شنبه, شهریور ۳۱

چرا روشنفکران به مسایل کارگری توجه نمی کنند

ساده ترین تعریف موجود می گوید روشنفکر فردی است که با فکر خود کار می کند، و برای امرار معاش و گذران زندگی خود بجای بازو از فکر خود استفاده می کند. این تعریف ساده و سرراست، که شامل گروه بزرگی از افراد جامعه می شود، عموماً ناکافی بنظر می رسد. زیرا روشن است که همه افراد درگیر در فعالیت های غیر یدی را نمی توان روشنفکر نامید، از اینروز مناسب تر است که این گروه از افراد جامعه را کارگران فکری بنامیم. اساتید دانشگاه ها و مدارس عالی، مهندسین، پزشکان، وکلا، دانشمندان، محققین، روزنامه نگاران، نویسندگان، هنرمندان و مدیران ارشد و غیره همگی کارگران فکری یا کارگران غیر یدی هستند

ساده ترین تعریف موجود می گوید روشنفکر فردی است که با فکر خود کار می کند، و برای امرار معاش و گذران زندگی خود بجای بازو از فکر خود استفاده می کند. این تعریف ساده و سرراست، که شامل گروه بزرگی از افراد جامعه می شود، عموماً ناکافی بنظر می رسد. زیرا روشن است که همه افراد درگیر در فعالیت های غیر یدی را نمی توان روشنفکر نامید، از اینروز مناسب تر است که این گروه از افراد جامعه را کارگران فکری بنامیم. اساتید دانشگاه ها و مدارس عالی، مهندسین، پزشکان، وکلا، دانشمندان، محققین، روزنامه نگاران، نویسندگان، هنرمندان و مدیران ارشد و غیره همگی کارگران فکری یا کارگران غیر یدی هستند

دنیای ما

 

انوشه کیوان پناه – المیرا مرادی

 

چرا روشنفکران به مسایل کارگری توجه نمی کنند

 

در «فرهنگ توسعه» شماره ۹، مطلبی به نام «چرا روشنفکران به مسائل کارگری توجه نمی کنند؟» به قلم آقای بابک پاکزاد منتشر شده است. نویسنده، مسلط شدن «گفتمان نئولیبرالی در میان روشنفکران ایرانی» را علت عدم توجه روشنفکران به مسائل کارگری دانسته و آن علت را به نوبه خود «نتیجۀ تعامل و اثر متقابل چهار عامل» زیر می دانند:
۱- پایگاه طبقاتی روشنفکر،
۲- فروپاشی شوروی و کشورهای بلوک شرق و افول جنبش چپ،
۳- فقدان تشکل های مستقل کارگری،
۴- تمرکز بر شکاف سنت و مدرنیسم در ایران با نگاه به سنت های لیبرالی.۱

خواننده نوشتار مورد نظر در پایان با چند پرسش باقی می ماند:
روشنفکر کیست؟
خاستگاه طبقاتی روشنفکران به طور اعم، و روشنفکران جامعه ما بطور اخص چیست؟
بطور کلی، روشنفکران چگونه تشکیل می شوند؟
روند شکل گیری روشنفکران ایرانی در سه دهه گذشته تحت تاثیر چه عواملی بوده است؟ ویژگی های روشنفکران مارکسیست کدامند؟
وظایف روشنفکران مارکسیست در شرایط مشخص کنونی جامعه ما کدامند و آن وظایف با عملکرد روشنفکران وابسته به دیگر طبقات چه تفاوتهایی دارند؟
منظور از «توجه به مسائل کارگری» چیست؟ آیا قشرهای گوناگون روشنفکران یکسان به مسائل کارگری «توجه» می کنند؟
آیا روشنفکران دیگر جوامع سرمایه داری بیشتر از روشنفکران جامعه ما «به مسائل کارگری توجه می کنند»؟
در کدام دوره تاریخی روشنفکران ما بیشتر از امروز به مسائل کارگری توجه می کردند؟
با توجه به تئوری و پراتیک مارکسیسم، در شرایط مشخص جامعه ما، رویکرد روشنفکران مارکسیست به جنبش خود بخودی طبقه کارگر چه باید باشد؟
با توجه به اهمیت موضوع مورد بحث، ما در نوشته حاضر پاسخ خود به برخی از پرسش های فوق را مطرح می کنیم.

تعریف روشنفکر
ساده ترین تعریف موجود می گوید روشنفکر فردی است که با فکر خود کار می کند، و برای امرار معاش و گذران زندگی خود بجای بازو از فکر خود استفاده می کند. این تعریف ساده و سرراست، که شامل گروه بزرگی از افراد جامعه می شود، عموماً ناکافی بنظر می رسد. زیرا روشن است که همه افراد درگیر در فعالیت های غیر یدی را نمی توان روشنفکر نامید، از اینروز مناسب تر است که این گروه از افراد جامعه را کارگران فکری بنامیم. اساتید دانشگاه ها و مدارس عالی، مهندسین، پزشکان، وکلا، دانشمندان، محققین، روزنامه نگاران، نویسندگان، هنرمندان و مدیران ارشد و غیره همگی کارگران فکری یا کارگران غیر یدی هستند.

یک روشنفکر کارگر فکری است که عمیقاً در گیر روند تاریخی است، اندیشه و افکار خود را ابراز نموده و بنحو چشمگیر بر کاری که انجام می دهد، تاثیر می گذارد. بعبارت دیگر، هر روشنفکر یک کارگر فکری است، اما هر کارگر فکری روشنفکر نیست.
افزایش کمی و مستمر کارگران فکری یکی از پیامدهای خیره کننده روند تکامل تاریخی بوده، و یکی از جوانب بسیار با اهمیت تقسیم کار اجتماعی را تشکیل می دهد- روندی که برای اولین بار در تاریخ با ظهور قشر روحانیون شروع شد و در نظام سرمایه داری با ظهور قطب بندی طبقات اجتماعی ( بورژوازی و پرولتاریا) به اوج خود رسید.
«مانیفست کمونیست» به روشن ترین و بلیغ ترین شکل ممکن پدیده قطب بندی طبقاتی در دوران جدید را توصیف می کند: «در ادوار پیشین تاریخ، ما تقریباً در همه جا با تجزیۀ کامل جامعه به زمره های گوناگون یعنی با نردبانی از مراتب اجتماعی گوناگون، رو به رو می شویم… ولی دوران ما یعنی دوران بورژوازی، وجه تمایزش آن است که تضادهای طبقاتی را ساده کرده است: جامعه بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم، به دو طبقۀ بزرگ رویاروی یکدیگر یعنی به بورژوازی و پرولتاریا تقسیم می شود… بورژوازی هر جا تسلط یافت، تمام مناسبات فئودالی و پدرسالاری و عاطفی را در هم کوبید، رشته های فئودالی رنگارنگی را که انسان را به «سروران طبیعی» اش پیوند می داد، بی رحمانه از هم گسست و میان انسان ها رشتۀ دیگری، جز سودجوئی عریان و «نقدینه» بی عاطفه، بر جا نگذاشت…»۲

با این وصف، جدایی فعالیت فکری از فعالیت یدی، ناشی از این تقسیم بندی طبقاتی نیست، بلکه حاصل تقسیم کار جدیدی است که با نابودی حرفه های دستی از طرف سرمایه داری و با از بین رفتن ترکیب و تجمیع مهارت و کار یدی در یک تولید کننده فردی صورت گرفت. در نتیجه این تقسیم کار جدید، توده کارگر به تولید کنندگان غیر ماهر و اتومات تنزل یافت و گروه جدیدی متشکل از کارمندان دفتری، مدیران و سرپرستان، تکنیسین ها، مهندسین و غیره برای نظارت بر سازمان تولید و پیچیدگی های تولید ماشینی بوجود آمد. نظام آموزشی جدید (با گواهینامه ها، دیپلم ها و مدارک آن) ابزار ضروری برای ایجاد روشنفکرانی است که از این گروه ها، جذب نظام سرمایه داری می شوند. بنابراین، تحت نظام سرمایه داری، شمار روشنفکران شاغل و بیکار، بنحو بی سابقه ای افزایش پیدا می کند.

آنارشیسم و از خود بیگانگی روشنفکران
در جوامع سرمایه داری، بویژه در جوامع سرمایه داری توسعه نیافته، افزایش تعداد روشنفکران و فارغ التحصیلان دانشگاهها و مدارس عالی، بمعنی بهبود موقعیت اجتماعی این اقشار نیست. برعکس، موقعیت اجتماعی این اقشار بطور مستمر رو تنزل دارد. این تنزل در موقعیت اجتماعی روشنفکران است که اغلب به آنارشیسم و «واکنش های خشمگین» می انجامد. واکنش های آنارشیستی روشنفکران ناشی از پدیده «از خود بیگانگی» (البته نه «از خود بیگانگی» کارگر از محصول کار خود، بلکه «از خودبیگانگی» روشنفکر خرده بورژواز از جامعه) است.

خاستگاه طبقاتی روشنفکران
مارکسیست ها روشنفکران را یک «طبقه اجتماعی » دارای منافع طبقاتی واحد نمی دانند. آموزش پایه ای مارکسیسم روشنفکران را «قشرهای اجتماعی» معرفی می کند که برحسب ساختار اجتماعی موجود و شرایط مشخص خودشان می توانند با طبقات اجتماعی گوناگون پیوند داشته باشند. بطور کلی در جوامع توسعه نیافته ای مانند جامعه ایران، بخش عمده روشنفکران متعلق به خرده بورژوازی اند. آنها بطور غریزی حامل نگرش و برخورد خرده بورژوازی به سرمایه داری و سوسیالیسم هستند.

خرده بورژوازی ایران در مجموعۀ اقشار آن به دو بخش عمده روستایی و شهری تقسیم می شود. حیدر مهرگان در بررسی «خرده بورژوازی ایران و اندام های آن» بلافاصله بعد از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ چنین نوشت:

«خرده بورژوازی ایران در اکثریت شکنندۀ خود از دهقانان تشکیل می شود. اصلاحات نیم بند ارضی، که در شرایط حاد شدن تضادهای ده و فشار و طغیان رو به تزاید توده های دهقانی، با الهام از تجربۀ جهانی امپریالیسم، به دست شاه مخلوع انجام گرفت، در قشربندی دهقانان تغییرات جدی وارد آورد. محتوای این قشر بندی عبارت بود از بسط بورژوازی ده و افزایش تعداد زمین داران کوچک و متوسط و کارگران کشاورزی. این تحولات از بالا، که در پی گسترش بازار داخلی بود، زمین های وسیعی را در مالکیت زمین داران بزرگ باقی گذاشت، اما علیرغم این که فوج های عظیمی از دهقانان صاحب نسق، زمین خود را از دست دادند، دو میلیون و نیم دهبان از طریق پرداخت اقساط سنگین، صاحب تمام یا بخشی از نسق خود شدند. بیش از یک میلیون خانوار دهقان بدون نسق نیز از دریافت زمین محروم ماندند و بدین سان اکثریت قاطع دهقانان بی زمین و کم زمین، در کنار بخش کوچک تر دهقانان میانه حال، لایه های جدید خرده بورژوازی روستایی ایران را پدید آوردند.»۳
«کسبه و پیشه وران اغلب بازماندگان نظامات پیش از سرمایه داری اند و به همین سبب عنوان خرده بورژوازی سنتی به آنان اطلاق می شود. در ایران پیش از انقلاب، خرده بورژوازی شهری گرچه در عرصۀ تولید و توزیع کالایی و خدمات نقش مهمی داشت، اما گسترش سرمایه داری به طور اعم و سرمایه داری بزرگ وابسته به طور اخص، میدان فعالیت آن را دم به دم تنگ تر می کرد و گروه های روزافزونی از آن را به سوی ورشکستگی می راند. عناصر خرده بورژوازی سنتی، که در تهاجم بی امان سرمایه داخلی و خارجی و در چنبره دستگاه اداری و بوروکراتیک نظام آریامهری پایمال می گشتند، ناگزیر به در غلطیدن به صفوف کارگران و فروش نیروی کار خود می شدند. این تقدیر، اکثر کسبه و پیشه وران را به مبارزات دموکراتیک و پرخاش و ستیز با امپریالیسم و مظاهر آن سوق می داد.»۴
«در کنار خرده بورژوازی سنتی، نوع جدیدی از خرده بورژوازی پدیدار شد، که زائیده نیاز بورژوازی رو به گسترش و در واقع زایده آن بود. کارگاه ها و تعمیرگاه های کوچک سازندۀ وسایل جنبی ماشینی، یا تعمیر و نقاشی اتومبیل و سپر سازی و تعمیر تلویزیون و یخچال و رادیو و وسایل برقی و غیره از این ردیف اند. این خرده بورژوازی در رابطۀ تنگاتنگ با تولید بورژوازی قرار داشت و در یک مقطع تاریخی توسط آن رشد بسیار یافت.»۵
«در بعضی از تحلیل ها، اقشاری از کارمندان نیز جزء خرده بورژوازی «شهری» یا به اصطلاح خود آن ها «خرده بورژوازی جدید» آورده می شوند، که از دیدگاه علمی البته دقیق نیست. بخشی از کارمندان، روشنفکران، روحانیون، افراد ارتش، همراه با بورژوازی کوچک و لایه هایی از کارگران و دهقانان «قشرهای متوسط» خوانده می شوند. «قشرهای متوسط» خرده بورژوازی را هم در بر می گیرند، اما آن طور که بعضی ها طرح می کنند، هرگز تنها به معنی خرده بورژوازی نیست.»۶
« این قشرها با آن که در تکامل آتی جامعه سرمایه داری از هم فاصله می گیرند، ولی در مراحل آغازین تکامل سرمایه داری، از جهت شیوۀ زندگی و طرز فکر و شیوۀ برخورد به مسایل با هم همانندی دارند. نیروی عمدۀ محرک انقلاب ایران همین قشرهای متوسط شهر و ده بودند.»۷
نزدیک به سه دهه بعد از انقلاب بهمن، تغییر چندانی در جایگاه خرده بورژوازی در ترکیب طبقاتی جامعه رخ نداده است. دو برابر شدن جمعیت کشور، عدم دگرگونی بنیادین در ساختار اقتصادی کشور، و استقرار حاکمیت سرمایه داری تجاری و بوروکراتیک تنها موجب افزایش کمی بخش های مختلف خرده بورژوازی در ترکیب طبقاتی جامعه بطور اعم و در ترکیب «قشرهای متوسط شهر و ده» بطور اخص شده است.

چگونگی شکل گیری روشنفکران
در بحث علمی از روشنفکران و نقش و عملکرد آنها، علاوه بر بررسی خاستگاه و ترکیب طبقاتی قشرهای روشنفکر، باید به چگونگی بوجود آمدن و شکل گیری آنها نیز توجه کرد. همانطور که پیش از این گفته شد نظام آموزشی جدید، ابزار بوجود آوردن سیستماتیک روشنفکران است. آنتونیو گرامشی در مقاله «شکل گیری روشنفکران» با توجه به ویژه گی های جامعه ایتالیا، در این باره چنین می گوید:
«مدرسه ابزاری است که با آن روشنفکران در سطوح مختلف تولید می شوند. پیچیدگی عملکرد روشنفکر در حکومت های گوناگون را بطور عینی می توان با تعداد فارغ التحصیلان مدارس تخصصی سنجید: هر قدر «عرصه» تحت پوشش آموزش جامع تر و «سطوح عمودی» تحصیل از نظر تعداد بیشتر باشد، همانقدر جهان فرهنگی، تمدن، یک حکومتِ مشخص پیچیده تر است. یک نکته قابل قیاس را در حوزه فن آوری صنعتی می توان یافت: صنعتی شدن یک کشور می تواند از طریق درجه تجهیز آن به تولید ماشین آلات تولید ماشین، و در تولید ابزار هر چه دقیق تر برای ساختن ماشین آلات و ابزار بیشتر برای ساختن ماشین آلات و غیره، سنجیده شود. کشوری که در ساختن ابزار برای آزمایشگاه های تجربیات علمی ودر ساختن ابزاری که از آنها برای آزمایش ابزار گروه نخست استفاده می شود به بهترین وجه مجهز است، می تواند بعنوان پیچیده ترین کشور در قلمرو فنی- صنعتی، با بالاترین سطح تمدن و غیره بحساب آید. همین را به آماده سازی روشنفکران و مدارسی که به این آماده سازی اختصاص یافته اند می توان تعمیم داد؛ مدارس و موسسات فرهنگ عالی می توانند در یکدیگر ادغام شوند. در این عرصه نیز، کمیت از کیفیت قابل تفکیک نیست. دقیق ترین و ظریف ترین تخصص های فنی- فرهنگی به هیچ چیز دیگری بغیر از گسترش حداکثر ممکن آموزش متوسطه و توجه حداکثر به گسترش تعداد کلاس های متوسطه تا آنجا که امکان پذیر است، وابسته نیست. طبیعتاً این نیاز به تأمین گستره ترین پایه برای گزینش و پرورش کیفیات فرهنگی بالا- یعنی دادن ساختار دموکرایتک به فرهنگ عالی و فن آوری سطح بالا- بدون کاستی های خود نیست: این وضعیت، امکان بحران های عظیم بیکاری برای قشرهای روشنفکر متوسط را بوجود می آورد، و در تمام جوامع مدرن این در واقع اتفاق می افتد.»۸

گرامشی سپس با توجه به شرایط مشخص آن روز جامعه ایتالیا تفاوت بین روشنفکران بر آمده از محیط های روستایی و مناطق شهری را چنین توصیف می کند:
«لازم به دقت است که پرورش قشرهای روشنفکر در واقعیت مشخص در حوزه دموکراسی انتزاعی صورت نگرفته بلکه براساس روند سنتی تاریخی مشخص انجام می گردد. قشرهایی رشد کرده اند که سنتاً روشنفکران را «تولید» می کنند و این قشرها همانهایی هستند که توانایی «پس انداز» کردن دارند، یعنی خرده بورژاوزی و بورژوازی زمیندار و قشرهای مشخصی از اقشار متوسط و بورژوازی شهری. تاثیر متفاوت انواع گوناگون مدرسه (سنتی و حرفه ای) بر قلمرو «اقتصادی» و آرزوها و آمال متفاوت گروه های گوناگون این قشرها، تولید بخش های تخصصی روشنفکرانه را تعیین کرده یا به آن شکل می دهد. بدین گونه در ایتالیا بورژوازی روستایی بخصوص کارمندان و متخصصانِ دستگاهِ حکومتی را تولید می کند، در حالیکه بورژوازی شهری تکنیسین های صنعت را تولید می کند.»۹

روشنفکران در جمهوری اسلامی
خاستگاه نسل جدید روشنفکران کشور نیز عمدتاً خرده بورژوازی روستایی و شهری است. این قشرها که نیروی عمدۀ محرکه انقلاب بودند، تاکنون نیروی روشنفکری ضرور برای اداره و بقاء نظام را تأمین کرده اند.
نظام آموزشی جمهوری اسلامی هدف پرورش و تولید روشنفکران مورد نیاز نظام سیاسی حاکم را دنبال می کند. سلطه نظام آموزشی حاکم، علیرغم حمایت گسترده مردمی که نظام جمهوری اسلامی در مقطعی از آن برخوردار بود، نتیجه روند عادی برخورد آراء و اندیشه های موجود در جامعه نبود. نظام آموزشی حاکم در پی انقلاب فرهنگی و سرکوب های خونین دهه ۱۳۶۰ مستقر گردیده و با اقداماتی مانند قتل های زنجیره ای و تسویه های دائمی دگراندیشان حفظ شده است.

جهان بینی حاکم بر نظام آموزشی آمیخته ای از جهان بینی سرمایه داری آزاد، مارکسیسم ستیزی، و جهان بینی های سنتی ماقبل سرمایه داری است. برخی ها مایلند جهان بینی حاکم را در امثال شریعمتداری ها، ده نمکی ها و پور ارغندی ها خلاصه کرده و نقش عبدالکریم سروش، موسی غنی نژاد، صادق جنان صفت، سعید لیلاز، سعید حجاریان، اکبر گنجی، عطریانفر، قوچانی و امثالهم در آن را نادیده بگیرند. در اینجا بعنوان نمونه و با توجه به نامه اخیر گروهی از دانشجویان دفتر تحکیم وحدت به آقای سروش در ارتباط با نقش نامبرده در انقلاب فرهنگی، و پاسخ وی به آن نامه، اجمالاً با استناد به برخی نظرات آقای سروش، جوانبی از جهان بینی حاکم بر روند کنونی پرورش روشنفکران در جمهوری اسلامی کشور را از قلم زنده یاد پرفسور علی آگاهی، یکی از قربانیان انقلاب فرهنگی در سطح جامعه، مرور می کنیم. (آغاز نقل قول از نوشته پرفسور آگاهی):

«استاد دانشگاه آقای عبدالکریم سروش در پیشگفتار کتاب خود «نقدی و در آمدی بر تضاد دیالکتیکی» (چاپ اول، خرداد ۱۳۵۷) می نویسند: «در این مجموعه دو گفتار و یک نوشتار در بارۀ قوانین دیالکتیکی و نقد و بررسی آنها عرضه می گردد». و پس از ذکر این نکته، که «درین باره دیگران از موافقان و مخالفان، بسیار گفته اند و نوشته اند»، اضافه می کنند: «من فقط کوشیده ام تا راه جدیدی برای نقد و تحلیل این بینش ارائه دهم و فتح باب نوینی کنم» (صفحه ۱۲).
بی شک این ادعایی است بزرگ و جالب، هم برای «موافقان» و هم برای «مخالفان». نگارنده این سطور هم خواست ببیند این «راه جدید» با چه مشخصات عمده ای از طرق کهنه متمایز می شود و این «فتح باب» چه جهان تازه ای از «معرفت و شناخت علمی» را بر روی خوانندگان می گشاید؟ پیش از آن که مولف کتاب، خوانندگان خود را با اصل مطلب آشنا کند، یعنی به آنان فرصت بدهد تا از تضاد دیالکتیکی و «نقد» مولف بر این تضاد تصوری به دست آورند و مستقلاً به قضاوت بنشینند، همه «دیالک تیسین ها» یعنی صاحبان «بینش» مخالف خود را «شیادان روزگار ما» که «نام شریف علم» را «دام فریب» کرده و به «صیادی غافلان و ساده دلان دست برده اند» معرفی می کند. و این ها، همه از قلم یک استاد دانشگاه، آن هم در نوشتاری «فلسفی» و «منطقی» و کتابی «علمی » و «برهانی» می تراود! و با چنین برداشتی است که نویسنده در صفحه بعد کتاب خود مدعی می شود که «با شیوه ای منطقی- متافیزیکی به کشف و حل و دفع بدآموزی هایی که به نام علم و فلسفه صورت گرفته است پرداخته است» تا «غافلان و ساده دلان» را از «دام فریب» برهاند! (جالب این که نویسنده در جزوه دیگر خود «علم چیست؟ فلسفه چیست؟ (چاپ دوم، ۱۳۵۸)، علم را «شرک بزرگ روزگار ما» می نامد (صفحه ۷) و معلوم نیست که این «شرک بزرگ» از نظر ایشان، چه «شرافتی» می تواند داشته باشد؟ و آیا این خود نوعی تضاد در تفکر و یا گونه ای از درهم اندیشی نیست؟)
در سرآغاز «گفتار دوم» این کتاب می خوانیم: «… در دیالکتیک و در مارکسیسم عوام زده بیش از هر جای دیگر کالای علم دستاویز فریب و اغفال شده است» و از این روست که نویسنده وظیفه «نور افکندن برین منطقه پرظلمت و نمودن راه تفکیک علم از متافیزیک… و راه گشایی و دستگیری» این «عوام غفلت زده» را به عهده می گیرد (صفحه ۵۵-۵۶).

نویسنده از همان نخستین صفحه «گفتار اول» کسانی را که «مخالفان» می نامد و در صفحات بعد به تدریح آنان را به نام های مارکس، انگلس، لنین، «مارکسیست» و «سوسیالیست ها» مشخص می سازد، به «کج فهمی ها»، «اتهام ها» ، «بدآموزی ها»، «مغالطه های لفظی»، «ضعف اندیشه»، «جهالت»، و غیره متصف می کند و در صفحه ۳۷ جایی که می خواهد به معرفی کتاب «آنتی دورینگ» بپردازد، چنین می گوید :« آنتی دورینگ علم زده ترین کتابی است، که در دفاع از تضاد دیالکتیکی نوشته شده… انگلس خود از پیشرفت های علمی، در حقیقت از بهره جویی های ظاهر فریب از علم، خیلی خوشحال و ذوق زده بود». و سرانجام در صفحه بعد از «علم ناشناسی انگلس» و «علم بازی های» او سخن می راند. چنین شیوه برخورد به بینش مارکسیسم و سوسیالیسم علمی منحصر به کتاب یاد شده نیست، بلکه مولف در دیگر نوشته های خود نیز به همین شیوه متوسل می شود. اینک چند نمونه:

در جزوه ای زیر نام «چه کسی می تواند مبارزه کند؟» (چاپ اول ، بهمن ۱۳۵۷) آقای سروش در همان صفحه اول مقدمه، هرگونه مبارزه ای را که مطابق بینش ایشان نیست «ماجراجویی های عیارانه و بی هدف»، «گستاخی شتاب زده و نیازموده» می نامد و این طرز برخورد خود را «شیوه فلسفی و علمی» و «بحث های برهانی» قلمداد می کند (صفحه ۱-۲). وی در نوشته ای که زیر عنوان «علم چیست؟ فلسفه چیست؟» منتشر کرده سوسیالیسم علمی را «کلاه فریبی بر سر صد خطای نهان» (که محض نمونه حتی به یکی از آن ها به طور مشخص اشاره ای هم نشده است) می نامد، که «کسانی مقلدانه و عامیانه… در غایت خامی و ساده لوحی تن به افسون… مارکسیست ها… داده اند و از سر حقارت و ضعف… می کوشند تا از آن نمد کلاهی هم برای خود فراهم کنند» (صفحه ۸).
در همین جزوه مارکسیست ها به دفعات به «ناپختگی عقل»، «خامی»، «ساده لوحی»، «بی بصیرتی»، «جهالت» و امثال این صفات متصف شده و «بیمارانی» به قلم رفته اند که «خفاش وار از انوار حکمت می گریزند» (صفحه ۴۸).
آقای سروش در پیشگفتاری بر «نهاد ناآرام جهان» (نشر دوم. ۱۳۵۸) این کتاب خود را «دارویی طبیبانه» برای «شفای برخی از امراض» (یعنی بیماری سوسیالیسم علمی) جلوه می دهد و «مخالفان» را «راهزنان غدار» می شمارد که «درکمین نشسته اند و برای غارت اندیشه و احساسات انسان ها با همه کوته آستینی چه دراز دستی ها می کنند و به هزار فریب و دغل متاع بی ارج خود را به نامتمیزان و بی خبران چون گوهری ارجمند چه گران می فروشند» (صفحه ۱۰۰)…

این چند نمونه از چند نوشته ایشان را آوردیم تا خواننده ما تصور نکند که این گونه الفاظ و عبارات در گفته ها و نوشته های آقای سروش تصادفی و اتفاقی است. خیر! این ناسزاها، هتاکی ها، اتهام ها، استهزا ها همه و همه، که بخش بزرگی از حجم آثار ایشان را پر کرده است، صفت مشخصه آن شیوه و روشی است، که استاد دانشگاه، به قول خودشان، «در مبارزه ایدئولوژیک»، یعنی مبارزه اندیشه ها، عملاً به کار برده و به عبث آن را شیوه «منطقی»، «برهانی»، «فلسفی» و «علمی» نام نهاده است، این جنبه ای است، که در نخستین برخورد به گفتارها و نوشتارهای ایشان به چشم می خورد.

پیش از پرداختن به محتوای فلسفی و بینش آقای سروش یک نمونه دیگر از روش او را نیز بررسی کنیم، که تا اندازه زیادی شاخص سمت کلی این شیوه و روشن کننده رابطه عضوی (ارگانیک) آن با محتوای جهان بینی ایشان است.
خواننده کتاب «نقدی و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی» البته با تعجب از برخوردی چنین خشمگین و خصمانه از سوی مولف، به خاطر درک مطلب و پی بردن به سبب این خشم و غضب مطالعه خود را ادامه می دهد تا آن جا، که بر زمینۀ کلی یک «بحث فلسفی، علمی و برهانی» به مثال پول و سرمایه، و تفاوت بین آن ها می رسد.

امروزه بسیاری از غیر مارکسیست ها نیز معتقدند که سرمایه با پول اختلاف کیفی و اساسی دارد. هر مبلغی پول، هر قدر هم کم یا زیاد، تا با بهره کشی از نیروی کار مزدی، از طریق تولید اضافه ارزش سود ایجاد نکند، هنوز خاصیت و کیفیت سرمایه را دارا نشده است. از سوی دیگر، سرمایه هم همواره و حتماً به صورت مشخص پول (سرمایه مالی) در نمی آید، کارخانه یک سرمایه دار، بناها، ماشین ها و دستگاه ها و غیره نیز سرمایه است… تفاوت کیفی پول و سرمایه (تاریخ پیدایش آن ها، تحولات آن ها، سرچشمه و منبع ایجاد سرمایه، انباشت اولیه سرمایه، اشکال و انواع مختلف آن و غیره) را مارکس به تفصیل هر چه تمام تر در ۳ جلد قطور کتاب «سرمایه» و دیگر آثار خود به قدرکافی توضیح داده است (جلد یکم و دوم آن به فارسی هم برگردانده شده است). انگلس هم در کتاب «آنتی دورینگ»، همچون نمونه ای جهت توضیح قانون گذار از تغییرات کمی به تغییراتی کیفی، به تفاوت پول و سرمایه در چند صفحه اشاره کرده است. آقای سروش، که نقد و تحلیل علمی از بینش مارکسیسم را وجهه همت خویش قرار داده اند، باید قاعدتاً با مضمون این نوشته ها آشنا باشند. البته، ایشان هم مانند هر کس دیگر می توانند با این نظر (در باره تفاوت یا عدم تفاوت پول و سرمایه) موافق نباشند، اما وقتی در کتابی، که بویژه به نقد و تحلیل این بینش اختصاص یافته است، به این مسئله مهم برخورد می شود، حق این است که از هزاران صفحه کتاب ها در این باره، لااقل چند جمله به «گزینش» خود نقل کنند (ایشان معتقدند که «گزینشی بودن از صفات اساسی و جدایی ناپذیر روش شناسی علم است» («علم چیست؟…» صفحه ۲۵) تا خواننده بداند نظر مخالف چیست و موضوع انتقاد کدام است. اما آقای سروش در یک عبارت (حتی نه در یک جمله تمام) تفاوت بین پول و سرمایه را تفاوتی در «یک نامگذاری محض» (نقدی و درآمدی…. صفحه ۱۹۲) می نامد و می گذرد. در عوض، تنها در ۲ صفحه از این کتاب متجاوز از ۸ بار به تکرار، ناسزا و دشنام و تحقیر و استهزا بر سر مارکس و انگلس فرو می بارد، آن ها را به «فضل فروشی»، «جهل»، «فاخرانه عبارت بندی کردن»، «پوچی محتوا»، «چهره غیر علمی» و غیره متهم و متصف می کند. لیکن باز خشم و غضبش فرو نمی نشیند و در باره انگلس می نویسد:« راستی راستی پیش خود تصور می کند که درین باره از مادر بزرگ خودش بیشتر سرش می شود! و حال این که اگر تفاوتی هست این است که مادر بزرگ جهلش ساده بود و او جهل مرکب دارد یعنی جهل به جهل» (صفحه ۱۹۲).

خواننده از خود می پرسد: سبب این خشم و غضب چیست؟ چرا به جای ورود در تحلیل واقعاً منطقی و برهانی پیرامون تفاوت پول و سرمایه به چنین هتاکی، ناسزاگویی، دشنام و استهزا پرداخته شده است؟ آیا این شیوه تاثیر احساسی روی خواننده، ناچیز و بی اهمیت قلمداد کردن طرف مباحثه (آن هم فقط از راه دشنام و استهزا) و برتر و بالاتر جلوه دادن خود (قبل از اثبات آن) را می توان شیوه ای علمی، فلسفی، منطقی، برهانی دانست؟ آیا ردیف کردن ده ها نام فیلسوف و دانشمند از یونان قدیم تا مغرب زمین معاصر، یکی پس از دیگری و برشمردن پی در پی مسائل فراوان بدون توضیح و تحلیل کافی در باره آن ها و به این بهانه که «این مساله فنی تر از آن است که در یک سخنرانی عمومی (که کتابی متجاوز از ۲۰۳ صفحه از کار درآمده است- ع. آ.)، بسط و تفضیلش ممکن و مطلوب باشد» (نقدی و درآمدی…. صفحه ۲۷)، بیان مطالب پیش پا افتاده به صورت فرمول های ریاضی (صفحات ۱۰۰- ۹۸)، فرمول های شیمیایی (صفحات ۱۷۷-۱۷۵ و غیره) را می توان شیوه ای علمی و برهانی شمرد، یا یک منظره سازی علمی؟… و پس از خواندن همه این ناسزاها، تحقیرها و استهزاها باز خواننده از خود می پرسد: پس آن «عفونت منطقی» و «بی خبری و فریب خوردگی» از این «بیماری واگیر» سوسیالیسم علمی، که آقای سروش وعده می داد نشان دهد و با «روش علمی» به اثبات رساند در کجاست؟ چرا آقای سروش به جای توضیح و رد نظر مارکسیست ها در باره تفاوت کیفی پول و سرمایه و اثبات نظر خود که این دو با هم فرقی ندارند، سرمایه هم مثل پول چیز بسیار مطبوع، لذیذ و ضروری برای وجود جامعه است، و نظام سرمایه داری، که سرمایه زا و سرمایه افزاست، بهترین نظام اجتماعی است و غیره، به جای اثبات همه این مطالب، به ناسزا گوئی به مارکسیست ها و سوسیالیست ها پرداخته است؟

آقای سروش در این کتاب و دیگر نوشتارهای خود ده ها با از «کاپیتالیسم» و «سوسیالیسم» نام برده است. در عین حال ایشان، که معتقد است علم نمی تواند ارزیابی کند («با دلو علم از چاه طبیعت نمی توان آب ارزش کشید». «علم چیست؟…»صفحه ۶۰). علی رغم این اعتقاد خود زشت ترین، بدترین و نادرست ترین ارزیابی را در باره سوسیالیسم کرده است اما در باره کاپیتالیسم یکبار هم باشد به صراحت (چون از فحوای کلام ایشان ارزس مثبت سرمایه داری آشکار می شود) ارزیابی نکرده است. شاید به نظر ایشان چون سوسیالیسم علمی نیست می توان مورد ارزیابی قرار داد و چون کاپیتالیسم علمی است نباید آن را صریحاً ارزیابی کرد؟ لیکن باید حق داد که در مسئله «ماجرای (و نه تصاد؟! –ع. آ.) ارباب و رعیت و کارگر و کارفرما» (صفحه۴۰) ایشان ارزیابی صریح تری کرده و با استهزای «بینش تصاد» (؟!) ارباب و رعیت، کارگر و کارفرما را «برادر» قلمداد کرده اند.» ( پایان نقل قول از نوشته پرفسور آگاهی)۱۰

آیا از روشنفکرانی که ارباب و رعیت، کارگر و کارفرما را«برادر» معرفی کرده و تضاد بین آنها را «ماجرا»یی می دانند که مارکسیست های مبتلا به «عفونت منطقی» به راه انداخته اند، می توان انتظار داشت به «مسائل کارگری» توجه داشته باشند و اگر روزی و روزگاری هم از سر پراگماتیسم و فعالیت های «حقوق بشری» به «مسائل کارگری» هم توجه مبذول نمودند، می توان آن توجه را جدی گرفت؟

روشنفکر مارکسیست کیست؟
مارکسیسم یک ایدئولوژی در سطح ایدئولوژی های دیگری- که از طرف کشیش ها و روحانیون و روشنفکران طبقات استثمارگر ترویج و تبلیغ می شود- نیست. مارکسیسم فقط راهنمای عمل نیست- بسیاری از ایدئولوژی ها دیگر نیز ادعا می کنند که راهنمای عمل اند- مارکسیسم چیزی بیشتر از راهنمای عمل است: مارکسیسم تحت تاثیر همان روندی که آغاز کرده است رشد می کند، غنی تر شده و پالایش می یابد. به این دلیل که مارکسیسم ایدئولوژی طبقه کارگر است، منبع رشد آن، بویژه در زمینه انطباق خلاق آن با شرایط مشخص هر کشور، جنبش طبقه کارگر است.

در پراتیک واقعی مارکسیسم، اشاعه و رشد آگاهی طبقاتی طبقه کارگر، و پذیرش آگاهانه هژمونی طبقه کارگر از طرف دیگر طبقات اجتماعی از اهمیت حیاتی برخورد است. آگاهی طبقاتی پرولتاریا، در نتیجه رشد سرمایه داری بطور خود بخودی رشد نمی کند. رشد آگاهی طبقاتی و سرعت آن به عمل آگاهانه روشنفکران مارکسیست- زنان و مردانی که مارکسیست و انقلابی اند- وابسته است.

آیا روشنفکر مارکسیست یک ایدئولوگ است یا کسی است که کمترین اطلاع و دانشی از دیالکتیک مارکسیستی ندارد ولی تمام وقت خود را به کار سازمانی در میان پرولتاریا می گذراند؟ این یک سوال قدیمی است که به روزهای انترناسیونال اول و به مبارزات مارکس با انواع انحرافات آنارشیستی و خرده بورژوازی در «لیگ کمونیست ها» طی نیمه دوم دهه ۱۸۵۰ بر می گردد. پیرامون نقش روشنفکران در جنبش طبقه کارگر اختلاف نظر جدی بین مارکس و انگلس و پیروان آنها از یک سو، و گروه سکتاریستی بلانکیست ها از سوی دیگر بروز نمود. کارل شاپر (Karl Schapper) در نشست رهبری مرکزی لیگ که در سال ۱۸۵۰ در لندن برگزار شد مارکس و پیروان او را به «روشنفکری مردد» (hesitant intellectualism) متهم نمود. حملات این گروه به مارکسیسم به بیرون آن نشست رسمی نیز راه یافت. شاپر طی بیانیه ای که در روز ۸ اکتبر ۱۸۵۰ منتشر کرد ادعا نمود مارکس و انگلس «روشنفکران و به اصطلاح نویسندگانی هستند که نمی توانند مردان عمل را در کنار خود ببینند.»

روشن است که مارکس اتهامات فوق را بدون جواب نگذاشت و آنچه که او در توضیح نقش روشنفکران و «اوضاع ناگوار» پرولتاریا نوشته است از اهمیت تئوریک فوق العاده ای برخورد است. مارکس نوشت وظیفه «روشنفکر انقلابی» این است که توانایی و قابلیت های انتقادی و تحلیلی، شناخت روند تاریخی و درک شرایط اقتصادی و اجتماعی واقعی را در جهت تعیین دقیق و بموقع عمل انقلابی به درون جنبش خود بخودی طبقه کارگر ببرد. به نظر مارکس روشنفکر انقلابی باید آینده نگر باشد، اما، پرولتاریا بعد از یافتن سمت گیری انقلابی، به این تمایل دارد که از محدودیت های خود فراتر برود و کمتر به امکان شکست توجه نماید. روشنفکران انقلابی باید نسبت به «قیام های» زودرس هشیار بوده و قاطعانه علیه شورش های بی موقع و کور عمل نمایند.

مارکس در مقاله ای که در شماره ۴ Neue Rheinische Zeitung Revu در سال ۱۸۵۰ منتشر شد نوشت:
«روشن است که این توطئه گران خود را به وظیفه صِرفِ سازماندهی پرولتاریا محدود نمی کنند؛ ابداً. مشغله آنها دقیقاً در تلاش برای جلو زدن از روند انقلابی در حال رشد قرار دارد، در به بحران کشیدن مصنوعی آن، برای آفریدن یک انقلاب نازا، برای ساختن یک انقلاب بدون شرایط انقلابی.»۱۱

بطور خلاصه، براساس آموزشهای مارکس، امر رهبری پرولتاریا در اساس یک وظیفه روشنفکرانه است. لنین در «چه باید کرد؟» ضمن بررسی این بخش از تئوری و پراتیک مارکسیسم می نویسد:
«ما گفتیم که آگاهی سوسیال دموکراتیک در کارگران اصولاً نمی توانست وجود داشته باشد. این آگاهی را فقط از خارج ممکن بود وارد کرد. تاریخ تمام کشورها گواهی می دهد که طبقۀ کارگر با قوای خود منحصراً می تواند آگاهی سندیکایی حاصل نماید، یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد، بر ضد کارفرمایان مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانینی بنماید که برای کارگران لازم است و غیره. ولی آموزش سوسیالیسم از آن تئوریهای فلسفی، تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته است که نمایندگان دانشور طبقات دارا و روشنفکران تتبع نموده اند. خود مارکس و انگلس بنیان گذاران سوسیالیسم علمی معاصر از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمرۀ روشنفکران بورژوازی بودند. بهمین گونه در روسیه نیز آموزش تئوریک سوسیال دموکراسی کاملاً مستقل از رشد خود بخودی جنبش کارگری و بمثابۀ نتیجۀ طبیعی و ناگزیر تکامل فکری روشنفکران انقلابی سوسیالیست بوجود آمده است.»۱۲

لنین در «چه باید کرد؟» نادرستی سیاست دنباله روی روشنفکران از جنبش خود بخودی طبقه کارگر را به دقت و تفضیل بررسی کرده است و در ابتدای این بررسی می گوید: « آزمودگی انقلابی و مهارت سازماندهی از خواص اکتسابی است. فقط باید میل و هوس پرورش اوصاف لازمه در خود شخص موجود باشد! فقط باید شعور درک نارسائی ها که در کار انقلابی برابر با بیش از نیم رفع نارسائی ها است وجود داشته باشد! اما هنگامیکه این شعور رو به افول رفت، هنگامی که کسانی- و حتی ارگانهای سوسیال دموکراتیکی- پیدا شدند که حاضر بودند نارسائی ها را بدرجۀ فضیلت ارتقاء دهند و حتی می کوشدند به بندگی و عبودیت خود در قبال حرکت خودبخودی محمل تئوریک بدهند، آنگاه آن مصیبت به مصیبتی گران تبدیل گردید. وقت آن است که از این جریانی که مضمون آن بطرز بسیار نادقیقی با مفهوم «اکونومیسم» یعنی با مفهومی توصیف می گردد که برای بیان آن بسیار نارساست، نتیجه گیری شود…»۱۳

شرایط حیات و فعالیت روشنفکران مارکسیست در ایران
طی نزدیک به صد سالی که از پیدایش افکار و اندیشه های مارکسیستی در جامعه ایران می گذرد، روشنفکران مارکسیست ایرانی در شرایط سرکوب و پیگرد زندگی و فعالیت کرده اند. در سال ۱۳۱۰ دوران رژیم دیکتاتوری سیاه رضا شاه قانونی به تصویب رسید که هدفش پیگرد و محکومیت هر فرد و سازمانی بود «که رویه ضدیت با سلطنت مشروطه ایران و رویه و مرام اشتراکی باشد». محمد رضا شاه دو بار در آن قانون تغییر ایجاد کرد. نخستین بار در سال ۱۳۳۴، رسیدگی به اتهامات سیاسی ناشی از آن قانون که در صلاحیت دادگاه های عادی بود و طبق قانون اساسی آن روز می بایست با حضور هیئت منصفه انجام شود، به دادگاه های فرمایشی نظامی محول شد.

در مرداد ۱۳۵۴ متمم جدیدی بر آن قانون تصویب شد که در آن چنین تصریح شده بود:«هر کس بهر شکل و عنوان در مملکت جمعیتی تشکیل بدهد و یا اراده کند که دارای رویه یا مرام اشتراکی یا بر ضد حکومت مشروطه سلطنتی باشد و همچنین هر ایرانی که در خارج از مملکت اقدام به چنین عملی بکند یا هر کس با چنین جمعیت هایی همکاری داشته باشد به حبس ابد محکوم می شود».

بعد از انقلاب بهمن، که یکی از بزرگترین و باشکوه ترین انقلابات قرن بیستم بشمار می آید، در این زمینه تغییری حاصل نشد. مهندس بازرگان، نخست وزیر دولت موقت، در سال ۱۳۵۸ با استناد به قانون سال ۱۳۱۰ فعالیت احزاب و سازمان های مارکسیست را همچنان غیر قانونی دانست، و بعنوان مثال به وزیر پست و تلگراف و تلفن دولت خود دستور داد اجازه ندهد نشریات آن احزاب و سازمان ها از طریق پست کشور توزیع شود!

پس از سقوط دولت موقت، «هیئت وزیران در جلسه ۳۰/۳/۱۳۶۱ بنابه پیشنهاد شماره ۴۳/۴/۲۰۰۶ مورخ ۳۱/۱/۱۳۶۱ وزات کشور آئین نامه اجرایی فعالیت احزاب ، جمعیتها ، انجمنهای سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی و اقلیتهای دینی مربوط به قانون مصوب ۷/۶/۱۳۶۰ مجلس شورای اسلامی را تصویب نمود». به موجب این آیین نامه تفسیر اصول قانون اساسی در ارتباط با فعالیت احزاب و سازمان های سیاسی، از آنجمله فعالیت سازمان یافته و متشکل مارکسیست های ایرانی، به «کمیسیون ماده ۱۰» واگذار شد. عملکرد آن کمیسیون طی ۲۵ سال گذشته، که ادامه قانون ۱۳۱۰ رضا شاهی است، روشن تر از آن است که نیاز بیادآوری داشته باشد.

با توجه به آنچه که تاکنون گفته شد، باید پرسید در شرایط مشخص جامعه ایران، وظایف روشنفکران مارکسیست، در قبال جنبش خود بخودی طبقه کارگر چیست؟ ما در نوشته دیگری، پاسخ خود به این پرسش را مطرح خواهیم کرد.

 

پی نویس ها:
۱- نگاه کنید به:
http://www.salam-socialism.blogfa.com/post-427.aspx

۲- کارل مارکس و فردریش انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ترجمه محمد پورهرمزان، انتشارات حزب تودۀ ایران صفحات ۲۵ و ۲۷.

۳ تا ۶- حیدر مهرگان، چپ رو.ها و مسأله ای به نام خرده بورژوازی، انتشارات یاران ما، تهران، فروردین ۱۳۵۹، صفحات ۶ و ۷.

۷- همانجا، به نقل از احسان طبری، برخی مسائل نظری مربوط به انقلاب ایران.

۸ و ۹- آنتونیو گرامشی، شهریار مدرن و نوشته های دیگر، لندن، ۱۹۵۶، صفحات ۱۱۸-۱۲۵. همچنین در نشانی زیر:
http://www.marxists.org/archive/gramsci/prison_notebooks/problems/intellectuals.htm

۱۰- ع. آگاهی، پیرامون یک برخورد ذهن گرایانه به سوسیالیسم علمی، دنیا، شماره ۱، ۱۳۶۰، صفحات۱۴۲-۱۴۶.

۱۱- مارکس و انگلس، منتخب آثار، جلد ۱، مسکو، ۱۹۶۲، صفحه ۳۶۳.

۱۲ و ۱۳- لنین، چه باید کرد؟ آثار منتخب، ترجمه محمد پورهرمزان، صفحات ۲۷۶-۲۸۲.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *