالی که سد فئودالیسم که از همه فرتوت‌تر و پوسیده‌تر بود، به دلایلی که مشروحاً ذکر آن گذشت، شکست برداشته، سد استعمار و سلطنت مستبده با تمام قوا تقویت می‌شود. لازمۀ رشد آتی نیروهای مولده و ترقی همه‌جانبۀ میهن ما آنست که اولاً بقایای فئودالیسم و نظام کهن ارباب- رعیتی که در ده ایران جان‌سختی نشان می‌دهد با قطعیت روفته شود، ثانیاً ایران از قید وابستگی اقتصادی و سیاسی به استعمارطلبان رها گردد، ثالثاً یک حکومت ملی و دمکراتیک جای سلطنت مستبدۀ شاه را بگیرد.

برای نیل به این هدف نه فقط باید با تشدید مبارزۀ مردم آن‌ها را به کسب  موفقیت‌های تازه و تحکیم موفقیت‌های موجود، به عقب‌نشینی هر چه بیش‌تر رژیم واداشت، بلکه باید با تمام قوا در راه تحول دمکراتیک ملی جامعه، در راه رستاخیز عمیق و بنیادی جامعه، در راه استقرار حکومت ملی و برچیدن بساط رژیم کودتا مبارزه کرد. نکتۀ مرکزی در وظایف فوری و مبرم ما عبارتست از تجهیز همه‌جانبۀ دهقانان و زحمتکشان شهرها برای آن که کار اصلاح ارضی را به دست گیرند و آن را در مجرایی بیاندازند که موافق با منافع اکثریت مطلق دهقانان باشد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *