شنبه, شهریور ۳۱

پیامبری وطنی؟

 

اگر این تفاوت‌ها بنیادی هستند، آن‌ها بین روشنفکران مسیحی و اسلامی هستند نه بین مسیحیت و اسلام. به علاوه، منافع مشترک مسیحیت و اسلام مانند اعتقاد به آخرت و زیربنای متافیزیکی آن‌ها و الویت «ایمان و تعبد دینی» به قول آقای میرفطروس ارجح بر «تفاوت‌های بنیادی» آن‌ها نیست. آقای میرفطروس در ادامه‌ی جواب خود می‌گوید: «من فکر می‌کنم که بدون نقد شجاعانه از گذشته فکری خویش و بدون گسست قطعی از سنت‌های ایدئولوژیک (چه دینی و چه لنینی) روشنفکران ما قادر به پل زدن به سوی آزادی، دمکراسی و تجدد نخواهند بود.»

 

اگر این تفاوت‌ها بنیادی هستند، آن‌ها بین روشنفکران مسیحی و اسلامی هستند نه بین مسیحیت و اسلام. به علاوه، منافع مشترک مسیحیت و اسلام مانند اعتقاد به آخرت و زیربنای متافیزیکی آن‌ها و الویت «ایمان و تعبد دینی» به قول آقای میرفطروس ارجح بر «تفاوت‌های بنیادی» آن‌ها نیست. آقای میرفطروس در ادامه‌ی جواب خود می‌گوید: «من فکر می‌کنم که بدون نقد شجاعانه از گذشته فکری خویش و بدون گسست قطعی از سنت‌های ایدئولوژیک (چه دینی و چه لنینی) روشنفکران ما قادر به پل زدن به سوی آزادی، دمکراسی و تجدد نخواهند بود.»

 

تارنگاشت عدالت

 

مطلب رسیده

 

نویسنده: ا. فرخان

 

در مورد گفت‌وگوی آقای دکتر علی میرفطروس با نشریه نیمروز، شماره ٧۸۴، ٢۵ اردیبهشت ١٣۸٣ برابر با ٢۴ مه ٢٠٠۴

 

 برحسب اتفاق گفت‌وگوی آقای دکتر علی میرفطروس با نشریه نیمروز‏ از دوست عزیزی به دستم رسید. با وجود این‌که بیش از سه سال از تاریخ این گفت‌وگو می‌گذشت، محتوای آن مورد توجه من قرار گرفت و صلاح دیدم نظر خود را در این باره اظهار کنم.

 

آقای علی میرفطروس دارای قلمی شیوا و در بیان مفهوم و تحلیل «روشنفکری» دقیق است.

گفت‌وگو کنندۀ «نیمروز» با آقای میرفطروس در پیش‌درآمد گفت‌وگوی خود نقل قولی طولانی ار آقای دکتر صدرالدین الهی می‌آورد، که «شجاعت و از روبرو به گذشته نگاه کردن، نعمتی است که نصیب هر کس نمی‌شود. میرفطروس از این شجاعت به سر حدّ کمال برخوردار است و این آن نایافتۀ گوهری است که باید گردن‌آویز همۀ متفکران امروز و فردای ما باشد… این آقای میرفطروس، سری بریده دارد در تشت تکفیردوستان دیروزش و تنی پاره‌پاره بر نیزۀ دشمنانش در همان روزها. در تحلیل‌های او، درد بر دار کردن بابک و منصور (حلّاج) و حسنک (وزیر) را احساس می‌کنی، با «ابن مقنع» در دیگ تیزاب می‌افتی و «عین‌القضات همدانی» به آتش نفت و بوریا دست می‌یابی، و در خیل کشتگان بی‌آواز، خود را هم‌آواز آنان می‌بینی… شاید اشتباه می‌کنم، امّا آسان نیست که آدمی در عصر تجدید حیات اندیشۀ دینی در سراسر جهان، در صف ملحدان سربلند تمامی تاریخ بایستد و «گالیله» نباشد که آهسته بگوید: زمین می‌گردد، و منصور باشد که بگوید… او در کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران» ده ویژگی اسلام راستین و توتالیتاریسم را با زبانی ساده چنان برمی‌شمارد که هر طفل ابجدخوان فکر سیاسی… برداشتن این صدا در برهوت ایمان‌های نئولیبرالی، نیازمند جرئتی منصوروار است. امید آن است که این صدای تنها، طنینی جهانتاب پیدا کند، زبان آتشینش درگیرد و او چون شمع به تنهایی نسوزد و آب نشود…»

 

گفت‌وگو کننده‌ی «نیمروز» خود ادامه می‌دهد: «پس از گذشت سال‌ها از نظرات استاد صدرالدین الهی، اینک می‌توان گفت که آن صدای تنها نه تنها دیگر تنها نیست، بلکه کتاب‌ها و گفت‌وگوهای دکتر علی میرفطروس بازتاب گسترده‌ای در میان روشنفکران ما داشته و به یمن این بحث‌ها و بررسی‌ها ما شاهد پیدایش موج نوینی از روشنفکران هستیم که برخلاف گذشته، نه بر «منافع حزبی» یا «مصالح ایدئولوژیک»، بلکه براساس منافع ملی ما به تاریخ و رویدادهای تاریخی نظر می‌کنند. اهمیت تاریخی این بحث‌ها از جمله در اینست که زمانی انتشار یافته اند که به قول منتقدی «کم‌تر کسی را کشش و جسارت ورود بدان بود. چنین عبوری از خط قرمز و سنّت‌شکنی در سنجشگری تاریخی، خود بدعتی شد برای نویسندگانی که بعدها مضمون بحث‌های میرفطروس را محور تحقیقات خویش قرار داده اند…»

 

نمی‌دانم این همه غلو برای چیست؟ انسان فکر می‌کند که پیامبری جدید ظهور پیدا کرده است. ای کاش که گفت‌وگو کنندۀ «نیمروز» نام چند نفر از روشنفکرانی را که «موج نوین» برای مردم ایران هدیه آورده، ذکر می‌کرد. نام روشنفکرانی را که برخلاف گذشته، نه بر «منافع حزبی» یا «مصالح ایدئولوژیک»، بلکه «براساس منافع ملّی ما به تاریخ و رویدادهای تاریخی نظر می‌کنند.»

آقای میرفطروس نظر خود را در مورد «بیش‌تر روشنفکران یا نواندیشان دینی راجع به جامعۀ مدنی»، به خصوص دکتر علی شریعتی و آثار او به ویژه «امت و امامت» و «فاطمه، فاطمه است»، بسیار دقیق بیان کرده است.

اگرچه روشنفکران دینی در قوانین «آسمانی» که غیرقابل تغییر اند، غوطه‌ور هستند و ما در روی زمین «مادّی» زندگی می‌کنیم و قوانین آن برحسب شرایط اجتماعی، سیاسی و غیره تغییرپذیرند، ولی آنان دارای منافع مشترکی با روشنفکران لائیک می‌باشند و آن منافع مشترک طبقاتی آنان است، چه روشنفکران مسیحی و چه اسلامی.

ضمناً در تعریف روشنفکر و روشنفکری که «ضرورت فکر و اهمیت» «عقل نقاد» مطرح است، دیگر رشتۀ «تخصصی معینی» مد نظر نیست.

در مورد مسألۀ آمیختگی «سیاست» با «روشنفکری»، «ذهنیت‌سازی» و «فرهنگ‌سازی» توسط روشنفکران، آقای میرفطروس می‌افزاید: « در کشورهایی که هنوز نهادهای مستقل مدنی شکل نگرفته و تقسیم کار اجتماعی چندانی هم در آن صورت نگرفته، معمولاً روشنفکری با سیاست آمیخته است، با این حال باید تأکید کرد که وظیفۀ روشنفکر «فرهنگ‌‌‌‌سازی» است نه سیاست‌بازی»! … مثلاً روشنفکران عصر مشروطیت اساساً در پی قدرت (یعنی کسب قدرت سیاسی) نبودند بلکه بیش‌تر، به دنبال ایجاد ذهنیّت عقلانی و بسترسازی برای اسقرار جامعه مدنی بودند، به عبارت دیگر: آن‌ها به جای ایجاد حزب و سازمان سیاسی به دنبال ایجاد مدرسه و دانشگاه و گسترش سواد و فرهنگ بودند.»

 

ناگهان آقای میرفطروس در پایان گفت‌وگوی خود به «مشکل معرفتی و فرهنگی» می‌رسد و می‌گوید: «که بارها دیده ایم مشروطه‌خواهان ما به استبداد گرویدند…»

یعنی آن‌هایی که «عهده‌دار مهندسی فکری و مدیریت ذهنی جامعه»، «ایجاد مدرسه و دانشگاه و گسترش سواد و فرهنگ بودند» از کار خود خسته شده «به استبداد گرویدند»

 

به نظر من، با وجود اشکالات عمده‌ای که بین روشنفکران لائیک و روشنفکران مذهبی که آقای میرفطروس«نواندیشان دینی» می‌نامد، نمی‌توان بقول معروف همه‌ی روشنفکران مذهبی را «با یک چوب» راند.

آقای علی میرفطروس می‌گوید: «من در حسن نیت و صداقت دکتر سروش، دکتر شریعتی و دیگران تردیدی ندارم امّا دیده‌ایم که جاده جهنم گاهی از مسیر «حسن نیت» می‌گذرد.»

آیا نباید همین «حسن نیت» شامل حال آقای محمّدعلی فروغی و آقای پرویزناتل خانلری هم بشود؟ اولی نخست‌وزیر صاحب فضل و فضیلت رضاشاه و دیگری وزیر فرهنگ و یکی از افتخارات رژیم محمّدرضاشاه بود. آقای میرفطروس این را در پاسخ به یک «نویسنده و شاعر انقلابی» در جلسه «کانون نویسندگان ایران» ـ در پاریس ـ گفت. چرا ایشان نام این «نویسنده و شاعر انقلابی» را نمی‌برد؟ این هم یکی از خصوصیات جماعت ایرانی است، که می‌گوید: یک «نویسنده و شاعر انقلابی» و یا «بموقعش خواهم گفت» و غیره…

مثل این‌که این فرد هم مثل «سپاهیان امام زمان» گمنام است و یا این‌که زمان گفتن آنچه باید گفته شود، هنوز نرسیده است. پس کی موقع گفتن آن می‌رسد؟

این‌ها جزیی از سنّت‌های ایرانی دیکتاتورزده است، که از ترس جان و مالش باید پیوسته به کنایه نظرش را بیان کند. این که نبایستی شامل حال آقای علی میرفطروس بشود، چرا که به قول آقای صدرالدین الهی و گفت‌وگو کننده‌ی «نیمروز» ایشان «از این شجاعت به سرحد کمال برخوردار است» و…

آیا روشنفکران ما که از حقوق بشر، آزادی و دمکراسی، برابری زن و مرد، برابری قومی و نژادی صحبت می‌کنند، از آن‌ها برداشت یکسانی دارند؟

وآیا آقای علی‌ میرفطروس و روشنفکران مورد نظر ایشان حق کار، حق مسکن، حق آموزش و پرورش و غیره را جزیی از حقوق بشر به شمار می‌آورند؟

و یا مثلاً با نصب تابلویی ـ در تهران، اواسط خیابان طالقانی، نزدیک بیمارستان جم ـ  به نام «اتحادیه تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان» هر دو طرف قضیه دارای منافع مشترکی می‌باشند؟

در ادامه قسمت اول مصاحبه، پرسش‌کننده‌ی «نیمروز» می‌گوید: «بحث این است که چرا ما برخلاف مسیحیت نتوانستیم تحولات یا رفرم‌های دینی را تجربه کنیم و…؟»

آقای میرفطروس می‌گوید: «همانطوری که برخی از محققان دیگر هم گفته‌اند: بین مسیحیت و اسلام تفاوت‌های بنیادی هست که طرح مسایلی مانند جدایی دین از دولت، آزادی و دمکراسی را اساساً غیرممکن می‌سازد…»

اگر این تفاوت‌ها بنیادی هستند، آن‌ها بین روشنفکران مسیحی و اسلامی هستند نه بین مسیحیت و اسلام. به علاوه، منافع مشترک مسیحیت و اسلام مانند اعتقاد به آخرت و زیربنای متافیزیکی آن‌ها و الویت «ایمان و تعبد دینی» به قول آقای میرفطروس ارجح بر «تفاوت‌های بنیادی» آن‌ها نیست. آقای میرفطروس در ادامه‌ی جواب خود می‌گوید: «من فکر می‌کنم که بدون نقد شجاعانه از گذشته فکری خویش و بدون گسست قطعی از سنت‌های ایدئولوژیک (چه دینی و چه لنینی) روشنفکران ما قادر به پل زدن به سوی آزادی، دمکراسی و تجدد نخواهند بود.»

آقای میرفطروس این‌‌طور تداعی می‌کند که گویا او و روشنفکران مورد نظرش از گذشته‌ی خویش «نقد شجاعانه» کرده و از «گذشته فکری و سنت‌های ایدئولوژیکی خویش» گسست قطعی کرده و اکنون «قادر به پل زدن به سوی آزادی، دمکراسی و تجدد » هستند.

بیچاره لنین! حیف از این که لنین دیگر زنده نیست، تا از آقای میرفطروس و دیگر روشنفکران «بدون ایدئولوژی» درس‌های جدیدی را یاد می‌گرفت!

در قسمت دوم گفت‌وگو با نشریه‌ی «نیمروز»، در جواب «نیمروز» که می‌گوید: «مسئله‌ای که در تاریخ روشنفکری ایران وجود دارد، مسئله آمیختگی «سیاست» با «روشنفکری» است آقای میرفطروس می‌گوید که در کشورهایی که هنوز نهادهای مستقل مدنی شکل نگرفته و تقسیم کار اجتماعی چندانی هم در آن‌ها صورت نگرفته، معمولاً روشنفکری با سیاست آمیخته است… وظیفه روشنفکر «فرهنگ‌سازی» است نه «سیاست بازی»! او عهده‌دار مهندسی فکری و مدیریت ذهنی جامعه است.

مثلاً روشنفکران عصر مشروطیت اساساً در پی قدرت (یعنی کسب قدرت سیاسی) نبودند، بلکه بیش‌تر به دنبال ایجاد ذهنیت عقلانی و بسترسازی برای استقرار جامعه مدنی بودند، به‌عبارت دیگر: آن‌ها به جای ایجاد حزب و سازمان سیاسی به دنبال ایجاد مدرسه و دانشگاه و گسترش سواد و فرهنگ بودند. از مشروطیت به بعد، با تأسیس حزب کمونیست در ایران و خصوصاً از دوران رضاشاه تا انقلاب بهمن ۵۷، سیاست در ایران به «ایدئولوژی» بدل شد و ایمان حزبی (ایدئولوژی) جای «ایمان مذهبی» را گرفت و بدین ترتیب: هم «فردیت انسان» (به عنوان عنصری آزاد و مستقل)، هم عقل نقّاد و پرسشگر و هم منافع ملّی ما در تعلقّات حزبی و مصالح ایدئولوژیک رنگ باختند. به همین جهت در سراسر ایران تا دوران انقلاب ۵۷ ما به جای روشنفکر و متفکّر ـ عموماً ـ «ایدئولوگ» داشتیم.»

آیا این اظهارات آقای میرفطروس به عنوان مورّخ و محقّق با واقعیت و تاریخ ایران مطابقت دارد؟

و در ثانی وضعیّت روشنفکران در کشورهای پیشرفته‌ی غربی چگونه است؟

برگردیم به تاریخ تأسیس حزب کمونیست در ایران: ١۲٩٩ـ ۱٣۱٠ شمسی

قبل از تأسیس حزب کمونیست در ایران، سازمان‌ها و احزاب دیگری هم وجود داشتند مانند:

·         «سازمان همّت» در سال ۱٩٠۴ (۱٢۸٣ شمسی)

·         «فرقه اجتماعیون ـ عامیون ایران» در سال ۱٩٠۵ (۱۲۸۴ شمسی) (حزب سوسیال دمکرات ایران)

·         «حزب دمکرات ایران» در سال ۱٩٠٩ (۱۲۸۸ شمسی)

·         «حزب اجتماعیون ـ اعتدالیون» در سال ۱٩٠٩

·         «حزب اتفاق و ترقی» در سال ۱٩٠٩

·         «حزب ترقی‌خواهان» در سال ۱٩٠٩

·         «حزب عدالت» در سال ۱٩۱۶ (۱)

 

ولی آقای میرفطروس از آن‌ها نامی نمی‌برد. چرا؟

آیا اعضاء این گروه‌ها و احزاب، ملّی نبودند، کشور و هموطنان خود را دوست نداشتند؟ به «دنبال ایجاد ذهنیت عقلانی و بسترسازی… نبودند؟»

منظور آقای میرفطروس کدام روشنفکران هستند؟

اگر با تأسیس حزب کمونیست در ایران «سیاست» در ایران به «ایدئولوژی» بدل شد و ایمان حزبی (ایدئولوژی) جای «ایمان مذهبی» را گرفت و «در سراسر این دوران تا انقلاب ۵۷» فقط ما «به جای روشنفکر و متفکر ـ عموماً ـ ایدئولوگ داشتیم» و دیگر «ایمان مذهبی» وجود نداشت، پس «اصلاح‌طلبان دیروز» و «مصلحت‌طلبان امروز» چه صیغه‌ای هستند؟ آیا این‌ها محصول انقلاب ۵٧ هستند؟

آقای میرفطروس می‌گوید: «که محمّدعلی فروغی و دیگران از بازماندگان و تربیت‌شدگان مکتب مشروطیت بودند. آنان با پایی در فرهنگ و تاریخ و تمدن ایران و با پایی دیگر در تاریخ و فلسفه و تمدن غرب رو به سوی آینده جامعه مدنی و استقرار تجدد در ایران داشتند. این همان دورانی است که «سیاست» هنوز به معنای «تدبیر مدرن» و آیین ‌کشورداری بود و با سیاست به معنای فریب و دسیسه و نیرنگ تفاوت داشت…»

آقای محمّدعلی فروغی با آن همه اطلاعات و با شناخت دقیقی که از رژیم رضاشاه داشت:

·    انجام کودتا با دستیاری سیّد ضیاالدین طباطبائی و با حمایت سربازان انگلیسی (۱٢٩٩ تا شهریور ۱٣٢٠ شمسی، فوریه ۱٩۲۱ تا سپتامبر ۱٩۴۱)

·    گسترش جنبش‌های رهایی‌بخش در نقاط مختلف ایران

·    مقام ریاست وزارت جنگ (فروردین ۱٣٠٠)

·    وزیر جنگ در کابینه قوام‌السطنه (مهر ۱٣٠٢)

·    وزیر جنگ در کابینه مشیرالسلطنه و مستوفی‌الممالک

·    رسیدن به نخست‌وزیری از طرف احمدشاه ‌قاجار

·    ریاست عالیه کلّ قوای دفاعیه (۱٣٠٣ شمسی)

·    انقراض سلسله قاجاریه (آبان ۱٣٠۴) تا استعفای رضاشاه (۲۵ شهریور ۱٣٢٠)

·    انتخابات مجلس چهارم و گشایش آن در تیرماه ۱۲٩٩ بعد از ۶ سال فترت…

·    نخست‌وزیری علاءالسلطنه، مبارزه‌ی بین قوام‌السلطنه و رضاخان بر سر قدرت، منابع نوظهور نفت در ایران

·    سرکوب جنبش‌های ملّی و دمکراتیک آذربایجان، خراسان و گیلان (۱٣٠۱)

·    انتخابات فرمایشی برای مجلس مؤسسان (۱٣٠٢ تا ۱٣٠۴)

·    یورش علیه جراید طرفدار اقلیت، قتل میرزاده عشقی، مدیر روزنامه «قرن بیستم» (تیر ۱٣٠٣)، آزار و اذیّت مدیران روزنامه «نسیم شمال»، «نوبهار»، «قانون» (۲)

·    اعلام به اصطلاح بی‌طرفی در آغاز جنگ دوم جهانی (۱٩٣٩ـ ١٩۴٠)، و بعداً

·    نقض بی‌طرفی در اوایل جنگ دوم جهانی،

·    استقرار رژیم استبدادی رضاشاه پهلوی ١٣٠٠ـ ۱٣٠۴ و ادامه آن در سال‌های ۱٣٠۵ـ ۱٣۱٩،

·    تأسیس سازمان «دمکرات‌های مستقل ایران» با هدف «رئیس‌الوزرائی» رضاخان توسط سید محمد تدین، عدل‌الملک (حسین دادگر) و زین‌العابدین رهنما مدیر روزنامه نیمه رسمی «ایران»

·    ایجاد سازمانی به نام «حزب جوانان ایران»، کلوب ایران جوان

·    ایجاد حزبی به نام «ایران نو» (۱٣۱٠شمسی) با کمک عبدالحسین تیمورتاش، نصرت‌الدوله فیروز و علی اکبر داور. البته بعد از چندی دستور انحلال این حزب از طرف رضاشاه صادر شد. (٣)

·    تصویب قانون ضداشتراکی در سال ۱۳۱۰ و قتل دکتر تقی ارانی به دست احمد احمدی (پزشک احمدی معروف) در اواخر سال ۱٣١۸ (۱٣٣٩میلادی) (۴)

·    دستگیری و اعدام محمّدولی‌خان اسدی (استاندار و نایب‌التولیه آستان قدس رضوی)،

·    دستگیری و زندانی شدن پسر محمّدولی‌خان اسدی (علی‌اکبر اسدی)، داماد خود آقای محمّد علی فروغی (نخست‌وزیر وقت رضاشاه پهلوی)

·    توهین و توبیخ خود آقای محمّد فروغی به خاطر «شفاعت» از دامادش در نزد رضاشاه و با وجود پیشنهاد پست ریاست جمهوری به آقای محمّدعلی فروغی، ایشان در حفظ رژیم استبدای سلطنتی پهلوی می‌کوشد. (۵)

و آقای علی میرفطروس این عمل آقای محمّدعلی فروغی را «اصالت و نجابتی استثنایی» می‌نامد: پذیرش تقاضای رضاشاه برای نخست‌وزیری و سرپرستی امور کشور. اگر آقای محمّدعلی فروغی واقعاً دلش به حال کشور دیکتاتورزده‌ی ایران می‌سوخت، می‌بایستی او از دوره آزدی‌های نسبی دمکراتیک در زمان اشغال نظامی توسط نیروهای متفقین و خلع و تبعید رضاشاه پهلوی به جزیره موریس در سال ١٩۴١ استفاده می‌کرد و ملت ایران را از برقراری دیکتاتوری بعدی مثل محمّدرضا شاه پهلوی و خلافت اسلام کنونی در امان می‌داشت.

ادّعای «حفظ استقلال و تمامیت ارضی و جلوگیری از خطر تجزیه ایران» با مدارک مستندی که در دست است، خلاف واقع است.

·         کلیه جنبش‌های رهایی‌بخش ایرانی مثل جنبش جنگل (۱٢٩۱ـ ۱۲٩۴ شمسی) و استقرار جمهوری دمکراتیک در ایالت گیلان (۱۲٩٩ شمسی، ۱٩۲٠ میلادی)

·         جنبش خراسان (۱۲٩٩ شمسی)

·         فرقه دمکرات آذربایجان (۱۲ شهریور ۱٣۲۴ـ ۲۱ آذر ۱٣۲۵): برنامه سیاسی در ۱۲ ماده منجمله خودمختاری فرهنگی و سیاسی برای مردم آذربایجان در چارچوب حاکمیت ملّی، تمامیت ارضی و استقلال ایران،

·         حزب دمکرات کردستان (۱٣۲٠ـ ۱٣۲۵ شمسی): برنامه سیاسی منجمله برخورداری کردها از حق خودمختاری در چارچوب ایران. (۶)

جنبش‌های ملی برای آزادی همه ملیّت‌ها در چارچوب حاکمیت ملّی و تمامیت ارضی و استقلال کشور ایران بوده‌اند.

استقلال و حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی کشور ایران در هیچ زمانی مانند حال حاضر توسط کشورهای غربی، مثل ایالات متحده آمریکا و انگلستان (کاملاً دمکرات!) که برای کشور ایران رضاشاه را به ارمغان آوردند و بعد خود بردند و سپس پسرش محمّدرضا شاه پهلوی را به ایران تحمیل کردند، در خطر نبوده است.

آقای میرفطروس می‌گوید:«چنین فضل و فضیلتی را ما آخرین بار تنها در شادروان دکتر غلامحسین صدیقی… شاهد بودیم که علی‌رغم کدورت و مخالفت ٢۵ ساله‌اش با محمّدرضا شاه و با وجود مخالفت‌های عموم سران و رهبران «جبهه ملی» در آستانه انقلاب ۵٧ با شاه ملاقات کرد و پیشنهاد نخست‌وزیری وی را پذیرفت و…» آقای علی میرفطروس افسوس می‌خورد که چرا آقای غلامحسین صدیقی نتوانست ارثیه محمدرضاشاه پهلوی را به پسر او («رضاشاه دوم») بسپارد؟

در پاسخ به سئوال مصاحبه‌گر نشریه «نیمروز» که می‌پرسد: چرا نسل‌های بعدی از حضور و وجود شخصیت‌هایی مانند فروغی بی‌خبر ماندند؟ آقای علی میرفطروس می‌گوید: «بطوری که در جای دیگری هم گفته ام: من، مهم‌ترین عامل را در ایدئولوژیک شدن فضای فرهنگی جامعه ایران می‌دانم. به عبارت دیگر: انترناسیونالیسم حزب توده‌ و اعتبار رهبران فکری آن،… باعث شدند تا «ناسیونالیست‌ها و فرهنگسازانی مانند فروغی، تقی‌زاده و پورداود و دیگران، «بی‌اعتبار» شوند و اینچنین بود که با تبلیغات حزب توده و اقمار آن، نسل‌های آینده از شناخت شخصیت‌های ملّی ما، بی‌خبر و محروم ماندند.»

یعنی همانطوری که حزب کمونیست در ایران باعث شد تا «عقل نقّاد و پرسشگر، و هم منافع ملّی ما در تعلقّات حزبی و مصالح ایدئولوژیک» رنگ ببازند، «انترناسیونالیسم حزب توده و اعتبار رهبران فکری آن» هم باعث شدند تا «ناسیونالیست‌ها و فرهنگسازانی مانند فروغی، تقی‌زاده و پورداود و دیگران، «بی‌اعتبار» شوند. جلّ‌الخالق!

مراجعه می‌کنیم به اسناد:

حالا ببینیم در همان زمانی که «انترناسیونالیسم حزب توده و…» باعث شدند تا «ناسیونالیست‌ها و…بی‌اعتبار شوند»، آیا هیچ‌گونه حزب، سازمان، گروه، مجلّه و نشریه‌‌ی دیگری غیر از حزب تودۀ ایران و نشریات آن حزب وجود نداشت تا وظیفه خطیر باخبر کردن نسل‌های بعدی را از حضور و وجود شخصیت‌هایی مانند «فروغی» و دیگران به عهده‌ گیرند؟

از سال ۱٣۲٠ تا سال ۱٣۵٣ شمسی حدود ۹۵ حزب و سازمان سیاسی تأسیس و منحل شد، مانند:

·         حزب ملّیون ایران ۱٣۲٠ شمسی

·         حزب وطن، حزب اراده ملی

·         حزب ایران بیدار

·         حزب روشنفکران

·         حزب میهن‌پرستان، حزب میهن، حزب ایران

·         حزب زحمتکشان ایران، نیروی سوم

·         حزب ملت ایران

·         نهضت آزادی ایران

·         حزب ملّیون، حزب مردم، حزب ایران نوین و

·         حزب رستاخیز ۱٣۵٣ شمسی (٧)

چاپ و انتشار مجّلات علمی، فرهنگی، تاریخی، ادبی و هنری و روزنامه‌های متعدد منجمله:

·         مجّله «انجمن فرهنگی ایران و شوروی» توسط سعید نفیسی

·         مجّله «یغما»             ع. یغمائی

·         مجّله سخن  توسط    ذبیح‌اله صفا با همکاری صادق هدایت و پرویز ناتل‌ خانلری (۸)

و نشریاتی مانند:

·         جبهه                                   ارگان حزب ایران

·         مرد امروز                  به سردبیری محمد مسعود

·         داریا                        به سردبیری حسن ارسنجانی

·         ستاره ایران               به مدیریّت میرزاحسن‌خان صبا

·         فرمان                                  به مدیریّت شاهنده

·         قیام‌ ایران                 به مدیریّت حسن صدر

·         وظیفه                                 به مدیریّت رحیم زهتاب فرد

·         مهر ایران                  به مدیریّت مجید موقر

·         خبر                         به مدیریّت محمود نیک‌پور نائینی

·         فردا                         به مدیریّت باقر نیک‌انجام

·         ادیب                                   "           " اسماعیل یمینی

·         کشور                                  "          " محمدرضا جلالی نائینی

·         آزاد                          "           " عبدالقدیر آزاد

·         آزادگان                                 "           " عزت‌پور

·         باختر امروز                "           " حسین فاطمی

·         تجدد ایران                "           " محمد طباطبائی

·         خورشید ایران                       "           " پازارگاد

·         داد                          "           " ابولحسن عمیدی نوری

·         صدای ایران               "           " صادق سرمد

·         نجات ایران                "           " زین‌العابدین فروزش

·         مجله محیط              "           " محیط طباطبائی

·         کوشش                               "           " شکراله صفوی

·         رعد امروز (حزب وطن) "           " سید ضیاء

·         روزنامه‌های اطّلاعات، کیهان و مجلات هفتگی اطّلاعات، تهران مصور، صبا، امید، ترقی و غیره. (٩)

و وقتی هم که آقای علی میرفطروس به «کانون نویسندگان ایران» (یعنی «جغرافیای روشنفکری ایران») نگاه کرده و تحوّلات آن را بررسی می‌کند، می‌بیند که این کانون هم «به جای فرهنگ و ذهنیت سازنده، عموماً سیاست و ایدئولوژی تولید کرده است».

آقای علی میرفطروس افسوس چه‌ چیزی را از فروپاشی رژیم استبداد پهلوی، به خصوص محمّدرضاشاه پهلوی می‌خورد؟

آقای علی میرفطروس می‌گوید که او «حدوداً ۱٠ ـ ۱۲ سال پیش، در جلسه کانون نویسندگان ایران (در پاریس) در پاسخ به یک «نویسنده و شاعر انقلابی» (که ضمن توهین به دکتر ناتل خانلری، که او را «عامل سرکوب و سانسور رژیم شاه!! نامیده بود) گفتم: آقا! یکی از افتخارات رژیم شاه باید این باشد که دکتر ناتل خانلری، وزیر فرهنگش بود نه آل احمد و امثال او»… و سپس جلسه را ترک کردم و از کانون نویسندگان استعفا دادم!»

چرا آقای علی میرفطروس نام این «نویسنده و شاعر انقلابی» را نمی‌برد؟ چرا ایشان استعفا دادند. چرا نماندند و مبارزه نکردند؟

در ثانی مگر ایشان نمی‌دانند که وزرا مسئول کلیّه تصمیمات کابینه‌ی دولت هستند.

آقایان محمّدعلی فروغی و پرویز ناتل خانلری که روشنفکران و نویسندگان پرباری هم بودند، مسئول کلیّه تصمیمات کابینه‌ی دولتی که در آن مقام اجرایی بالایی را داشتند، هستند.

آقای علی میرفطروس می‌گوید: «ما نتوانسته ‌ایم به نقد گذشته و بازشناسی حال و آینده دست بیابیم و در این آشفتگی فکری است که دکّه‌های احزاب و سازمان‌های سیاسی (که در به قدرت رسیدن آیت‌‌الله خمینی و استقرار جمهوری اسلامی نقش اساسی داشته‌اند) با شبکه‌ها و نشریات رنگارنگ، هنوز «افکار عمومی» می‌سازند…»

آیا در این آشفته‌بازار افراد و احزاب و سازمان‌های سیاسی که گویا در «به قدرت رسیدن آیت‌الله خمینی و استقرار جمهوری اسلامی نقش اساسی» نداشته‌اند، مثل خود آقای علی میرفطروس و «پهلوی‌طلبان» و غیره دکّان‌ها و دکّه‌های خود را بسته و مشغول ساختن «افکار عمومی» نیستند؟

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- یونس پارسا بناب: تاریخ صدساله احزاب و سازمان‌های سیاسی ایران ۱٢۸۴ـ ١٣۸۴ جلد اول، چاپ دوم، خرداد ١٣۸٣ خورشیدی (ژوئن ٢٠٠۴ میلادی) ص. ٢٧ تا ۸٣

٢-  همانجا ص. ١۵٩؛ ١۶٠؛ ١۶۶ تا ١۶۸

٣- همانجا ص. ١٧٠

۴- همانجا ص. ٢٠۸

۵- علی میرفطروس: در «گفت‌وگو با نشریه نیمروز» شماره ٧۸۴، اردیبهشت ١٣۸٣

۶- بناب، ص. ٣٠٣

٧- بناب، ص. ٢٣۵ ـ ۴۶٧

۸- همانجا، ص. ٢٢۸

٩- همانجا، ص. ۲۲۶- ٢٢۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *