یکشنبه, مهر ۱

نئولیبرالیسم، تنها یک نسخه اقتصادى نیست!

رابطه دیالکتیکى بین عینیت و ذهنیت در هستى اجتماعى، رابطه‏اى است بین ظرف و محتواى آن. شرایط عینى اجتماعى، شرایطى که برپایه رشد تاریخى جامعه تغییر می‌یابد، ظرفى را تشکیل می‌دهد، که تحت تاثیر آن، آگاهى اجتماعى بوجود می‌آید، آگاهى اجتماعى- تاریخى، که بیان شخصیت انسان و آینه برداشت اجتماعى و جهانى او در هر دوران است.

رابطه دیالکتیکى بین عینیت و ذهنیت در هستى اجتماعى، رابطه‏اى است بین ظرف و محتواى آن. شرایط عینى اجتماعى، شرایطى که برپایه رشد تاریخى جامعه تغییر می‌یابد، ظرفى را تشکیل می‌دهد، که تحت تاثیر آن، آگاهى اجتماعى بوجود می‌آید، آگاهى اجتماعى- تاریخى، که بیان شخصیت انسان و آینه برداشت اجتماعى و جهانى او در هر دوران است.

 

تارنگاشت عدالت

مطلب دریافتی

ف. ع.

٢۴ اسفند ۸۵

 

 

نئولیبرالیسم هژمونى ایدئولوژیک- فرهنگى خود را پابرجا نگه می‌دارد؟

 

این یک آگاهى عمومى است، که نبرد اجتماعى- طبقاتى از سه بخش تشکیل میشود: اقتصادى، سیاسى و ایدئولوژیک.

ازاین‏روست که سرمایه‏دارى امپریالیستى براى اعمال هژمونى اقتصادى خود (از طریق تحمیل نسخه نئولیبرالیسم، که در ایران “تعدیل اقتصادى“ نامیده میشود) و به‏منظور برطرف ساختن هرنوع مانع و سدى در برابر فعال‏مایشائى و تحرک سرمایه مالى خود، یعنى به‏منظور اعمال و تحمیل نبرد طبقاتى اقتصادى “از بالا“ به اقشار وسیع مردم، به اهرم‏هاى سیاسى و ایدئولوژیک نیاز دارد و به آن‏ها متوسل میشود.

احزاب سیاسى طبقات حاکم اهرم‏ سیاسى این نبرد طبقاتى هستند، که مثلا میکوشند با لطائف‏الحیل و با وعده‏ها و دروغ‏هاى بزرگ وکوچک آراى مردم را در انتخابات بدست آورند و اکثریت را در مجلس‏هاى مربوطه احراز کنند. انتخابات زودرس در آلمان در ماه سپتامبر نمونه چشمگیرى براى چنین نبرد سیاسى بود. درحالى که حتى بخشى از رهبران احزاب مسیحى، مانند “گیسلر“ Geisler ، دبیرکل اسبق حزب دمکرات مسیحى و “زئهوفئر“، Sehofer ، کاندیداى وزارت از طرف حزب سوسیال مسیحى آلمان در دولت ائتلاف بزرگ این احزاب با حزب سوسیال دمکرات نیز اعتراف کرده‏اند، اکثریت مردم آلمان در انتخابات اخیر علیه سیاست نئولیبرالیستى آراى خود را به صندوق‏ها ریختند، اما خانم مرکئل، صدراعظم در نظرگرفته شده آینده مایل است به‏کمک حزب سوسیال دمکرات آلمان به سیاست رفرم‏هاى ارتجاعى ادامه دهد و به تقسیم ثروت از پائین به بالاى جامعه ادامه دهد. به‏عبارت دیگر نبرد سیاسى- طبقاتى “از بالا“ را  همچنان به سود کنسرن‏ها تداوم یابد.

پیروزى در این نبرد سیاسى، باوجود پاسخ منفى مردم در انتخابات به چنین سیاستى، چگونه ممکن مىشود؟

این پرسشى است، که پاسخ به آن، همان توضیح موضوع نبرد ایدئولوژیک در مبارزات اجتماعى است. نبردى که براى دست‏یافتن به قلب و مغز انسان عملى مىشود. اهرم پرتوانى که باعث مىشود، آنطور که مارکس مىگوید، «ایدئولوژى طبقات حاکم، به ایدئولوژى حاکم» تبدیل گردد.

آگـاهـى اجتمـاعـى

در “ایدئولوژى آلمانى“ مارکس مىنویسد: «اندیشه طبقه حاکم در هر دورانى، اندیشه حاکم است. این به این معناست، که آن طبقه‏اى که قدرت مـادى جامعه را تشکیل مىدهد، همزمان قدرت معنـوى حاکم بر جامعه نیز است.» با این بیان مارکس مسئله رابطه بین عینیت و ذهنیت را در جامعه مطرح مىسازد. رابطه‏اى که شناخت آن براى درک چگونگى رابطه بین نبرد ایدئولوژیک با بخش‏هاى دیگر نبرد اجتماعى- طبقاتى ضرورى است.

رابطه دیالکتیکى بین عینیت و ذهنیت در هستى اجتماعى، رابطه‏اى است بین ظرف و محتواى آن. شرایط عینى اجتماعى، شرایطى که برپایه رشد تاریخى جامعه تغییر مىیابد، ظرفى را تشکیل مىدهد، که تحت تاثیر آن، آگاهى اجتماعى بوجود مىآید، آگاهى اجتماعى- تاریخى، که بیان شخصیت انسان و آینه برداشت اجتماعى و جهانى او در هر دوران است. شخصیتى که مارکس آن را زائیده و ثمره و «انسامبل» آن شرایط اجتماعى میداند. تحقیقات اخیر درک مارکسیستى از شخصیت انسان را توسعه و تدقیق کرده و اکنون از «وحدت بیو- پسیکو- سوسیال» شخصیت انسان صحبت مىشود. (نگاه کن به صفحات ٨٧ تا ٨٩ کتاب “جامعه مدنى و آگاهى پسامدرنیستى“، انتشارات پیلا، ١٣٨۴).

از آنچه که گفته شد میتوان پذیرفت، که رابطه بین ذهن و عین، رابطه‏اى توامان و بهم‏بافته و بهم‏تنیده است، که در آن عینیت و ذهنیت متقابلاً شرط و پیش‏شرط یکدیگر بوده و به یکدیگر عطف مىشوند. لذا شناخت این بهم‏تنیدگىِ دیالکتیکى بین عین و ذهن، بین شرایط عینى هستى اجتماعى و ذهنیت تاریخى حاکم بر آن، هم از دید آنتروپولوژیکى- انسان شناسىِ تاریخى و همچنین از دید اونتولوژى- هستى شناسىِ فرد مشخص تاریخى ضرورى است.

با توجه به نکات فوق باید براى درک چگونگى امکان برقرارى سیطره ایدئولوژیک سرمایه‏دارى دوران افول به‏منظور تحمیل سیاست نئولیبرال خود به مردم، هم به شرایط عینى اقتصادى- اجتماعى و هم به اهرم‏ها بکار گرفته شده براى توجیه این شرایط، نظر افکند و آن‏ها را مورد بررسى قرار داد.

بطور کلى میتوان گفت، که این هژمونى از طریق شکل دادن ایدئولوژیک اندیشه و آگاهى مردم از طریق القاى ضرورت تسلیم شدن روحى آن‏ها به شرایط عینى اقتصادى- اجتماعى حاکم ممکن و سازمان داده میشود. به این منظور کوشش مىشود شناخت و آگاهى اجتماعى به شناخت و آگاهى در سطح پسیکولوژیک و سوسیولوژیک محدود شود و از این طریق درک بهم‏پیوستگى دیالکتیکى واقعیت درک نشده باقى بماند. برپایه یک چنین شکل دادن روحى سطح آگاهى اجتماعى، رابطه دیالکتیکى شرایط عینى نظام حاکم اقتصادى- اجتماعى با ایدئولوژى در خدمت منافع طبقات حاکم توسط اقشار وسیعى از مردم درک نشده باقى مىماند. ازاین‏طریق رابطه بین زیربناى اقتصادى جامعه با نظریات حاکم بر آن شناخته نمىشود. آنوقت نظریات مطرح شده توسط طبقات حاکم دیگر به‏مثابه نظریات در خدمت حفظ هژمونى طبقاتى شناخته نگشته، بلکه به “حقایقى“ تبدیل مىشوند، که باید پذیرفته شوند. بدین‏ترتیب هژمونى قدرت مادى در جامعه، به هژمونى معنوى تبدیل مىگردد و «ایدئولوژى طبقات حاکم به ایدئولوژى حاکم».

به بررسى یک نمونه مشخص بپردازیم. همانطور که فوقاً اشاره شد، اکثریت مردم آلمان در انتخابات اخیر مجلس این کشور علیه سیاست نئولیبرال طبقات حاکم راى دادند. این راى منفى مردم به‏خاطره تحمیل پیامدهاى بسیار سنگین منفى براى زندگیشان، قابل فهم است و مردم به‏درستى مىگویند: «این وضع نمیتواند ادامه یابد!»

اگرچه با بوجود آمدن حزب جدید “چپ“ در این کشور میتواند دورنماى یک تالى و آلترناتیو اقتصادى- اجتماعى براى رشد آتى هستى اجتماعى آلمان بوجود آید، اما باید گفت که هنوز مردم چنین آلترناتیو مشخصى را با موضعى مبارزه‏جویانه مطرح نکرده‏اند. (شایان ذکر است، که در بخش شرقى آلمان، یعنى در جمهورى دمکراتیک سابق، ٧٠ درصد مردم و در بخش غربى، یعنى جمهورى فدرال سابق، ۵٠ درصد مردم نظام سوسیالیستى را به‏مثابه جانشین براى نظام کنونى، مورد تائید قرار داده‏اند، و اضافه کرده‏اند که اما در گذشته به‏صورت خوب تحقق نیافته است!)

علت موضع غیرفعال و غیرمبارزه‏جویانه مردم آلمان چیست؟ براى پاسخ به این پرسش باید در ابتداء وضع اقتصادى این کشور مورد توجه قرار گیرد. ثروتى که اکنون در این کشور وجود دارد، در طول تاریخ سابقه نداشته است. درآمدهاى میلیونى در سال براى اقشار و طبقات حاکم، به امرى عادى براى آنان تبدیل شده است. رئیس هیئت مدیره کنسرن “مانس مان“، که این کنسرن قدیمى آلمانى را قریب به دو سال پیش به کنسرن “فودافون“ انگلیسى فروخت، صرفنظر از حقوق مزایاى منظم خود، ٣٠ میلیون (سى میلیون!) یورو به‏عنوان “نازشست“ دریافت کرد. (دادگاه عالى آلمان در روزهاى اخیر راى دادگاه شهر دوسلدورف را نادرست اعلام داشت، که آقاى اسئر Esser و دیگر هیئت مدیره را از جرم اختلاس مبرى اعلام داشته بود! دادگاه جدیدى موضوع را دوباره بررسى خواهد کرد و به‏احتمال قوى دست‏اندکاران را مجرم خواهد شناخت. امرى که با تغییر جو اجتماعى در همین چند سال اخیر در آلمان هم‏خوانى دارد). در سال ٢٠٠۴ درآمد خالص ١٠ کنسرن آلمانى پس از پرداخت مالیات به رقم ۶٢ میلیارد یورو بالغ شده است. اگرچه به‏خاطر اشباع بازارها، صنایع آلمان تنها با ٧٠ درصد ظرفیت خود کار مىکند، بازده تولید این کشور در سال ٢٠٠۴ به ١٠۶ درصد در برابر بازده صنایع ایالات متحده رشد نشان مىدهد. آلمان به بزرگترین کشور صادر کننده در جهان تبدیل شده است و حجم صادرات آن بر صادرات ایالات متحده نیز پیشى جسته است. بدین‏ترتیب ناله سرمایه‏داران و کنسرن‏هاى آلمانى از مخارج سنگین تولید ادعاى بىپایه واساس بوده و باید علت این ناله را در امرى دیگر، یعنى در کوشش براى بازهم بالابردن سود سرمایه جستجو کرد.

باوجود این سرمایه‏دارى آلمان موفق شده است، نتایج بحران ساختارى حاکم بر نظام را، که بحران اضافه تولید نیز آن را تشدید مىکند، آنچنان بنمایاند و القاء کند، که گویا بدون تقلیل دستمزدها و طولانىتر کردن ساعات کار، بدون خالى کردن شانه خود از زیر بار پرداخت سهم سرمایه‏دارها و کنسرن‏ها براى بیمه‏هاى اجتماعى و یا بدون انتقال مراکز تولید به کشورهاى با دستمزد قلیل‏تر و غیره وغیره، ورشکست خواهد شد.

به‏عبارت دیگر سرمایه‏داران قادر شده‏اند بر روى علل عینى ناشى از بحران ساختارى نظام سرمایه‏دارى (هم اضافه تولید و هم نابود شدن محل اشتغال در جریان راسیونالیزاسیون و کمپیوتریزاسیون تولید بدنبال انقلاب الکترونیکى وغیره) سرپوش بگذارند و بحران را ناشى از بالا و گران بودن مخارج تولید بنمایانند، که گویا در شرایط “گلوبالیسم“، تنها از طریق تقلیل دستمزدها، بازپس‏گرفتن دستاوردهاى اجتماعى زحمتکشان و نهایتاً تشدید استثمار آنان، گویا مهار کردنى است. یعنى از طریق “سرپوش“ القاى نظریات ایدئولوژیک خود، که در خدمت منافع طبقاتى آنان است. در این نبرد سیاسى توانسته‏اند مثلا در آلمان به مردم القاء کنند، که تنها دولتى که مىتواند در مجلس اکثریت آرا را بدست آورد، یک دولت ائتلاف بزرگ از احزاب مسیحى و سوسیال دمکرات است، که به‏کمک اکثریت مطمئن خود مىتواند با جسارت به “رفرم‏“ها، که در واقع همان ادامه تقسیم ثروت از پائین با بالا است، ادامه دهد و گویا از این طریق مشکلات بیکارى وغیره را برطرف سازد. اولین تصمیم در مذاکرات براى تشکیل دولت ائتلاف بزرگ اعلام “صرفه‏جویى“کردن ٣۵ میلیارد یورو در مخارج دولتى است، که از طریق قطع سوبسیدها و به‏ویژه بالابردن مالیات غیرمستقیم، عملى خواهد شد.

القاى این دروغ بزرگ اما از این‏رو ممکن شده است، که سرمایه‏دارى توانسته است بر علل بحران ساختارى نظام حاکم و بیکارى توسعه یابنده و فقرى که روزانه دامن اقشار بیشترى را فرا مىگیرد، پرده ابهام بپوشانند. یعنى رابطه بین وضع اقتصادى و اجتماعى را با بحران ساختارى نظام سرمایه‏دارى در ابهام قرار دهد. اما از چه طریق؟ به‏کمک کدام اهرم‏ها؟

اهـرم‏هـاى تحمیل ایدئولوژى حاکم

همانطور که اشاره رفت، محدود ساختن آگاهى اجتماعى در سطح پسیکولوژیک و سوسیولوژیک راه دست‏یابى به هدفى است، که سرمایه‏دارى به آن براى القاى اندیشه ایدئولوژیک خود نیاز دارد. براى دسترسى به هدف مغزشوئى اقشار مختلف اجتماعى اهرم‏هاى فرهنگى و در راس آن نقش تبلیغاتى و مغزشوئى دستگاه‏هاى ارتباط جمعى بکار گرفته مىشوند. این دستگاه‏ها داراى این وظیفه هستند، که تعقل عقلایى، که پایه و اساس اندیشه بورژوازى دوران طلوع را تشکیل میداد و سلاح بـرّاى انقلابى او علیه فئودالیسم بود را در دوران سرمایه‏دارى نئولیبرال، یا سرمایه‏دارى “تعدیل اقتصادى“، کنار گذاشته و آن را با تعقل غیرعقلایى و یا دقیق‏تر ضدعقلایى جایگزین سازد، اندیشه بنیادگرایانه عرفانى و غیرعلمى را برکرسى بنشانند و بدین‏ترتیب امکان شناخت بحران حاکم بر نظام اقتصادى اجتماعى را توسط توده‏ها ناممکن ساخته و آن‏ها را از امکان یافتن راه خروج از بحران و بن‏بست اقتصادى- اجتماعى محروم سازد. ازاین‏روست که جامعه‏شناس و دانشمند رشته ادبیات معاصر آلمان، توماس مچر Thomas Metscher در رساله‏اى تحت عنوان “فروپاشى آگاهى در جامعه امپریالیستى“ (نشریه آلمانى “اوراق مارکسیستى“ شماه ۵ سال ٢٠٠۵، صفحه ٢٧)، «غیرعقلانیت را شکل ضرورى آگاهى جامعه امپریالیستى» مىداند.  جامعه‏شناس دیگر آلمانى “ورنر زپمان“ Werner Seppmann  با توجه به کوشش براى تحمیل برداشت غیرعقلایى به مردم مىنویسد: «این اتفاقى نیست، که در دوران بحران کنونى، انواع توضیحات برپایه نیروهاى غریبه [جن و پرى، احضار روح و…] و عرفانى بشدت رواج یافته است. زیرا هرچه بیشتر دنیاى پیرامون و زندگى اجتماعى ناشناخته‏تر باقى بماند، به‏همان نسبت نیز تاثیر نظریات جانشین و پیشنهادهاى آلترناتیو کم‏اثرتر بوده و برعکس آمادگى فردى و جمعى براى پذیرش نظریات قدیمى و کهنه و منسوخ شده archaisch و غیرعقلایى بیشتر مىگردد. عمومىشدن احساس عدم امنیت اجتماعى و ترس از آینده، آمادگى انسان‏ها را بالا مىبرد براى پذیرش راه‏حل‏هاى غیرعقلایى. زیرا این نظریات عرفانى و منسوخِ غیرعقلایى، لااقل در ظاهر امر نقش  آرامش‏بخش ذهنى ایفا مىکنند براى “درک“ وضع اجتماعى و تهدید کننده و غیرقابل شناخت؛ و گرچه موثر نیستند، اما مىتوانند براى مدتى راه فرار ذهنى [براى مردم] باشند.» (“برداشت غیرعقلایى از جهان“، نشریه آلمانى “اوراق مارکسیستى“ شماره ۵، سال ٢٠٠۵، صفحه ۴۶).

برداشت غیرعقلایى ناشى از فقدان شناخت علمى از شرایط اجتماعى و پیامدهاى آن و نیافتن نظریات جانشین و آلترناتیوهاى عملى، تنها در پناه بردن به عرفان و دیگر برداشت‏هاى ذهنگرایانه محدود نمیشود، بلکه همچنین میتواند به پناه‏بردن به الکل، مواد مخدر و یا شیفته “دنیاى مجازى“ virtuell شدن، بانجامد (نقش تخریبى بازىهاى کمپیوترى، که گویا بهترین هدیه براى بچه‏ها و نوجوانان و… هم هست، که در آن‏ها خود فرد به عامل و اجرا کننده کشتارها تبدیل مىشود و همچنین فیلم‏هاى ترسناک و تخیلى- فانتزى، پرنوگرافى توامان با برخورد خشونت‏آمیز و… در این واقعیت نهفته است!). از این طریق فرد را از صحنه هستى اجتماعى و کوشش براى سازمان دادن عقلایى و ترقىخواهانه و انسان‏دوستانه آن بدور نگه مىدارند، و او را فردى غیرسیاسى و غیرمسئول بار مىآورند. (چنین وضع خمودگى روحى را در پسیکوآنالیز Regression مىنامند). به‏نظر زپمان (همانجا) پناه‏بردن غیرعقلایى، همانند باور به نیروهاى ماوراىطبیعه و مرموز Okkultismus همه «بیان ذهنى روندهاى خمودگى روحى هستند، که پیامد عدم درک و شناخت مسائل اجتماعى مىباشند.»

 درک خطرات اندیشه غیرعقلایى در شرایط سرمایه‏دارى دوران افول از این‏رو پراهمیت است، زیرا بدون شناخت عمیق نتایج اجتماعى اندیشه غیرعقلایى، درک چگونگى «شکل دادن ایدئولوژیک اندیشه در دوران سرمایه‏دارى دوران افول» ممکن نمىگردد. «درست ازآنجا که شکل دادن ایدئولوژیک افراد در این مرحله از نظام سرمایه‏دارى از طریق تسلیم [داوطلبانه] فرد به اهرم‏هاى ارائه شده توسط “صنعت فرهنگ‏سازى“ [با هدف مغزشوئى] سازمان داده مىشود و از این طریق روحیه فرد در انطباق با نیازهاى سودورزى سرمایه منحرف و معیوب مىشود، باید تئورى ماتریالیستى توجه ویژه‏اى به نقش خود تخریب کننده و ضدمدنى ایدئولوژى سرمایه‏دارى دوران افول» (زپمان همانجا) داشته باشد.

اهرم‏ها کدامند و چگونه موثرند؟

صنعت فرهنگ‏سازى در خدمت شکل‏بخشیدن به وضع روحى انسان

در دوران حاکمیت ارتباطات الکترونیکى دیگر مىتوان پذیرفت که انسانى که “متصل به شبکه“ (در آلمانى vernetzt) نباشد، دیگر وجود ندارد. براین‏پایه است، که اندیشه پسامدرن، یعنى بسته‏اى که در آن ایدئولوژى امپریالیستى ارائه و القاء مىشود، مدعى است، که هر انسانى مىتواند از طریق “شبکه“ اطلاعاتى با دست‏یابى به اطلاعات بىمرز به‏طور آزادانه و دمکراتیک به شناخت وآگاهى خود از جامعه و جهان دست‏یابد. بدین‏ترتیب اندیشه پسامدرن القا مىکند، که برداشت از وضع خود و جهان، برداشتى فردى و شخصى است و لذا امرى خصوصى و بالطبع به تعداد اندویدوئم‏ها متعدد و متفاوت است. متفاوت، زیرا هر فرد از دید خود، جهان را مىبیند و درک مىکند، “عقیده خود“ را ایجاد مىکند و دارد!

در برابر این فضاى برداشت شخصى و فردى افراد، پتر بورگر Peter Bürger در رساله “تولید انبوه فرهنگى درباره برداشت از وضع انسان و جهان“ (نشریه فوق‏الذکر آلمانى، صفحه ۶۴) « فضاى عمومى و اجتماعى را تنها همان میدان بازارى [مىداند]، که در آن “سیماى“ جهان و انسان بفروش مىرسند».

بازار مکاره فریبکار دوران سرمایه‏دارى نئولیبرال امپریالیستى همان بازار تولید پرده‏هایى است، که بر روى صفحات وسائل ارتباطات عمومى و در نشریات و دیگر وسائل شکل دادن فرهنگى جامعه در جریان اند. بورگر در همان رساله مىپرسد، «چه کسى این سیل عکس‏ها را تولید مىکند» و در ارتباط با وضع ایالات متحده امریکا و از قول فرانس اورشور Franz Everschor مىنویسد، که تعداد تولیدکنندگان به کمتر از ده کنسرن محدود شده است : «این‏بار نباید از دیکتاتور سیاسى وحشت داشت، بلکه از قدرت وسائل ارتباطى که هر روز بیشتر در دست‏هاى معدودترى انباشته مىشود. […] این دست‏هاى معدود این روند را “تجمیع پدیدآورنده“ Synergie مىنامند، در واقع اما همان مونوپل» و انحصارات هستند، که هژمونى براى استعمار معنوى انسان را برقرار ساخته‏اند. امرى که به این پرسش پاسخ مىدهد، که «چه کسى در آینده ارائه و کنترل اندیشه را در اختیار خواهد داشت.» بدین‏ترتیب وسائل ارتباط گروهى دیگر تنها یک قدرت مالى در جامعه نیست، بلکه «قدرتى است براى شکل دادن به جامعه(جهانى)». بىجهت هم نیست، که صادرات امپریالیسم امریکا در بخش تولید براى دستگاه‏هاى ارتباط گروهى، «پس از صادرات سلاح، دومین رقم را تشکیل مىدهد».

کریستیان لیدینگر Christian Leidinger در تحقیقات خود تحت عنوان “کمپلکس صنعتى- نظامى- ارتباطات“ Militärisch-IndustriellßMedialen Komplex نشان مىدهد، که «تولیدکنندگان تسلیحات و دیگر کنسرن‏هایى که از بغل وسائل جنگى سود مىبرند، به‏ویژه پنتاگون، وزارت دفاع امریکا، بزرگترین کنسرن‏هاى شریک در بخش تولید فیلم و دیگر تولیدات فرهنگى هستند.» در ادامه بورگر از کتاب خود تحت عنوان «سینماى ترس – ترور، جنگ، هنرِ حاکمیتِ دولتىِ تولید شده در هولیود» نقل مىکند، که در آن ثابت کرده است، که چگونه «پنتاگون در تنظیم مضامین فیلمنامه‏هاى فیلم‏هاى به‏ظاهر بىغل‏وغش دخالت مىکند. ازجمله فیلمنامه‏هایى که توسط خود دستگاه نظامى تهیه و براى تهیه فیلم، بازىهاى کمپیوترى، برنامه‏هاى تلویزون از طریق کابل و غیره تعیین مىشود.»

در این فیلمنامه‏ها و بازىهاى کمپوترى وغیره آن برنامه استراتژیک و آن دیکته فرهنگى مطرح و القاء مىشود، که «براى پذیرش  سیاست حاکم» ضرورى است. یعنى «روحیه و مواضعى که نافى رشد جامعه مدنى و مدنیت است: ترس، بجاى احساس امنیت متقابل؛ رقابت، بجاى همکارى؛ غیرعقلانیت، بجاى عقلانیت؛ نبرد فرهنگى، بجاى تفاهم….» (همانجا، صفحه ۶٨).

تلقین ترس، فقدان امنیت و غیرعقلانیت ابزارى نیست، که تنها رسانه‏هاى گروهى به خدمت مىگیرند. پاپ جدید آلمانى کلیساى کاتولیک “راتسینگر“ یا بندیکت شانزدهم، نیز از همین ابزار بهره مىجوید: انسانى که با دو دست به ستون دکل کشتى در حال غرق‏شدن چسبیده است، بر بالاى پرتگاه بىپایان قرار دارد (J. Ratzinger، کلاس درس درباره مسیحیت، مونیخ، بنگاه انتشاراتى Taschenbuchverlag 1973، صفحه ١۶). (به‏نقل از رساله روبرتو فینشى Roberto Fineschi از نشریه فوق‏الذکر آلمانى صفحه ٨۶).

چنین تهاجم فرهنگى از طریق وسائل ارتباط گروى مانعى است براى رشد روند صلح‏آمیز زندگى بشریت، روندى که براى ادامه حیات به آن نیاز است. برعکس، این فرهنگ منحط و منحرف مشوق «برنامه تاریخى فاشیستى است درباره پایان بنیادگرایانه هستى» (همانجا، صفحه ۶٨)

در پایان چنین شکل دادن و منحرف ساختن روحى انسان، موجودى در برابر ماست، فاقد قابلیت شناخت کلیت بهم‏پیوسته هستى اجتماعى و ناتوان براى درک و شناخت علل نابسامانىهاى اجتماعى ناشى از شرایط حاکم نظام سرمایه‏دارى دوران افول. انسانى که «از نظر بدنى، روحى و معنوى تغییر یافته است. انسان فاقد خاطره، روح- وجدان و معنویت. انسانى در نقطه مقابل آنچه که باید باشد: مستقل و حاکم بر سرنوشت خود و انسانى که با عقلانیت و مسئولیت از امکانات در اختیار خود در جهان بهره مىجوید.» (مچر، در رساله فوق‏الذکر، صفحه ٣٠).

نئولیبرالیسم، تنها یک نسخه اقتصادى نیست، بلکه همانطور که نشان داده شد، نظم امپریالیستی اى است، که انسان را در کلیت خود به بند میکشد. خروج از این اسارت، ممکن است. به این منظور نبرد اقتصادى- اجتماعى- سیاسى- ایدئولوژیکى ضرورى است، که براى پیروزى در آن آگاهى انسان و مسلح شدن او به عقلانیت ضرورت دارد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *